“شمس تبریزی چگونه ناپدید شد؟”
آنچه در زیر میخوانید گزارشی از صص۱۳۵ الی۱۴۰ کتاب “پله پله تا ملاقات خدا”ی عبدالحسین زرین کوب است؛
در حرمسرای مولوی دختر جوانی بود به نام کیمیا خاتون، علاءالدین محمد-پسر مولوی- گوشه چشمی به این دختر جوان داشت.
با ورود شمس به خانه مولوی و دیدن کیمیا خاتون عشق آسمانی کیمیا خاتون در دل شمس آتشی بپا میکند.
شمس شصت ساله از مولوی این دختر جوان را طلب میکند و مولوی هم کیمیا را به ازدواج شمس در می آورد.
این ازدواج باعث ناراحتی دو گروه میشود: علاءالدین پسر مولوی که به کیمیا علاقه داشت و شاگردان مدرسه مولوی که شمس پیرمرد را کفو کیمیا نمیدیدند.
شمس پس از ازدواج با کیمیا در خانه مولوی ساکن میشود ولی بعد از مدتی چون از علاقه علاءالدین محمد به کیمیا ناراحت میشود دیگر به علاءالدین اجازه تردد به خانه پدرش را نمیدهد.
این موجب افزایش کینه شاگردان علاءالدین نسبت به شمس میشود.
علاءالدین و شاگردانش شمس را مدام تهدید میکنند.
شمس از صحبت با کیمیا لذت میبرد ولی این هم صحبتی برای کیمیای جوان گاهی ملال آور میشد و باعث میشد کیمیا گاهی با زنان دیگر به بازار و میهمانی و باغ رود.
ولی روزی شمس بدلیل سوء ظن در حق کیمیا خشونت میکند و بعد از سه روز کیمیا می میرد.
بی محلی مولوی به شمس و غم فراق کیمیا از یک سو و ترس از علاءالدین محمد و شاگردان مولوی از سوی دیگر باعث شد که شمس شبانه قونیه را ترک کند.
و این پرنده راه افق های دور و ناشناخته را پیش گرفت…
پله پله تا ملاقات خدا؛ عبدالحسین زرین کوب/صص۱۳۵ الی۱۴۰
ولی آنچه از قرائن بدست می آید آن است که ظاهرا شمس به دست فرزند و شاگردان مولوی و به خاطر انتقام کیمیا کشته شده باشد.