آیت الله سیّد جعفر سیّدان در سال ۱۳۱۳ ش در شهر مقدس مشهد دیده به جهان گشود و بعد از فراگیرى ادبیات فارسى ادبیات عرب و فقه و اصول و کلام و فلسفه را در حضور استادان و آیات عظام خراسان، ادیب ثانى، میرزا احمد مدرس و شیخ هاشم قزوینى و شیخ مجتبى قزوینى و سیّد محمد هادى میلانى فرا گرفت. مهمترین اساتید آیت الله سیدان آیت الله العظمی میلانی (ره) و آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی بودند که به مدت ۸ سال از درس خارج فقه و اصول آیت الله میلانی و سالیانی نیز از دروس منظومه، اشارات، مشاعر، اسفار و معارف عالیه اهل البیت علیهم السلام آیت اللَّه شیخ مجتبى قزوینى بهرهمند شد.
آیت الله سیدان سالیان متمادى است که به ترویج معارف اسلامى و تدریس در مجامع علمى و حوزوى اشتغال دارد و هم اکنون نیز دانش پژوهان و طلاب از حوزه درسى (کلام و معارف) ایشان در مشهد مقدس استفاده مىکنند. حاصل این دروس در مباحث بنیادین اعتقادى تا این زمان شامل پانزده رساله است که در آستانه چاپ قرار دارد و از این رسالهها میزان شناخت و شرح خُطبه ۱۵۲ نهج البلاغه و رساله معاد (مناظره با آیت الله جوادی آملی) و رساله جبر و تفویض از سلسله دروس ایشان به چاپ رسیده است.
❋❋❋
اشاره
گفتگویی که در زیر از نظر می گذرانید پیرامون تاریخچه و مشخصه های فکری و معرفتی مکتب تفکیک است که توسط یکی از شاگردان استاد سیدان انجام شده و در اختیار سمات گذاشته شده است. ضمن تشکر از ایشان و نیز سپاس از استاد ارجمند حضرت آیت الله سیدان، خوانندگان ارجمند را به مطالعه این گفتگو دعوت می کنیم.
□ با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید تا نظراتتان را درباره مکتبى که از آن با عناوینى همچون «مکتب معارف اهل بیت علیهم السلام، مکتب تفکیک و یا مکتب معارفى خراسان» یاد مىشود جویا شویم. مستحضرید که در محافل علمى سؤالاتى مطرح است. مىخواستیم پاسخ این سؤالات را از حضرت عالى به عنوان یکى از اساتید و صاحب نظران این مکتب بشنویم.
در آغاز لطفاً در باب «پیشینه» این مکتب فکرى و اینکه در چه زمانى تأسیس شده است توضیحاتى بفرمایید.
■ بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین. با تشکر از اینکه فرصتى را فراهم آوردید تا مطالبى که در حال حاضر مورد ابتلاى جویندگان معارف اصیل دینى است به صورت روشنترى توضیح داده شود. مناسب است قبل از پاسخ به سؤال شما کمى در مورد معناى مکتب مورد نظر بحث شود.
اسامى و عناوینى که در ارتباط با مکتب تفکیک فرمودید در رساندن مقصود خیلى روشن و گویا هستند لکن به اختصار توضیحى در مورد آنها ارائه مىشود. معارف اهل بیت علیهم السلام مجموعه حقایق و علوم راستین وشناختهاى مطابق با واقع است که در قالب حدیث، دعا و خطبه از آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از ایشان و اهل بیت آن حضرت صادر شده و توسط محدّثان بزرگوار در مجموعههاى حدیثى ثبت و ضبط شده است.
چون مکتب مورد بحث تأکید دارد که مسائل اعتقادى باید از تعالیم پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم و اوصیاء ایشانعلیهم السلام اخذ شود از این رو این مکتب را مکتب معارف اهل بیتعلیهم السلام نامیدهاند.
تسمیه این مکتب به «مکتب معارفى خراسان» هم از این باب است که در دوران اخیر در مشهد مقدس همت بیشترى در جهت تبیین این حقایق صورت گرفته است.
نام «مکتب تفکیک» هم از آن جهت اطلاق شده است که صاحبان این مکتب بر تفکیک و جداسازى معارف وحیانى از معارف بشرى و پرهیز از التقاط و تأویل و تفسیر به رأى، تأکید مىورزند. معارف وحیانى که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم آوردهاند تکرار مطالب گذشتگان و توضیح معارف بشرى نیست بلکه فرمایشهای آن حضرت بیانگر حقایق و سنخ دیگرى از معارف است. یعنى در مرتبهاى بالاتر، راههاى جدیدى را در رسیدن به حقیقت به روى بشر گشوده که سابقه نداشته است و در آینده هم کسى راهى مثل او نخواهد آورد و از همین جهت است که از ابتداى بعثت و نزول قرآن بین تعالیم اعتقادى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و آموزههاى بشرى تفکیک وجدایى بوده است. و اهل معرفت از صحابه پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم و سپس صحابه اهل بیتعلیهم السلام که به عقل خویش حقانیت معارف الاهى ایشان را دریافته بودند از آموزههاى بشرى کناره مىگرفتند. بدین گونه پیشینه این مکتب و واقعیت جریان تفکیک مساوى است با ظهور خود اسلام و آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم.
با توجه به اینکه واژه «مکتب تفکیک» واژه جدیدى است، آیا بین آنچه که در دوره اخیر با این عنوان مطرح شده است با سنت علمى گذشتگان – اعم از اصحاب ائمهعلیهم السلام و علماى شیعه – هیچ تفاوتى نیست و «مکتب تفکیک» هیچ مطلب تازه و دیدگاه جدیدى ندارد؟
روش مکتب تفکیک همان روش اصحاب ائمهعلیهم السلام و فقهاى امامیه است در فهم معارف حقه و از این جهت دیدگاه جدیدى نیست. اما از نگاه دیگر استفاده از وحى از نظر کمّى و کیفى در حوزه معارف خراسان خیلى بیشتر و دقیق تر شده است و به همین جهت است که مکتب تفکیک در خراسان از زمان مرحوم میرزا مهدى اصفهانى به بعد امتیاز خاصى پیدا کرده است.
از سخنان حضرت عالى استفاده مىشود که نقطه اصلى و محورى در بین تمام کسانى که با عنوان مکتب تفکیک یا مکتب معارف شناخته مىشوند، همت بسیار در کشف حقایق وحى (قرآن و سنت) است البته با استفاده از عقل، اما از آنجا که همه گروههاى فکرى مسلمان – حتى فلاسفه و عرفا – مدعى استفاده از وحى هستند، در این صورت این شاخصه چگونه مىتواند معرف اندیشه تفکیکیان باشد؟ در یک نگاه دیگر مىبینیم در جهان اسلام در باب اعتقادات سه جریان اصلى وجود داشته است: ۱٫ متکلمان. ۲٫ فلاسفه ۳٫ عرفا. هر سه گروه مدعى هستند که حقایق وحى را فهمیده و بیان کردهاند، حال اگر بخواهیم عملکرد صاحبان تفکیک را در حوزه خراسان با این سه گروه مقایسه کنیم آیا مىتوان این مکتب را در یکى از این سه گروه جاى داد مثلاً گفت: مکتب تفکیک همان جریان کلامى است و یکى از شاخههاى کلام به شمار مىآید؟ یعنى مىتوان میرزاى اصفهانى را همچون علامه حلّى و شیخ طوسى، سید مرتضى و…. یکى از متکلمان شمرد و گفت اختلاف ایشان با آنها جزئى وطبیعى است؟
طبیعى است که همه گروههایى که در میان مسلمانان پرورش یافتهاند و مسلمان شمرده مىشوند اندیشههاى خود را به وحى منتسب سازند تا استنادى از وحى براى مطالب خود داشته باشند اما نکته مهم این است که باید مکاتب مختلف (فلسفه وعرفان و کلام) به صورت دقیق موردبررسى قرار گیرند تا معلوم شود که این گروهها در عمل تا چه حدّ به وحى اعتنا کردهاند. بسیارى از نوشتههاى موجود از صاحبان این مکاتب که در دسترس همگان قرار دارد حاکى از آن است که این گروهها در اکثر موارد طبق دادههاى بشرى خود پیش رفتهاند و ورود و خروجشان درمسائل اعتقادى کاملاً متأثر از مبانى فکرى خودشان است. مثلاً در یک بررسى دقیق معلوم مىشود که بسیارى از کسانى که مشى فلسفى دارند، در تبیین مسائل دینى از تفکر فلسفى و آراء فیلسوفان پیش از اسلام بهره مىگیرند و معارف الاهى را بر اساس همان مبانى تعقیب مىکنند، آنگاه براى تثبیت نظرات خود به آیه یا حدیثى استشهاد مىکنند. همچنین عارفان با مبانى خاص عرفانى خود معارف وحیانى را دنبال کردهاند، لذا در واقع مکاتب یاد شده در عمل به وحى اعتنایى نداشتهاند و به مطالب برجستهاى که به روشنى از وحى قابل استفاده است توجه نکردهاند بلکه براى تثبیت مبانى و استشهاد بر مطالب خود، به عبارات متشابه و بیانات ذووجوه و گاه به روایاتى که هیچ گونه سندیتى ندارد، تمسک جستهاند. بنابراین برخى از مبانى اندیشه فیلسوفان و عارفان مسلمان بر پایه آنچه از کتاب و عترت استفاده مىشود، استوار نیست. البته از میان این سه گروه، متکلمان با تفکیکیان قرابت بیشترى دارند؛ چرا که متکلمان کوشیدهاند توجه بیشترى به وحى داشته باشند. اما قرار دادن تفکیکیان در زمره متکلمان اصطلاحى نیز صحیح نیست؛ یعنى هرچند که این دو گروه در اصلِ هدف اشتراک بیشترى دارند اما در روش و برخى مسائل خاص با هم اختلاف دارند.
به طور کلى روش متکلمان استفاده از عقل و نقل است. حضرت عالى هم این روش را قبول دارید، علت اینکه نمىتوان تفکیکیان را متکلم دانست چیست؟ تفاوت این دو گروه از حیث روش است یا از جهت آراء و عقائد؟ از آنجا که همواره اختلافات محتوایى در بین متکلمین وجود داشته است لذا تفاوت از حیث آراء و عقاید دلیل خوبى براى خارج کردن تفکیکیان از گروه متکلمان نیست. پس اگر اختلاف دو گروه یاد شده از جهت روش است لطفا آن را تبیین فرمایید.
از آغاز شکلگیرى کلام مشاهده مىکنیم که اکثر متکلمان على رغم ادعاى خود مبنى بر استفاده از عقل و نقل، در بهرهگیرى ازمعارف اهل بیت علیهم السلام کاملاً ضعیف عمل کردهاند و بلکه گاه اعتنایى به این جهت نداشتهاند. این گروه بیشتر بر عقل، و دانشهاى مرسوم زمان که گاه از فلاسفه غیر مسلمان گرفته شده بود، تکیه داشتند و على رغم این که به قرآن و سنت رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم هم مراجعه مىکردند، ولى در تبیین قرآن و کلام رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به شخصیتهاى علمى اى که از سوى پیامبر اکرم به عنوان حجت الاهى معرفى شده بودند، مراجعه نمىکردند. در نتیجه به دلیل عدم بهر مندى از تعالیم مبیّنان راستین کتاب و سنت در استفاده از محکّى وحى هم ناتوان بودند. به عبارت دیگر، چون متکلمان در مواجهه اعتقادى با مخالفان بودند و در استفاده از نقل عملاً در مسیر صحیح قرار نگرفتند، تفاوتهایى در مبانى متکلمان و تفکیکیان پدید آمد. لذا نمىتوان تفکیکیان را دنباله رو متکلمان دانست. در مکتب وحى تثبیت شده است که در تبیین حقایق و مطالب وحیانى شایسته و بایسته است که به معلمان این مکتب مراجعه شود؛ چرا که فقط ایشان توانستهاند محتواى رسالت را به خوبى و درستى تبیین کنند. بنابر این طریق حفظ معارف رسالت تنها با مراجعه به معارف اهل بیتعلیهم السلام واستفاده و بهرهگیرى کامل از آن براى ما هموار مىشود.
آیا مىتوان گفت که درتاریخ کلام چند مرحله وجود دارد و متکلمین به چندین بخش تقسیم مىشوند. به این ترتیب که متکلمان متأخر به فلسفه گرویده و اندیشههاى فلسفى را پذیرفتهاند بر خلاف متکلمان متقدم ما که نسبت به عرصههاى فلسفه و عرفان استقلال داشتند. علت فاصله گرفتن متکلمان از منابع وحیانى این بود که کلام ما از حالت تبیینى به کلام جدلى و منازعهاى تبدیل شد. متکلمان اثبات مدّعیات دینى براى اندیشمندان فرق دیگر را رسالت خود قرار دادند؛ این موضوع سبب شد که به مشترکات شیعه و فرق دیگر بیشتر توجه شود لذا در این فرایند به تدریج ممیّزههاى فکر تشیع و اهل بیتعلیهم السلام فراموش شد.
به عبارت دیگر متکلمان نخستین شیعه در عصر حضور که راویان احادیث نیز بودند و معارف اهل بیتعلیهم السلام از طرق ایشان به ما رسیده است (همچون هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن الطاق و…) به درستی از منابع وحیانی بهره می گرفتند اما در عصر غیبت، متکلمان بیشتر در صدد پاسخگویى به شبهات دیگران واثبات مدعیات شیعه براى دیگران بر آمدند؛ بدین ترتیب نقاط امتیاز مدرسه اهل بیتعلیهم السلام در طول تاریخ به تدریج دچار غفلت و فراموشى شد.
بله مطلبى که فرمودید واقعیتى است که با مراجعه اجمالى به تاریخ شکلگیرى کلام شیعى درست به نظر مىرسد. اما در رابطه با تفکیکیان مىتوان گفت که آنچه آنها را از اصحاب کلام جدا مىکند همین جهتگیرى متکلمان شیعه در مقابل فرق دیگر است. به عبارت دیگر، فقهاى امامیه نسبت به استفاده از تعالیم اهل بیتعلیهم السلام اهتمام بیشترى داشتند. امّا متکلمان مانند فقها در مطالب فقهى عمل نکردند بلکه آنها سعى شان این بود که در برابر مخالفان جبههگیرى کنند به همین جهت نمىتوان روش تفکیکیان را با متکلمان یکى دانست اما مىتوان گفت همان روشى که فقها در فقه بکار مىبرند، یعنى تعقّل در روایات فقهى، تفکیکیان در روایات معارفى تعقیب مىکنند. البته روشن است که میان تعقّل و اجتهاد در اصول با فروع تفاوت هایى وجود دارد اما آنچه میان آنها مشترک است، تلاش براى فهم دقیق پیام الهى بدون وارد کردن اندیشههاى بیگانه است.
آیا تعقل در وحى با عقلانى کردن وحى متفاوت است یا خیر؟ اگر میان این دو تفاوتى نباشد، بین شما و متکلمان نیز اختلافى نخواهد بود اما اگر منظور شما از تعقل در وحى یافت حقانیت وحى با عقل و مبنا قرار دادن وحى در اخذ اعتقادات باشد، در این صورت روش شما با عمل متکلمان – یعنى عقلانى کردن وحى – متفاوت خواهد بود.
ظاهراً «استفاده از عقل بعد از رسیدن به وحى» در کلام شما به معناى آن است که وقتى اشخاص در معرض وحى قرار مىگیرند باید در آن تعقل کنند تا حقانیت وحى با عقل براى ایشان روشن شود. آن گاه این منبع وسیع و بى خطا را مبناى اخذ عقاید صحیح قرار دهند اما متکلمان مىخواستند به آنچه که از طریق وحى رسیده است، رنگ عقلانى بدهند. یعنى کوشیدهاند از عقل نظرى – که در فلسفه و علوم دیگر هم استفاده مىشود – بهره گرفته و آن معارف نورانى وحى را در قالب روش فلسفى و کلامى عرضه کنند.
بله مطلب نسبتاً دقیقى فرمودید. حاصل فرمایش شما این است که روش متکلمان اصطلاحى برهانى کردن و معقول سازى مطالبى است که از طریق وحى به ما رسیده است، یعنى متکلمان مىکوشند مباحث مختلف وحیانى را به صورت برهان و استدلال عرضه کنند ولى مکتب تفکیک چنین هدفى را دنبال نمىکند و معتقد است که همچون فقها باید با قدرت عقلانى و حقیقت عقل از منبع وحى استفاده کرد. بر این اساس، آنچه که با عقلِ بیّن در تعارض باشد مورد پذیرش نخواهد بود اما در وحى هرگز چیزى که مخالف عقل باشد وجود ندارد بلکه ممکن است بسیارى از مطالب وحى فراتر از درک عقل باشد پس مکتب تفکیک با متکلمان یک اختلاف ماهوى دارد.
اجمالاً کار متکلم را به دو مرحله تقسیم مىکنند: ۱٫ استنباط. ۲٫دفاع. در مرحله اول حقایق را از وحى یا عقل استنباط مىکنند؛ حال طبق فرمایش حضرت عالى همت اصلى شما نیز همان است که متکلمان در مرحله اول کار خود انجام مىدهند. علاوه بر این، متکلمان در مرحله دفاع همان مطالبى را که از وحى استنباط شده به صورت عقلانى تبیین و تنظیم مىکنند. بنابراین مىتوان گفت که متکلمان به مرحله اول (استنباط) اعتناى کمترى داشتهاند، ایشان گزارههاى اصلى را گرفته و بیشتر به دفاع پرداختهاند. یعنى چون به دفاع در مقابل مخالفین درونی (اهل سنت) و بیرونی (مسیحیت و دیگران) اهتمام بیشترى داشتهاند، همه عقاید و معارف را به طور دقیق و کامل استنباط نکردهاند. اما آیا مىتوان گفت که کار مکتب تفکیک صرفاً استنباط عقاید و معارف است.
گفتیم یکى از خصوصیاتى که تفاوت مکتب تفکیک را با متکلمین روشن مىکند آن است که متکلمین کوشیدهاند مطالب دریافت شده از وحى را معقول سازى کنند و ارائه دهند ولى همت فقهاى امامیه بر استفاده از معارف وحیانى و تعقل در آن بوده است والبته اگر در مواردى هم به بحث و استدلال نیاز بوده به این جهت نیز پرداختهاند. چنان که گفتیم تفکیکیان در زمره متکلمان قرار نمىگیرند، چرا که اکثر متکلمان مطرح در طول تاریخ از معارف اهل بیتعلیهم السلام کمتر بهره گرفتهاند. اما بیشترین همّت مکتب تفکیک بر استفاده از معارف اهل بیتعلیهم السلام بوده است.
البته در مکتب تفکیک بر ارائه معقول و مستدلّ معارف تأکید مىشود و معتقدیم که معارف کتاب و سنت عقلانىترین و روشنترین بیان از حقائق الهى است. اما نکته مهم این است که چه چیزى را عقلانى مىدانیم. کسانى که در شناخت حقائق از متن دین تلاش لازم را نکرده باشند، در مرحله تبیین هم به آرایى تمسک مىکنند که نتیجهاش گاه با مکتب وحى هماهنگ نیست.
از نظر بنده امتیاز مکتب معارف از کلام آن است که تفکیکیان بر استفاده از روایات اهل بیتعلیهم السلام – به عنوان حجت هاى الاهى – اعتناى شایستهاى داشتهاند. به عبارت دیگر مکتب معارف اهتمام زیادى بر بهرهگیرى از وحى داشته و در عین حال بر پاسخگویى مناسب به شبهات هم قادر بوده است.
با توجه به اینکه یکى از ویژگی هاى مکتب معارفى خراسان مخالفت علمى و نقد فنّى فلسفه عنوان مىشود، لطفاً راجع به این موضوع بیشتر بحث بفرمایید. البته از اظهارات قبلى حضرتعالى پاسخ این سؤال اجمالاً مشخص شد و فرمودید که فیلسوفان به وحى – به عنوان مبدأ هدایت – اعتنایى نداشتهاند؛ بلکه بعد از اتخاذ مبانى خاص فلسفى به سراغ وحى رفتهاند تا استنادى براى مطالب خویش فراهم سازند. اما گاهى از فلسفه با تعابیر مختلفى یاد مىشود و تعاریف گوناگونى از آن ارائه مىگردد، همچون: «تفسیر جهان، تفسیر عقلانى جهان، پاسخگویى به پرسشهاى بنیادى انسان، پاسخگویى به سؤالاتى که پاسخ عقلى مىطلبد و با علوم تجربى نمىتوان به آنها پاسخ گفت». به عبارت دیگر، گفته مىشود که فلسفه در پى تفسیر عالم است و در این مسیر از عقل بهره مىگیرد. «صیروره الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینى»؛ قطع نظر از عملکرد فلاسفه آیا حضرت عالى با این تعریف کلى از فلسفه مخالف هستید؟ و اگر با این معنا از فلسفه مخالفتى دارید، جهت مخالفت چیست؟
در تعریف فلسفه گفته مىشود: فلسفه همان حرکت فکرى در جهت شناخت جهان هستى و امور مربوط به آن است. این روش به صورت مستقل و بدون اینکه نفى و اثباتى نسبت به مکاتب دیگر داشته باشد، به دنبال شناخت حقایق هستى با سیر عقلانى است. با کلیّت این مطلب – یعنى استفاده از عقل و مبدأ بودن حرکت عقلانى براى رسیدن به حقایق و بررسى جهان هستى بر اساس عقل – مخالفتى در کار نیست و معتقدیم که انسان بایستى از نور عقل و خرد استفاده کند. اساس حرکت صحیح، حرکت بر اساس عقل است. لکن دو نکته بسیار مهم و حیاتى نباید مورد غفلت قرار گیرد. نخست اینکه دایره روشنگرى عقل – به حکم خود عقل – کاملاً محدود است ونباید انتظار داشت که انسان با عقل خود بتواند همه حقایق را درک کند. و البته هم دانشمندان علوم تجربى و هم دانشمندان علوم عقلى به این واقعیت آشکار یادآور شدهاند. نکته دوم اینکه هرگاه با نور عقل به منبعى رسیدیم که به حکم عقل بسیار وسیع، صحیح، خطاناپذیر و پر اهمیت است، باید به چنین منبعى توجه کرده و از آن – بر اساس ضوابط خاص خودش – استفاده کنیم. به عبارت دیگر در بررسى مسائل و جستجوى حقایق نباید تنها به عقل – که دایره مکشوفات آن محدود است – اکتفا کرد. در مجموع اگر مراد از فلسفه، تفکر و بهرهگیرى از عقل باشد، هیچ مخالفتى با این معنا وجود ندارد. همچنین در این که در شناخت جهان و هستى باید از خرد و اندیشه بهره برد، تردیدى وجود ندارد، لکن از نکاتى که بیان شد نباید غفلت کرد. سخن اصلى ما این است که آنچه به عنوان فلسفه مشهور شده و هم اکنون تعلیم و تعلم مىشود به این نکات بى توجه بوده و از این رو به مسیر انحراف رفته است.
به نظر مىرسد مراد از عقل در فلسفه با آنچه مورد نظر شماست، تفاوت دارد. کسى که وارد مباحث فلسفى مىشود از ابتدا، مبناى خود را بر تعقل فلسفى استوار مىکند و بر همین اساس مطلب را آغاز مىکند و به سرانجام مىرساند. به عبارت دیگر فیلسوف آنچه راکه به عقل درک مىکند و به آن احاطه مىیابد، مىپذیرد و آنچه را که فراتر از عقل او باشد، قبول نمىکند. بنابر این اگر عقل فلسفى به موضوعی برسد که قادر به کشف حقیقت و احاطه بر آن نیست، نمىتواند آن را بپذیرد. پس مراد فیلسوف از عقل با عقلِ مورد نظر شما متفاوت است. از نظر شما وقتى عقل به یک روشنایى فراتر و دقیقتر از خود مىرسد، به بهرهگیرى از آن حکم مىکند هرچند احاطهاى به آن منبع نداشته باشد. در حالى که فیلسوف منبع فراتر از عقل را نمىپذیرد و از ابتدا عقل را به تنهایى مبناى خود قرار داده و تا آخر هم بر اساس آن حرکت مىکند.
آنچه شما فرمودید راجع به عملکرد فیلسوفان است اما سؤال در مورد چیستى فلسفه بود. در اینجا دو مسأله مطرح است. اول اصل تعقل و دوم عملکرد مدعیان تعقل.
سؤال بنده در مورد تفاوت تعقلِ مورد ادعاى فیلسوفان با تعقل ازنظر مکتب تفکیک است.
سؤال در مورد فلسفه مصطلح نبود بلکه سؤال از فلسفه به معناى تعقل و شناخت جهان با بهرهگیرى از عقل بود. به عبارت دیگر یک مسأله این است که آیا اگر فلسفه به معناى تعقل باشد مورد قبول است یا خیر؟ و مسأله دیگر درستى یا نادرستى تعقل در فلسفه مصطلح است. آنچه شما فرمودید مربوط به مسأله دوم است و بسیار درست و به جا بود. اما اگر کسى بگوید فلسفه به معناى تعقل است، مىگوییم که اصل تعقل صددرصد در جاى خود محفوظ و ارزنده است. ولى آیا کسانى که به این عنوان نامیده شدهاند در عمل بر همین اساس حرکت کردهاند؟ اگر کسى بر اساس تعقل حرکت کند چارهاى جز تسلیم در مقابل وحى ندارد؛ چرا که اصل وحى با تعقل تثبیت مىشود؛ هر چند که عقل به محتواى آن احاطه کامل پیدا نکند. همین که محتواى وحى با تعقل روشن تضادى نداشته باشد طبعاً بعد از پذیرش «اصل وحى» این هم باید پذیرفته شود. حال اگر جمعى مدعى شوند که ما فقط چیزى را که در احاطه عقل ما قرار مىگیرد مىپذیریم طبیعتاً مطلبى را که فراتر از عقل باشد نخواهند پذیرفت، حتى اگر مطلب مربوط به کسى باشد که با وحى در ارتباط است. ما شاهدیم که گروهى به نام فلسفه و تعقل در تاریخ، در معرفت خود هیچ گونه حجیّتى براى وحى که به عقل ثابت شده است، قائل نیستند و اگر به منابع وحیانى مراجعه مىکنند درصدد شاهد گرفتن براى همان دریافتهاى عقلى وذهنى خود هستند.
دو اشکال به فلسفه وارد کردید. نخست اشکال «روشى» بود، فرمودید که در روشِ فیلسوفان، وحى نادیده گرفته شده است و ایشان در عمل صرفا به عقل خود تکیه مىکنند؛ پس روش فلاسفه ناقص است و مورد قبول شما نیست؛ چرا که به اعتقاد شما وقتى عقل به وحى مىرسد به حقانیت و بهرهگیرى از آن حکم مىکند. اشکال دوم «محتوا» و نظرات ارائه شده از سوى فلاسفه بود که در این مورد دو پرسش مطرح است. اول اینکه: معروف است که مرحوم آیه اللَّه آقا شیخ مجتبى قزوینى اسفار را تدریس مىکردند و ضمن طرح مسائل فلسفه، به شیوه فلسفى آن را نقد مىکردند. دروس حضرت عالى هم مشاهده مىشود که برهان فلسفى را تبیین فلسفى کرده و سپس آن را با استدلال عقلى نفى مىکنید نه با استناد به آیات و روایات. پرسش ما در مورد جایگاه این روشِ نقد فلسفى در مکتب تفکیک است. پرسش دوم هم در مورد «محتواى فلسفه» است. لطفاً فهرستى اجمالى از اختلافات معارف تفکیکى با دادههاى فلسفى ارائه فرمایید و علّت این مخالفت را بیان کنید.
در مورد آنچه به عنوان علم معقول اصطلاحى، یا فلسفه و یا حکمت متعالیه مطرح است، دو مطلب مهم وجود دارد. اول اینکه براهین و ادله بسیارى از مسائل حکمت متعالیه بر اساس خود مبانى فلسفى مخدوش است. تضاد و نفى و اثبات در بین فلاسفه گواه خوبى بر همین موضوع است و به معناى آن است که بسیارى از استدلالهاى فلاسفه از نظر عقلى مخدوش است. به عبارت دیگر ما ادله فلاسفه را برهان نمىدانیم؛ زیرا چنان که خود فلاسفه اذعان دارند، برهان باید بر مسائل بدیهى مبتنى باشد و اگر چنانچه براهین فلسفه داراى این خصوصیت بودند، هرگز در مسائل مهم واساسى اختلافى در میان آنها پدید نمىآمد. لذا همین اختلاف حاکى از آن است که ادله و براهین فلسفى بر مسائل بدیهى مبتنى نیست. البته این سخن ادعایى است که به صورت اشاره از آن مىگذریم ولى این ادّعا با بررسى موارد مختلف به خوبى ثابت مىشود. به عنوان مثال در مباحثى که بین ملاصدرا و ابن سینا اختلاف هست، ایشان استدلال ابن سینا را مخدوش مىکند. همچنین وقتى ابن سینا مطالبى بر خلاف حکمت متعالیه دارد، در حقیقت ادلّه مطالب حکمت متعالیه را ابطال کرده است.
به علاوه با مراجعه به وحى مشاهده مىشود که در بسیارى از مسائل مهم و کلیدى، نتایج حاصل از روش فلسفى با صراحت وحى در تضاد است از جمله:
یک: بر اساس مبانى فلسفه، حضرت حق با کائنات «سنخیت» دارند و در اصل حقیقت مشترک هستند. عارفان پا را از این هم فراتر گذاشته و قائل به «عینیّت» میان خالق و مخلوق شدهاند و گفتهاند در عالم فقط یک حقیقت هست اما به اطوار مختلف متطوّر است. در مقابل، وحى به روشنى از «بینونت» حضرت حق با کائنات حکایت دارد.
دو: فاعلیت حضرت حق در فلسفه به گونهاى ترسیم شده که صدور فعل از خداوند ضرورت مىیابد. علیت یکى از قوانین در فلسفه مصطلح است. بر اساس این قانون حضرت حق علت تامه است و از معلول خود انفکاکى ندارد؛ در نتیجه صدور فعل از او ضرورى است اما بر اساس مکتب وحى خداوند متعال «فاعل تام» است و در فاعلیت خود حریّت دارد و هیچ نیازى به غیر ندارد. فعل خداوند در ارتباط با مشیت و اراده اوست و صدور فعل از او آزادانه صورت می گیرد. به عبارت دیگر، خداوند متعال علت تامه اصطلاحى نیست که صدور فعل از او واجب باشد.
سه: بر اساس مکتب وحى، علم حضرت حق با اراده او تفاوت دارد اما در مبانى فلسفه، اراده با علم یکى است. وخداوند در حقیقت، اراده ندارد.
چهار: در مکتب وحى مسلم است که ماسوى الله مسبوق به عدم هستند و ابتدا دارند (لم یکن فکان) این مطلب به قدرى در وحى روشن و قطعى است که حتى بسیارى از شخصیتهاى پایبند به فلسفه اصطلاحى معترفند که تلاششان در جهت توجیه این مسأله با حدوث ذاتى بى ثمر بوده است. البته در فلسفه نیز اختلافات زیادى در این مسأله هست، از جمله مسائلى که ارتباط با مجردات و عالم ماده است و مسائلى مثل حدوث به حرکت جوهر و….
پنج: مطالبى که پیرامون مسأله «جبر و اختیار» در فلسفه و عرفان مطرح است هرگز با آنچه که در وحى هست نسبتى ندارد. وحى به حقیقت، انسان را مختار مىداند، اختیارى که به واسطه آن، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب، ارسال رسل، انزال کتب، تکلیف، امر و نهى و… معنا مىیابد اما در فلسفه اختیار به معناى مسبوق بودن فعل به اراده است هرچند که عبد در اراده مجبور باشد.
شش: در مسأله معاد نیز بین آنچه که از وحى استفاده مىشود و آنچه که در حکمت متعالیه مطرح است تفاوت بسیار روشن و آشکارى وجود دارد. در این مورد نیز برخى فیلسوفان و فلسفه دانان بزرگ به این اختلاف معترفند.
هفت: مسأله «بدا» نیز در وحى و فلسفه به دو صورت کاملا متفاوت مطرح شده است. در حقیقت، فلسفه بدا را قبول ندارد در حالى که بدا در مدرسه اهل بیتعلیهم السلام یکى از مهمترین مسائل اعتقادى است.
هشت: در حکمت متعالیه «بهشت و نعمتهاى بهشتى» مُنشأ نفس انسانى و قائم به آن دانسته شده است اما مکتب وحى، بهشت و نعمتهاى آن (و نیز جهنم و عذابهاى آن) را حقایقى خارجى و آفریده خداوند مىداند.
نُه: در عرفان گفته شده که «عذاب» از ریشه عَذْب (شیرینى و گوارایى) است. مشى حکمت متعالیه در این جهت مختلف بوده است. در برخى موارد بر عذب بودن عذاب اصرار شده است و در مواردى هم مسأله به گونهاى دیگر مطرح شده است. اما در هر صورت در این مسأله نیز بین مکتب وحى و حکمت متعاله اختلاف زیادى وجود دارد.
ده: در مسأله «خلود در نار» هم بین مکتب وحى و حکمت متعاله تفاوت بیّنى وجود دارد.
موارد بسیارى از این قبیل وجود داردکه به قسمتى از موارد اشاره شد. تک تک این موارد به تنهایى براى موضعگیرى میان این دو مکتب کافى است. ضمن اینکه هرگز توهین به هیچ یک از شخصیتها را جایز نمىشماریم. بلکه باحفظ عظمت همه اشخاص در جستجوى حقیقت هستیم، چراکه «الحَقُّ أحَقٌّ أن یُتَّبَعَ». البته لازم است ضمن احترام به اشخاص از «شخصیت زدگى» هم پرهیز شود. نقد مطالب اشخاص به معناى توهین به آنها نیست. توهین وقتى صدق مىکند که فرد را به ضدیّت آگاهانه با اسلام متهم سازیم. اما بیان مخالفت مطالب اشخاص باآنچه که در وحى هست – البته با دلایل روشن – نه تنها توهین نیست بلکه تکامل علمى و تولید معرفت به این تحقیقات وابسته است. «دراسه العلم لقاح المعرفه» لذا اصرار بنده همواره بر پرهیز جدى از توهین و تجهیل و غرض ورزى بوده است. و در عین حال بر فضاى بحث و گفت و گوى علمى و نقد منصفانه براى روشن شدن حقائق تأکید داشتهام.
در برخورد عقاید دو روش وجود دارد. در یک روش، طرف مقابل «تکفیر یا تجهیل» مىشود و متأسفانه این روش بسیار شایع است. روش دیگر گفتگو براى تبیین مطلب حق است. سؤال این است که حضرت عالى و همفکران شما کدامیک از این دو روش را مىپسندید؟ آیا روش تجهیل و تکفیر را صحیح مىدانید یا فارغ از این امور و بر اساس منطق قرآن «… فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» «گفتگو و بحث» را براى تبیین مسائل انتخاب مىکنید و داورى را به اهل فضل مىسپارید؟ البتّه پاسخ این پرسش با توجه به سیره عملى شما در «گفتگوها و مناظرات» روشن است اما خواهشمندیم با صراحت بیشترى راجع به این موضوع مهم توضیح دهید.
اهتمام بنده – با بضاعت ناچیز خود در این مطالب – این است که باید به روش دوم عمل کرد لذا در هیچ یک از گفتار و نوشتار بنده کلمهاى که بوى تکفیر از آن استشمام شود، وجود نداشته است. بنده از کسانى که به هر نسبتى با حقیر ارتباطى دارند همواره رعایت این جهت را تقاضا کردهام. همچنین معتقدم که هرگز نباید به خاطر ضعف استدلال، طرف مقابل را تجهیل کرد. پس هم تکفیر غلط است و هم تجهیل. بنابر این از همه تقاضا داریم که این موضوع را سرلوحه کار خود قرار دهند و مطالب را به بهترین صورت، با تفاهم و در سطوح مختلف تعقیب کنند تا با رعایت کامل بر اصول عقلانى، اخلاقى و انسانى حقایق بهتر و بیشتر روشن شود و مراکز علمى و جامعه در مسیر رشد علمى قرار گیرند.
شخصى بود – که خدا رحمتش کند – با دیگرى بحث مىکرد و بسیار به او اعتنا و احترام مىکرد و از وى با عناوینى چون اهل فضل و دانشمند و… یاد مىکرد، اما وقتى که آن فرد نسبت به مطالب وى جبهه گرفت او را به شدیدترین وجه، تجهیل کرد و گفت تو هیچ چیز نمىدانى. کار که به اینجا رسید، آن فرد گفت بنده تا حدودى درس خواندهام و مباحث حوزوى را دیدهام تا وقتى که در مقابل مطالب شما جبههگیرى نکرده بودم از نظر شما دانا بودم حال که جبههگیرى کردم مرا اجهل جهلا شمردى! تجهیل کار درستى نیست نباید اینگونه باشد که اگر یک طلبه مبتدى مطلب شما را بپذیرد، از نظر شما بسیار فهمیده باشد. اما اگر یک شخصیت علمى مطالب شما را مخدوش بداند نزد شما جاهل به آن موضوع جلوه داده شود.
على رغم فرمایشات حضرت عالى در مورد لزوم توجه به معارف اهل بیتعلیهم السلام متأسفانه مىبینیم که در مراکز علمى و آموزشى به ویژه حوزههاى علمیه در طول تاریخ به خصوص در چند سده اخیر توجه چندانى به معارف اهل بیتعلیهم السلام نمىشود و در جهت اجتهاد در معارف اهل بیتعلیهم السلام تلاش چندانى صورت نمىگیرد، علت این امر از نظر حضرت عالى چیست؟
عدم توجه به معارف اهل بیتعلیهم السلام و رواج مسائل فلسفى در بین فعالان عرصه عقاید در جوامع اسلامى، محصول انحراف خلافت از مسیر صحیح آن بود. یعنى مردم به آنچه که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از ناحیه خداوند متعال در مورد عترت ابلاغ فرمودند، بى اعتنایى کردند و قدرت در اختیار کسانى قرار گرفت که نسبت به تداوم رسالت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم شایستگى نداشتند. از آنجا که معمولاً زمینه پیشروى در اختیار صاحبان قدرت و ثروت است. لذا به طور طبیعى فرمایشات و تعالیم خاندان رسالت تحت الشعاع قدرتهاى حاکم عصر خود قرار گرفت.
علاوه بر اینکه قدرتهاى حاکم همواره تمام تلاش خود را جهت مخفى ساختن مقام الاهى امامان معصومعلیهم السلام و انزواى ایشان به کار مىبردند؛ در این راستا مطالب اعتقادى مطابق خواستههاى حاکمان و بر اساس قوانین موضوعه توسط اندیشمندان پیش از اسلام تنظیم وترویج مىشد تا آنجا که در عصر خلفاى عباسى ترجمه کتب فلسفى به صورت شگفتى رواج یافت.
در مقالهاى خواندم که اصحاب فلسفه یونان کتابهاى فلسفى را در محلى دور از دسترس عموم به صورت حفاظت شده نگهدارى مىکردند؛ زیرا معتقد بودند که رواج مطالب فلسفى در جامعه موجب بروز اختلاف وتشتّت آراء مىگردد. وقتى خلفاى عباسى از این موضوع اطلاع یافتند براى پادشاهى که کتب مذکور در اختیار وى بود، هدایاى فراوانى فرستادند و کتابهاى فلسفه را از او طلب کردند. آن شخص براى در اختیار گذاشتن کتب فلسفى با اصحاب خود مشورت کرد و با مخالفت اکثریت مواجه شد. در این میان فردى گفت این کتب را براى مسلمانان بفرستید؛ چرا که این مطالب در هیچ جامعهاى ترویج نمىشود مگر آنکه موجب تشتت افکار [و انحطاط عقیدتى] آن جامعه مىشود لذا کتب به ممالک اسلامى ارسال و در آنجا ترجمه شد.
خلفاى عباسى نیز به شدت از این کار استقبال و مترجمان را تشویق مىکردند تا آنجا که مأمون هم وزن کتاب ترجمه شده به مترجمان طلا مىداد. بنابر این در چنین شرایطى بود که معارف اهل بیتعلیهم السلام به تمام معنا به انزوا کشیده شد ومطالب بشرى رشد وتوسعه پیدا کرد.
مطالب یاد شده مربوط به ریشه انحرافات مراکز علمى در جوامع اسلامى بود اما علت کم توجهى مراکز علمى شیعه به معارف اعتقادى اهل بیتعلیهم السلام این بود که ابتلاء و نیاز شدید جامعه به مسائل فرعى و احکام اسلامى در امور مختلف فردى و اجتماعى، حوزههاى علمیه شیعه را به اهتمام بیشتر در جهت توسعه فقه سوق داد. بحمد الله این ضرورت موجب رشد و شکوفایى فقه شیعه در حوزههاى علمیّه تشیع شد.
در مقابل جامعه براى یادگیرى مسائل اعتقادى، ضرورتى احساس نمىکرد؛ چرا که مردم قسمتى از معارف فطرى را با تذکر به فطرت دریافت مىکردند و از آراء و اقوال فقها و عالمان – که اعتقادات ایشان هم مأخوذ از معارف اهل بیتعلیهم السلام بودـ براى مردم اطمینان حاصل مىشد. در نتیجه عموم مردم در جوامع شیعى همواره در پرتو اعتقادات فقهاى اهل بیتعلیهم السلام از عقاید حقّه برخوردار و بهرهمند بودهاند.
اما چنان که گفتیم، اهتمام زیاد مراکز علمى براى پاسخگویى به نیازمندی هاى جامعه در زمینه احکام و دستورات فرعى دین باعث شد که مسائل اعتقادى در این مراکز نمود کمترى داشته باشد. در این میان عالمانى که به صورت تخصصى به مسائل اعتقادى و معارفى پرداختهاند، متأسفانه در عمل از فضاى فلسفى متأثر شدهاند که در اثر سیاستهاى حاکمان ایجاد شده بود. در نتیجه این تأثیر، محصول افکار بشر به تدریج توسعه پیدا کرد و به رواج فلسفه و عرفان در مقابل تعالیم وحى انجامید.
در عین حال همواره شخصیتهاى علمى و فقیهانى بودهاند که اعتقادات خود را بر اساس تعالیم اهل بیتعلیهم السلام استوار سازند. در یک بررسى روشن مىشود که بیشترین توجه شخصیّتهاى علمى و فقها به استفاده از مکتب اهل بیتعلیهم السلام و تثبیت آن بوده است لکن چنان که گفتیم به دلیل احساس نیاز شدید جامعه به فروعات احکام این گروه از عالمان و فقیهان فرصت کمترى براى پرداختن به مسائل اعتقادى و ترویج آن داشتهاند و در مقابل صاحبان افکار بشرى با فرصتى بیشتر و گاه با بهرهگیرى از قدرتهاى حاکم و متأثر از فضاى ضد معارفى به ترویج اندیشههاى بشرى پرداختند.
اگر علت اهتمام عالمان شیعه به فقه مرسوم ابتلاء و نیاز مردم بوده است، امروزه با توجه به نشر آثار متنوع در عرصههاى فکرى آیا ابتلا و نیاز مردم به معارف اعتقادى بیشتر نشده است؟ آیا ضرورتى براى پرداختن به اعتقادات احساس نمىشود؟
بله در چنین شرایطى، فعالیت در زمینه مباحث اعتقادى و نشر معارف اهل بیتعلیهم السلام با حفظ اصول عقلانى و اخلاقى بسیار ضرورى مىنماید. به نظر بنده چنین فعالیتى آغاز شده و زمینه مناسبى براى این کار فراهم گردیده است. مسائل به خوبى مطرح شده است. افکار و آراء صاحبنظران به چالش کشیده شده است. اندیشمندان ضرورت پرداختن به این مباحث را احساس کردهاند. و تلاش معقول و به دور از هر گونه تنش در این زمینه آغاز شده است. امیدواریم فقهاء عظام به عنوان استوانههاى اعتقادى اسلام هرچه بیشتر در این زمینه اهتمام ورزند تا معارف اهل بیتعلیهم السلام هرچه بهتر و بیشتر منتشر شود. بر کسانى که کم توجهى به معارف اهل بیتعلیهم السلام را در مجامع علمى دریافتهاند لازم و ضرورى است که با برنامه ریزى منظم به ترویج مکتب اهل بیتعلیهم السلام بپردازند. به نظر ما امروزه بهترین اندیشه منسجم و عقلانى براى پاسخگویى به شبهات و هجمههاى فکرى مخالفان دین و مذهب، همان مضامین و روش اهل بیتعلیهم السلام است و با احیاى این روش به دور از التقاطهاى ناروا، مىتوان سنگر محکمى براى مصون سازى نسل جوان در مقابل انحرافات فکرى درست کرد.
آیا از نظر حضرتعالى باید فلسفه و عرفان طرد شود، تدریس نگردد و مورد بحث قرار نگیرد؟ در این ارتباط توصیه شما به مسؤولین فرهنگى و دینى چیست؟
بنده در موردتحصیل یا عدم تحصیل فلسفه نظر خاصى ندارم. آنچه اهمیت دارد اهتمام جدّى بر فهم معارف اهل بیت علیهم السلام به کمک نور عقل است. چنان که یک فقیه با دقت فراوان و رعایت مبانى اصولى به استنباط احکام مىپردازد لازم است طبق موازین و اصول و با توجه و دقت بیشتر به فهم و استخراج معارف اعتقادى از متون دینى پرداخته شود. در این صورت تحصیل فلسفه و عرفان مشکلساز نخواهد بود. به عبارت دیگر، پیش از شکلگیرى افکار و نفوس انسان با مطالب اندیشمندان بزرگ بشرى، اهتمام براى فهم معارف کتاب و سنت با دقت و تعقل ضرورى مىنماید.
تربیت جامعه بر اساس علوم اهل بیت علیهم السلام از تأثیر افکار و عقاید نادرست بشرى مانع مىشود، در نتیجه مطالعه و تحصیل فلسفه و عرفان جهت آشنایى با افکار اندیشمندان بشر، اشکالى نخواهد داشت. والبته گاهى ممکن است به ضرورت باید آن مکاتب را هم آموخت و مورد بحث قرار داد.
اصرار ما بر تلاش براى کسب معارف اهل بیتعلیهم السلام وفهم روایات معصومانعلیهم السلام است. اما بر عدم تحصیل فلسفه اصرارى نداریم ؛ چرا که معتقدیم چنانچه معارف اهل بیتعلیهم السلام در جامعه مطرح شود عموم متدینین به کمک نور عقل خود، تعالیم و حقانیت این معارف را دریافت خواهند کرد نه صرفاً به جهت عصمت امامانعلیهم السلام و تعبد در برابر فرمایشات ایشان بلکه به ارشاد نور عقل و با تعقل، حقانیت معارف ایشان را در مىیابند.
به عبارت دیگر رجوع به اهل بیتعلیهم السلام از باب «تعلم من ذى علم» است. ائمه اهل بیتعلیهم السلام در بسیارى از موارد در بیان مسائل اعتقادى دلیل مطلب را هم تبیین فرمودهاند. اشکال در کم توجهى، عدم مراجعه جدى و سهل انگارى نسبت به فراگیرى علوم اهل بیتعلیهم السلام است. متأسفانه برخى از عالمان پس از پى ریزى اعتقادات خود بر مبناى افکار بشرى به معارف وحیانى مراجعه مىکنند. اگر تحصیل فلسفه یا عرفان سبب شود که ذهن انسان با این مطالب به گونهاى قالب بندى شود که در برخورد با قرآن و روایات توان درک مضامین حقیقى آن را نداشته باشند، قطعاً چنین آموزش هایى صحیح نیست.
حاصل آنکه دو اشکال در زمینه کسب معارف صحیح وجود دارد: اول عدم مراجعه جدى به معارف اهل بیتعلیهم السلام. دوم مراجعه به معارف اهل بیتعلیهم السلام بعد از شکلگیرى نفوس با مطالب دیگر.
با کنار گذاشتن فلسفه چگونه مىتوان به مشکلات و شبهات منکران دین پاسخ گفت؟
در مواجهه با شبهات ملحدان و منکران توحید و نبوت باید از قواعد و مطالب روشن عقلانى در پاسخ دهى به شبهات بهره جست. روشن است که قواعد عقلانى در انحصار کتب فلسفى نیست بلکه همه عقلا از آن بهرهمند هستند. این قواعد عقلانى – که در اختیار همه عقلا قرار دارد – پاسخگوى مسائل و شبهات است. همه قبول دارند که معلول بدون علت نمىشود – (البته مراد علیّت اصطلاحى نیست بلکه همان معناى عقلى مورد نظر مىباشد) – . محال بودن اجتماع نقیضین، اجتماع ضدین، بطلان تسلسل و دور و دهها قاعده عقلى دیگر، از جمله قواعد روشن عقلانى و مورد قبول عقلاست که با استناد به آنها مىتوان بسیارى از مسائل را پاسخ گفت. برخى میان این قواعد عقلانى با تفسیر و تعبیر فلاسفه از این امور عقلانى اشتباه مىکنند. اتفاقاً ما مىگوییم بسیارى از مباحث فلسفى با همین قواعد عقلانى روشن سازگار نیست و از طریق همین قواعد عقلى، مدعاهاى فلاسفه و عرفا را نقد مىکنیم.
بنده با منکران پروردگار از قشرهاى مختلف بیشترین برخورد را داشتهام تا آنجا که فقهاى برجسته نیز به دلیل اشتغالات فراوان علمى این افراد را به بنده ارجاع مىدادند. بنده در مواجهه با این افراد، هرگز به آیات و روایات استناد نمىکردم بلکه با همین قواعد روشن و بیّن عقلى با ایشان مباحثه مىکردم و بحمد اللَّه همواره موفق بودهام.
در یکى از مباحثاتى که با گروهى از منکران داشتیم پس از چند ساعت بحث و گفتگو اعتراف کردند که ما از هر درى وارد بحث شدیم آن در به روى ما بسته شد و ما چارهاى جز تسلیم و اعتراف به وجود یک مبدأ عالم و قادر نداریم.
بنده فارغ از مباحث فلسفه و عرفان پاسخگوى انواع مسائل و شبهات بودهام. بنابراین براى پاسخگویى به شبهات منکران و ملحدان هیچ نیازى به تحصیل فلسفه مصطلح نیست؛ مخالفت با فلسفه و عرفان هم به معناى مخالفت با قواعد عقلى نیست. علاوه بر اینکه با مراجعه به معارف وحیانى، اختلاف نتایج حاصل از مبانى خاص فلسفه در مباحث توحیدى، خلقت، حدوث و قدم، جبر و اختیار، معاد و… با مکتب وحى به عیان قابل مشاهده است. از این روست که ما اصرار داریم که به جاى پرداختن به مباحث ذهنى فلسفه و عرفان، به تقویت امور عقلانى چنان که مشى ائمه علیهم السلام بوده است، بپردازیم. و یکى از بهترین راههاى تقویت عقلانیت بهره مندى از تذکّرات و تربیت عقلانى اهل بیتعلیهم السلام است.
آیا مىتوان گفت ارجاع منکران به حضرت عالى از باب ورود شما در مباحث فلسفه بوده است؟
خیر کسانى که منکران را به بنده ارجاع مىدادند از انتقاد بنده نسبت به فلسفه و عرفان کاملاً آگاه بودند. یکى از این بزرگان مرحوم آیت الله فلسفى در حوزه علمیه مشهد بود که این افراد را مکرراً به بنده ارجاع مىداد و این در حالى بودکه فضل علمى ایشان بر کسى پوشیده نیست. جلساتى که در منزل ایشان برپا مىشد به احترام ایشان مملو از جمعیت بود، بیشتر شرکت کنندگان هم حوزوى بودند. بنده به دلیل حضور حوزویان، با رعایت ادب مطالب عرفانى و فلسفى را مطرح و نقد مىکردم و آمادگى خود را براى بحث با علاقهمندان اعلام مىداشتم. روزى به مرحوم فلسفى عرض کردم آیا شما از مطالبى که بنده در منزل شما مطرح مىکنم راضى هستید؟ ایشان فرمودند این مطالب خوب و حقّ است و سپس فرمودند: بد نیست برخى از دوستان شما که در این مسائل خبره نیستند، وارد این مباحث نشوند.
حضرت عالى به عنوان کسى که هم به معارف اهل بیتعلیهم السلام مسلط هستید و هم قدرت نقد مباحث فلسفى و عرفانى را دارید چگونه در کنار فراگیرى علوم اهل بیتعلیهم السلام و به عنوان مدافع این علوم به تحصیل فلسفه و عرفان هم پرداختهاید؟ مسیر مطالعاتى شما چگونه بوده و از چه اساتیدى بهره جستهاید؟
در مورد سیر مطالعاتى خود باید بگویم: به دلیل علاقه فراوان، دروس حوزه را با جدیّت دنبال مىکردم. براى فراگیرى هرچه بیشتر دروس مقدماتى انگیزه هایى نیز وجود داشت، مرحوم آقاى شیخ على اکبر نوغانى مدیر مدرسه نوّاب بود. در فصل تابستان معمولاً بزرگان و شخصیت هاى مهم از اطراف به دیدن ایشان مىآمدند، ایشان مقابل مَدْرس فرش مىانداختند و ضمن دید و بازدید از طلبهها نیز امتحان مىگرفتند. از نظر ایشان بنده به سؤالات خوب پاسخ مىدادم لذا بیشتر اوقات مرا براى امتحان فرا مىخواندند. بنده هم به ضرورت نوع کتابهاى مقدماتى را حفظ بودم. پس از اتمام مقدمات طبق معمول حوزه به تحصیل فقه واصول پرداختم. قوانین، رسائل، مکاسب و کفایه را خدمت مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینى خواندم. در این مدّت بین بنده وایشان آشنایى به وجود آمد. با ورود مرحوم میرزا مهدى اصفهانى به حوزه مشهد، مطرح بودن مباحث فلسفى و نقدها و اشکالات وارد بر آن تا حدودى براى کسانى که در جریان این مباحث بودند روشن شد.
مرحوم آقا شیخ مجتبى قزوینى واجد هر دو جهت بودند؛ یعنى هم به مسائل فلسفى و هم به نقد این مسائل آگاه بودند به علاوه ایشان به جهت معنویت بسیار بالا مصداق بارز «یذکّرکم اللَّه رویته» بودند. به دلیل این جاذبهها بنده خدمت ایشان مىرسیدم، به تدریج ارتباط ما با ایشان بیشتر شد و بنده این مباحث را با ایشان پىگیرى کردم.
حضرت عالى نزد مرحوم آقا شیخ مجتبى قزوینى چه دروس و کتابهایى را خواندید؟
منظومه، مشاعر، قسمتى از اسفار و اشارات را تا نمط نهم نزد ایشان خواندم. ایشان به جهات خاصى نمط دهم را نمىخواندند. حدود هفت یا هشت نفر در درس اشارات ایشان شرکت مىکردند. در طول دوره تدریس اشارات به تدریج از تعداد شاگردان ایشان کاسته مىشد تاجایى که ایشان جلسه را فقط با بنده تشکیل مىداد. ایشان در جلسه آخر با کتابى که در دست داشتند وارد شدند و به من فرمودند: به هنگام شروع درس اشاراتِ مرحوم آقا بزرگ شهیدى – که از مشاهیر فلسفه مشاء بودند – جمعیت به قدرى بود که حتى در محل هیزمهاى بخارى نیز مىنشستند. در طول درس به تدریج از جمعیت کاسته شد تا جایى که بنده ماندم و مرحوم شهیدى. روز آخر ایشان کتاب اشارات مخطوطى را آوردند و فرمودند من بر این کتاب حاشیه نوشتهام و حال که فقط شما ماندهاید این کتاب را به شما هدیه مىکنم. مرحوم شیخ مجتبى قزوینى هم آن کتاب را به بنده هدیه کردند. متأسفانه این کتاب توسط موریانه از بین رفت.
نقل است که مرحوم شیخ مجتبى قزوینى صبحها اسفار را رسماً تدریس مىکردند و عصرها آن را نقد مىکردند. آیا این موضوع صحت دارد؟
خیر بنده چنین چیزى را به خاطر ندارم. ایشان در ضمن ارائه مباحث هر جا که لازم بود نقد مطلب را هم مطرح مىکرد.
آیا غیر از نقد فلسفى فلسفه، با مرحوم شیخ مجتبى قزوینى جلسات معارفى هم داشتید؟
خیر ایشان مطالب خود را در ضمن درسهایى که داشتند، مطرح مىکردند.
پس جلسات ایشان صرفاً تدریس فلسفه و نقد مطالب فلسفى نبوده است.
بله. ایشان گاهى ضمن تدریس و نقد فلسفى، مطالب معارفى خود را هم مطرح مىکردند. البته ایشان مطالب معارفى خود را به صورت کتاب نوشتهاند که معروفترین آنها همان «بیان الفرقان» است که اخیراً در حال تحقیق و تجدید چاپ مىباشد.
توصیه شما به مراکز علمى، طلبهها و دانشجویان چیست؟
در اهمیت و ارزش بسیار بالاى اشتغال به تحصیل علوم و معارف اعتقادى هیچ تردیدى وجود ندارد. مذاکره، بحث و نقد علمى یکى از عوامل مهم شناخت صحیح، تولید، تکامل و تعالى علم است. تلاش براى تحصیل و ترویج معارف اعتقادى یکى از عوامل تعیین کننده و موثر براى رشد فکرى جامعه و مراکز علمى است. دراحادیث اهل بیتعلیهم السلام نیز تأکید بسیارى بر این امر شده است. حضرت سید الشهدا علیه السلام مىفرماید: «دراسه العلم لقاح المعرفه» یعنى گفتگوهاى علمى موجب تولید معرفت و شناخت است. عقل هم بر این مطلب گواهى مىدهد. جهت ایجاد محیطى سالم براى تشکیل جلسات علمى رعایت نکات زیر ضرورى است:
۱٫ هدف از این مباحث صرفاً جستجو و رسیدن به حقیقت باشد. بنابر این لازم است از تمام عواملى که مانع شناخت حقیقت هستند پرهیز شود. شخصیت زدگى یکى از این عامل هاست. امام صادق علیه السلام فرمودند: «إیاک أن تنصب رجلا دون الحجّه، فتصدّقه فی کل ما قال» (۱) در مسائل اعتقادى تقلید جایز نیست بلکه اعتقادات باید بر اساس تحقیق شکل گیرد. احترام به شخصیتهاى محترم لازم است، اما مهمتر از آن یافتن و پیروى از حقیقت است که «الحق أحقّ أن یُتّبع». همچنین باید توجه داشت که نقد مسائل مختلف بر اساس ضوابط به معناى توهین به شخصیتها و صاحب نظران نیست بلکه بررسى آراء اشخاص به معناى اعتنا به نظرات و نوعى احترام به ایشان است.
۲٫ در مباحث و جلسات اعتقادى باید از هر گونه حاشیه سازى، سیاسى کردن بحث، توهین، تهمت و نسبتهاى دروغ پرهیز کرد. شایسته است که مطالب در فضایى کاملاً سالم و بر اساس ضوابط علمى بررسى شود تا دستیابى به حقیقت سهل گردد.
۳٫ با توجه به موقعیت بسیار بالا و ارزنده عقل از یک سو و محدودیت دایره درک آن از سوى دیگر لازم است بعد از اثبات خداوند متعال و پذیرش وحى به عنوان منبعى وسیع و بى خطا، در متون وحیانى تعقل کنیم. چنان که یک فقیه با اصول و مبانى خاص به استنباط احکام از آیات و روایات مىپردازد، در مباحث اعتقادى هم استفاده از این متون بر اساس اصول و ضوابط عقلانى – البته با دو قید اعتبار سند و روشنى دلالت – ضرورى و لازم است. اختلافات احتمالى در برداشت هم ایرادى ندارد بلکه این اختلافات نیز باید با محوریت عقل مورد گفتگو و بحث قرار گیرد. البته روشن است که اگر حقیقتاً در وحى تعقل شود و به قرآن و روایات عترت علیهم السلام مراجعه گردد، اختلاف چندانى پدید نخواهد آمد؛ چراکه این متون حق هستند و هماهنگى خاصى دارند و انسان را به حقیقت راهنمایى مىکنند. احیاناً اگر اختلافاتى در آغاز مباحث پیدا شود با روشهاى علمى در استنباط معارف مىتوان این اختلافات را به حداقل رساند. اگر باور داشته باشیم که انبیاء و اوصیاء براى هدایت انسان در اعتقاد و عمل آمدهاند، پس باید مسلم بدانیم که با تأمل و تفکر در سخنان آنها مىتوان صراط مستقیم را دریافت و از تشتّت و التقاط فکرى به دور ماند.
همه مراکز علمى که مخاطب ما هستند، بر استفاده از متون وحیانى تأکید و بر این اصل اتفاق دارند که سخن نهایى، دقیق و استوار در وحى آمده است و کتاب و عترت علیهم السلام مطالب را به بهترین و شایستهترین وجه تبیین فرمودهاند؛ بنابر این در عمل هم هرگز نباید از این نکته غافل شد. چنانچه از ابتداى امر به بهرهگیرى از متون وحیانى توجه شایستهاى صورت نگیرد، نفوس با مطالب دیگر شکل خواهد گرفت و دست برداشتن از آن مطلب بسیار مشکل خواهد بود و سرانجام اختلافات زیادى در مبانى اعتقادى بین مکتب وحى و مکاتب بشرى پدید خواهد آمد و به تأویل و توجیه متون وحیانى منجر خواهد شد چنان که برخى از اندیشمندان قدیم و جدید به دلیل کم توجهى به مکتب وحى و بهرهگیرى از مکاتب دیگر در ابتداى امر، دست به تأویل و توجیهاتى در آیات و روایات زدهاند که حتى بیان آنها بسیار مشکل است. گاهى این تأویلات با اصول علمى و عقلانى چندان ناسازگار و به دور از فهم و درک عقلاست که انسان مىیابد که ریشه این تأویلها آغشته بودن ذهن به برخى مبانى نادرست است و با صرف نظر از برخى مبانى هرگز این برداشتها به ذهن احدى خطور نمىکند. این تأویلات در حقیقت مسخ متون وحیانى است نه استفاده از آنها. پیشتر فهرستى از اختلافات اساسى در مسائل گوناگون اعتقادى، بین معارف وحیانى و مکاتب بشرى ارائه شد.
امیدواریم خداوند متعال همه کسانى را که براى فهم معارف اعتقادى مىکوشند به درک حقیقت موفق کند وهمه ما را مشمول این حدیث شریف قرار دهد که امام صادق علیه السلام فرمودند: «من تعلّم للَّه وعمل للَّه و علّم للَّه دعى فی ملکوت السماوات عظیماً»(۲)
———————
۱) کافى ۲ / ۲۹۸٫
۲) امالى طوسى / ۴۷٫ ورک: کافى ۱ / ۳۵ با اندکى تفاوت در تعبیر.