باز خوانی ماموریت و نقش فرهنگی هانری کربن در ایران_استاد مرتضی رضوی

mortizarazavi
آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی فرزند ارشد شیخ محمد حسین رضوی در ۶۲ دی‌ماه سال ۱۳۲۶ شمسی در خانواده‌ای فرهنگی، مذهبی و روحانی چشم به جهان گشود. پدر بزرگش مرحوم آیت الله حاج شیخ عباسقلی رضوی و جدش مرحوم آیت الله شیخ رضا قلی رضوی (اورموی) از فقهای برجسته زمان خود بودند.
مرتضی رضوی در اواخر سال ۱۳۴۰ پس ازتحصیل دوره ابتدایی و علوم مقدماتی به شهر مقدس قم عزیمت نمود و در محضر اساتید بزرگ به تحصیل علوم و معارف اسلامی‌پرداخت: دروس فلسفه و منطق را نزد بزرگانی چون انصاری شیرازی، شهید دکتر مفتح و استاد شهید مرتضی مطهری گذراند و فقه و مکاسب را در محضر آیت الله فاضل لنکرانی و آیت الله جعفر سبحانی و درس «خارج» را مدتی نزد آیت الله داماد، و آنگاه از کلاس درس خارج مرحوم آیت الله گلپایگانی و آیت الله ملکوتی بهره‌مند شد. رضوی پس از بازگشت از قم تا پیروزی انقلاب اسلامی‌ضمن فعالیتهای سیاسی، به تبلیغ معارف اسلامی‌و تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه در آذربایجان می‌پردازد. در سن ۱۹ سالگی کتاب «خلقت آدم و بحثی در تکامل» را با مقدمه شهید دکتر مفتح تحریر و به چاپ می‌رساند. وی در جوانی با امام خمینی (ره) و اهداف عدالت‌گستر ایشان آشنا شده و تا سال ۱۳۵۶ و خیزش نهضت اسلامی‌۱۸ بار توسط رژیم ستمشاهی دستگیر و در زندان انفرادی توأم با شکنجه حبس گردید. رضوی در اسفند ماه سال ۱۳۵۶مجدداً دستگیر و به عنوان اولین تبعیدی آذربایجان به شهر لار تبعید شد.
مرتضی رضوی در سال ۱۳۶۳ از سوی مردم تبریز به نمایندگی مجلس دوره دوم برگزیده شد. وی پس از نمایندگی مدتی مدیریت حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم علیه السلام را در شهر ری بر عهده داشت و آنگاه به شهر مقدس قم مراجعت نمود.
تالیفات آیت الله مرتضی رضوی به ۳۰ جلد کتاب و به بیش از صد مقاله درمطبوعات کثیرالانتشار می‌رسد که در زیر به برخی از  آنها اشاره می‌شود:
خلقت آدم و بحثی در تکامل (۲ جلد )
مضارعه و مضاربه در اسلام
تصحیح جامع الشتات (۴جلد)
نقد مبانی حکمت متعالیه
محی الدین در آئینه فصوص (۲جلد)
حلقات (۵جلد)
مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی
جامعه شناسی انقلاب مخملی در ایران
تفسیر هاشمیه ۱۰جلد در دست چاپ
در نوشته‌های خویش مکرر گفته‌ام که اروپائیان به شدت از مکتب امام صادق علیه السلام واهمه دارند و چون خودشان را مالک جهان می‌دانند تحت کنترل داشتن فکر و اندیشه مردم جهان را یکی از برنامه‌های پایه‌ای خود قرار داده‌اند که هم اهمیت زیادی به این کنترل می‌دهند و هم زحمت این کار را تحمل می‌کنند. در این موضوع، نکته مهم این است که آنان این برنامه را به طور پوینده و همگام با پویش زمان ادامه می‌دهند و همواره و نو به نو این تغذیه فکری و جهت دادن به اندیشه‌ها را دنبال می‌کنند.
اروپائیان به دنبال شکست‌های مکررشان در جنگ‌های صلیبی نتیجه قطعی گرفتند که هرگز تنها با نیروی نظامی‌بر اسلام پیروز نخواهند شد و باید جبهه فکری و فرهنگی باز کنند و بیش از جبهه نظامی‌به آن اهمیت دهند. مقرر شد ابتدا این کار را به طور آزمایشی در اندلس (اسپانیا) پیاده کنند و کردند و به زودی به نتایج باور نکردنی در جنگ‌های داخلی اسپانیا رسیدند و جریان نبردها عوض شد. مسلمان‌ها در بیش‌تر جنگ‌ها شکست خوردند. سپس در سال ۶۶۵ ه‍ . ق برنامه جنگ فکری و فرهنگی را به داخل ممالک اسلامی‌نفوذ دادند. از جانب دیگر در همان زمان، مراوده و مذاکره با چنگیز را آغاز کرده و او را برای حمله به ممالک اسلامی‌تشویق کردند و اطلاعات مهمی‌به خان مغول می‌دادند که اسپانیا در غرب به دست اروپائیان و خراسان بزرگ (شامل تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، افغانستان، پاکستان و خراسان ایران تا ری) در شرق به دست چنگیز سقوط کرد.
موفقیت در جبهه فکری ـ فرهنگی در اندلس، افزایش قدرت معنوی، اجتماعی و اقتصادی پاپ و اسقف‌ها را در پی داشت. زیرا هر دو طرح (هم تخریب فرهنگی و هم مراوده با چنگیز) از آنان بود و مجری آن نیز سران کلیسا بودند. بیش از پیش از اهمیت در بارها و پادشاهان کاسته می‌شد، شاهانی که نتوانسته بودند در میدان‌های صلیبی کاری از پیش ببرند و سخت شرمسار بودند.
با سقوط خراسان به دست چنگیز، غربی‌ها دقیقاً دریافته بودند که مسلمانان هرگز در فکر حمله مجدد به اسپانیا و اروپا نخواهند بود، زیرا اگر همت یا توانی داشته باشند به جانب شرق و مغول خواهند پرداخت که چنین همتی وجود نداشت. این احساس امنیت به ضررشان تمام شد، زیرا به خودشان مشغول شدند و بر سر ره‌آورد پیروزی‌ها ابتدا به طور اعلام نشده با هم درگیر شدند. پاپ با شبکه کلیساها بیش از پیش درصدد تملک اجتماعی و اقتصادی کل اروپا بود و می‌رفت که جایگاه شاهان را به صفر برساند که بالاخره منجر به کشاکش علنی گردید و نهضت پروتستانتیسم به راه افتاد. در نتیجه این غفلت اروپائیان، دولت مقتدری به نام عثمانی در آناتولی پدید آمد و توانست تا آغاز جنگ جهانی اول در مقابل غرب مقاومت فعالانه داشته باشد. اگر اروپائیان به خود مشغول نمی‌شدند می‌توانستند همه ممالک اسلامی‌را (در فاصله حمله چنگیز و آمدن هلاکو) بگیرند؛ زیرا هم تصوف فارسی و هم تصوف عربی، غیرت و انگیزه دفاعی را از مسلمانان کاملا سلب کرده بودند.
درگیری درونی اروپا در حوالی سال ۱۵۰۰ میلادی به پیدایش رنسانس و آغاز پیروزی پادشاهان منجر شد و در همان دوران، دو قدرت عثمانی و صفوی در ممالک اسلامی‌پای گرفت (۹۱۰ ه‍ . ق).
پیدایش هر دو قدرت اسلامی‌ثمره هوشمندی و درایت و اندیشه بس شگفت خواجه نصیر بود که قدرت مغول را مهار کرد و به یک قدرت نسبتاً اسلامی‌تبدیل نمود که زمینه برای پیدایش دو دولت مذکور فراهم گشت.
اروپائیان وقتی به خود آمدند که شرایط دنیا عوض شده و مسلمانان از نو جان گرفته و تا قلب اروپا پیش می‌رفتند. این بار دربارهای سلطنت، برنامه جنگ فکری ـ فرهنگی را در کنار قدرت نظامی‌قرارداده و هر دو را خودشان اجرا کردند و به ارسال مأموران دانشمند و هوشمند به درون ممالک اسلامی‌پرداختند، که مأموریت همفر و لورنس (معروف به لورنس عربستان) هم زمان با جنگ جهانی اول از آن قبیل است.
این بار پرونده و تز برنامه جنگ فکری ـ فرهنگی دو پرونده شده بود و نسخه‌های مربوط به ممالک تحت حاکمیت عثمانی و ایران از هم جدا و حتی بخش اداری جداگانه داشتند. در ایران از جمله این مأموران، ادوارد براون سفیر انگلیس و گوبینو سفیر فرانسه و نیز اوژن اوبن وزیر مختار فرانسه و …  بودند که کتاب‌هایی در مورد ایران برای ایرانیان نوشتند. اینان علاوه بر سر سپردگان داخلی از قبیل فتحعلی آخوندزاده، ملکم خان، فریدون آدمیت و دانش‌آموختگانی از ایرانیان که در غرب تحصیل کرده بودند، هستند. پس از جنگ دوم جهانی هانری کربن به عنوان فردی صرفاً فکری و فرهنگی و مثلاً بدون کار دیپلماتیک و در شأن صرفاً یک دانشمند، این مأموریت را به عهده گرفت.هانری کُربن و اقدامات او در حوزه علمیه قمimagescate6xua
در آن زمان ما طلبه بودیم و جوان؛ می‌شنیدیم که کربن فرانسوی به محضر برخی از اساتید بزرگ حوزه می‌آید و با آنان به تبادل مطالب علمی‌می‌پردازد؛ به خود می‌بالیدیم که ما هم استادانی داریم که دانشمندان غربی سخت نیازمند علوم‌شان هستند و می‌آیند دو زانو در حضورشان می‌نشینند و مطالب علمی‌یاد می‌گیرند. در آن سن و سال چه می‌دانستیم آن مطالب که مبادله می‌شود در نظر غربی‌ها پشیزی ارزش ندارد که اروپائیان قرن‌هاست اصول افلاطونیات و ارسطوئیات را به گوشه موزه علوم انداخته‌اند و جناب کربن مأموریت دیگری دارد.
اروپائیان به ویژه دست اندرکاران دانشگاه سوربن، نسخه روز را برای اندیشه و فکر ایران نوشته بودند که از چند عنصر تشکیل شده بود:
۱٫ تصوف با عنوان ارزشمند عرفان.
۲٫ ارسطوئیات برای علمی‌جلوه‌دادن و معقول کردن تصوف، تصوفی که علم را حجاب اکبر می‌دانست و پای استدلالیان را چوبین.
۳٫ افلاطونیات که قدری از خشکی مزاج ارسطوئیات، بکاهد و قدری هم از بی مبالاتی تصوف عشقی هپروتی بکاهد و چسب میان آن دو باشد.
۴٫ قدری هم از اشراقیات شیخ اشراق لازم بود که هم بر توان چسبانندگی افلاطونیات بیفزاید و هم بوی ایرانی ناسیونالیستی داشته باشد.
۵٫ آمیزه‌ای از قرآن و حدیث نیز لازم است تا این معجون به نام دین به خورد متفکران ایرانی اعم از حوزوی و دانشگاهی داده شود، مبادا که رگ دین‌داری بجنبد و مکتب امام جعفر صادق علیه السلام و فلسفه و عرفان قرآن و اهل بیت جان بگیرد.
هانری کربن آن‌قدر دقیق بود که عناصر مذکور هر کدام به همان اندازه که لازم است باشد نه بیش و نه کم، و چون مشاهده می‌کرد عشق تصوف برخی از ایرانیان را بیش از حد به طرف افلاطون می‌کشد، برای پیش‌گیری از این خطر یک شعار درست کرده بود: «بعضی‌ها افلاطونی متولد می‌شوند». جمله عجیبی است. چندین کاربرد و ویژگی دارد:
۱٫ مرادش این بود که اساساً ایرانی گرایش شدید به تخیل محض دارد و اساساً ایرانیان افلاطونی متولد می‌شوند.
۲٫ بدون این که افلاطونیات را محکوم کرده و بی‌فایده بداند، آن را از کارآئی زیاد می‌اندازد.
۳٫ جمله، خالی از هر نوع دافعه است؛ هم نسبت به ایرانیان و هم نسبت به افلاطون.
تنظیم کنندگان نسخه، دقیقاً می‌دانستند تصوف تا پایان قرن ششم توانست اسلام را به نوعی پوکیِ کشنده و مضمحل کننده مبتلا کند، اما این بار می‌دیدند که ایران در عصر تشیع به سر می‌برد و تکلیف تصوف در نظر تشیع روشن و مردود است پس باید برنامه دیگری ریخته شود. و نیز می‌دانستند که شیعیان با وجود ارسطوئیان فراز، مانند فارابی، ابن‌سینا و … هرگز ارسطوئیات را در جایگاه دین جای نداده‌اند و همچنین تخیلات و ایده‌ها و مُثل افلاطون مطرود شیعه است. تصوف محی‌الدین خوب بود اما برای این کار دو نقطه ضعف داشت:
۱٫ به قدری از دلیل و استدلال عاری است که نمی‌توان آن را یک مکتب علمی‌نامید.
۲٫ اصول و اسکلت آن همان افلاطونیات است و آهنگش آهنگ تصوف و با تار افلاطون آهنگ تصوف را می‌نوازد.
پس بهترین ابزار برای این هدف «حکمت متعالیه» و ملاصدرا است که همه عناصر مذکور را کاملاً و در حد مطلوب دارد؛ اما نباید محی‌الدین کاملاً کنار گذاشته شود زیرا حکمت متعالیه فرزند فصوص الحکم است.
کربن خودش را خیلی موفق نمی‌دید گرچه پیروان دانشگاهی متعدد یافته بود و از این که در حوزه قم اسفار تدریس می‌شود به شدت خوشحال بود، اما وقتی که مرحوم طباطبائی به ماهیت او پی‌برد و پس از یکی دو سال آشنائی، به او روی خوش نشان نداد، سخت دل‌گیر بود.
هانری کربن امیدوار بود به جای «نهایه الحکمه» یک کتاب چند جلدی در شکل و ماهیت اسفار ملاصدرا اما با ادبیات و اصطلاحات روز، از قلم مرحوم علامه طباطبائی صادر شود، لیکن آگاهی علامه به ماهیت او، او را ناکام گذاشت و فلسفه در نظر طباطبائی در همان قالب کوچک «نهایه الحکمه» درآمد که حتی مسؤولیت برخی مسائل اساسی آن را نیز نمی‌پذیرد و می‌گوید «قالوا».
اما اگر امروز کربن زنده بود و حال و هوای ما طلبه‌ها را می‌دید و آن برنامه متسلسل «زائر شرق» را از شبکه چهارم سیما مشاهده می‌کرد که چه مداحی‌ها در موردش شده و می‌شود، گزارش دیگری می‌نوشت و جایزه بزرگ خدمت به جهان غرب را می‌گرفت. گرچه مزد کار خود را گرفته و مدیر «مطالعات عالی دانشگاه سوربن» شده بود.
جالب و شنیدنی: در یکی از همین برنامه‌های «زائر شرق» علاوه بر افاضه‌های شیوا و بلیغ حضرات حاضر در میز گرد در مدح هانری کربن، از دکتر تجویدی که در آلمان ساکن است مصاحبه‌ای پخش شد که او می‌گفت: «آقای جلال‌الدین آشتیانی به من گفت هانری کربن به هنگام مرگ روی به قبله کرد و گفت «السلام علیک یا حجه الله». من گفتم شما که در آن وقت در کنار او نبودی از کجا دانستی که کربن رو به قبله کرده و این سلام را گفته است؟ آقای آشتیانی گفت: خوب من دانستم دیگر.»! یعنی حضرت آشتیانی کشف و شهود فرموده است که مأمور استعمار فکری، مسلمان بل شیعه شده است، آن هم شیعه خالص و خلّص و معتقد به امام زمان(ع)!
ناچارم ادامه دهم و تکه‌هایی را از کتاب تاریخ فلسفه اسلامی‌کربن بیاورم:
در صفحه ۳ کتاب می‌گوید: «اذعان می‌نمائیم که جامعیت و قاطعیت افکار فلسفی اسلام به خلاف آن چه به مبالغه پنداشته‌اند، فقط در فقه اسلام نهفته نیست.»
توجه:
۱٫ چه کسی گفته است که فلسفه اسلام در فقه نهفته است؟! تا چه رسد به مبالغه در این سخن. بل همگان گفته‌اند و تصریح کرده‌اند که فقیه حتی با حکمت احکام نیز کاری ندارد و نباید داشته باشد و باید با فقه با تعبد محض برخورد کند.
۲٫ او با این عبارت درصدد القاء و ایجاد بدبینی نسبت به فقها در ناخودآگاه مخاطب است!
۳٫ محی‌الدینیان و صدرائیان همیشه مخالفان دانشمند خود را متهم کرده‌اند که از موضع فقه سخن می‌گویند و هر کس با ارسطوئیات و تصوف مخالف باشد، حتما یا فقیه و یا نهایتاً یک متکلم است. و هانری با این عبارت این شمشیر نامردمی‌قدیم را تیز می‌کند. بر فرض، خواجه نصیر، علامه حلی، علامه مجلسی و …  صرفاً فقیه یا متکلم هستند، آیا دکارت، کانت، هگل و… که همگی نه ارسطوئی هستند و نه صوفی، فقیه شیعه یا متکلم شیعه هستند!؟ اگر مسلک محی‌الدین و ملاصدرا یک مکتب مفید است، چرا خود غربیان از آن پیروی نمی‌کنند؟ چرا ارسطوئیات را که مال خودشان بوده، قرن‌ها پیش وانهاده و به دور انداخته‌اند؟ چرا همه نعمت‌های مسلمانان را غارت کردند اما این نعمت(!) بزرگ را به ما می‌دهند؟ چه سخاوتی!؟
۴٫ چرا تصوف ایرانی را در مراکز علمی‌شان تنها برای سوار شدن برگرده ایرانی تدریس و تدرس می‌کنند و در عرصه زندگی و اجتماع و اقتصاد به سراغ آن نمی‌روند؟ درست است، خیلی به مسلک محی‌الدین و ملاصدرا ارزش می‌دهند، زیرا اهرمی‌مؤثر در تضعیف و انهدام ملیت، دین و فرهنگ ایرانی است.۱
۵٫ در محافل علمی‌شان اصل ارسطوئی «تقسیم وجود به جوهر و عرض» را به تمسخر می‌گیرند اما مرتب به گوش ما می‌خوانند که «حرکت جوهری ملاصدرا» یک ابتکار بس بزرگ است.۲
در صفحه ۴ می‌گوید: «در مغرب زمین تمایز قطعی فلسفه از الهیات به دوران اسکولاستیک قرون وسطی می‌رسد. ظاهراً موجب این تمایز تفکیک فلسفه از مذهب بوده است و چون پدیده کلیسا و تناقضات و نتایج آن، در اسلام وجود نداشته است، لاجرم در اسلام اندیشه تفکیک فلسفه از دین به وجود نیامد.»
تنبیهات:
۱٫ کلیسا و ارسطوئیات در عصر اسکولاستیک تنگاتنگ در آغوش هم بودند و اساساً مسیحیت براساس فلسفه ارسطو تبیین می‌شد و کودکان اروپا نیز این واقعیت را می‌دانند، آیا تنها دانشمندی مثل هانری کربن آن را نمی‌داند!؟ و قبل از دوران اسکولاستیک نیز مسیحیت با فلسفه افلاطون تبیین می‌شد که توماس اکوینو ارسطوئیات را جایگزین آن کرد و دادگاه‌های انگیزاسیون که کلیسا برای محاکمه دانشمندان به راه انداخته بود، آنان را به جرم مخالفت با اصول ارسطو محاکمه می‌کردند؛ همان‌طور که گالیله را رسماً به دلیل مخالفت با افلاک ۹ گانه ارسطو محاکمه کردند و گرنه در کجای انجیل سخنی از کیهان شناسی آمده است؟
۲٫ گفتم که کربن کتابش را برای توجیه! ما ایرانیان نوشته است، زیرا غربیان خود به روشنی دقایق بالا را می‌دانند.
۳٫ آن تفکیک فلسفه و دین از همدیگر که در جامعه اسلامی‌وجود داشت یک در صد آن در جامعه اروپا نبود. آخر این واقعیت‌ها آن قدر روشن است که هم مردم غرب و هم مسلمانان به آن آگاهند. به حدی در میان مسلمانان، فلسفه از دین منفک بوده و هست که تقریبا هیچ فیلسوف به اصطلاح حرفه‌ای از تکفیر در امان نبوده و نیست مگر آماتورها و یا افرادی به تعداد انگشتان دست.
کربن با فعالیت‌ها و نوشته‌هایش کاری کرد که امروز هر طلبه و دانشجو گمان می‌کند دانشمندان شیعه از قدیم پیرو محی‌الدین یا ملاصدرا بوده‌اند و معجون ارسطوئیات و تصوف را می‌بلعیده‌اند.
۴٫ او طوری آرام و نرم مطلب را در ناخودآگاه مخاطب می‌کارد که گویی از واضحات مسلم سخن می‏گوید. هم واقعیات عقیدتی و تاریخیِ مسیحیت و اروپا را وارونه نشان می‏دهد (آن هم در اصول و پایه‏های مسلّم) و هم واقعیات عقیدتی و تاریخی مسلمانان و بالاخص ایرانیان را. این است «زائر شرق»!  و این است کسی که جناب آشتیانی تشهد و سلام او را در لحظات آخر مرگش، شهود و مکاشفه کرده است!
۵٫ هانری کربن هم در نظر خودش و هم در نظر اروپائیان یک مجاهد و متدین بزرگ است که به تخریب فرهنگ کافرانی که مسلمان ایرانی نامیده می‏شوند پرداخته است و با توسل به منطق ماکیاولیسم هدفش وسیله‏اش را توجیه می‏کرد که واقعیات مسلم را وارونه کند.
۶٫  فلسفه در غرب تنها در قرون اخیر از دین مسیحی تفکیک شده است و آغاز این تفکیک از فرانسیس بیکن شروع شده بود.
۷٫ کربن عبارت را طوری آورده است که هم جنبه تبلیغی برای عموم داشته باشد و نتیجه‏اش ترویج مثلاً حکمت متعالیه به عنوان فلسفه ناب اسلام (بل عین اسلام باشد و این هدف اصلی اوست) و هم مخاطب متوجه اشکال‏های گفته شده نشود.
۸ . کربن در این عبارت واحده دو جهت‏گیری را برای دو هدف یکجا قرار داده است:
الف: القاء وحدت اسلام با فلسفه کلاسیک یونان به محوریت ارسطوئیات که مثلاً در قالب حکمت متعالیه است و هیچ گونه جای تفکیک میان اسلام و آن وجود ندارد و نداشته است. در این جهت‏گیری روی سخن او با عموم دست اندرکاران فلسفه است؛ اعم از طلبه و دانشجوی مبتدی و استاد متخصص در فلسفه.
ب: در جهت‏گیری دوم، هدف ومخاطب او آن گروه از افراد متخصص در فلسفه اند که اگر اشکال‏های بالا را به سخن او بگیرند، پاسخ بشنوند که مراد کربن نسبت و رابطه مسیحیت و یا اسلام با فلسفه کلاسیک یونان نیست بل مرادش این است که مسیحیت غیر فلسفی‏ترین دین است حتی در مقایسه با یهودیت، هندوئیت و بودائیت. و این فقدان روح فلسفی در مسیحیت وقتی روشن شد که ناچار دست نیاز به سوی فلسفه افلاطون دراز کرد و با آغاز عصر اسکولاستیک افلاطون را وانهاد و به آغوش ارسطو در آمد و روشن شد که نه تنها مسیحیت موجود فاقد هر گونه روح فلسفی است بل به قدری بی بنیاد است که با هر فلسفه‏ای می‏سازد روزی بر پایه مُثل افلاطون و روز دیگر بر پایه عقول عشره ارسطو قرار می‏گیرد.
اما در این جهت‏گیری نیز اشکال های اساسی دیگر متوجه سخن اوست:
۱٫ مگر بناست هر بینش و مکتب که دارای روح فلسفی باشد، بیش‏تر به فلسفه کلاسیک یونان بچسبد و بیش‏تر ماهیت خود را ببازد؟
۲٫ اگر چنین است چرا دکارتیسم و کانتیانیسم به جای گرایش به افلاطون و ارسطو در مقام اضمحلال و نسخ آن دو بر آمدند و آنها را از عرصه علم و اندیشه بیرون راندند.
۳٫ کربن می‏خواهد اسلام را هم دارای روح فلسفی قوی (در حدی که اسلام از فلسفه تفکیک‏ناپذیر است) نشان دهد و هم این مکتب را نیازمند فلسفه‏های دیگر، و در یک برزخ بغرنج قرار دهد؛ در نتیجه، یونان گرایی، نیاز ماهوی اسلام باشد به حدی که نیازش بیش از نیاز مسیحیت باشد.
۴٫ او بهتر می‏داند که ارسطوئیات چه بلائی بر سر مسیحیت آورد و مسیحیت را به پدیده ننگین دادگاه‌‏های انگیزاسیون آلوده نمود که سرانجام مهر غیر علمی‌بودن و غیر عقلانی بودن را بر پیشانی مسیحیت کوبید. کربن در صدد است با این گونه سخنان دو پهلو، اسلام را نیز به سرنوشت مسیحیت دچار کند.
اما ما معتقدیم که اسلام نه تنها روح فلسفی دارد بل یک فلسفه کامل است؛ البته اسلام ثقلین و مکتب امام جعفر صادق علیه السلام نه اسلام اموی. و این مکتب هیچ نیازی به وام گیری از فلسفه‌های دیگر ندارد و کربن خیلی بهتر می‏داند که وام‏گیری یک مکتب از مکتب دیگر نه تنها مصداق التقاط است بل دلیل باطل بودن خود آن مکتب است.
باز در همان صفحه ۴ می‌نویسد: «در اسلام، جستار و تحقیق فلسفی در «محیط مختص خود» صورت گرفت؛ یعنی در محیطی انجام یافت که وحی و نبوت موضوع اصلی تفکر فلسفی به شمار می‏رفت و مسائل و کیفیت تفاسیر، اندیشیدن در این مهم را ایجاب می‏کرد؛ بنابراین، فلسفه در اسلام به صورت «فلسفه نبوی» در آمد.»
توضیح: مراد آقای کربن این است که اسلام خیلی بیش‏تر از مسیحیت نیازمند اندیشه فلسفی بود و هست. این درست است اما به چه دلیل باید این اندیشه فلسفی یک اندیشه اجنبی باشد و دچار التقاط شود و بطلان خود را اعلام کند!؟
کربن می‏گوید فلسفه در اسلام در محیط وحی و نبوت رشد یافت. در این جمله باز واقعیت‏های تاریخی مسلم را زیر پا نهاده و عکس آن‏ها را ادعا می‏کند. فلسفه افلاطون و سپس ارسطو در اروپا در درون کلیساها به عنوان باورهای مقدس تدریس می‏شد و در ممالک اسلام تا آغاز قرن اخیر از ورود به مساجد ممنوع بود و نه تنها «فلسفه نبوی» نبود بل «فلسفه‏ای علیه فلسفه نبوی» بود.
در صفحه ۵ می‏گوید: «ما در این کتاب، «فلسفه نبوی شیعه» را در دو شکل اصلی آن که عبارت است از نظر امامیه و نظر اسماعیلی، اساس گفتگو قرار داده‏ایم.»
تامل:
۱٫ فلسفه نبوی شیعه آن است که اصول آن در بیانات امیر المؤمنین علی و ائمه معصومین علیهم السلام  و به ویژه در تبیین‏های امام صادق وامام رضا علیهما السلام آمده است و همه اصول و فروع آن مشخص شده است. نه افکار تخیلاتی محی‌الدین یا ملاصدرا که در عین تخیل بودن مونتاژی هم هستند و هرگز ماهیت یک اندیشه منسجم را ندارند.
۲٫ گذاشتن اسماعیلیه در کنار امامیه یک جادوی دیگر است و توجه به آن سخت قابل اهمیت است: فلسفه ثقلین و مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام را بایکوت کردند و افکار غیر منسجم و خیالاتی محی‌الدین اسپانیایی و ملاصدرا را «فلسفه اسلامی» نامیدند؛ روح و جان این فلسفه «باطن گرایی» است که به وسیله آن هر آیه و حدیث را تحریف می‏کنند و به بستر ارسطوئیات و جوکیات می‏کشانند. بدون تمسک به این ابزار تحریف، نه حکمت متعالیه به وجود می‏آمد و نه تصوف و نه ارسطوئیات می‏توانست وارد جامعه اسلامی‌شود و بر سریر اسلام بنشیند.
اسماعیلیه باطن گراترین فرقه در میان فرق مسلمین است. کربن با آمیختن اسماعیلیه و امامیه در صدد انرژی دادن بیشتر به این ابزار دین برانداز است.
نمونه‏های متعددی از باطن گرایی محی‌الدین را در کتاب محی الدین در آیینه فصوص شرح داده ام، به ویژه آنجا که گوساله پرستی را عین توحید می‏داند و هارون را مستحق تنبیه بدنی می‏داند که موسی علیه السلام ریش او را گرفت و کشید که چرا نگذاشتی مردم به عبادت مقدس خود بپردازند و صدها مورد دیگر. اساساً هر چه محی‌الدین گفته و نوشته همگی تحریف بر اساس باطن گرایی است و همین طور ملاصدرا.

کربن و مرحوم علامه طباطبایی
مرحوم علامه طباطبائی به ماهیت کربن پی برد و او را از خود راند و به همین دلیل در المیزان حد و حدودی برای باطن گرائی قرار داد: «عقیده این که زیر ظواهر شرع حقایقی نهفته که باطن آنهاست، عقیده درستی است و عقیده این که بشر هم راهی به رسیدن آن حقایق دارد اعتقاد صحیحی است [لیکن‏] حاشا و کلاّ که در شرع باطنی باشد که ظاهر بدان راهنمائی نکند در حالی که ظاهر عنوان باطن است وحاشا که در آن جا چیزی (باطنی) باشد که نزدیک‏تر( برای نیل به حقیقت) از ظاهر باشد و شارع دین (در ظاهر سخنش) کلاً از آن صرف نظر کرده باشد، یا تساهل کند یا از آن غافل باشد.»
یعنی نباید باطن متعارض با ظاهر باشد، پیام باطنی آیه باید در جهت پیام ظاهری آن باشد. امامیه قرآن را دارای باطن و آن باطن را نیز گاهی دارای باطن می‏داند اما همگی در جهت واحدند، نه معارض با هم، نه این که باطن ناسخ ظاهر باشد.
این فقط چند مورد از تنها ۵ صفحه‌ اول کتاب هانری کربن بود که توضیح دادم تا نمونه‏ای باشد، نه همه رندی‏های او در این ۵ صفحه تا چه رسد به کل کتابش. در نظر یک هوشمند، رندی های این مرد آن قدر روشن و واضح است که هیچ نیازی به پاسخ گوئی نیست. گر چه سود جویان و مرید طلبان همه اهداف او را تحقق بخشیدند. گروهی در حوزه و گروهی در دانشگاه دست به دست او دادند و به راستی او را در مأموریتش موفق کردند. در میان گروه دانشگاهی کسانی هستند که اسلام را یک دین غیر علمی‌که مختصر ارتباطی با اندیشه دارد، می‏دانند و اینان حق دارند در جاده‏ای که بلدوزر کربن صاف می‏کند راه بروند. اما فریاد از دست پیروان کربن و مریدان محی‌الدین در حوزه، که این التقاط را به عنوان اسلام ناب و تشیع ناب، به خورد این مردم شیعه می‏دهند.
او در این مسیر ابتدا اسلام را بیش از مسیحیت دارای روح فلسفی می‏داند، و این درست است. و در میان مسلمانان، شیعه امامیه را از همه فلسفی‏تر می‏داند و این نیز صحیح است. آن گاه با امداد از اسماعیلیه فکر شیعی را تا حد باطن گرایی محی‌الدین و ملاصدرا، باطن گرایی بی حد و مرز، باطن گرائی بی قاعده و قانون، باطن گرائی ناسخ ظواهر و ناسخ نصوص، معرفی کند. همان طور که امروز در ادبیات صدرائیان مشاهده می‏کنیم که «باطن گرائی» را پرستش می‏کنند و همه نصوص و ظواهر را منسوخ می‏کنند و لفظ «باطن» شیرین‏ترین لفظ برایشان است و باطنی‏تر از اسماعیلیه شده‏اند. و یک اصل روانی نیز زمینه خوبی برای این باطن پرستی است؛ زیرا وقتی که سخن از دین است، روح و روان و شخصیت ناخود آگاه مردم، طلبه جوان و دانشجو، متوجه عالم باطن است و سخت ‌پذیرای باطن گرایی است. اینان نمی‏توانند حد فاصل میان باطن که در نظر علمی‌شیعه هست با باطن‌گرایی‌ای که دین را از ریشه می‏کند و به دین دیگر تبدیل می‏کند تشخیص دهند و بازیچه دست مریدان هانری کربن می‏شوند و دچار نقض غرض می‏گردند؛ یعنی به جای شناختن اسلام به ضد اسلام می‏رسند.
با این که قصد توضیح بیشتر القائات کربن را ندارم و در صدد پاسخ گویی به گستره تحریف واقعیات او نیستم (و شاید روزی این کار را بکنم زیرا جریان فکر فلسفی شیعه را گمراه کرده است) تنها یک سخن دیگر او را از همان اوایل کتابش می‏آورم. او می‏گوید: «صوفیان از آغاز شیعه بوده‏اند و شیعیان نیز از همان اول صوفی بوده‏اند.»
و البته این را باید یکی از بزرگ ترین دروغ ها و تحریف‌هایی دانست که در طول تاریخ در حق یک ملت و مکتب صادر شده است. کربن در یک روان‏شناسی دقیق و روان‏شناسی اجتماعی حساب شده، امیدوار بود در میان ایرانیان عده‏ای پیرو او باشند، یا در اثر ساده لوحی‌شان گول او را بخورند یا خود خواهی و مرید بازی‌شان وادارشان کند که تز این مامور را که دقیقاً مصداق «دایه دل سوزتر از مادر» است به اجرا بگذارند. امروز صدرائیان این گفته او را به عنوان یک «اصل» تبلیغ و ترویج می‏کنند و یک به یک علمای شیعه را می‏شمارند و همه را صوفی از نوع محی‌الدینی و صدرائی قلمداد می‏کنند. به راستی مصیبت بزرگی را متوجه شیعه و تشیع کرده‏اند. آثار شوم این جریان تا کجا خواهد رفت؟
جریان تهاجم فکری ـ علمی، که کربن راه انداخته صدها برابر خطرناک‏تر از جریان تهاجم فرهنگی ـ اجتماعی است که غربیان آن را نیز دنبال می‏کنند، زیرا این تحریف فکری ـ علمی‌خود خیزشگاه فرهنگ منحرف در دامنه گسترده می‏گردد.

غرب‌زدگان ضد غرب‌زدگی
غرب زده کیست؟ و چه کسانی غرب زده می‏شوند؟ آن تعداد از جوانان که ادای فلان بازیگر امریکائی را در می‏آورند، و یا در لباس و آرایش‏شان مدل «رپ» را دوست دارند، یا آن تعداد از خانم‏ها که بی‌حجابی را دوست دارند و… آیا اینان مصداق کامل غرب زدگی هستند یا آن تعداد از ما حوزویان و دانشگاهیان که به حدی فکرمان کوچک و شخصیت‌مان محدود و روحیه‌مان ضعیف است که با اشاره تنها یک فرد غربی به نام هانری کربن طوری خودمان را باخته‏ایم که اندیشه و تفکرمان فلج شده و وقتی کتاب او را می‏خوانیم، تحریفات و دروغ‏های او و جعلیات او را که خیلی روشن و واضح هم هستند، عین حقایق می‏پنداریم.
آیا غرب زدگی من که خود را عالم، محقق، متفکر، استاد و متدین می‏دانم،  شرم آورتر است یا غرب زدگی آن جوان و آن خانم و …؟
هانری کربن اهل بیت علیهم السلام را از ما گرفت و به کناری ‏گذاشت. صدرائیان و صوفیان مدرن چه نیازی به اهل بیت علیهم السلام دارند؟ مراد بزرگ و مرشدشان محی‌الدین در کجا نامی‌از اهل بیت برده است جز در مقام تحقیر (نعوذ بالله) امیرالمؤمنین(ع) و جز آن جا که مهدی (عج) را یک فرد صرفاً نظامی‌که فاقد ولایت است و در آخر الزمان متولد خواهد شد معرفی می‏کند.
مرحوم آیت الله بزرگ و اسلام‏شناس مدقق حاج آقا حسین بروجردی، روزی در جلسه درس می‏خواست عیب و ایراد یک کتاب را (که نام کتاب را نمی‏برم) توضیح دهد؛ پس از توضیحاتی فرموده بود: به قول چارواداران «کاه دانی است که دانه دانه جو دارد». اسب تنها جو و یونجه را دوست دارد. برای این که بتوانند کاه را به خورد اسب بدهند تعدادی چند جو با کاه مخلوط می‏کردند که اسب بوی آن را استشمام کند و به هوای جو، کاه را بخورد. این سخن آن مرحوم در میان شاگردانش معروف است.
در کتاب محی الدین در آیینه فصوص توضیح دادم: ملاصدرا هیچ نیازی به قرآن و اهل بیت علیهم السلام در تبیین حکمت متعالیه که دین او است، نداشت و اگر آن چند آیه و حدیث را از متن «اسفار» بردارید، هیچ لطمه‏ای به حکمت متعالیه نمی‏خورد.
هانری کربن در هر برگ کتابش دست کم چند امر مسلم تاریخی را وارونه نشان داده است. بنابراین اگر بخواهم همه تحریفات عمدی او را بنویسم باید چندین مجلد بنویسم. تنها دو موضوع دیگر را در زیر می‏آورم:
یکم: او خواسته و آرزوی خود را در همان اوایل کتابش یعنی در صفحه ۱۴ به روشنی گفته است: « در چنین عالمی، [اندیشه] بی آن که مجبور باشد محرمات ملای قشری را به حساب آورد و پای بند نواهی او باشد، آزادانه به جولان در می‏آید اما در عوض، آن جا که شریعت حقیقت را نفی می‏کند، اندیشه با آن روبه رو می‏شود و به مقابله بر می‏خیزد؛ انگار وجود چنین دورنماها که پروازگاه اندیشه است وجه مشخص اهل ظاهر شریعت یعنی فقیهان است».
توضیح:
۱٫ من اگر از آخوند و ملا دفاع کنم متهم به تعصب می‏شوم، لذا این کار را به عهده آن گروه از ملاها که هم صدرائی هستند و هم راه و مسلک‌شان را به امضای هانری کربن رسانیده و امروز با افتخار به نسخه او عمل می‏کنند، وا می‏گذارم.
۲٫ من از محرمات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن دفاع می‌کنم: بالاخره این قرآن و پیامبر(ص) محرمات دارند یا نه؟ هانری و پیروان او که در حوزه و دانشگاه هستند، دست کم ده یا بیست نمونه از محرمات قرآن را بشمارند تا مردم بدانند از چه چیز باید پرهیز کنند. او ملای قشری را بهانه کرده، تیشه به ریشه محرمات اسلام می‏زند. اگر ملا را نمی‏پذیرید محرمات او را از محرمات قرآن و پیامبر(ص) متمایز و جدا کنید تا روشن شود ملاّ کدام حرام را از جیب خود یا از دکان دیگران سرقت کرده و در فقه اسلام جای داده است!؟ درست مانند سرقت کربن و پیروانش که از دکان‏های یونانیان، مسیحیت و یهودیت و جوکیان هندی سرقت کرده و به حساب اصول دین اسلام ـ در خداشناسی، هستی‏شناسی، معادشناسی، انسان‏شناسی ـ قالب کرده‏اند.
۳٫ فقه: این مسیحی کاتولیک و زائر شرق!، چه درسی به ما می‏دهد؟ آن چه صلیبیان را بی چاره کرد و دماغ‌شان را به خاک مالید و پاپ را به دریوزگی چادر چنگیزخان وادار کرد، فقط فقه فقها بود. و آن چه طرح مشترک چنگیز و کلیسا را به موفقیت رسانید، فقط و فقط تصوف بود.۳ اینک مامور صلیبیان برای ما منبر رفته و موعظه مان می‏کند که از فقه و فقاهت دوری کنیم.
۴٫ اندیشه: سخنان کربن، کتاب کربن، آن همه فعالیت‏های فرهنگی کربن، سند گویا و برهان است که او طرفدار صرفاً فلسفه ارسطوئی نیست، او می‏خواهد ما صوفی ارسطوئی، مطابق نسخه «اسفار» باشیم. خود صوفیان «اندیشه» را نمی‏پذیرند اما کربن تصوف را به عنوان «اندیشه» و «فقه» را «ضد اندیشه» می‏نامد. همان طور که صدرا به علمای اسلام حمله می‌کند و همه‌شان را جاهل می‏نامد و تصوف خود را «علم» می‏نامد.
۵٫ اگر این اندیشه و علم است چرا خودشان ۵ قرن پیش، ارسطوئیات و نیز اصول رهبانیت را کنار گذاشتند؟ و چرا خودشان در جوکیات هندی «جولان» نمی‏دهند و ما را به آن‏ها تشویق می‏کنند؟ چرا!؟
۶٫ او و اسلاف اسپانیایی‌اش دقیقاً می‏دانند که همین «جولان‌گاه» جوکی، اسلام را در اندلس از بین برد و در ناحیه شرق زمینه را برای چنگیز خان آماده کرد. اکنون جناب کربن بار دیگر در عصر تشیع ایران، به آن «جولان هپروتی» عصر تسنّن ایران، دعوت می‏کند و تاحدی موفق شده است که اگر بیدار نشویم و به موقع برای «تصوف کربنی» که محافل علمی‌و مردمی‌ما را فرا گرفته یک علاج فرهنگی ـ علمی‌نکنیم، توان حفاظت و دفاع از کیان نظام اسلامی‌را از دست خواهیم داد.
حفاظت از نظام اسلامی‌امکان ندارد مگر بر اساس مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام. شعار «پای وحدت بر سر کفر و مسلمانی زدیم» کجا و امر «دفاع» کجا؟ آخر این واقعیت روشن چرا از چشم ما پنهان می‏ماند؟
دوم: هانری کربن علاوه بر تحریف آیه‏های قرآن و احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام  که سرتاسر کتابش غیر از این تحریف، چیزی نیست، در صفحه ۵۵ امام سجاد علیه السلام را (نعوذ بالله) یک صوفی‌ای که از ترس مردم نمی‏تواند تصوفش را خیلی آشکار کند معرفی کرده است. از زبان آن امام نقل می‏کند: «من گوهرهای معرفت خود را پنهان می‏دارم مبادا جاهلی با دیدن آن ارزش ما را بشکند… پروردگارا اگر من مرواریدی از عرفان خود را آشکار کنم، مرا خواهند گفت که تو پرستنده اصنامی‌و مردمی‌از مسلمانان خون مرا حلال خواهند شمرد؛ زیباترین چیز را که به آن مردم عرضه شود بس ناپسند می‏شمارند».
آن گاه در تعلیقه، اشعار منسوب به امام را گواه گفته خود می‏آورد:
انّی لاکتم من علمی‌جواهره
کیلا یری العلم ذو جهل فیفتتنا
و قد تقدّم فی هذا ابوحسن‏
علی الحسین اوصی‏ بعده والحسنا
یا ربّ جوهر علم لو ابوح به‏
لقیل لی انت ممّن یعبد الوثنا
و لاستحلّ رجال مسلمون دمی‏
یرون اقبح ما یأتونه حسنا
۱٫ اگر در این اشعار لفظ «عرفان» هم می‏آمد، ما آن را به عرفان قرآن و اهل بیت علیهم السلام معنی می‏کردیم نه به عرفان جوکی و ارسطوئی؛ در حالی که چنین لفظی وجود ندارد. اما جناب کربن از پیش خودش لفظ «علم» را به «عرفان» معنی کرده است.
۲٫ آن مردم که امام از ترس‌شان علم (یا عرفان) خود را آشکار نمی‏کند (و می‌گوید پدرم حسین و عمویم حسن و پدربزرگم علی علیهم السلام نیز آشکار نکردند) چه کسانی هستند؟ هانری کربن که آنان را خیلی دقیق می‏شناسد، چرا نام‌شان را نمی‏برد و مسئله را در همین کلیّت رها می‏کند؟ او مجبور است به سرعت این سخن را گفته و از آن عبور کند؛ زیرا اگر مسئله ذرّه‏ای تکان بخورد، معلوم خواهد شد که امام از ترس صوفیان پر نفوذ عصر خود می‏ترسیده است. حسن بصری، محمد بن منکدر، سفیان ثوری، ایوب سجستانی، صالح مری، مالک بن دینار؛ اینان که دکان زهد در قبال علی، حسن، حسین و علی بن حسین علیهم السلام باز کرده بودند و سر در سفره امویان داشتند که مورخان گفته‏اند «لولا الحسن[البصری] لمات خلافه آل مروان فی المهد» و همیشه امام را تحت فشار قرار می‌دادند.
۳٫ آن علمی‌که امام سجاد و پدرش و جدش علیهم السلام از ترس این قبیل صوفیان نتوانستند ابراز کنند، تصوف نبود؛ از قضا مردم عوام به شدت مشتری تصوف بودند (و این از مسلّمات تاریخ است) وگرنه دنبال بی‌سوادانی مانند حسن بصری و امثالش نمی‏رفتند. اگر امام آن روز می‏گفت: زمین یک کره است در فضا و شب همیشه در هوا هست، حتی وقتی که شما در روز قرار دارید آن طرف زمین شب است. آیا آن صوفیان سنگ‌سارش نمی‏کردند؟ امام از ترس آنان: این مطلب را فقط در یک جمله، در ضمن دعا و راز و نیاز با خدا گفته است: «یا خازن اللیل فی الهوا»۳ و هر کدام از فقرات دعاهای صحیفه سجادیه یک «قاعده» است برای علوم انسانی اساسی.

هانری کربن و دانشگاهیان ما
سایت روزنامه شرق: (شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲٫ سال اول، شماره ۹۹)
سی‌ام آذر ماه و اول دی ماه مؤسسه پژوهشی «حکمت و فلسفه ایران» میزبان سخنرانان و شنوندگانی بود که برای بزرگداشت صدمین سال تولد هانری کربن «فیلسوفِ اسلام شناسِ» در گذشته فرانسوی گرد آمده بودند. یعنی‏ [در] همان جایی که کربن خود زمانی در آن درس می‏داد و سخن می‏راند.
کربن برای فلسفه خوان‏های فارسی زبان، و علاقه‏مندان به مطالعات مربوط به فرهنگ و معنویت اسلام، با محدود اثرهایی که از او به فارسی ترجمه شده است، مانند: تاریخ فلسفه اسلامی، فلسفه تطبیقی و فلسفه ایرانی، تصحیح مصنفات شیخ اشراق، و نیز مکالماتش با علامه سید محمد حسین طباطبائی شناخته شده است.
سخنرانی‏ها به زبان‏های فارسی و فرانسه ایراد شدند. سخنرانی‏ها از این قرار بودند:
۱٫ کربن و اهمیت فلسفه اسلام در جهان کنونی ـ رضا داوری.
۲٫ کربن و ادبیات فارسی ـ هانری توشه کور.
۳٫ هانری و حکمت گمشده مغانی ـ بابک علیخانی.
۴٫ نگه ایرانی به کربن ـ یگانه شایگان
۵٫ تشیع نزد کربن ـ غلام رضا اعوانی‏
۶٫ ترجمه‌هایی از علامه طباطبائی و هانری کربن ـ خلیجی.
۷٫ کربن و سید حیدر آملی ـ منصوری لاریجانی.
۸٫ آثار کربن در کیمیای دوره اسلامی‌ رضا کوهکن.
۹٫ نقد ادبی و هنری نزد کربن ـ بهمن نامور مطلق.
۱۰٫ کربن و تصوف ایرانی ـ پل بلانفا.
۱۱٫ خاطراتی از کربن و علامه طباطبائی ـ ابراهیم دینانی.
۲۱٫ تصوف، تشیع، ایران ـ شهرام پازوکی.
۳۱٫ فلسفه‏های ایرانی اسلامی‌از نظر گاه کربن ـ کریمی‌مجتهدی.
۴۱٫ فلسفه تطبیقی از دیدگاه کربن ـ محمد رضا ریخته گران.
۵۱٫ کربن فیلسوف سیاسی ـ سید جواد طباطبائی.
۶۱٫ در ضیافت عالم معنوی ـ یحیی بونو.
نگاه:
اینک عبارت‌هایی را از متن سخنرانی‏های جناب دکتر سید جواد طباطبائی و دکتر شهرام پازوکی که به موضوع بحث من مربوط است بر می‏گزینم و نکاتی را متذکر می‌شوم:
دکتر طباطبایی: «کربن با وجود این که کاتولیک بود آشنائی دقیق با خاستگاه‏های پروتستانی داشت.»
نگاه:
این اولین شرط این نوع مأموریت‌هاست. زیرا نه فکر بسته «ارتدکسی» می‏تواند این کار را بکند و نه روح کم تعصب پروتستانی. در طول تاریخ نیز کاتولیک‌ها رهبری جنگ‌های صلیبی، جنگ‌های اندلس و کشیدن چنگیز به ممالک اسلامی‌را به عهده داشتند. به ویژه برنامه «تخریب فرهنگی» که لجنه اسقف‌های کاتولیک اسپانیا تنظیم کرده است و هنوز هم در عرصه فرهنگی روی ریل «تهاجم فرهنگی» و هم در عرصه دیپلماسی و سیاسی، نسخه عملی زنده است، همگی مال کاتولیک‏ها بوده و هست. از جانب دیگر، مطابق مثل «سیلی خورده بیش از سیلی زننده، مزه آن را می‌فهمد»، یک کاتولیک بهتر می‏فهمد که پروتستانت چگونه پیدایش یافته و چگونه توانست بر کاتولیک غلبه کند، او بهتر می‏تواند یک پروتستانتیسم دیگر در درون تشیع به راه بیندازد.
پیش از آمدن کربن مردم ایران یک جامعه تشیع، شناخته می‏شدند. کربن کاری کرد که اکنون در جایگاه ذهنی (بیش‏تر ناخود آگاه) حوزه و دانشگاه رسوب شده که ایران و ایرانی خواه در عصر تسنّن و خواه در دوران تشیع، همیشه صوفی ارسطوئی بوده‏اند. چیزی که در گوشه و کنار ایران به صورت چند گروه کوچک، وجود داشت، یک فرهنگ و اندیشه عمومی‌و مطلق انگاشته شد؛ به حدی که کتاب «تذکره الاولیاء» عطار، انبان خرافی‏ترین خرافات که تاریخ بشر در خرافات مانند آن را ندیده است، اساس فرهنگ و اندیشه ایران قلمداد شد.
از جانب دیگر هانری کربن، با دقت تمام عنصر «باستان پرستی» را طوری در مشی و مسلک خود جای داده که امروز «منِ» ایرانی از طرفی به کتاب عطار بهای وافری می‏دهد و از طرف دیگر آن را برخاسته از فرهنگ عربها می‏داند، نه ایرانی. با بیان دیگر: هر وقت روح صوفیانه آقای فلانی گل می‏کند تذکره الاولیاء، عین فرهنگ ایرانی می‏شود و هر وقت روح باستان پرستانه اش تحرک می‌یابد، تذکره الاولیا غیر ایرانی می‏شود. این تضاد درونی بین دانشگاهیان ما شدیدتر است.
کربن کار بزرگی کرد به طوری که یک جامعه شناس به وضوح نوعی «آوارگی فرهنگی» در جامعه ایران مشاهده می‏کند. اگر هر اهل دانش، کمی‌به شخصیت فرهنگی خود بنگرند و به ضمیر ناخودآگاه خود توجه کنند این بلاتکلیفی را در می‏یابند. بدیهی است «تضاد درونی» هرگز نمی‏تواند عمر زیادی ‏کند، پایا نیست و از بین خواهد رفت و جامعه از آن خواهد رهید. آن روز اگر یک ایرانی به پشت سر خود نگاه کند خواهد دید که تشیع را با فرهنگ التقاطی و فرسوده «ارسطوئی ـ تصوفی» از بین برده و اینک نه شیعه است، نه صوفی، نه ارسطوئی.
هانری کربن همه اندیشمندان ما را برای «گورکنی» استخدام کرده است؛ بیل و کلنگ به دست مان داده، گورها را می‏کنیم، اسکلت‏های فسیل شده را در می‏آوریم و بر فرهنگ مردم قرن ۲۱ ایران حاکم می‏کنیم.
شرق: طباطبائی برای آن که مقصود خود را بیشتر روشن کند گفت که کربن را نه ایران شناس به معنای دقیق کلمه می‏داند و نه اسلام شناس، بلکه او یک فیلسوف قرن بیستم اروپائی است که اگر کاری انجام می‏دهد در ادامه سنت اصیل فلسفه اروپائی است، از سقراط آغاز می‏شود و تا هایدگر ادامه می‏یابد و نیز به عقیده طباطبائی کربن نخستین فیلسوف جدید ایرانی است که به نحو تناقض‏آمیز فرانسوی بود.
نگاه:
فرمایشات دکتر طباطبائی خیلی مهم است و به ویژه نظر به این که ظاهراً با کربن رفت و آمد خانوادگی هم داشته است، خیلی خوب تشخیص داده است. اما ایشان باید توجه کنند که کربن چرا «به نحو تناقض‏آمیزی هم ایرانی بود و هم فرانسوی»؟ اندیشمند هوشمندی مانند او چرا باید «دو شخصیته» باشد؟ آن هم نه دو شخصیت متعارض بل متناقص. این قیافه برای ارسطوئی ـ افلاطونی و از این رهگذر برای صوفی کردن ما بود.
شرق: طباطبائی گفت: کربن تاکید داشت که کتاب مقدس به طور توتالیتر نازل نمی‏شود بل که به طور فردی نازل می‏شود و تاکید داشت که کلام الهی و لا غیر، و این کلام الهی را فرد است که می‏فهمد.
نگاه:
محققین اروپائی بهتر می‏دانند که از ویژگی‏های اساسی تشیع در میان مذاهب اسلامی، امامت و حکومت است، اما تعدادی از اروپائیان و در راس‌شان هانری کربن سعی دارند اسلام و مسیحیت را به اصطلاح به یک چوب برانند وحکومت را از محور تشیع براندازند تا شیعه به دولت لیبرال مبتنی بر«اصالت فرد» راضی شود؛ دولتی که اگر سکولار نباشد دست کم مسئولیت دینی نداشته باشد. غربیان هم در نظر و هم در عمل طوری می‏اندیشند که یا توتالیتر بر اساس اصالت جامعه، و یا دولت لیبرال بر اساس اصالت فرد، و چیزی از «امر بین الامرین» شیعه در این مسئله نمی‏فهمند.
وقتی که یک اندیشمند کاتولیک (نه پیرو پروتستانت)، توتالیتر را فراز کرده و به نفی آن می‏پردازد، اولاً به طور القائی در ضمیر آنها می‌کارد که هر نوع اندیشه «ضرورت دولت» در عرصه فکر فلسفی دینی منجر به ۱۶٫    «توتالیتاریسم» می‏شود. ثانیاً: بدین وسیله آنان را به تصوف که کاری با «دولت» ندارد، سوق می‌دهد و در همین نقطه است که از نو می‏رسیم به شعار کربن: «شیعه از اول صوفی بوده و صوفیان نیز از اول شیعه بوده‏اند». سخنی که تحکم‏آمیزتر از آن در تاریخ بشر نیامده است، گر چه عده‏ای از اندیشمندان ما آن را پذیرفتند!
اگر آن تعداد از دانشمندان اروپائی که دولت را نفی می‏کنند پیروز می‏شدند، کربن‌هایی به میان ما می‏فرستادند که به ما بفهمانند اسلام و تشیع همان است که خوارج می‏گفتند. شاید باز عده‏ای از دانشمندان ما باورشان می‏شد، زیرا تحکم‏آمیز بودن این سخن هرگز بیش‏تر از تحکم‏آمیز بودن سخن بالا نیست. آخ چه دردناک و خسارت آور است گول خوردن دانشمند!؟
کربن همیشه در پشت میز تدریس پشت تریبون در آثار و نوشته‌هایش در صحبت با دوستان ایرانیش، سعی بلیغ داشته که شیعه را باطنی‏تر از همه گروه‏های باطنی در اسلام، جلوه دهد، باطنی‏تر از صوفیان. خیال‌پردازتر از محی‌الدین تا مبادا در فکر اجرای ظاهر شریعت باشند. بل باید همه شیعیان فقط به طریقت بیندیشند و با تسامح بزرگوارانه لیبرالانه، شریعت را به دنیاداران ظاهربین واگذارند و خودشان نیز به تسامح و اباحه گرائی بپردازند.
شرق: طباطبائی: «چیزی در این تفسیرهای ظاهری از ادیان (در مقابل تفسیر باطنی ای که او در فلسفه ایرانی می‏یافت) به عقیده کربن می‏تواند به توتالیتاریسم منجر شود؛ یعنی اگر نهادی یا شخصی متعهد امانتداری وحی و باطن دیانت باشد به توتالیتاریسم می‏انجامد.» شرق می‏افزاید: البته در این جا طباطبائی گفت که با کربن مرزبندی دارد.
نگاه:
پس کربن به عنوان یک عقیده، کاملاً القاء می‏کرد که تشیع باطن گرایی محض است و اگر روزی یک نهاد «دولتی» یا شخصی (مثلاً مانند ولی فقیه) خود را امانت دار دین و وحی بداند بی تردید توتالیتاریست خواهد بود.
شرق: پازوکی: «او [کربن‏]در آثار خود به ویژه در اسلام ایرانی، تصوف و تشیع را جزء ذات اسلام می‏داند.»
نگاه:
اگر مردم عوام و افراد غیر محقق این ادعای کربن را بپذیرند شاید جای شگفتی نباشد به طوری که اگر عوام نمی‏پذیرفتند هرگز تصوف از هند به ایران سنّی، وارد نمی‏شد و اگر عوام نمی‏پذیرفت تصوف برای اولین بار در قرن ۸ توسط سید حیدر آملی به تشیع نفوذ نمی‏کرد. اما کدام اهل دانش و محقق است که نداند تصوف کالای صادراتی هندیان و وارداتی عده‏ای از ایرانیان دوران تسنن ایران، بوده است.
شگفت این است: چرا محققان و اندیشمندان جامعه ما این حقیقت و واقعیت را به زبان و قلم نمی‏آورند و در این پنهان‌کاری چه انگیزه‏ای دارند؟! تنها به این جهت که غربیان می‏خواهند این واقعیت برای همیشه پنهان بماند و دانشمند ایرانی چیزی را که غرب امضا نکند به زبان و قلم نمی‏آورد. این روحیه هم ناخودآگاه ما را ساخته و هم برخودآگاهمان مسلط است.
(البته آقای پازوکی در ظاهر این عبارت، کربن را تایید نمی‏کند و جای امتنان است که او را بهتر می‏شناساند).
غربیان بر یک عنصر یا عناصر وارداتی تاکید می‏کنند:
غربیان کالای وارداتی تصوف را پنهان می‏کنند، در عوض می‏کوشند عناصری از اصول تشیع را «دخیل» بدانند که از زمینه واندیشه‏های ایرانی قبل از اسلام به میان مسلمانان نفوذ کرده و تشیع را به بار آورده است.
آنان دقیقاً این بهتان‏های علمی را به طور دانسته به تشیع افتراء می‏بندند و با ژست محققانه به وصله و پینه کردن می‏پردازند. از دامادی امام حسین علیه السلام برای ایرانیان گرفته تا «فرّ خاندان» و توارث حاکمیت و… را به عنوان دلیل می‏آورند. آیا غربیان که تشیع را فلسفی‏ترین مذهب اسلامی می‏دانند به استدلال‏های شیعه در مورد امامت توجه ندارند؟ یعنی آنان شیعه را میراث خوار واقعی ایران باستان می‏دانند؟! آنان آگاه‏تر از این هستند که واقعاً چنین بیندیشند زیرا می‏بینند که:
۱٫ ایرانیان ۹ قرن تمام همگی سنی بودند (غیر از آوه، قم و کاشان) و شیعه در میان‏شان به طور جسته و گریخته یافت می‏شد.
۲٫ آن همه شیعیان مصر که خلافت فاطمی را بنا نهادند؛ شیعیان لبنان، تونس، الجزایر، عراق و… که ایرانی نبودند چه طور شیعه شده بودند.
اروپائیان ماهیت مکتب امام جعفر صادق علیه السلام را خیلی خوب فهمیده‏اند، خیلی بهتر از دانشمندان ما و در عرصه فکر و اندیشه و فرهنگ بیش از هر فکر و اندیشه از مکتب تشیع می‏ترسند و لذا آشپزوار زحمت کشیده و می‏پزند و گارسون‌وار روی میز ما می‏گذارند که بخورید، خوش مزه است. اما در دلشان می‏دانند که چه غذای مسمومی را به خورد ما می‏دهند.
شرق: شاهد مهم دیگر کربن (به گفته پازوکی) بر ربط تشیع و تصوف و البته بر معنوی و باطنی بودن تشیع این است که کربن می‏گفت: شاید حتی یک بحث باطنی وجود نداشته باشد که امامان شیعه آن را آغاز نکرده باشند و در خواندن آثار عرفای بزرگی چون ابن عربی وعلاء الدوله سمنانی اگر در بعضی مواقع ندانیم که نویسنده کیست فکر می‏کنیم شیعه است.
نگاه:
۱ ـ به همین جمله اخیر «اگر ندانیم که نویسنده کیست فکر می‏کنیم که شیعه است» توجه کنید که همه سخنان خود را نقض کرده است: همه بحث‏های صوفیانه را امامان شیعه آغاز کرده‏اند اما صوفیان بزرگ شیعه نیستند.! ضعف حافظه آقای کربن از چیست؟
یا: آن چه گفت: «صوفیان از اول شیعه بوده‏اند و شیعه نیز از اول صوفی بود» اینک ندانسته می‏گوید دانه درشت‏های صوفیان شیعه نیستند!
۲ـ علاوه بر نقص مذکور آغاز با انجام فرق دارد. عیسی علیه السلام مسیحیت را با توحید محض آغاز کرده بود، پولس و دیگران آن را سرانجام به تثلیث رسانیدند. اینک غربیان با تمام توان می‏کوشند از نو تفسیر توحیدی از مسیحیت ارائه دهند و می‏دهند.
پیامبر و امامان شیعه حقایق را بیان کرده‏اند، صوفیان گوشه‌هایی از آن تبیینات را برگرفته و به سوی خود و به نفع خود امتداد داده‏اند، و تصوف غیر از این، مستمسکی بر ادعای اسلامی بودن خود ندارد. کربن توقع دارد که صوفیان اعلام کنند که با قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام کاملاً مخالف‌اند.
۳ـ یعنی کربن که سنی بودن محی‌الدین را نتوانسته انکار کند، آیا در حد مرید خودش (مرحوم جلال آشتیانی) نفهمیده است که محی‌الدین دشمن تشیع نیز بوده و به ویژه شیعه امامیه؟!
آشتیانی مدعی است که کشف و شهود کرده: «کربن در حال مرگ گفته است: السلام علیک یا حجّه الله»؛ صاحب این کشف و شهود در جایی می‏گوید: محی‌الدین دشمن سرسخت شیعه امامیه بود و به دنبال آن با تعبیراتی از قبیل  «شیخ اعظم» به توصیف مدارج عرفانی محی‌الدین می‏پردازد.‏ مثل این که همه‏مان مرگ ماهی خورده‏ایم و گیجمندانه روی آب حرکت می‏کنیم و نمی‏توانیم به عمق برویم.
مرگ ماهی: داروئی است گیاهی، آن را کوبیده با خمیر مخلوط می‏کنند و به آب می‏اندازند. ماهی با خوردن آن دچار نفخ کیسه کوچک که در درون بدنش دارد می‏شود و روی آب می‏آید و چون دیگر نمی‏تواند به عمق برود با سرعت به هر سمت حرکت می‏کند، از حال که می‏افتد دست خوش دست صیاد می‏شود.
هدف کربن به وحدت رسانیدن تشیع و تصوف بود و تلخ‏ترین چیز برای او و برنامه او ناسازگاری ماهیت تشیع و تصوف بود. ببینید:
شرق: «اما توهّم این جدائی از آن جا ناشی شده که تشیع از اصل خود دور شده و موجب شده علمای خود شیعه مقابل این جبهه باطنی موضع بگیرند، و در مقابل، تصوف هم مدارک شیعی اش را نشان نمی‏دهد.»
نگاه:
۱ ـ جمله را ببینید «توهّم این جدائی»، یک واقعیت بزرگ و مسلم تاریخی را با آوردن لفظ «توهم» تا چه حد تحریف می‏کند!؟ کربن یک جدائی با تضاد کاملاً ماهوی را «توهم» می‏نامد. این سخن و این تحریف بزرگ از زبان یک محقق تاریخ، اگر دلیل ماموریت او نیست، پس چیست؟
۲ـ به جمله دیگر او توجه کنید: «تشیع از اصل خود دور شد».
اینک روی سخنم با آن عده از حوزویان مثل خودم است: صدرائیان (صوفیان نو پدید)! اکنون بیائید هر خاکی را که شما می‏پسندید بر سرمان بکنیم!
کربن دین و مذهب و ایمان ما را انحرافی می‏داند، ما کشف و شهود می‏کنیم که او بهترین شیعه بوده و هنگام مرگ، دین کاتولیک خود را رها کرده و تشهد گفته است؛ آن هم نه تشهد اول و دوم بل تشهد سوم گفته است: اشهد انّ المهدی(عج) هو الحجه الحق الحی الذی یملاء الارض قسطا.
۳ـ جمله «تصوف هم مدارک شیعی اش را نشان نمی‏دهد»: یعنی تشیع به حدی منحرف شد که صوفیان ننگ دانستند مدارک شیعی خود را ابراز کنند. اما برای توجیه موضوع ادامه می‏دهد:
شرق: «این امر ناشی از ظهور قدرت سلجوقیان و لزوم تقیه بوده است که خود اصلی شیعی است.»
نگاه:
۱ ـ رهبر فکری سلجوقیان خواجه نظام الملک ایرانی بود که دانشگاه‏های نظامیه را از بغداد و موصل تا نیشابور و مرو روی خط جاده ابریشم ردیف کرد. به نظر غربیان، ایرانیان فرهیخته تشیع را مطابق عناصر فکری ایرانی پیش از اسلام ساختند. پس چرا باید شیعه صوفی از نهضت جناب خواجه نظام الملک بترسد و تقیه کند؟! آیا خواجه نظام الملک از آن ایرانیان فرهیخته نبوده و لذا سنّی دو آتشه و قتّال شیعه بود. همین طور خاندان برمک که قاتل اصلی امام کاظم علیه السلام هستند و یحیی (بن عبدالله بن حسن بن حسن(ع)) را که در شمال ایران دولتی تشکیل داده بود، با مکر و حیله دستگیر و در زندان بغداد به عمرش پایان دادند. و همین طور خاندان سهل که هر چه توانستند امام رضا علیه السلام را اذیت کردند. کدام خاندان ایرانی در عصر تسنن ایران قدرت پیدا کرده و بر علیه تشیع جنایت نکرده است؟ آیا ساخته شدن تشیع به دست ایرانیان درست است یا تقیه شیعه از همین ایرانیان؟ این تناقض نیست؟ چرا دانشمندان ما گفته‌های غربیان را بی‌ملاحظه می‏بلعند!؟
۲ـ مطابق القائات کربن، صوفیان همگی شیعه بودند و از ترس سلجوقیان که افسارشان به دست نظام‌الملک بود، بر اساس تقیه، خودشان را سنی جلوه دادند. اگر او می‏گفت «از ترس سلجوقیان سنی شدند» باز به نوعی ادعایش از محال بودن خارج می‏شد. زیرا کسی که تقیه می‏کند مذهب خود را حفظ می‏کند و گفته کربن مصداق «تقیه بر علیه تقیه» است، کربن در این جا که نمی‏تواند واقعیت تاریخی سنی بودن صوفیان را انکار کند، عوامانه‏ترین حرف را می‏زند که عوامانگی آن واضح و آشکار و کاملاً بیّن است. عده‏ای از اندیشمندان ما این سخن او را «پژوهش علمی» دانسته و می‏بلعند.
شرق: (از بیان پازوکی در توضیح اصول اندیشه کربن): با سقوط خلافت عباسی بار دیگر با ظهور تصوف وَلَوی مواجهیم.

رابطه تاریخی تصوف با ولایت
برای روشن شدن موضوع لازم است رابطه تاریخی تصوف با «ولایت» را به اختصار تمام از نظر بگذرانیم: تصوف در این مسئله سه دوره را طی کرده است:
۱ـ دوره اول؛ تصوف عربی: این دوره از حسن بصری ـ اولین صوفی متشخص در جامعه اسلامی ـ آغاز می‏شود و در اواسط قرن دوم یعنی حوالی سال ۰۴۱ هجری قمری با دوره دوم که در زیر می‏آید دست همکاری به هم می‏دهند.
در این دوره صوفیان خودشان را «ولی الله» ننامیده‏اند، زیرا ولایت به ویژه در حدیث غدیر به «دوستی» تاویل شده بود. «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» به «هر کس من را دوست دارد باید علی را دوست دارد»، تاویل شده بود و اگر صوفی‌ای ادعای ولایت می‏کرد، شمشیر بنی‌امیه بی‌تردید به سراغ گردنش می‏رفت.
۲ـ دوره تصوف فارسی: جوکیات هندی از همان آغاز سقوط ایران به دست عرب، توسط عده‏ای از ایرانیان ناسیونالیست به طور خزنده و به تدریج وارد جامعه مسلمان سنی ایرانی می‏شد. این جریان در زمان مهدی سومین خلیفه عباسی به شدت جان گرفت.
عباسیان که به نام شیعه و با تمسک به خون حسین علیه السلام  و زید و یحیی و دیگر کشته‌شدگان آل رسول و با شعار «الرّضی من آل الرسول» به قدرت رسیده بودند، امامت علی علیه السلام را نه یک «حق ولایتی» بل یک «حق وصایتی» می‏دانستند، بدین جهت مورد پذیرش شیعیان ولایتی قرار نگرفتند. در زمان عبدالله و منصور می‏رفت که «تشیع وصایتی» همه گیر شود اما سه عامل قوی موجب شد که عباسیان از خیر تشیع وصایتی نیز بگذرند:
الف: دافعه شدید شیعیان ولایتی که عباسیان را درست مانند امویان، غاصب می‏دانستند.
ب: قیام محمد و ابراهیم پسران «عبدالله محض» از آل حسن علیه السلام که خود مدعی وصایت بودند وخودشان را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک‏تر می‏دیدند.
ج: مقاومت علمای غیرشیعی.
در نتیجه مهدی هوشمندترین خلیفه عباسی اصطلاح «اهل سنت» را ابداع کرد: یعنی ما همان روال را که از روز وفات پیامبر آغاز شده می‏پذیریم.
در حقیقت مراد از «سنت» روال و سنت مسلمانان بود، نه «سنت پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم. بدین‌سان چیزی به نام «شیعه وصایتی» که از زمان محمد حنفیه و عصر امام سجاد علیه السلام شروع شد و در کنار شیعه ولایتی ادامه داشت، برای همیشه تاریخ از میان رفت. این بار یک امت است که اکثریتش سنی است و یک اقلیتی نیز به نام شیعه در میان‌شان است و خلافت درست مانند زمان بنی‌امیه مشروعیت خود را نه با ولایت توجیه می‏کند و نه با وصایت. اما همان طور که عنوانی به نام «ولایت» همیشه خلافت بنی‌امیه را به زیر سوال می‏برد خلافت عباسیان را نیز تحت فشار قرار می‏داد، عباسیان با طرح وصایت و تعیین سلسله وصایت علی، حسن، حسین علیهم السلام، محمد حنفیه، هاشم بن محمد حنفیه، ابراهیم عباسی، محمد عباسی، عبدالله سفاح، منصور و مهدی،  تا حدودی به ولایت خواهی مردم پاسخ مثبت داده بودند. اینک با حذف وصایت و رها کردن آن، درست مانند بنی‌امیه شده بودند. چاره دیگر اندیشیدند: صوفیان را که در این مقطع با جوکیات هندی نیز مجهز می‏شدند «ولی» و «اولیاء الله» نامیدند. بدین ترتیب ولایت را در بستری دیگر انداختند تا خودشان را آسوده کنند. تصوف فارسی رونق گرفت و«ولی الله» ها همه جا قد علم کردند. بدین‌سان با سند رسمی، سمت امامت به دو بخش تقسیم شد و هر دو طرف همدیگر را به رسمیت شناختند. سند امضا شده:
پادشاهان مظهر شاهی حق
عارفان مرآت آگاهی حق‏!
۳ـ دوره دوم تصوف عربی: که تصوف محی‌الدین است، ابن عربی با ادعای «خاتم الاولیاء» ختم ولایت را برای پس از خودش اعلام کرد. اما صوفیان تصوف فارسی به حرف او گوش ندادند و هم چنان در ادعای ولایت بودند و ماندند.
صوفیان از زمان مهدی عباسی هیچ وقت دست از ادعای ولایت بر نداشته‏اند تا از نو به آن برگردند. اینک عبارت بالا را که از روزنامه شرق دیدیم دوباره ببینیم:
«پس از سقوط خلافت عباسی بار دیگر با ظهور تصوف ولوی مواجهیم.»
این لفظ «بار دیگر» چیست؟ کی صوفیان ولایت را رها کرده بودند که بار دیگر تصوف ولوی شود؟!
هانری کربن به طور دانسته عمداً مسلمات بزرگ تاریخ را زیر پا می‏گذارد و می‏گوید: همه صوفیان از اول شیعه بودند. تنها در دوره سلجوقیان سنی شدند و با حمله مغول و پس از سقوط خلافت عباسی بار دیگر تصوف شیعی ظهور کرد. اما این لفظ «ولوی» کلاه گشادی است که هم بر سر علم و دانش می‏رود و هم بر سر شیعیان که به ولایت معتقدند.
همان طور که خلفا با غصب خلافت، دشمن خونین امامان بودند، صوفیان نیز با غصب ولایت به همان میزان دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند، بی‌کم و کاست.
اگر فلان صوفی نامی‌از یک امام می‏برد یا به نیکی نام می‏برد، حتی در حد تعریفات و تمجیداتی نیست که معاویه و عمروعاص در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‏کردند. روزی آن قدر از علی تمجید کردند که یزید گفت: «والفضل ما شهدت به الاعداء». یا احترامی‌که هارون الرشید به امام کاظم علیه السلام ابراز کرد به حدی بود که مامون را شگفت زده کرد و کلمه قصار «الملک عقیم» از آن روز مانده است. دشمنی صوفیان با اهل بیت علیهم السلام  نه از مسلمات تاریخ اسلام بل ستون فقرات تاریخ اسلام و مسلمین است که هانری کربن ما را این قدر بی‌خرد حساب کرده و این ستون به این بزرگی را انکار می‏کند بل آن را برداشته و ستون فقرات دیگر به جای آن می‏گذارد. با فعالیت‏های هانری کربن وجود کسی به نام «سید حیدر آملی» بلائی بر جان تشیع شد که شیعه پس از ماجرای کربلا شاید به مصیبتی بزرگ‏تر از این دچار نشده است.
پس از ۰۰۷ سال از عمر اسلام، این سید شیعه، صوفی شد و شیعی بودن را نیز یدک کشید که کربن می‏گوید «بار دیگر تصوف شیعی ظهور کرد». ببینید دانشمندان حوزوی و دانشگاهیِ ما را چگونه گمراه می‏کند.
درست است، تصوف پس از گذشت ۰۰۷ سال از عمر اسلام به تشیع نفوذ کرد. سید حیدر صوفی شد، شاه نعمت الله ولی گرایش به تشیع پیدا کرد و به دنبال او شیخ ابراهیم صفوی خانقاه اردبیل را به نام شیعه موسوم کرد.
استادِ محی‌الدین زده، ملا صدرا زده و کربن زده حوزه می‏گوید: نبوت ختم شده امّا ولایت ختم نشده، امروز هم اولیاء الله معجزه و کرامت می‏کنند.
بنابراین سخن حضرت استاد، معلوم نیست آن «ولی الله» (عج) که پشت پرده غیبت است چه کاره است. ولایت که «تعمیمی» شد چه چیزی برای او می‏ماند؟! مگر این که مانند محی‌الدین، ایشان نیز آن امام غایب(عج) را صرفاً یک فرد نظامی‌بداند که در آخر الزمان متولد شده و قیام صرفاً نظامی‌خواهد کرد.
شرق: (به نقل از پازوکی): «کربن می‌خواست در عالم حکمت ایرانی، مشرقیان را شناسائی کند و ناخود آگاه می‏گفت «ما ایرانیان»، «ما شیعیان». در حالی که نه ایرانی بود و نه شیعه، کاتولیک فرانسوی بود.»
نگاه:
به گمانم اگر این سخن کربن ـ ما ایرانیان، ما شیعیان ـ تنها به میزان یک اسکناس هزار تومانی ضرر مادی متوجه ما می‏کرد، فوراً حساس می‏شدیم و می‏گفتیم این غربی، این سخن را نا خودآگاه نمی‏گوید، کاملاً آگاهانه می‏گوید، ما را هالو پنداشته است. دکان داران و بازاریان، این قبیل سخنان را «هالو کردن مشتریان» می‏نامند.
شرق: (به نقل از پازوکی): به گفته هولدرلین «هرجا خطر از آن برآید از همان جا دفع می‏شود».
نگاه: عرض کردم که غربیان از «مکتب جعفر صادق علیه السلام» می‏ترسند. پس باید بیایند و در همین جا مغز متفکرین ما را بخورند. ضحاکی که این بار مغز متفکرین را می‏خورد نه مغز جوانان را. زیرا امروزه جامعه‏ای که مغز متفکرینش خورده شود، اساساً جوانش مغزدار نمی‏شود تا خوراک ضحاک باشد.
شرق: «کربن تا وقتی زنده بود در محافل علمی‌غرب چندان به او پرداخته نمی‏شد. اما به گفته و تاکید برخی از سخنرانان همایش، از جمله آقای کریم مجتهدی اخیراً در فرانسه دوری از توجه به آثار و اندیشه‏های کربن آغاز شده است.»
نگاه:
۱ـ فرانسویان آن قدر می‏فهمند که به کارهای ظاهراً تحقیقی و در حقیقت زورگویانه و تحکم‏های او اهمیت ندهند. این ما هستیم که کار و آثار غرض آلود و مسموم او را مائده آسمانی می‏دانیم. این که اخیراً در فرانسه به کربن توجه می‏شود، بی تردید به دلیل جنبه علمی‌کار او نیست بل موفقیت او در صوفی کردن ما، نظر فرانسویان را جلب کرده است؛ می‏خواهند بدانند او چگونه با به هم بافتن تحکم‏ها بر همدیگر، توانسته اندیشه یک ملت را به اسارت خود در بیاورد. لطفاً جناب مجتهدی یک نگاه دیگر به این موضوع در فرانسه بکنند،
۲ـ اما با این که به ماهیت علمی‌کربن در فرانسه اهمیت نمی‏دادند، به خودش اهمیت می‏دادند. نمونه‏اش آن «جشن نامه‏ای که پیش از مرگ کربن برای او انتشار یافت» است که در همین مقاله شرق آمده است.
امام خمینی(ره): فرموده است: در هر مورد که دیدید غربیان شما را تأیید می‏کنند، بدانید در همان مورد، به خطا رفته‏اید.
کاری با امور سیاسی، ندارم. چندین سال است سیاست را کنار گذاشته‏ام. در مورد مکتب تشیع و نیز درباره حفظ نظام اسلامی‌از دیدگاه اصول مکتب بحث می‏کنم. امام نیز این سخن بس والا و بلند و عمیق و حیاتی و سازنده را در همین زمینه، فرموده است. نه فقط به عنوان یک فرمول دیپلماسی موقت، این سخن از عرصه روشن «انسان شناسی» امام، و از قواعد و قوانین تاریخ در روابط جامعه‏ها برخاسته است. یعنی که این کلام تنها ناظر به جهان استکباری امروز نیست بل بر اصول اندیشه علمی‌امام مبتنی است. او «دشمن را معیار قرار می‏دهد». چیزی که هیچ کسی این موضوع را به این فرازی مطرح نکرده بود. نه تنها مأموریت کسی مثل هانری کربن و یارانش، بل غربیان به هر وسیله و با هر امکان، هم تصوف سنتی و کلاسیک ما را به شدت تشویق می‏کنند و هم تصوف مدرن ما را. به ویژه این دومی‌را به نام «فلسفه برتر» ترویج می‏کنند. چرا این معیار کارساز، بل سرنوشت ساز، بل عامل بقای دین و مکتب را، بل عامل بقای کشور و استقلال کشور را، فراموش کرده به کار نمی‏گیریم؟ چرا!؟. فلان دو نفر مثلاً محقق آلمانی چه کاری دارند در منزل فلان آقا، آیا به راستی دل‌شان با زیارت آن همه اسقف و کشیش و راهب و راهبه، قدیسان مذکر و مؤنث مسیحیت، به سکون عرفانی نرسیده، اینک می‏خواهند با زیارت این آقا به بالاترین مدارج عرفان برسند!؟.
در حدیث آمده: روزی شیطان پیش یکی از پیامبران رفت وگفت: بگو لا اله الا الله. آن پیامبر مکثی کرد و به فکر رفت. شیطان گفت: من که پیشنهاد بدی به تو ندادم به عمل حرام دعوتت کردم؟ شماها چرا این جوری هستید؟ به پیشنهاد من بیچاره گوش نمی‏دهید. آن پیامبر گفت: درست است من عاشق لا اله الا الله، هستم؛ جانم را در راه آن گذاشته‏ام، اما چون از دهان تو می‏آید، آن را نمی‏گویم، برو من بی‌خرد نیستم، هیچ وقت کار تو بی غرض نیست. و شیطان چون چنین دید فرار را بر قرار ترجیح داد.
وارونه کاری ما مگر یکی دو تاست. به جای معیار بالا، هر روز هانری کربن را یک دایه دلسوزتر از مادر، بل به صورت یک قدیس خادم ایران، اسلام، تشیع و دانش ایرانی می‏کنیم. شگفتا از ما و از خودکشی علمی، فکری و ماهوی ما و شگفت‌انگیزتر این که برخی‏ها می‏خواهند این اشتباه بزرگ ما را، مطابق بینش آن امام بزرگ بدانند!

پی نوشت‌ها:
۱٫ کتاب «شرح خواجه پارسا» توسط انستیتوی  کتاب «شرح خواجه پارسا» توسط بخش فارسی «انستیتوی ایران و فرانسه» تحت مدیریت کربن برای احیای مجدد محی‌الدین چاپ شد.
۲ . در کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» غلط بودن حرکت جوهری را توضیح داده‌ام.
۳٫ بحار ، ج ۵۹، ص ۶۴

پیشنهاد ما به شما

قضـا و قدر و تاثیر دعـا در آن. استاد شیخ رضا برنجڪار. استاد شیخ مهدے زمانی.

˼ گفتمـان معرفـت ˹ـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖ ↵واحد پژوهش‌مرڪز‌تحقیقات‌اسلامی‌برگزارمی‌ڪند:«ششمین دورہ از نشست‌هاے علمی گفتمان معرفت در شب‌هاے ماہ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green