مرحوم آیت الله سید علی علم الهدی از شخصیتهای شناخته شده علمی و معنوی مشهد مقدس بود. وی عمر گرانمایه خود را در مسیر احیای معارف مکتب وحی صرف نمود. از ایشان آثار مکتوب سودمندی بجا مانده است. کتاب «مناظره با دانشمندان»، یکی از آثار آن عارف کامل است. نوشتار زیر، برگرفته از مناظره اول این کتاب است که با قدری ویرایش تقدیم حضور میگردد. به جهت مطالب زیبا و بلند این کتاب، همگان را به مطالعه آن دعوت میکنیم.
آیت الله علم الهدی مینویسد:
در سال ۱۳۶۶ قمری برای معالجه چشم به تهران رفتم و به مدت یک ماه در بیمارستان فارابی بستری بودم. روزی حوالی بعد از ظهر بر تخت خود خوابیده بودم که ناگاه کسی وارد شد و من از صدای او بیدار شدم. همین که بر تخت قرار گرفت، مشغول سخن گفتن شد. از او سؤال کردند: اهل کجا هستید و مذهب شما چیست؟
گفت: ساکن همدان و کلیمی هستم و برای عمل چشم آمدهام. من خود را به خواب زدم در حالیکه سخنان او را میشنیدم و از سخنان او دانستم که دانشمند است. فردی کنار تخت من آمد و گفت: آقا بیدارید یا خواب؟
آهسته گفتم: بیدارم.
گفت: مردی که وارد شد میگوید کلیمی است. دین کلیمی چیست و عقیده ایشان چه می باشد؟ با صدای بلند گفتم: کلیمیان گمان میکنند امّت حضرت موسای کلیم هستند، اما حق را زیر پا نهادهاند و از آن دوری کردهاند. آن مرد صدای مرا شنید و با کمال شدت به گفته من اعتراض کرد. من حرکت کرده و در حالی که نشسته بودم، سخن خود را تکرار کرده و گفتم: شما از دین حق کناره گرفتهاید و حق را زیر پا نهادهاید.
- دلیل این سخن شما چیست؟
- زیرا نبوّت حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم مانند آفتاب روشن است لکن شما ایمان نمیآورید.
- چنین نیست، نبوّت او برما ثابت نشده است.
- شما در مقام تحقیق نیستید و حق را طلب نمیکنید و گر نه حق بر شما ظاهر میگردد.
- شما از علمای این امّت هستید یا از عوام آنها؟
- چند صباحی از عمر خود را در مدرسه به سر بردهام. شما از علمای یهود هستید یا عوام آنها؟
- میتوانم بگویم که به حدّی از درجه فهم رسیدهام.
- بسیار خوب، من هم آرزوی دیدار چنین کسی را داشتم. اکنون که ما از مشغلههای روزمره فارغ هستیم، میتوانیم در کمال آسایش با یکدیگر سخن بگوییم.
- ما دلیلی را نمیپذیریم، مگر آنکه از تورات برای ما ثابت گردد. فردا که روز ملاقات است، اطرافیان ما و شما میآیند و من به جهت بیماری چشم شما، به خویشانتان میگویم که تورات را بر شما قرائت کنند.
- اسم شریف شما چیست؟
- اسحاق.
- آقـای اسحاق! اگر به فردا موکول کنید، تا روز ملاقاتی بعد، چند روز طول میکشد. از طرف دیگر اگر تورات به همان زبان عبری موسی علیه السلام باشد ما نمیفهمیم و اگر ترجمه آن باشد، حجّت نخواهد بود.
به هر حال، تورات در قلب شماست و میتوانید آن را بخوانید، در فرصتی دیگر آن را خواهند آورد. از سوی دیگر خداوند به ما عقل عطا فرموده که از هر حجّتی بالاتر است. پس، از بیانات شما استفاده میکنیم. آنگاه شروع به سخن پیرامون صفات کلیمیان کرد، تا اینکه به این جمله رسید: هیتلر، رئیس جمهور آلمان، را ما کشتیم.
گفتم: چگونه شما او را کشتید؟
گفت: او دشمن یهود بود و در نظر داشت که این طایفه را به کلی نابود کند و نسل یهودیان را از بین ببرد. عالم بزرگ ما از فلسطین به تمام یهودیان عالم اعلان کرد: «میبایست از این دشمن بزرگ به خدا پناه برید و همگی در یک زمان روزه بگیرید و از خدا بخواهید که شرّ او را از شما بردارد و این دشمن بزرگ را هلاک سازد.» آنگاه همه ما چهل و هشت ساعت روزه گرفیتم و دعا کردیم تا خدا هیتلر را هلاک و یهودیان را از شرّ او آسوده کند.
گفتم: آقای اسحاق! اجازه میدهید سؤالی بپرسم؟
- بفرمایید.
- حضرت موسای کلیم علیه السلام، خاتم پیغمبران بود، یا بعد از او پیغمبرانی آمدند؟
- نه، بلکه پیغمبرانی چون داوود و سلیمان و غیر آنها آمدند.
- اجازه میدهید مسأله دیگری سؤال کنم؟
- بفرمایید.
- شما بهتر از ما تاریخ را مطالعه کردهاید. بفرمایید حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم، پیغمبر اسلام که امروزه نام او جهان را فراگرفته، نزد شما چگونه شخصیتی است؟
- مردی بود حکیم و دانشمند و عالم، اما پیغمبری او را قبول نداریم.
- بفرمایید مردمان جزیرهالعرب که ایشان در میان آنها بود، چه اشخاصی بودند؟
- مردمانی جاهل و نادان و بت پرست و مطلقاً بی بهره از علم که یکدیگر را مـیکشتند و امـوال هـم را غـارت میکردنـد و شـرافت انسانی را زیر پا میگذاشتند.
- آقای اسحاق! این پیامبر در میان چنین قوم جاهلی، علم و حکمت را از کجا آموخت؟! در لندن یا پاریس؟! تاریخ بیانگر چیست؟
سکوت اسحاق.
- در هیچ یک از تواریخ کلیمیان و مسیحیان فارس و عرب، سخنی مبنی بر اینکه این شخص برای علم آموزی به دیاری رفته یا استادی دیده باشد، یافت نمیشود.
- چنین است.
- بنابراین معلوم میشود که علم او نشأت گرفته از غیب است و این نشان از پیغمبری اوست.
- صحیح است، لکن پیغمبری او بر ما ثابت نیست.
- آقای اسحاق! انسان خدا را ندیده، لکن به طریق عقل شناخته است. تاریخ نشان میدهد، این انسان قبل از آنکه ادعای نبوت کند، در میان آن مردم به صیانت، امانت و صداقت شهره بوده است و همه او را دوست میداشتند. چون دعوی نبوت نمود، با او به دشمنی پرداختند که از این میان، خویشان او نقش بیشتری در عداوت ایفا کردند چرا که همگی بت پرست بودند. آزار و اذیت آنان همواره موجبات ناراحتی او را فراهم میکرد و حتی در صدد قتل او بر آمدند و اینها همه در حالی بود که وی یاوری نداشت. با این وصف، استقامت ورزید و مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت نمود. از کارهای قبیح، ستم و خودسری منع کرد و آنان را به تمدن، دیانت و انسانیت فرا خواند؛ در مقابل، آنـها از کارهای زشت خـود دسـت نکشیدند و همچنان به آزار و اذیت او میپرداختند.
آن حضرت با ارائه معجزات و حلاوت بیان و اخلاق خوش، آن مردم دور از تمدن را ارشاد نمود تا رفته رفته، به نصرت الهی و زحمات او به نتیجه رسید و ایشان با مشاهده ادله، براهین و معجزات به او ایمان آوردند. با این وصف چگونه عقل تصدیق میکند که آن حضرت را یک نفر شخص عادی فرض کنند و منکر نبوّت او باشند؟!
- بر ما معلوم است که او پیغمبر نبوده، زیرا که پیغمبری در اولاد اسحاق بوده است و او از اولاد اسماعیل است.
- آقای اسحاق! آیا دلیلی از تورات یا از کتب پیغمبران گذشته دارید که بایستی حتماً پیغمبری در اولاد اسحاق باشد و در غیر او نباشد؟
- نه و لکن سیره از قدیم بر این جاری بوده که انبیا از اولاد اسحاق بودهاند.
- خدا به هر که خواهد؛ خواه از اولاد اسحاق؛ خواه از اولاد اسماعیل و خواه از غیر، منصب نبوت را اعطا میکند و این توفیق، نصیب هر کس که خداوند اراده نماید، خواهد شد. آقای اسحاق! آیا شما تصور میکنید که خلق خدا از آغاز به آن بلادی که اولاد ابراهیم در آن بودهاند، منحصر شده است؟ آیا این، قابل قبول است که خداوند در مملکت فارس، روم، ترک، اروپا، آفریقا، چین و هند در هیچ زمان برای اقامه حجّت پیغمبری نفرستاده و خلق خود را رها کرده باشد؟!
آقای اسحاق! خداوند یکصدوبیستوچهارهزار پیغمبر برای ارشاد بندگان فرستاده و مسلم است که تمام آنها از اولاد اسحاق نبودهاند. پس لازم نیست که پیغمبری در اولاد اسحاق باشد.
چون سخن به اینجا رسید، گفت: اکنون غروب است و من اعمالی دارم که باید انجام دهم.
گفتم: بسیار خوب من هم میبایستی نماز خود را به جای آورم. او به اورادی مشغول شد که برای من قابل فهم نبود و من نیز مشغول به نماز خود شدم.
ناگفته نماند هنگامی که من با او مشغول مناظره بودم مردمی که آنجا بودند، حتی پزشکیارها و پرستارها به دقت و با هیجان و شعف خاصی به سخنان ما گوش میدادند و لب از سخن گفتن فرو بسته بودند.
من نماز را تمام کردم. پس از مدتی او هم از اوراد خود فارغ شد. غذا آوردند؛ برنج با گوشت بود، برای هرکدام گذاردند، تا نوبت به او رسید. گفت: نمیخورم.
گفتند: آبگوشت هم هست.
گفت: نمیخورم، برای من تخم مرغ بیاورید!
گفتند: نداریم.
گفت: چیز دیگر.
گفتند: برای بیمارستان فقط پلو و آبگوشت دستور دادهاند.
گفت: هیچ نمیخورم و آن بیچاره گرسنه ماند. من تا آن زمان نمیدانستم که آنها ذبیحه([۱]) ما را نمیخورند.
به هرحال، او را قدری به سخنان متفرقه مشغول کردم و آنگاه گفتم: سؤالی دارم اجازه میفرمایید؟
گفت: بفرمایید.
- درباره حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام شما چه عقیدهای دارید و تورات در مورد او چه میگوید؟
- حضرت ابراهیم، پیغمبر و خلیل خدا و پدر پیغمبران بود. و قدری از حالات حضرت ابراهیم را بیان کرد، تا رسید به اینجا که گفت: حضرت ابراهیم دو فرزند داشت یکی اسماعیل که مادر او کنیز بوده و دیگر اسحاق که مادر او ساره همسر آن حضرت بوده است، شما مسلمانها معتقدید اسماعیل ذبیح الله بوده و ما اسحاق را ذبیح الله میدانیم. از یکی از علمای اهل تسنن سؤال کردم که آیا در قرآن شما آیهای هست که نشان دهد اسماعیل ذبیح الله بوده؟ گفت: نه، آیهای در این مورد نیست.
گفتم: آن عالم اشتباه کرده، این مطلب در قرآن آمده است.
- در کدام سوره و آیه؟
- در سوره صافات؛ آنجا که خدای متعال داستان ابراهیم را بیان میکند تا اینکه میفرماید:
﴿ فَبَشرّناهُ بِغلامٍ حَلیمٍ* فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنّی أَری فِی المَنامِ أَنّی أَذبَحُکَ فَانظُر ماذا تَری قالَ یا أَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنی أِن شاءَ اللهُ مَنَ الصّابِرینَ ﴾
آنگاه میفرماید:
﴿ وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ* سَلامٌ عَلی أِبراهیمَ* کَذلِکَ نَجزِی المُحسِنینَ* أِنَّهُ مِن عِبادِنا المُؤمِنینَ* وَ بَشرّناهُ بِإِسحقَ نَبِیَّاً مِّنَ الصّالِحینَ ﴾[i]
ترجمه آیات این است:
ما او (ابراهیم) را به پسری بردبار و صبور بشارت دادیم* هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟
گفت: پدرم! هر چه به تو امر شده است، اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابرین خواهی یافت.
سپس میفرماید:
ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم* سلام بر ابراهیم* ما این گونه، نیکوکاران را پاداش میدهیم* او از بندگان با ایمان ماست* ما او را به اسحاق، پیامبری از شایستگان، بشارت دادیم.
در این آیات آمده است که در آغاز، خداوند ابراهیم را به غلامی حلیم که مراد، اسماعیل است؛ بشارت داد و او را مأمور به ذبح فرزندش نمود، آنگاه گوسفندی را فرستاد تا ابراهیم، او را به جای اسماعیل ذبح نماید.
گفت: به هر حال، اسماعیل فرزند کنیزی به نام هاجر بود و اسحاق فرزند بانویی به نام ساره. پس ساره به ابراهیم امر کرد که کنیز خود را همراه با فرزندش به مکان دوری ببرد تا او آنها را نبیند و ابراهیم آنان را به میان کوههای تهامه برد، در حالی که ابداً آب و آبادانی در آنجا نبود.
گفتم: سبحان الله، آیا ممکن است پیغمبر خدا که خلیل الله نام گرفت، به واسطه عمل به سخن همسرش، به کنیز و فرزند خود رحم نکند؟
گفت: نه چنین نیست، بلکه خدا اینگونه امر کرده بود. و آنگاه که ابراهیم، آنها را در آن سرزمین دور افتاده گذاشت، دلش به رحم آمد و عرض کرد: خداوندا! ذریه خود را در چنین جایی گذاردم و به تو سپردم. خطاب رسید: غم مخور! من این مکان را آباد میکنم و خلقی را در اینجا قرار میدهم و از نسل این فرزند پیغمبری میآفرینم و او را بر شرق و غرب عالم مبعوث میکنم و همگان در تحت فرمان او داخل شوند و او خاتم پیغمبران باشد.
چـون سـخن را بـه ایـنجا رسانید، گـفتم: آقـای اسحاق! سؤالی دارم، اجازه میفرمایید؟
گفت: بفرمایید.
گفتم: شما تواریخ جهان را مطالعه کردهاید. از آن زمان تا کنون چند هزار سال گذشته است. آیا در تاریخ آمده است که کسی از نسل اسماعیل به پیغمبری مبعوث شده باشد، کتاب آورده باشد، دعوی خاتمیت نماید، و مردم در تحت فرمان او در آمده باشند، جز حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم که در مکه معظمه، وطن اسماعیل، به پیامبری مبعوث شد؟
گفت: نه.
گفتم: پس همین است وعده خدا به ابراهیم خلیل علیه السلام.
چون سخن به اینجا رسید، ساعتی سر به گریبان فکر فرو برد و پس از آن گفت: ای عالم مسلمان! هیچ عاقلی نتواند منکر پیغمبری محمد شود، لکن او بر قوم خود پیغمبر بود، نه بر تمام خلق. قرآن شما نیز همین را میگوید.
گفتم: شاید نظر به این آیه باشد:
﴿ وَ کَذلِکَ أَوحَینا إِلَیکَ قُرآناً عَرَبِیَّاً لِّتُنذِرَ أُمَّ القُری وَ مَن حَولَها ﴾[ii]
و این گونه قرآن عربی را بر تو وحی کردیم تا امّ القری (مکه) و مردم پیرامون آن را انذار دهی.
- بلی.
- آقای اسحاق! قرآن به خط بیم دادن اهل مکه و اطراف آن به صورت عربی نازل شد، زیرا هر پیغمبری که خدا بر میانگیزد و کتابی که بر او نازل میکند به زبان قومش میباشد، نه آن که منحصر به آن قوم باشد، شما هم نیز معتقدید حضرت موسی به تمام خلق خدا مبعوث شد، در صورتی که تورات به زبان عبرانی نازل شد و انجیل به زبان سریانی و همچنین سایر پیغمبران. قرآن نیز از آنجا که بر قوم عربی فرود آمد، به زبان عربی است.
- در قرآن شما آیهای وجود دارد که دلالت کند دعوت پیامبر شما جهانی و عالمگیر است.
- آری
- کدام آیه؟
- در اول سوره فرقان آمده است:
﴿ تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونُ لِلعالَمینَ نَذیراً ﴾[iii]
زوال ناپذیر و پر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.
و این آیه صریحاً بیان میکند به این که حضرت بر تمام اهل عالم پیغمبر بود.
آنگاه گفتم: آقای اسحاق! چرا منصفانه قضاوت نمیکنید؟ شما شخص دانشمندی هستید، تواریخ جهان را بسیار دیدهاید، تورات و سایر کتب را مطالعه فرمودهاید، آیا وقت آن نرسیده که در نبوّت محمد صلی الله علیه و آله وسلم تأمل کنید. کسی که به تنهایی در میان گروهی کفّار بت پرست، بیرق نبوّت بر دوش گرفت و در حالی که خویشاوندانش با او دشمنی کردند و مدت سیزده سال در مکه تحت فشار و اذیت بود، با نشانههای روشن، مردمی وحشی منش را هدایت و ارشاد نمود، لیکن روز به روز بر اعراض و انکار آنها افزوده میشد تا جایی که برای او چارهای جز هجرت باقی نماند. در مدینه هم به دعوت خود ادامه داد تا آنکه عدهای به آیین اسلام در آمدند. آنگاه از جانب خدا مأمور به جهاد شد. اولین جنگی که واقع شد، غزوه بدر بود که آن حضرت همراه، با سیصد و سیزده نفر اعراب پابرهنه و فقیر که اکثر ایشان وسیله جنگی نداشتند و تنها سلاحشان سنگ و چوب بود و مَرکَب نیز نداشتند، در آن به نبرد پرداختند. این عده قلیل با بیش از نهصد نفر نیروی جنگی دشمن روبرو شدند. عربهایی قوی پنجه، شجاع و متهوّری که همگی غرق آهن و فولاد بودند. ابوجهل وقتی که لشکر آن حضرت را دید، گفت: برای ما ننگ است که با اینها بجنگیم، بلکه غلامان خود را میفرستیم که محمد و اصحابش را دست بسته و زنجیر کرده برای ما بیاورند. لیکن خداوند ملائکه خود را به یاری مسلمانان فرستاد به گونهای که هفتاد نفر از سرکردگان دشمن کشته شدند و هفتاد نفر از بزرگان ایشان به اسارت در آمدند، در حالی که از اصحاب پیغمبر نه یا ده نفر کشته شدند، چنانکه خداوند در قرآن در سوره آل عمران میفرماید:
﴿ وَ لَقَد نَصَرَکُمُ الله بِبَدرٍ وَ أَنتُم أَذِلَّهٌ فَاتَّقُوا الله لَعَلَّکُم تَشکُرُون* إِذتَقُولُ لِلمُؤمِنینَ أَلَن یَّکفِیَکُم أَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلثَهِ آلافٍ مِّنَ المَلئِکَهِ مُنزَلینَ* بَلی إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَاتُوکُم مِن فَورِهِم هَذا یُمدِدکُم رَبُّکُم رَبُّکُم بِخَمسَهِ آلافٍ مِّنَ المَلئِکَهِ مُسَوِّمینَ﴾[iv]
خداوند شما را در «بدر» یاری کرد، در حالی که شما (نسبت به آنها) ناتوان بودید. پس از خدا بترسید (و در برابر دشمن، مخالفت فرمان پیامبر نکنید) تا شکر نعمت او را به جا آورده باشید* در آن هنگام که تو به مومنان میگفتی: آیا کافی نیست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان که (از آسمان) فرود میآیند، یاری کند؟!* آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را با پنج هزار نفر از فرشتگان که نشانه هایی با خود دارند، مدد خواهد کرد.
تا رفته رفته حقانیت این پیغمبر بر مردم آشکار گشت و مردم فوج فوج بر اساس دلـیل، برهان، حجّت و بیان، داخل این دین محکم شدند کـه خـدا در سـوره بقره میفرماید:
﴿ لا إِکراهَ فِی الدّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ ﴾[v]
درقبول دین اکراهی نیست (زیرا) راه درست از راه انحرافی مشخص شده است.
تا امروز که بیش از سیصد و پنجاه میلیون مسلمان صدایشان در تمام جهان به نوای (اشهد ان محمداً رسول الله) بلند است.
حال آیا جای شکی برای یک انسان خردمند و منصف باقی میماند؟ آقای اسحاق! شما را سوگند میدهم به موسای کلیم و ابراهیم خلیل! که آنچه بین خود و خدا دانستهاید و از کتب آسمانی و تواریخ جهانی و ادراکات شخصی فهمیدهاید بفرمایید و چیزی را کتمان نکنید و از جانب انصاف کناره نگیرید!
چون سخن به اینجا رسید، گفت: همان است که میفرمایید؛ شکی نیست که او پیغمبر بوده، در کتب نیز علامات این پیغمبر میباشد و در کتب آسمانی بیان شده که برای این پیغمبر دوازده وصی است اول آنها داماد و پسر عموی اوست و پس از او اولاد دخـتر وی یکی بعد از دیگری و دوازدهمین آنها مهدی آخرالزمان است که میآید و بر سر تا سر جهان حکومت میکند و ظلم و ستم را بر طرف کرده و به عدل رفتار خواهد کرد. این مطلب بر ما معلوم است، لکن این پیغمبر بر ما کلیمیان پیغمبر نیست، زیرا که حضرت ارمیای پیغمبر از ما عهد و پیمان گرفته که از دین خود دست برنداریم و از راه خود جدا نشویم، تا مهدی آخرالزمان بیاید. چون او آمد، ما همه ایمان میآوریم.
چون سخن را به اینجا رسانید، گفت: شما خسته شدید. من نیز خسته شدم. چند ساعت از شب گذشته است، خوب است اجازه دهید بخوابم.
گفتم: بخوابید و با خود گفتم این مرد بیش از هشت روز اینجا خواهد بود و من انشاء الله او را مسلمان میکنم و حتی او را تشویق خواهم کرد که کلیمیان دیگر را هم ارشاد کند.
چون صبح دمید، او مشغول اوراد خود شد من نیز به نماز ایستادم. تا طلوع آفتاب به اوراد اشتغال داشت. چون فارغ شد، گفتم: آقای اسحاق! مسألهای بر من مشکل شده، اجازه میدهید؟
- بفرمایید
- موسای کلیم علیه السلام فقط برای بنی اسرائیل مبعوث شد، یا بر تمام خلق؟
- بر تمام خلق.
- آیا حضرت موسی علیه السلام تمام احکام و تکالیف را برای مردم بیان کرد، یا بعضی را پنهان داشت؟
- نه، بلکه آنچه خدا به او وحی کرده بود، برای خلق بیان کرد.
- شما فرمودید که حضرت ارمیا علیه السلام از یهودیان، عهد و پیمان گرفته که از دین و عقیده خود دست بر ندارند، تا مهدی آخر الزمان بیاید. پس چرا حضرت موسی علیه السلام که پیغمبر عظیم الشأنی بود، این مطلب را نفرمود، تا بعد از تقریباً هزار سال حضرت ارمیا آمد و چنین امر مهمی را گفت؟ پس بایستی گفت: العیاذ بالله حضرت موسی در ادای وحی کوتاهی کرده یا سخن حضرت ارمیا العیاذ بالله دروغ بوده، که هر دو نادرست است. پس باید گفت: این خبر را دروغ بـه حـضرت ارمـیا نسبت دادهاند، چـنانکه بر تمام پیغمبران دروغ میبستند!
ساکت شد و جوابی نداد.
گفتم: نکته دیگر نیز هست.
- بفرمایید.
- آیا ممکن است پیغمبر خدا دروغ گوید، یا عملی بر خلاف مأموریت خود انجام دهد؟.
- این امر ممکن نیست.
- پس چرا حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم که نبوّت او را تصدیق نمودید یهود را دعوت کرد، لکن بعضی ایمان آوردند و بعضی سرپیچی کردند؟
- ممکن است این دعوت مربوط به یهودیان جزیره العرب باشد و به سایر یهودیان ربطی نداشته باشد.
- سبحان الله! سخن میرانید، پیغمبر خاتم، تمامی یهود و نصاری و مجوس و پیروان سایر ادیان را دعوت کرد به سلاطین و علمای یهود نامه نوشت و یهود و نصاری نجران را دعوت کرد و برای پادشاه یمن و روم و ایران پیک فرستاد زیرا خاتم پیغمبران بود و نبوّت به آن حضرت ختم شد و چه اینکه خـطابـهای قـرآن نـظیر: «یا اهل الکتاب» «یا بنی اسرائیل» شامل تمامی کسانی میشود که، تحت این عناوین می گنجند. قرآن یهودیانی که حق را انکار نمودند و از ایمان آوردن به رسول خاتم اعراض کردند، شدیداً مذمت کرده و در سوره آل عمران میفرماید:
﴿ إِنَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الإِسلامُ وَ مَا اختَلَفَ الَّذینَ أُتُرا الکِتابَ الاّ مِن بَّعدِ ما جائَهُمُ العِلمُ بَغیَاً بَّینَهُم وَ مَن یَکفُر بِآیاتِ اللهِ فَإِنَّ اللهَ سَریعُ الحِسابِ﴾[vi]
همانا دین نزد خدا اسلام است و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد کردند، مگر بعد از آگاهی و علم. آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود و هرکس به آیات خدا کفر ورزد (خدا به حساب او می رسد، زیرا) خداوند سریع الحساب است.
آقای اسحاق! از شأن شما به دور است که این گونه از بدیهیات را انکار نمایید!
چون سخن به اینجا رسید و همه راهها بر او بسته شد، عاجز ماند و گفت: فعلاً این سخنان را کنار گذارید و بفرمایید عقیده شما مسلمانان درباره عُزَیر چیست؟
گفتم: عُزَیر پیغمبری از پیغمبران خداست که تحت شریعت حضرت موسی علیه السلام بود، ولی شما یهودیان او را پسر خدا مینامید.
- چنین نیست، ما او را پیغمبر هم نمیدانیم، او تنها مردی خوش بیان و خوش نویس بود.
- آنگونه که ما اطلاع داریم شما او را پسر خدا و زنده کننده تورات میدانید.
- طایفهای هستند که او را پسر خدا میدانندکه آنها را یهود میگویند لکن ما یهودی هستیم و این سخن را قبول نداریم، بلکه او را پیغمبر هم نمیدانیم.
- بسیار خوب. بحثی نداریم.
- شما عیسی را قبول دارید، ولی چه دلیلی بر حقانیت او دارید؟
- ما عیسی علیه السلام را پیغمبر خدا میدانیم، اما نه هر عیسی نامی را بلکه آن عیسایی که پیغمبر ما او را تصدیق کرده است. برای ما این دلیل بر نبوت عیسی کافی است که پیامبرمان نبوت او را تصدیق کرده چه اینکه نبوت موسی علیه السلام را نیز تصدیق نموده است.
- درباره انجیل چه میگویید؛ آیا آن را حق میدانید؟
- بلی انجیل کتاب خداست که بر حضرت عیسی علیه السلام نازل شد، اما نه این انجیل که مسیحیان امروز دارند و آن را به عیسی نسبت میدهند، زیرا انجیل اصلی پس از آن حضرت مفقود شد. مسیحیان عدهای از محفوظات خود را نوشتند و به چهار انجیل قائل شدند و به همین دلیل بعضی کلمات غیر مناسب در آن وجود دارد که با هم اختلاف دارند، حال آنکه انجیل نازل شده بر حضرت موسی یکی است لذا این انجیلها نزد ما پذیرفته نیست.
آقای اسحاق! بفرمایید آیا این تورات که نزد شماست، همان توراتی است که به زبان عبری بر موسی فرود آمده و آیا ابداً دست نخورده است؟
گفت: بلی
گفتم: بفرمایید که تابوت سکینه چه بوده و چه شد که بین بنیاسرائیل اختلاف واقع شد؟ و چرا بعد از حضرت یوشع، مدتی تورات مفقود بود و بعد یافت شد!
گفت: تابوت سکینه صندوقی بود که بعضی از آیات و صحف و خصایص انبیا و بعضی الواح در آن بود، بنیاسرائیل مأمور به احترام و تعظیم آن بودند و یوشع در جنگهایش با کفّار آن را برابر لشکر میگذاشت و پیروز میشد. بعد از او سلاطین بنیاسرائیل نیز چنین میکردند و بر دشمنان خود غالب میشدند. هرکس مقدم بر تابوت بود کشته میشد از این جهت همیشه پیروزی از آن بنیاسرائیل بود (از برکت این صندوق) تا اینکه دولت بنیاسرائیل بر تمامی دولتها قوت گرفت و همه دنیا از شوکت و حشمت اسرائیلیان در هراس بودند. البته عزّت آنان از برکت این تابوت بود، بعدها این تابوت را کنـار کوچهها گذاشتند و بچههـا بـا آن بازی میکردنـد و مورد بیاحترامی واقع میشد، چنانکه شما مسلمانها گاهی به قرآنی که معتقدید کتاب خداست، بیاحترامی میکنید و به دست اطفال میدهید یا اوراق آن را در مـساجد مـیریزید. بـه هـر حـال، به دلیل این بیاحترامیهای بنیاسرائیل بود که خداوند بر آنان غضب کرد و آن تابوت مفقود شد. پس از آن ذلت به بنیاسرائیل رو آورد و دولتهای بیگانه بر آنها غلبه کردند. کمکم، شوکت از آنها زایل شد و خواری و ذلت گریبانگیرشان شد. سالها گذشت تا آنکه به درگاه خدا ناله کردند، خدا بر آنها منّت گذاشت و طالوت را پادشاه ایشان گردانید. تابوت را نیز فرشتگان برای او آوردند، عزّت و شوکت بار دیگر به بنیاسرائیل بازگشت و پس از طالوت سلطنت به داوود و سلیمان منتقل شد.
و اما تورات، در میان بنیاسرائیل محترم بود و به آن عمل میکردند تا آنکه رفته رفته، اشخاص نا اهل، دنیا طلب و شهوتران متصدی امور شدند و اختلاف میان آنها در گرفت. آنگاه تورات در میان آنها ناپدید شد. پس از مدتی، علما گرد هم جمع شدند و از این پیشامد اظهار ناراحتی و نگرانی نمودند. یک نفر از بزرگان (که نام او را گفت، ولی من فراموش کردم) گفت: غم مخورید زیرا تورات در سینه من هست و من آن را حفظ کردهام و برای شما بیان خواهم کرد!
چون اسحاق سخن را به اینجا رسانید، صدای پرستار بلند شد: ساکت باشید و همه بخوابید که آقای پروفسور برای معاینه میآید. همگی خوابیدیم، پروفسور آمد و تک تک افراد را معاینه کرد تا به آن یهودی رسید و معاینه او طولانی شد. بعد او را با خود برد و من چند ساعت به انتظار نشستم، ولی او نیامد. از پرستار پرسیدم: چرا این پیرمرد یهودی نیامد؟
گفت: آقای پروفسور فرمودند هنوز وقت عمل چشم او نرسیده چند ماه دیگر بیا و او رفت. بسیار حسرت خوردم به گونهای که در عمرم چنین افسوسی نخورده بودم.
[۱]– گوسفند و گاوی که بنا به دستور شریعت اسلام ذبح شده باشد.
[i]- صافات، ۱۰۱ – ۱۱۲٫[ii]– شوری، ۷٫
[iii]– فرقان، ۱٫
[iv]– آل عمران، ۱۲۳ – ۱۲۵٫
[v]– بقره، ۲۵۶٫
[vi]– آل عمران، ۱۹٫
منبع نوشته:پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلّم, موسی علیه السلام , اسحاق, اسماعیل, قرآن کریم, تورات,