مرحوم آیت الله سید علی علم الهدی عارفی عامل و مجاهدی کامل بود. وی عمر پربرکت خویش را در جهت دفاع از عقاید حقهی مکتب وحی صرف نمود.
آثار آن مرحوم هنوز بعد از سالها کاملاً قابل استفاده است. مرحوم علمالهدی در کتابی تحت عنوان «معاد و عدل یا مراحل نهایی بشر» که توسط دفتر انتشارات اسلامی منتشر شده است، به تفصیل دربارهی معاد جسمانی بحث نموده و مباحث ارزندهای را ارائه نمودهاند.
مقالهای که در پیش رو دارید، مناظرهی چهل و چهارم از کتاب ارزشمند «مناظره با دانشمندان» مرحوم علمالهدی است، که توسط انتشارات سجده در تابستان ۱۳۸۲چاپ گردید. این کتاب شامل چهل و شش مناظره بسیار جذاب و مفید است. عموم را، دعوت به مطالعه آن مینماییم.
موضوع این مناظره، معاد جسمانی است که به دلایلی از جمله «استحالهی اعاده معدوم» مورد انکار فلاسفه قرار گرفته است. اهم مطالب این مناظره از این قرار است که مفاد قرآن و روایات، معاد جسمانی است و تأویـل بدون دلیل آیـات و روایات، دین را عوض کرده و منحرف میسازد. و نیز در این مناظره به این مطلب مهم اشاره شده است که نظریه فلاسفه در این مورد و بسیاری از موارد دیگر، موهوماتی هستند که در قالب معقولات عرضه میشوند.
فقیهی با یک حکیم فلسفی راجع به مسألهی معاد به مناظره و مباحثه مشغول شدند. فقیه گفت: «معاد، با جسمِ عنصری است و همین انسان ـ با قدرت خدا ـ با همین بدن دنیوی روز قیامت زنده میشود و به پاداش و کیفر اعمال میرسد.»
حکیم گفت: «چنین چیزی ممکن نیست، زیرا که این بدن متلاشی و فانی میشود و بسا مأکول حیوانات میگردد و محالست که دو مرتبه برگردد، فقط نفس ناطقهی انسانی و جوهر حقیقت بشری باقی است به بقاء الله و همانست که در قیامت آورده میشود و از او حساب کشیده میشود. اگر سعید باشد، به لذایذ علوم و کملاتی که در دنیا کسب کرده میرسد و مسرور است و اگر به سبب جهل و صفات بد و کردار ناپسند که در دنیا کسب کرده، شقی باشد، مغموم است و در عالم ارواح سرگشته خواهد بود و مراد از بهشت و جهنم همین است. بازگشت این ماده به همین کیفیت و کمیت محال و غیر معقول خواهد بود.»
فقیه در جواب گفت: «کسی که این حرف را میزند، قایل به قدرت خداوند یکتا نباشد. خداوندی که از صفوهی خاک گیاه ایجاد میکند و به خورد حیوان دهد و بعد انسان خورد و در صلب او نطفه گردد، سپس در رحم قرار دهد و از آنجا به دنیا آورد. رفته رفته، بزرگ شود تا مثل شما کسی گردد. آیا قادر نباشد که اجزای متلاشی او را جمع کند و روح او را در آن داخل کند و او را زنده سازد چنانچه در قرآن مجید میفرماید:
﴿أَفَعَیینا بِالخَلقِ الأوَّلِ بَل هُم فی لَبسٍ مِّن خَلقٍ جَدیدٍ﴾[۱]
آیا ما از آفرینش نخستین عاجز ماندیم (که قادر بر آفرینش رستاخیز نباشیم؟! ) ولی آنها (با این همه دلایل روشن) باز در آفرینش جدید تردید میکنند.
حکیم گفت: «چیزی که از بین رفته و عنصری که به مرکز خود ملحق شده، چگونه میشود دو مرتبه عین او مجتمع شده وجود خارجی یابد؟»
فقیه گفت: «در صورتیکه خدای توانا خبر میدهد که چنین خواهم کرد شما منکر توانایی خدا میشوید و کار خدا را به عقل خود میخواهید بسنجید؟! کدام کار خدا به عقل مخلوق در میآید؟! شما کارهای صادره از مخلوق را در سابق تصور نمیکردید. اگر به شما میگفتند صدای گوینده از هزار فرسخ راه در این مجره[۲] میرسد و در ظرف دو ساعت شخص میتواند هزار فرسخ راه را طی کند، میگفتید: معقول نیست! اکنون میبینید به قدرت خدا مخلوق، اجزایی را ترکیب میکند و چنین مخترعاتی ایجاد مینماید و شاید بعدها اختراعات دیگر بیاورند که اگر اکنون بگویند، شما غیر معقول دانید. در صورتی که کار مخلوق نزد شما غیر معقول باشد و بعد ایجاد شود و خود ببینید، آیا خالق نتواند که اجزای متفرق شده انسان را در هر جا که باشد و جزء هر حیوان که شده باشد، به قدرت خود جمع نماید و عنصر هرکسی را از مرکزش مجزا کند و او را چنانچه در دنیا بوده برگرداند و زنده کند؟! آیات شریفه قرآن و اخبار پیغمبر و ائمه اطهار علیهمالسلام صریح است که خداوند همین بدن و روح را زنده میکند و پاداش و کیفر میدهد. آقای حکیم! شما خدا را قادر نمیدانید یا آیات و اخبار را تکذیب میکنید؟!»
حکیم گفت: «آیات و اخبار صحیح است، اما شما ظاهر آیات و اخبار را میبینید. تمام تأویل دارد و بایستی تأویل کرد.»
فقیه گفت: «چه تأویل نماییم؟ خداوند در آیه شریفه اوصاف حورالعین را بیان میفرماید، اوصاف لباس اهل بهشت و مساکن آنها را بیان میفرماید، اوصاف جهنم و غُلها و زنجیرها و شکنجهها را بیان میکند، حال چگونه میتوان با این صراحت، آنها را تأویل کرد؟! کفار هم مانند شما به عقلشان درست نمیآید که چگونه میشود استخوان پوسیدهای زنده شود. لذا خدا آنها را رد میکند و میفرماید:
﴿بَلی قادِرینَ عَلی أَن نُسوِّی بَنانَهُ ﴾[۳]
آری قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنیم.
اگر مسأله تأویل بود، ایشان قبول میکردند.»
حکیم گفت: «خدا به ما عقل داده، عقل ما تصدیق نمیکند اجزایی که از بین رفته و معدوم گشته، دو مرتبه برگردد.»
فقیه گفت: «اجزا معدوم نمیشود، بلکه در عالم امکان موجودند. هر چند در دریا و صحرا و کوهها متفرق باشند و مأکول حیوانات باشد، در علم و احاطه یگانه قادر متعال محفوظ است و هر چند که هر عنصری به اصل ملحق شده باشد. چون مشیت حق تعلق گیرد، به قدرت کامله تجزیه کند و جسم هر شیء را از شیء دیگر منفصل سازد. نزد او سهل است و این مطلب محال عقلی هم نیست، چنانچه میگویید.»
به هر حال هر چه فقیه از آیات و اخبار و اوصاف بهشت و دوزخ دلیل میآورد، حکیم تأویل میکرد و مباحثه به طول انجامید.
آنگاه فقیه به حکیم رو کرد و گفت: «عجب مرد خر پدر سگ دیوث بیباکی باشی. خدا تو را لعنت کند! پیوسته مزخرف میگویی.»
حکیم از شنیدن این کلمات زشت در غضب شد و گفت: «مباحثه که فحش و بدزبانی ندارد چرا ناسزا میگویی و قذف[۴] مینمایی؟»
فقیه گفت: «ای آقا! شما اهل تأویل هستید. چرا چنین نسبتی به من میدهید؟ این کلمات تأویل دارد، چرا تأویل نمیکنید؟»
حکیم گفت: «چه تأویل کنم؟»
فقیه گفت: «اما گفتم خر، شما صاحب الاغ باشید. حذف مضاف با بودن قرینه جایز است. کدام قرینه بالاتر از حس باشد؟ خر گفتن یعنی صاحب خر.
و این که گفتم پدر سگ، شما اهل ادب هستید. پدر، فارسی اب است و عرب اب را بسیار به معنی صاحب استفاده میکند، چنانچه میگوید: ابوالدار، ابوالبستان. یعنی: صاحبخانه، صاحب باغ. شما نیز برای حراست بستان خود سگی دارد. گفتم پدر سگ فارسی اب است؛ یعنی: صاحب سگ.
و این که گفتم دیوث، این کلمه به کسی که راضی باشد که اجنبی با خواهر با عمه یا خاله او نزدیکی کند، اطلاق میشود. یک نفر اجنبی نزد شما از خواهرتان خواستگاری کرد و شما نیز اجازه دادید که عقد نکاح واقع شود و با رضایت شما با خواهر شما نزدیکی کرد.
و این که گفتم بیباک، این کلمه مقلوب کبابی است و شما کسی هستید که کباب را دوست میدارید و پیوسته میل میفرمایید.
و این که گفتم خدا تو را لعنت کند: لعن به معنی ابعاد (دور کردن) است. مگر شما نخواندهاید قول ابیالعزافر شلمغانی را که یک نفر از اهل تأویل و قایل به حلول بود، هنگامی که حسین بن روح ـ رحمه الله ـ نائب سوم امام زمان (عج) او را لعنت کرد و نوشت به شیعیان او را لعنت کنید، او در مقام شکر به سجده افتاد و به مریدان گفت: «سجدهی من برای شکرانه است که حسین بن روح مرا لعنت کرد. لعن به معنی ابعاد است. یعنی: خدا مرا از عذاب و غضب خود دور کند.»
این است تأویل کلمات من، حکیم و اهل تأویل هستید چرا تأویل نکردید و به غضب آمدید؟ و اما این که گفتم مزخرف: چون زخرف به معنی زینت است. یعنی: مجالس از کلمات شما زینت مییابد. کلام شما و سخنرانیتان مجالس را زینت بخش است اگر شما اهل تأویل باشید، نبایستی به ظواهر بپردازید و غضب نمایید.»
حکیم متحیر بماند.
فقیه گفت: «ای آقا! خداوند به زبان قوم تکلم میکند و پیغمبر و ائمه علیهم السلام به مناسبت فهم مخاطبین تکلم میکنند. خداوند در سورهی ابراهیم آیهی ۴ میفرماید:
﴿وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَومِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُم﴾
ما نفرستادیم پیغمبری را، مگر به زبان قومش تا برای ایشان (حقایق را) بیان کند.
معلوم است خطابات قرآنی ﴿یا أیّها الّذین آمنوا﴾،﴿یا أیّها الّذین کفروا ﴾، ﴿یا أهل کتاب﴾و﴿یا أیّها الناس﴾ خطاب به همین مردمان است. چگونه تصور میشود خداوند به بندگان کلماتی که غیر مراد او باشد خطاب کند و مردم مراد او را نفهمند و غیر آن را بفهمند، تا بعد از هزار سال و زیاد از آن مانند شما یافت شود که مراد خدا را بیان کند، و نیز ذی شعوری تصور نکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه هدی علیهمالسلام با مردم سخن گویند و مرادشان غیر از مفهوم کلامشان باشد. بلی آیات متشابه تأویل دارد، اما تأویل آن را خدا داند، چنانچه در سورهی آل عمران آیه ۷ میفرماید:
﴿وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ إلَّا اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُولُونَ کُلٌّ مِّن عِندِ رَبَّنا﴾
اگر واو استیناف[۵]باشد، علم تأویل را جز خدا نداند و اگر واو عطف باشد «راسخون علم» کسانی باشند که علم ایشان لدُنی باشد و به شما و امثال شما مربوط نیست. همانا تأویل و تفسیر همان است که ائمهی هدی علیهمالسلام میفرمایند. پس این تأویلات شما وساوس شیطانی است و از پیش خود به لغلغه زبان سخن میرانید و آیات و اخبار را حمل به خیالات فاسد خود مینمایید. خدا میفرماید:
﴿فَأَمّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَهِ وَ ابتِغاءَ تَأویلِهِ وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ إلَّا اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُلولُونَ آمَنّا بِهِ کُلُّ مِّن عِندِ رَبِّنا﴾[۶]
اما آنها که در قلبهاشان لغزش است پیروی میکنند از متشابهات برای فتنه و تفسیر نادرستی برای آن طلب میکنند و حال آنکه تفسیر این را مگر خدا و راسخون در علم، نمیدانند. میگویند: «ایمان آوردیم به این قرآن، تمام (محکمات و متشابهات آن) از جانب پروردگار ماست»
کسانی که از پیش خود این تأویلات را میکنند، کسانی هستند که در قلوب آنها زیغ است. آقای حکیم! ثلث قرآن راجع به کیفیت احیای مردگان و اوصاف قیامت و لذایذ بهشت و شکنجههای دوزخ است. آیات، صریح و بینات، وافی میباشد و همچنین اخبار متواتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ائمهی هدی علیهمالسلام که صراحت در کیفیت زنده شدن و اوصاف محشر و بهشت و دوزخ دارد. چگونه میتوان با این صراحت تأویل کرد؟! آیا ـ العیاذ بالله ـ خدا قادر نیست بر وعده و وعیدی که به ایشان داده، یا آنکه بندگان را فریب داده تا اطاعت و ترک معصیت کنند؟! تعالی الله عمّا یقول الظالمون علواً کبیراً
شما که این گونه آیات صریح و اخبار متواتر را تأویل میکنید و ترس مردم را از عذاب الهی کم میکنید، پس آیات و اخبار راجع به احکام نماز و روزه و سایر عبادات را هم تأویل کنید و زحمت از گردن مردم بردارید!
شما که مجهولات را معقولات میدانید، چه اصرار دارید که آیات و اخبار را بپذیرید و به زحمات و سلیقهی خود تأویل نمایید که اهل لسان به شما بخندند، بلکه اگر منکر دین و شریعت و قرآن شوید آسانتر است و عوام کالانعام و شهوترانان به شما بهتر میگروند، چون خود را از قید عبادات خلاص میبینند.»
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خـواه از سخنم پندگیـر و خواه ملال
[۱]- ق/ ۱۵٫ [۲]- صندوق کوچک [۳]- قیامه/ ۴٫ [۴]- قذف: در لغت به معنای پرتاب کردن است و در اصطلاح نسبت فاحشه دادن به کسی را گویند. [۵]- واو استیناف در جایی می آید که جمله ما بعد از واو به جمله ما قبل از واو مربوط نیست، به خلاف واو عطف که هر کجا در بیاید می فهماند که ما بعد مربوط به همان کلام ما قبل است. [۶]- آل عمران، ۷٫