- رد صوفیه در اخبار و روایات
- مقام شیخ در نزد صوفیه بالاتر از مقام مرجع
- دعوت صوفیه به قطع ارتباط با دانشمندان دینی
- دستبرد صوفیه به آیات و روایات
- صوفیه و تغییر برخی از مسلمات اسلام
- توهین ابن عربی به شیعیان
- ورود صوفیه به دایره مسلمین
- رنگ اسلامی پیدا کردن صوفیه
- دعاوی عجیب با یزید بسطامی و منصور حلاج
- کرامات ساختگی متصوفه
صوفیه به عنوان یک فکر خطرناک همواره عقاید مسلمین را تهدید کرده و میکند و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آنان را رد و مورد نکوهش شدید قرار دادهاند. گرچه امروزه صوفیه با لباس جدیدی وارد بازار افکار شدهاند ولی اساس و پایههای آنان همان است که در کتب بزرگان این قوم موجود است. آنچه در این شماره میخوانید درسی از درسهای استاد مکارم شیرازی است، به علاوه چکیده و خلاصهای از کتاب جلوه حق.
قالَ رَسُولُ الله صلى الله علیه وآله و سلم :
یا اَباذَر، یَکُونُ فى آخِرِ الزّمان قَوْمٌ یَلْبَسُونَ الصُّوفَ فى صَیْفِهِمْ وَ شِتائِهِمْ، یَرَوْنَ اَنَّ لَهُمُ الْفَضْلَ بِذلِکَ علَى غَیْرِهِمْ اُولئِکَ تَلْعَنُهُم مَلائِکَهُ السَّماواتِ وَ الأرْض.۱
اى ابوذر، در آخر الزمان گروهى هستند که لباس پشمى در تابستان و زمستان مىپوشند و گمان مىکنند به سبب این کار بر دیگران برترى دارند. اینان کسانىاند که ملائکه آسمانها و زمین لعنتشان مىکنند.
در این حدیث، حضرت اشاره به مطلب مهم و سر بستهاى کرده است و آن این که در آخر الزّمان، جمعیّتى مىآیند که در تابستان و زمستان، پشمینه پوش هستند و این کار را براى خود نشانه فضیلت مىدانند. و اینها از جمله کسانى هستند که ملائکه آسمان و زمین آنها را لعن مىکنند.
احتمالات در معناى حدیث
در معناى حدیث دو احتمال وجود دارد:
۱ـ مراد حضرت همان مسأله ریاکارى است، اشخاصى ریاکار و خود برتر بین، در تابستان که همه مردم لباسهاى نازک مىپوشند، آنها لباسهاى ضخیم (پشمینه و خشن) به تن مىکنند و در واقع مىخواهند در بین مردم به زهد و تقوا و فضیلت معروف و انگشت نما گردند و اصلاً لباس شهرت همین است، اگر چه بعضى از علما مىگویند لباس شهرت آن است که بر خلاف زندگى انسان است. ولى ما از احادیث، این را نفهمیدیم و لذا مىگوییم: لباس شهرت، لباسى است که انسان بخواهد خود را مشهور به زهد، ورع و تقوا کند نه هر گونه شهرتى و این معنایى را که ما فهمیدیم، طبق لحن روایات است. خلاصه این تفسیرى که بیان کردیم، اشاره به لباس شهرت و عذاب هم براى چنین ریاکاران و زاهد نماهاى غیر زاهد و همچنین آنهایى است که این زهد ظاهرى را دُکانى براى جلب توجه دیگران قرار دادهاند و لعنت هم از آن آنهاست.
۲ـ ولى تفسیر دوّمى از این حدیث استفاده مىشود که اشاره به همان صوفیّه و متصوّفه باشد. چون صوفىگرى از صدر اسلام وارد اسلام نشده بود، بلکه از جمله افکار التقاطى و وارداتى است که از قرن دوم به این طرف همراه با افکار هندى، یونانى و… از ممالک دیگر وارد اسلام شده و از طریق ترجمه کتابها به ممالک اسلامى منتقل شده. که به این ترتیب (طبق این تفسیر) حضرت محمد صلى الله علیه وآله و سلم خبر غیبى مىدهد که در آینده در بین امّت من دستهاى پیدا مىشوند و این لعن شدیدى هم که در روایت هست، متناسب با انحراف مکتبى است نه انحراف فردى چون ممکن است انسانى را لعن کنند امّا نه به شدّت. در این جا از روى اطلاعاتى که از قدیم روى این مسأله دارم مقدارى راجع به این مسأله انحرافى بیان مىکنم:
خطرات تصّوف
تصوّف خطرى است براى کلّ اسلام و تشییّع و روحانیّت شیعه چون در آن مسائل زیادى حاکم است که سه مسأله را فهرستوار اشاره مىکنم:
۱ـ اوّلین خطر این است که تصوّف راهش را از راه علم جدا مىکند و اصلاً اینها معتقدند که راه عقل، راه منحرفى است که انسان را به واقع نمىرساند، چون پاى استدلالیان چوبین است، بلکه باید راهِ دل را پیمود و استدلالات را دور ریخت، در خانقاهها که مراکز آنهاست، صحبت کردن از کتاب و علم، بحثى زشت و زننده محسوب مىشود، یکى از اصحاب تصّوف در این باره چنین مىگوید: قبلاً که به مدرسه مىرفتم و درس میخواندم و بعد از آن در خانقاه، به خدمت شیخ و سایر یاران مىرسیدم، کتاب، قلم و دوات را مخفى مىکردم که مبادا آنها ببینند، روزى حواسم را جمع نکردم ناگهان دواتم بیرون افتاد، یکى از هم مسلکهایم رو به من کرد و گفت: این را بردار و عورتت را بپوشان که آنها این دوات را به عنوان عورت و چیز زشتى که نمایان شده مىپنداشتند و با کتاب، دفتر و…. این گونه برخورد مىکردند. در حالات عدهّاى از آنها مىنویسند که هر چه کتاب بود در رودخانه ریختند. یکى از آنها که همه کتابهایش را دور ریخته بود و یک چیز کشکول مانندى را همراه داشت، بعد در خواب دید که چنین و چنان کن و … وقتى که آنها را انجام داد، به محضر شیخ رفت، به او گفت: اگر دور نینداخته بودى، هیچ بهرهاى از محضر شیخ نمىبردى.
بهر حال صوفیه یک چنین دشمنى با علم و عالم دارند، ممکن است که صوفى امروزى چنین نگوید، امّا اینها مسائلى است که در تاریخچه تصوّف ثبت و ضبط شده است که علم را حجاب مىدانند و عالم را راهزنِ راه مىشمارند، چنین جمعیتى معلوم است که براى آنها حساب خاصّى باز شده است.
اگر در بعضى از کتابها، جمله «اَلْعِلْمُ حِجابُ الاَْکْبَر» نوشته شده باشد، مسلّماً باید معناى علمى آن را گرفت که علم بدون تقوا باعث غرور و خودخواهى انسان مىشود و اِلاّ هیچ کس ذات علم را مذمت نمىکند، لذا اگر چنین جملهاى هم بود باید آن را تأویل برد. چون این همه آیات و روایاتى که در مدحِ علم و عالم داریم مانند «اِنَّما یَخْشَىَ الله مِنْ عِبادِه الْعُلَماء» که مىفرماید فقط علما هستند به مقام قرب خداوند راه مییابند. روز قیامت وقتى مداد (جوهر) علماء با خون شهدا سنجیده مىشود مداد علماء برتر است.
قالَ الصّادِقٌ:
فَتُوزَنُ دَماءُ الشُّهَداءَ مَعَ مَدادِ الْعُلَماءِ، فَیُرَحَّجُ مداد الْعُلماء عَلى دَماءِ الشُّهَداء
پس خون شهیدان را با مداد دانشمندان مىسنجند، پس ترجیح داده مىشود مرکب و جوهر دانشمندان بر خون شهیدان.
اینها را که نمىشود هیچ پنداشت. حال در این جا شاید براى شما سؤالى مطرح شود و آن این است، چرا اینها با علم چنین برخوردى دارند؟
حقیقت مطلب این است که اینها پیشنهادهایى دارند که با استدلالات عقلى هماهنگى و سازگارى ندارد و با احادیث و آیات هم مطابقت نمىکند.
۲ـ خطر دوم این که، اینها مرجعیت و روحانیّت و این گونه مسائل را قبول ندارند، اینها مقامى را بالاتر از مراجع مىدانند و آن پیر طریقت است و نزد آنها علما از قِشریّون و شیوخ صوفیّه از لُبیّون شمرده مىشوند. یعنى علما را در مرحله شریعت و خودشان را در مرحله طریقت و حقیقت مىدانند.
با توجه به این دیدگاه براى آنها رساله توضیح المسائل عملاً در مقابل دستورات شیخ ارزشى نخواهد داشت و به همین خاطر است که در بسیارى از جاها، به دستور شیوخ خود، شکستن قوانین اسلامى را مجاز مىدانند.
در تاریخچه آنها نوشته شده است که مثلاً وقتى فلان کس خواست شروع به سیر و سلوک در طریق تصوّف نماید، هر چه مال داشت، همه آنها را به دریا ریخت. شما به کتاب احیاء العلوم غزالى ـ که از بزرگان و اکابرشان است و همه آنها او را قبول دارند ـ نظر کنید و ببنید که چه حرفهاى عجیب و غریبى مىزند، حتى بر خلاف مسلّمات فقه سخن مىگوید. او کسى است که مىگوید: من مدّتى به مسجد الحرام رفته و دور خانه خدا طواف مىکردم، امّا چون به حق رسیدم، دیدم که خانه خدا دور من طواف مىکند. فردى که عقیدهاش این گونه باشد دیگر پاىبند به مکّه و مدینه نیست. در حالى که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم تا آخر عمرش حجهالوداع را به جا آورد، ولى این آقا مىگوید خانه خدا دور من طواف مىکرد. بنابـراین، اینها به کسى که بـراى سر سپـردن نزدشـان مىرود، اوّلیـن دستـورى که
مىدهند این است که باید رابطهات را با آخوند و روحانى قطع نمایى؛ در حالى که ما معتقدیم در زمان غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هیچ مقامى چون مقام فقاهت و مراجعى که احکام خدا را از کتاب و سنت استنباط مىکنند، وجود ندارد. چون خود حضرت علیهالسلام فرمودند: فَارْجِعُوا فیها اِلى رْواهِ اَحادیثِنا پس مراجعه کنید به راویان گفتارهاى ما. از آنها سؤالى مىکنیم این کسى را که نامش را شیخ گذاشتهاى آیا مرجع است؟ اگر نیست به چه دلیلى اطاعتش را واجب مىدانى این مفترض الطاعه بودنش از کجاست؟ چون ما هیچ کسى را نداریم که مفترض الطاعه باشد جز پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم و امام و نایب امام که مبیّن کلمات امام علیه السلام است. پس مخالفت آنها با علم براى آنها سود دارد و آن مفترض الطاعه شمردن غیر مرجع است.
۳ـ خطر سوم، ساده بودن تأویل و تفسیر آیات و روایات، یعنى بازى که آنها با الفاظِ کتاب و سنّت دارند، که این خودش داستان بسیار مفصّلى دارد یعنى الفاظ کتاب و سنت در دست آنها مانند موم است، به هـر شکلـى که مایـل بودنـد تفسیـر
مىکنند. به عبارت دیگر، تأویل در میان آنها بسیار ساده و آسان است.
به یک نمونه از توجیهات و تفسیرات آنها توجه کنید:
مىگوید: همه چیز را کنار انداختم و فقط قرآن را گرفتم، به این آیه رسیدم که ﴿ قُل الله ثم ذرهم ﴾ بگو الله و همه چیز را کنار بگذار و گفتم: این هم غیر خداست. کلمه «ثُمَّ ذَرْهُم» را با میل خودش این گونه تفسیر مىکند، در حالى که مراد قرآن، از «ذرهم» بتهاست، یا شاید مراد مخلوقین باشد.
وقتى که اینها با آیات و روایات، این گونه بازى مىکنند، معلوم است که خیلى خطر دارند و به همین دلیل است که عملاً براى خودشان ولایت بر احکام قائل هستند. ما ولىّ فقیه را مُجرى احکام مىدانیم و براى او ولایتى به حکم قائل نیستیم و احکام هم یا احکام و عناوین اوّلیّه است و یا احکام و عناوین ثانویه.
خلاصه احکام، همان دستوراتى است که خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دادهاند، نه این است که بگوییم حلال و حرام و واجبات را تغییر دهد. امّا اینها (صوفیّه) واقعاً احکام را تغییر مىدهند و بسیارى از مسلّمات اسلام را تغییر دادهاند. احتمال مىدهم که این مسأله یکى از معانى روایت باشد، نه این که منحصر در همین یکى باشد.
ـ یکى از شیوخ آنها مىگوید روز قیامت که مىشود، همه در سیطره جاه من هستند حتى محمّد و آل محمّد صلى الله علیه وآله و سلم یا این که مىگویند: رجبیّون، کسانى هستند که در عالم مکاشفه، شیعه را به صورت خوک مىبینند.
براى اطلاع بیشتر راجع مبدا پیدایش این فرقه، مطالبى درباره تاریخچه تصوف را در این جا از کتاب «جلوه حق» حضرت آیه الله مکارم شیرازى مىآوریم:
﴿ لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ ﴾۲
به طورى که مورّخین نقل کردهاند پیش از ظهور اسلام، بلکه قبل از میلاد حضرت مسیح علیهالسلام جمعى بودند که خود را به عنوان «عشاق جمال الله» و «الواصل الى الله» معرفى مىکردند، ولى از آغاز پیدایش آنها اطلاع کاملى در دست نیست، چنانکه اساساً معلوم نیست که این مسلک از کدام یک از نقاط جهان سرچشمه گرفته است، بعضى معتقدند که از هندوستان و بعضى دیگر مبدأ نشو آن را شام و مصر مىدانند، اما در این که این جمعیت قبل از میلاد در جهان بودهاند شاید هیچ گفتگویى بین مورّخین نباشد.
ورود تصوف در اسلام
در قرن دوم هجرى، یعنى آن زمانکه همت خلفاى بنىعباس بر نشر علوم دیگران و ترجمه آنها به زبان عربى، قرار گرفت و از این رو افکار عمومى به جنب و جوش افتاد و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، یکى از مسلکهاى که در میان مسلمین جایگاهى براى خود باز کرد، همین مسلک «تصوّف» بود و تدریجاً بر اثر امورى پیروانى پیدا کرد و مخصوصاً در میان اهل تسنن پیروان زیادترى براى آن پیدا شد و سرانجام بساط خود را در میان «امامیه» هم گسترد و جمعى را به خود مشغول ساخت.
به شهادت پارهاى از اخبار، اوّلین کسى که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید، ابوهاشم کوفى بود. در کتاب «حدیقهالشیعه» از امام حسن عسکرى علیه السلام نقل شده فرمودند:
اِنَّهُ کانَ فاسِدُ الْعَقیدَهِ جِدّاً وَ هُوَ الَّذى اِبْتَدَعَ مَذْهَباً یُقالُ لَهُ «اَلتَّصَوُّفُ» وَ جَعَلَهُ مُقِراً لِعَقیدَتِهِ الخَبیثه
او مردى فاسد العقیده بود و همان کسى است که مذهبى به نام تصوف اختراع کرد و آن را قرارگاه عقیده ناپاک خود قرار داده است .
از جمله دلایلى که پیدایش این مسلک را در قرن دوّم هجرى تایید مىکند روایتى است که در همان کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
یکى از یاران آن حضرت به خدمتش عرضه داشت در این ایّام دستهاى پیدا شدهاند به نام صوفیه، درباره آنها چه مىفرمائید؟ فرمودند: ایشان دشمنان ما هستند کسانى که به آنها تمایل پیدا کنند از ایشان خواهند بود و با آنها محشور مىشوند و بـزودی دستـهاى از اظهـار محبـت کنندگـان به ما، تمایـل و شبـاهت به آنـها پیـدا
مىکنند و خود را به القاب آنها ملقب مىنمایند و سخنان آنها را تأویل مىنمایند؛ کسانى که مایل به آنها شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم و آنهایى که سخنان ایشان را رد و انکار نمایند مانند کسانى هستند که در خدمت پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم با کفار نبرد کنند.
مؤیّد دیگر براى این سخن این است که آن احادیثى که در مذمت صوفیه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق علیه السلام به بعد است.
در بعضى از اخبار تصریح شده که اگر دوستداران ائمه علیهمالسلام به آنها تمایل پیدا کنند ایشان از آنها بیزار خواهند بود، حتى در یکى از آنها دارد که پس از آن که امام هادى علیهالسلام مذمّت فراوانى از جمعیت صوفیه کرد، یکى از یاران آن حضرت عرضه داشت، اگر چه آن صوفى معترف به حق شما باشد؟ حضرت مانند اشخاص خشمناک به او نگاه کردند و فرمودند: این سخن را بگذار! کسى که به حقوق ما معترف باشد راهى را که سبب آزردن ما مىشود نمىپیماید! تا آن جا که مىفرمایند:
وَالصُّوفیَّهُ کُلُّهُمْ مِنْ مُخالِفینا وَ طَریقَتُهُم مُغایِرَهٌ لِطَریقَتِنا
صوفیان همگى از مخالفین ما هستند و راه آنها از راه ما جداست.
مورّخان تصریح کردهاند که قبل از زمان مذکور اسم و رسمى از تصوّف و صوفى در میان مسلمانان نبود و اگر احیاناً لفظ «صوفى» در کلمات بعضى از پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در صدر اسلام نمىشود، چون عرب این لفظ را بر شخص «پشمینه پوش» اطلاق مىکند. مثلاً از حسن بصرى نقل کردهاند که گفت: رَأیتُ صُوفیاً فىِ الطَّوافِ وَ اَعْطَیْتَهُ شَیْئاً فَلَمْ یَأْخُذْهُ، مرد پشمینه پوشى را هنگام طواف دیدم و چیزى به او دادم، نگرفت.
البته کسى نگفته است لفظ صوف و صوفى در زمان حضرت صادق علیهالسلام پیدا شده و قبلاً در بین عرب نبوده تا این که به این گونه سخنان استدلال کنند، منظور این است که یک جمعیت خاص و یک دسته مخصوص که به این اسم معروف باشند در آن ایّام نبودهاند و این سخنى که از حسن بصرى نقل شده کوچکترین دلالتى بر این موضوع ندارد.
چگونه آب و رنگ اسلامى به تصوف داده شد
از آن جا که این گونه مسلکها در هر محیطى وارد شود از روى قانون «تبعیت از محیط» رنگ آن محیط را به خود مىگیرد، طرفداران تصوف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند و قسمتى از فرهنگ و دستورهاى اسلامى را به آن آمیختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقاید و احکام اسلامى دست به آیات و اخبارى زدند که بسیارى از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و در نهایت آن زهّاد صدر اول و عدهاى دیگر از معروفین و مشاهیر اصحاب صلى الله علیه وآله و سلم از قبیل سلمان و ابوذر را جزء خود دانسته و حتى «خرقه» را به على ابن ابیطالب رساندند، در صورتى که هیچ کدام اساس نداشت.
امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اسلام، سلسله مشایخى که هیچ سندى براى آن در دست نیست، ترتیب داده و به فعالیت مشغول هستند. ولى چون اصولاً طرز تفکر و تربیت اسلامى با هرگونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت، به علاوه تطبیق تمام اصول تصوف بر عقاید و احکام اسلامى میسر نبود لذا با همه این کوششها کار صوفیان چندان بالا نگرفت و از هر طرف مورد حمله واقع شدند، امّا به هر صورت بود در هر زمان در گوشه و کنار، هواخواهانى داشتند که به اقتضاى محیط زمانی کمتر و بیشتر بودند.
انشعابات زیاد و انحطاط تصوف
چون یکى از سرمایه هاى اصلى تصوّف اعمال ذوق و استحسان و به تعبیر بعضى «عرفان بافى» است و البته آن ضوابط معیّن و معیار ثابتى ندارد و همچون موم به هر شکلى بیرون مىآمد، روز به روز مطالب تازهاى اختراع و بر تصوف افزوده شد و چیزى نگذشت که انشعابات بسیارى در این رشته پدید آمد که هر کدام روش و عقاید معین و جداگانهاى داشتند، کتابها و مخصوصاً اشعار زیادى در این باره نوشته و سروده شده و به حدّى رسید که اگر امروز بخواهیم درباره شعب مختلف تصوّف و عقاید عجیب و غریب هر یک گفتگو کنیم، قطعاً خالى از اشکال نیست و عجیبتر این که روز به روز بر تعداد سلسلههاى آنها افزوده مىشود و هر شیخ طریقت که گاهى از دنیا مىرود چند شیخ دیگر با چند گرایش مختلف جاى او را مىگیرند.
ولى این پیشامد امرى بود طبیعى چون هر دسته و گروهى که از معیارها و ضوابط معینى استفاده نکند و مانند تصوف بر روى محور ذوق و استحسان و مکاشفه و خواب دور بزند به همین سرنوشت دچار خواهد شد و این اختلافات زمینه را براى انحطاط آماده مىسازد.
از طرف دیگر، در اثر فعالیت دانشمندان و علما و فراهم شدن وسایل نشر کتب و سهولت ارتباطات و عوامل دیگر، چشم و گوشها باز و پرده از روى بسیارى از کارها برداشته، در این هنگام کاخ تصوف رو به ویرانى گذارد و بازار صوفیان کساد شد. همچنان که در اثر ترقّى علوم تجربى، طبیعیات فلسفه قدیم یونان که عالم را در چهار دیوار «عناصر اربعه» حبس کرده بود و عالم حیات و زندگى را با میخهاى «امزجه چهارگانه» در چهار میخ کشیده بود به طرف اضمحلال رفت همینطور مسلک تصوّف در اثر مبارزات علماى بزرگ و روشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.
روشنتر بگوییم امروز روزى نیست که کسى گفتار شیخ صفى الدین اردبیلى را که مىگفت چهل شبانه روز به یک وضو نماز خواندم! باور کند۳ و یا خریدار دعاوى عجیب «بایزید بسطامى» باشد که به او گفتند فرداى قیامت مردمان در زیر لواى پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله و سلم باشند گفت: به خدا قسم، لوایى أعظم من لواءِ محمد صلى الله علیه وآله و سلم در آن روز، پرچم من از پرچم آن حضرت بزرگتر است. یا این که کارهاى نادرست «حسین بن منصور حلاج» را بشنود و بر آن لبخند نزند، از آن جمله شیخ عطار در کتاب «تذکره الأولیاء» نقل مىکند که حسین بن منصور حلاج، دلقى داشت که بیست سال از بدنش بیرون نیاورده بود خدا مىداند که چگونه کثافت را از خود دور مىکرد و غسلهاى لازم را انجام مىداده است. روزى به زور از بدنش بیرون آوردند دیدند که شپش زده یکى از آنها را وزن کردند، نیم دانگ وزن داشت او باز نقل مىکند: حسین بن منصور حلاّج، یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد تا روغن از اعضاى او بر سنگ مىریخت!
اگر کسى حالات بزرگان صوفیه را در کتابهاى خودشان مطالعه کند نظیر اینها را بسیار خواهد دید. کیست که امروز این سخنان را ببیند و طرفداران آن را خرافى و این عقاید را جزء خرافات نداند.
این جمعیتى را هم که مىبینید، ماندهاند به واسطه آن است که در وضع و روش خود تجدید نظر کرده و مقدارى از عقاید و کردارهاى پیشینیان را از آن حذف کرده و آن را به صورت دیگرى که تا اندازهاى با وضع افکار عمومى محیط سازگار باشد، در آوردهاند.
اگر کسى بخواهد صدق این گفتار کاملاً بر او روشن شود کتابهاى پیشینیان صوفیه از قبیل «تذکرهالاولیاء»، «صفوهالصفا» و نظایر آنها را که شرح احوال رؤساى متصوفه است با کتب امروزى آنها مقایسه کند.
چند مورد از کرامات مشایخ صوفیه
۱ـ جامى در«نفحات الانس» مىنویسد:
مرشدى ریختهگر روز جمعه رفت در شط بغداد غوطه خورد که غسل کند. لباسهاى خود را کند و میان آب فرو رفت چون سر برآورد خود را در رود نیل مصر دید! پس هفت سال در آن جا ماند و زن گرفت و سه فرزند آورد بعداً روزى رفت غوطه خورد در نیل چون سر بر آورد دید در بغداد است در همان ساعت روز جمعه که مىخواست غسل کند و برود سجاده صوفیان را به مسجد ببرد. چون بیرون آمد و سجادههاى صوفیان را برد گفتند: قدرى دیر آمدى!
۲ـ نقل است ابراهیم أدهم که روزى بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژنده و پاره خود را مىدوخت. سوزنش در دریا افتاد کسى از او پرسید: ملکى چنان از دست بدادى چه یافتى؟ اشاره کرد به دریا که سوزنم باز دهید هزار ماهى! از دریا برآمد که هر یک سوزنى زرین به دهان گرفته! ابراهیم گفت: سوزن خویش خواهم، ماهیَکى ضعیف بر آمد سوزن او به دهان گرفته؛ ابراهیم گفت: کمترین چیزى که یافتم بماندن ملک بلخ این است دیگرها را تو دانى»۴
۳ـ سهل بن عبدالله تسترى گفت: مردى از ابدال بر من رسید و با او صحبت کردم و از من مسائل مىپرسید از حقیقت و من جواب مىگفتم تا وقتى که نماز بامداد بگزاردى و به زیر آب فرو شدى و به زیر آب نشستى تا وقت زوال و چون اخى ابراهیم بانگ نماز کردى، او از آب بیرون آمدى یک سر موى بر وى تر نشده بودى و نماز پیشین گزاردى، پس به زیر آب شدى و از آن آب جز به وقت نماز بیرون نیامدى، مدتى با هم بودیم بدین صفت که البته هیچ نخورد و با هیچ کس ننشست تا وقتى که برفت.۵
این سخنان مضحک و بى سروته را چه کسى باور مىکند؟۶
چکیده مطلب
صوفیه هم در بنا و هم در مبنا مشکل دارند. عقاید و نیز روش عملی آنان با روش اهل بیت سازگار نیست. دعاوی صوفیه مخالف عقل، برهان و وحی است و غرض آنان مطرح کردن خود و راهزنی دینی بوده است.
پی نوشتها
۱- بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴، روایت ۲۶، باب ۸ .
۲ – یوسف، ۱۱۱٫
۳- صفوه الصفا، ص ۲۵۸٫
۴- تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۸۷٫
۵- تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۱۵۳٫
۶- جلوه حق، ص ۷۱ ـ ۸۶ .