عموم فلاسفه معتقدند، فلسفه همان حکمتی است که قرآن کریم از آن سخن گفته است. ولی برای مدعای خویش هیچ دلیل قانع کنندهای ارائه نکردهاند.
صاحب منظومه بر مبنای این فکر سرودهاست:
نَظَمتُها فِی الحِکمَۀِ التّی سَمَت
فِی الذِکـر بِالخَیرِ الکَثیـر سُمِّیَت
( این منظومه را در فن حکمت به نظم در آوردم، حکمتی که در ذکـر ـ یعنی قرآن کریم ـ از آن با عنوان خیر کثیر یاد شده است.[۱] )
استاد سید محمد جواد ذهنی تهرانی در شرح خود بر منظومه[۲] مینویسد: « تفسیر حکمت در این آیه به حکمت مورد بحث که حکمت یونانیون میباشد، خالی از اعتساف نیست، اگر چه در بعضی از تفاسیر اهل سنت مانند تفسیر کبیر فخر رازی به این معنا منطبق شده، ولی در بسیاری از تفاسیر معتبر، چه از اهل سنت و چه از تفاسیر امامیه اینطور بیان نشدهاست. در تفسیر شریف تبیان تألیف شیخ الطائفه المحقه ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی قدس سره هشت معنا برای آن نقل میفرماید و در هیچکدام از آنها خصوص این حکمت گفته نشده است …. و به نظر قاصر حقیر، بهترین معنایی که برای حکمت میباشد، همان معنا و تفسیری است که در روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام وارد شده است و به لحاظ آنکه « اهلُ البیت ادَری بِما فِی البَیت » و به اعتبار آنکه تنها، قول ایشان بخصوص در تفسیر آیات و فهم کلمات قرآن حجت و برهان است از این رو به آن قائل شدن و اعتقاد ورزیدن، خالی از هر گونه دغدغه و شائبه شک و تردید است. »
در تفسیر شریف نور الثلقین روایاتی به این مضمون وارده شدهاند: « اَلحِکمَۀُ هِیَ طاعۀَ اللهِ و مَعرِفۀُ الاِمامِ »
- عَن اَبی بَصیر عَن الصادِق عَلیه السَلام قالَ سَمِعتهُ یَقوُلُ : ﴿ وَمَن یؤتَ الحِکمَۀ فَقَد اوُتِی خَیراً کَثیراً ﴾ قالَ: مَعرِفَۀُ الِامام وَاجتنِابُ الکَبائرِ اَلّتی اَوجَب اللهُ عَلیها النار.[۳]
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که از ایشـان شنیدم که در مورد آیهی « و هر کس به او حکمت داده شود ، پس خیر کثیر به او داده شده » فرمود ] منظور، [ شناختِ امام ] معصوم علیه السلام [ و پرهیز از گناهان کبیرهای است که خداوند برای آنها آتش را قرار داده است.
- عَن ابی بَصیر عَن ابی عَبد الله علیه السلام فی قولِ اللهِ عَزَّوجَلَّ : ﴿ وَمَن یُؤتَ الحِکمَۀ فَقَد اوُتِیَ خَیراً کَثیراً ﴾ فَقالَ : طاعَۀُ اللهِ وَ مَعرُفۀُ الامام.[۴]
ابو بصیر از امام صادق علیه السلام در مورد این کلام الهی که میفرماید: « و هر کس به او حکمت داده شود، پس خیر کثیر به او داده شده » نقل میکند که حضرت فرمود : منظور، پیروی و اطاعت خدا و شناخت امام میباشد.
بنابراین، حکمت به معنای فرمانبرداری از خداوند و شناختن امام علیه السلام خواهد بود. البته از سوی اهل بیت علیهم السلام معانی و مصادیق دیگری نیز برای حکمت بیـان شدهاست که میتوان تمامی آنها را با معانی مذکور منطبق و متّحد دانست.
تا کنون به این نتیجه رسیدیم که یکی دانستن فلسفه و حکمت قرآنی، تنها یک ادعا است و روایات، مؤیّد این مطلب نمیباشد. استاد حسنزاده آملی، در پاسخ به این پرسش که « آیـا فلسفـه همـان حکمت است؟ »[۵]. گفتهاند: « بزرگان علم و دین را در تعریف حکمت که همان تعریف فلسفه است، تعبیراتی شریف و گرانقدر است ما آن تعریفات را در آغاز مفاتیح الاسرار لسُلاّک الاسفار گرد آوردیم ….»
ایشان پس از بیان تعاریف حکمت و فلسفه از دیدگاه فلاسفهی مشهور و نیز بر اساس تعاریف مطرح شده از جانب خود، حکمت مطرح شده در قرآن کریم را همان فلسفه دانستهاست.
استاد حسنزاده آملی درذیل آیهی ﴿ ادُعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکٌ بِالحِکمَۀِ وَ المَوعِظَۀِ الحَسَنَـۀِ وَ جادِلهُــم بِالَتی هِیَ اَحسَنُ ﴾[۶] مینویسد: « حکمت، برهان و موعظهی حسنه، خطابه و جادلهم، جدال احسن میباشد. »[۷]
لذا ایشان حکمت را به بـرهـان و در صفحهی ۱۴، برهان را به حکم عقل، تفسیر نمودهاند. بنابراین ایشان معتقدند فلسفه همان احکام عقل است و مراد از حکمت نیز همان فلسفه میباشد. این در حالی است که اگر حکمت را به برهان معنا کنند، بایستی مطابق آیهی ﴿ یا اَیُّهَا الناسُ قَد جائکُم بُرهانَُ مِن رَبِّکُم وَ اَنزَلنا اِلَیکُم نُوراً مُبینا ﴾[۸] « ای مردم برای شما از جانب خدا برهانی محکم آمد و نوری تابان به شمـا فرستادیم. » مراد از برهان را خود قرآن میدانستند. که بر این اساس پیام آیه این میشد: « مردم را با آیات معجزه آسای الهی به راه خدا دعوت کنید. »
به عبارت دیگر، تفسیر حکمت در قرآن کریم، به برهان، نیاز به اقامهی دلیل دارد و دلیلی بر آن ذکر نشدهاست. و اما تفسیر نمودن برهان بهطور مطلق به حکم عقل، به دلیل محدودیت عقل و خارج بودن فلسفهی احکام از دسترس آن، امری عجیب است. امام صـادق علیه السلام میفرمایند: « اِنَّ دَیـنَ اللهِ لایُقــاسُ بِـالعُقُـولِ » « بدرستی که دین خدا به عقلها قیاس نشود. »
عدهای طرح مطالبی از قبیل اثبات وجود خدا مانند برهان صدیقین ابن سینا[۹] و مباحث پیرامون مبدأ و معاد را دلیل بر الهی بودن فلسفه میدانند. و بدین ترتیب میخواهند به فلسفهی اسلامیای که مولود کندی[۱۰] و منبسط شده توسط ملاصدرا است قداست بخشند. آیا اگر فردی یا مکتبی درباره مبدأ و معاد بحث کرد، دلیل بر الهی بودن او یا آن مکتب است!؟ مگر ادیان و مذاهب منحرف موجود در عالم، از مبدأ و سخن نگفتهاند؟ آیا اگر کسی وارد عرصه بحث مبدأ و معاد شد، بحث او الهی میشود و لو نتیجه بحث او انکار مبدأ و معاد باشد و یا نتیجه بحث او مخالف مدارک وحی باشد؟
گاه، عدهای با مطرح نمودن برخی از فلاسفه گذشته و حال و تعریف از دانش و ایمان ایشان، سعی در قداست بخشیـدن بـه خود فلسفه دارند که متأسفـانه این موضوع در سالهای اخیر تشدید شده است. لاهیجی[۱۱] مینویسد : « هرکس را اندک معرفت به احوال علما باشد، داند که علمای اسلام همیشه در علم حکمت مختلف بودهاند و در هر زمانی جمع کثیری از علمای معروف که شک و قدح در دانش و ایمان و تشنیح ایشان کمتر از شک در روشنی آفتاب و ماه نیست، اهل حکمت و معروف به آن بودهاند. »
به آقای لاهیجی و کسانی که بجای بررسی مطالب به شخصیتها رو می آورند، عرض میکنیم کسی که اندک معرفت به احوال علما از صدر اسلام تا کنون داشته باشد، داند که اکثر علمای اسلام یا به سراغ فلسفه نرفتند و یا در مقابل فلسفه ایستادند. روش عالمانه این نیست که ما به سراغ شخصیتها برویم، زیرا در هر طرف، شخصیتهای مهمّی وجود دارد. بلکه باید حق را شناخت و بوسیله آن اهل حق را پیدا نمود، نه این که افرادی را به عنوان شخصیّتهای مهم، بپذیریم و آنگاه همهی سخنان آنها را تلقی به قبول نمائیم. در حالی که حضرت امیرالمؤمنین میفـرمـاینـد:
« اِعرَفِ الحَـقَّ تَعِرف اهَلَه »[۱۲] « ابتدا حق را بشناس آنگاه اهل حق را بشناش. »
« الَحَقُّ لا یُعرَفُ باِلرجالِ ، اِعرَفِ الحَقَّ تَعرِف اَهلَهُ »[۱۳] « حق با اشخـاص و شخصیتها شناخته نمیشود ابتدا حق را بشناس تا اهل حقیقت را بشناسی. »
ابو حمزه ثمالی نیز از امام صادق علیه السلام چنین نقل میکند:
« اِیّاکَ اَن تَنصِبَ رَجلاً دُونَ الحُجَّۀِ فَتُصَدِّقهُ فی کُلِّّ ما قالَ.»[۱۴] « بپرهیز از این که به شخصی غیر از حجت خدا اعتقاد بورزی و در هر آنچه گفت او را تصدیق نمایی. »
میگویند: فلسفه صدرایی فلسفه تکامل یافته است[۱۵] و نه تنها التقاطی نیست، بلکه در بسیاری از موارد، اختلاف بین فلاسفه مشّا و اشراق را حل نموده و میان فلاسفه و متکلمین از یک سو و فلاسفه و عرفان از سوی دیگر آشتی برقرار کردهاست.[۱۶] ولی با مراجعه به مباحث ملاصدرا در اسفار به خوبی به این نتیجه میرسیم که ملاصدرا همهی مباحث را به عرفان ختم نموده که خود نیز در مواردی به این مطلب تصریح کرده است. آیا گسترش مباحث فلسفی لزوماً به معنای تکامل است؟
و جالبتر و عجیبتر آن که مدعی هستند که فلسفه اسلامی به واسطهی قرآن بارور شدهاست ولی کجا و چگونه، دلیلی بر آن ارائه نشدهاست. آیا استخراج چند صفت از صفات خداوند از قرآن و تفسیر آن بر اساس فلسفهی یونانی، تغذیه از قرآن محسوب میشود؟
آیا توجیه آیاتی مثل ﴿ اللهُ نوُرُ السَمواتِ وَ الاَرض ﴾[۱۷] و آیهی ﴿ هُوَ الاَوَّلُ وَ الاخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الباطِن ﴾[۱۸] و آیهی ﴿ فاینما تولّوا فَثَمّ وَجهُ اللهِ ﴾[۱۹] بر مذاق فلاسفهی یونان، تغذیه از قرآن است یا تحمیل عقاید به آن؟ نکتهی جالب دیگر این است که آنان مدعیاند فلسفه در خدمت دین قرار گرفته است و بدون آن نمیتوان به شبهات جدید پاسخ داد. لذا لاهیجی در فایدهی فلسفه مینویسد:
« بِالنَظَر اِلی اصُوُلِ الاِسلامِ و هُوَ حِفظُ عَقائدِ الدینِ عَن اَن یُزلِزلُها شُبَه المُبطِلین»[۲۰] « فلسفه ناظر بر ارکان اسلام است و دین را از این که به وسیلهی شبهات اهل باطل متزلزل شود، حفظ میکند. »
فلسفه ای که در زمان مأمون به منظور ورود شبهات و تزلزل در دین وارد عرصهی اسلام شد و مشخص است امثال مأمون جز این هدفی نداشتهاند، حال چگونه ممکن است در خدمت دین و دفع شبهات باشد؟!
فلسفه ای که به عقیدهی بسیاری از علمای اسلام گرفتار انحراف است، چگونه میتواند مدافع این دین مبین باشد؟!
آیا فلسفهای که مبانی آن مورد اختلاف خود فلاسفه بوده و هر از چندگاه تغییراتی در آن حاصل میشود، میتواند مبین دین قویم و بدون تغییر اسلام باشد؟!
به نظر شهید ثانی خواندن قسمتی از فلسفه بخاطر ایجاد شک، حرام است.
« قَال الشَهید الثانی فی منیه المرید فی الخاتمه فی باب القسام العلوم …. و بقی علوم آخر بعضها محرم آخر بعضها محرم مطلقا کالسحر و الشعبده و بعض الفلسفه و کل ما یترتب علیه آثار الشکوک.[۲۱]
شهید ثانی در خاتمه ی کتاب منیه المرید در باب اقسام علوم گفته است: « … و باقی ماند علوم دیگری که بعضی از آنها به طور مطلق حراماند. مثل سحر، شعبده و بعضی از فلسفه و هر چه که بر آن شک و تردید مترتب شود »
و آیت الله خویی این مدعا را که یادگیری فلسفه برای حفاظت از دین و دفع شبهات لازم است، بصراحت رد میکنند:
« سُوال: هَل اَنَّ دِراسَۀَ الفَلسَفَۀِ لازِمَۀٌ لِطالِبِ العُلُومِ الدینِیَّۀِ الَذّی یَضَعُ نَفسَهُ فی مَوضِعِ الاَخذِ وَ الرَدِّّ، بِالنِسبَۀِ الِی سائِرِ العَقائِدِ وَ الاَدیانِ, و هَل هُناکَ وُجُوبٌ کِفائِیٌ عَلی طُلّابِ العُلُوم الدینیِّۀِ فِی القِیامِ بِهذا الدُورِ؟ وَ هَل یُمکِنُ اِدخالُ هذا تَحتَ عُنوانِ کَونِهِ ( اَی الفَلسَفَه) مُقدمِۀً لِلاَمرِ بِالمَعرُوفَ وَ النَهِی عَنِ المُنکَر اوَ کوَنهِ مُقدِّمۀً للحِفاظِ عَلیَ الدینِ اَو کِلَیهِما و اِن لَم تَکنُ لازِمَۀً لِطُلّابِ العلُومُ الدینیّۀِ فَهَل رُجحانٌ اَو لا رُجحانَ فیها اَصَلاً؟ ثُمَّ اِنَّ دِراسَۀَ الفَلسَفَۀِ عَلی مَن تَکُونُ غَیرُ جائِزَۀٍ؟ ( أرَجوُ اَن توُضِحُوا لَنا جَوابُ هذه الفَقَرهِ تَماماً) کانَ مُتَوَقِّفاً عَلَیهِما فَهَل هُنا رُجحانٌ فی دِراسَتِها عُمُوماً، اَو بِقَیدِ اَنَّ هذَا الطالِبُ یَکُونُ لَهُ مُستَقبِلٌ جَیِّدٌ فِی الاِفادَهِ اِنشاءَ اللهُ …؟
جواب: لَمُ یَتَّضِحُ لَنا تَوَقُّفُ ما ذُکِرَ عَلی دِراسَهِ الفَلسَفَهِ و قَد تَعَرَّضُوا لِلمِقدارِ اللازِم مِنها فی طِیِّ اُصُولِ الدینِ وَ الفِقهِ، وَ اِذا خافَ مِنَ الضَلالِ اَثَرُ دِراسَتِها حَرُمَ وَ اِلا فَلا مانِعَ مِنهُ فی حَدِّ نَفسِهِ وَ اللهُ العالِمِ »[۲۲]
آیت الله خوئی در جواب این سؤال که آیا آموختن فلسفه برای امر به معروف و نهی از منکـر و نیـز حفظ دین از شبهـات منکرین و فهـم صحیح وحی لازم است، مینویسنـد: « برای ما توقف آنچه ذکر شد بر فلسفه واضح نشده است. برای حصول موارد ذکر شده، آنچه در اصول دین و فقه آمده است، کافی است و اما آموختن فلسفه بخودی خود مانعی ندارد ولی اگر از آموختن آن بیم گمراهی باشد، خواندن آن حرام است.
اسلام با محتوای بلند خود همواره جوابگوی شبهات بوده و هست و ما در مقابل شبهات با ابزار وحی و عقل، بیمه هستیم. و البته نباید تصور شود که همهی سؤالات جواب دارد. بلکه با توجه به محدودیت عقل و مستوریت علت احکام، بایستی روحیهی تعبد در امور غیبی را زنده نگاه داشت که ارزش، در همین تعبد است.
بدیهی است که توجه تام، به قرآن و روایات، امری مستحسن است و نباید این امر را با اخباریگری، اشتباه گرفت، چراکه اگر چنانچه اعتماد به آیات و روایات اخبارگری باشد، پس باید ملاصدرا نیز اخباری باشد. ملاصدرا در باب ششم نفس در اسفار، پس از اقامه براهین عقلی بر تجرد نفس، به ادلهی سمعیه تمسّک میکند.[۲۳]
بعضی از طرف داران فلسفه میگویند برای رسیدن به سعادت، نیاز است خود و دنیای خود و خدای خود را بشناسیم تا بدانیم چگونه زندگی کنیم و فلسفه را متکفل این مهم میدانند.[۲۴] غافل از این که کنه اشیا از ما مخفی است و هرگز به آن نمیرسیم و آن مقداری از شناخت که لازمه سعادت است، توسط قرآن کریم و روایات معصومین به ما ارائه شده است. ما با عمل به دستورات دین مبین اسلام به حالت یقین خواهیم رسید و در این جهت هیچ نیازی به فلسفه دیده نمیشود. و حتی بعضی از علما مردم را از صرف عمر خود، در مطالعه فلسفه منع میکنند.
مَن اَعرَضَ عَن مُطالِعَهِ العُلُومِ الدینیَّهِ و صَرفِ اَوقاتِهِ فی اِفادَهِ الفُنُونِ الفَلسَفِیَّهِ فعَن قَریبٍ لسانِ حالِهِ یَقُولُ عِندَ شُرُوعِ شَمسِ عُمرِهِ فِی الاُفولِ.
«شیخ میگوید هر کس از مطالعهی علوم دینی سر باز زند و وقت خود را صرف مسایل فلسفی کند، پس به زودی زبان حالش در وقت غروب خورشید عمرش؛ این خواهد بود:
تمام عمــر با اســلام در داد و ستد بودم
کنون می میرم و از من بت و زنار میماند[۲۵]
علامه بحر العلوم در آخر اجازه خود، مرحوم علامه را نصیحت میکنند که عمر خود را صرف فلسفه نکند که علوم موهومی است و آنطور که ادعا میشود، معقول نمیباشد.
و اُوصیهِ اَیَّدَهُ الله بِالکَدِّ فی تَحصیلِ المَقاماتِ العالِیَهِ الاُخرَوِیَّهِ سیّمَا الجِدّ فی نَشرِ اَحادیثِ اَهلِ البَیتِ النُبُوَّهِ وَ العِصمَهِ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهِم و رَفضِ العَلائِقِ الدَنّیَّهِ الدُنیَوِیَّهِ وَ اِیّاهُ وَ صَرفِ نَقدِ العُمرِ العَزیزِ فِی العُلُومِ المُوهِمَهِ الفَلسَفِیَّهِ فَاِنَّها کَسَرابٍ بَقیعَهٍ یَحسَبُهُ الظَمأنُ ماءً.[۲۶]
« او را به تلاش در آموختن مقام های بلند اُخروی توصیه میکنم: بهخصوص در نشر سخنان اهل بیت نبوت و عصمت کـه درود و سلام خـدا بر آنـان باد، و دوری از دلبستگیهای دنیوی و پرهیز از این که عمر گران قدر خود را در علوم وهمی فلسفی صرف کند که این علم مثل سرابی است که انسان تشنه آن را آب می پندارد »
[۱] – خداوند تبارک و تعالی در آیه ۲۶۹ سوره بقره فرموده: ﴿ ومن یؤتی الحکمۀ فقد اوتی خیرا کثیرا ً ﴾ ( به کسیکه حکمت داده شده، پس هر آینه خیر کثیر نصیبش گردیدهاست. )
[۲] – فصول الحکمه ص ۳۴
[۳] – الکافی ۲/۲۸۴/ح۲۰- الوسایل ۱۵/۳۱۵/ ابواب جهاد نفس.
[۴] – شرح اصول الکافی مازندرانی ۵/.۱۴۸
[۵] – گفت و گو با حسن زاده آملی به اهتمام محمد بدیعی ص ۲۶۸
[۶] – سوره نحل آیه ۱۲۵
[۷] – قرآن وعرفان و برهان ازهم جدایی ندارند ص .۱۳
[۸] – سوره نساء آیه ۱۷۵
[۹] – اشارات ج ۳ ص ۱۸ تا ۶۶
[۱۰] – سه حکیم مسلمان ص ۱۲ و ۱۳ – سید حسین نصر
[۱۱] – در رسائل فارسی ص ۱۳نوشته حسن بن عبالرزاق لاهیجی
[۱۲]– الوسایل الباب ۱۰ من صفات الما ضی ح۳۲- السرائر ابن ادریس حلی ۱/۴۵-امالی مفید مجلس اول
[۱۳]– الطرائف فی معرفۀ مذاهب الطوائف سید ابن طاووس ص۱۳۶- روضۀ الواعظین فتال نیشابوری ص ۳۱ – بحار ۴۰/۱۲۶
[۱۴]– وسایل الشیعه ۲۷/۱۲۶-معانی الاخبار صدوق ۱۶۹- الکافی ۲/۲۹۸-بحار ۷۰/۱۵۳
[۱۵]– کتابهای « نظام حکمت صدرایی عبد الرسول عبودیت و سیر حکمت در ایران و جهان » (سید محمد خامنهای)
[۱۶] – آشنایی با علوم اسلامی، استاد مطهری ص ۱۱۰
[۱۷] – سوره نور آیه ۳۵یعنی : « خداوند نور ( وجود بخش) آسمانها و زمین است ».
[۱۸] – سوره حدید ۳ یعنی : « در اول و آخر هستی و پیدا و نهان وجود همه، اوست » .
[۱۹] – بقره آیه ۱۱۵ « پس به هر طرف رو کنید ، به سوی خدا روی آورده اید . ……»
[۲۰] – رسائل فارسی، حسن بن عبد الرزاق / لاهیجی ص ۷۴
[۲۱] – منیه المرید ص ۳۸۱ – انوار النعمانیه ج ۳ ص ۳۷۶
[۲۲] – صراط النجاه ج ۱ س ۱۲۹۱٫
[۲۳] – اسفار ج ۴ ط ۱ اول فصل دوم باب ۶ ص ۷۵٫
[۲۴] – محمد جواد کبیری قمی – از ویژگیهای فلسفه ص ۵۳٫
[۲۵] – سفینه البحار ج ۳ ماده فلسفه ص ۹۵۷ به نقل از کشکول بهایی ج ۱ ص ۲۱۴٫
[۲۶] – سفینه البحار ج ۷ ص ۱۵۲