عقول عشره / علامه سیدعلی موسوی بهبهانی:
سـ آیا این قضیّه معروف فلسفى که میگویند: «الواحد لا یصدر عنه إلاّ الواحد»، و آنچه متفرّع بر این مسأله نمودهاند از قبیل اثبات عقول عشره، صحیح است یا خیر؟!
حاج سیّد على موسوى بهبهانى در سال ۱۳۰۳ هـ.ق در خانوادهاى از سادات اصیل و نجیب بهبهان، متولّد گردید. پدر بزرگوارش آقا سیّد محمّد از علماى آن شهرستان بود. حاج سیّد على پس از تحصیل دروس مقدّماتى و سطوح در محضر علماى بهبهان در اواخر سال ۱۳۲۷ براى تکمیل اندوختههاى علمى خویش به نجف اشرف سفر کرد و به مدّت شش سال از محضر اساتیدى چون آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانى، آقا سیّد محمّد کاظم یزدى، و آقا سیّد محسن کوهکمرى تبریزى بهرهها گرفت. معظمله با این که بیش از ۲۴سال نداشت به مقامات عالیه علمى نایل آمد و با اخذ اجازه از اساتید به زادگاه خود مراجعت کرده و به تدریس مشغول گردید. این عالم فرزانه سرانجام در ۱۸ ذى القعدهی ۱۳۹۵ وفات یافت و در دارالعلم شهر اهواز به خاک سپرده شد.(۱)
* * * *
سـ آیا این قضیّه معروف فلسفى که میگویند: «الواحد لا یصدر عنه إلاّ الواحد»، و آنچه متفرّع بر این مسأله نمودهاند از قبیل اثبات عقول عشره، صحیح است یا خیر؟!
جـ این مسأله و قضیّه به چند وجه باطل است:
وجه اوّل: این مسأله بر فرض که صحّت داشته باشد اختصاص به علل مضطرّه دارد و در فاعل مختار جارى نیست، زیرا بدیهى است که لازم نیست میان فاعل مختار و فعل او تناسبى باشد.
چون جایز است که افعال متضاد از فاعل مختار صادر شود، و آنچه بر فاعل مختار لازم مىباشد این است که براى او فعل مقدور باشد.
على هذا مىگوییم خداوند متعال فاعل مختار است و تناسب بین فعل و فاعل هم لازم نیست، بلکه در این مورد تناسب ممتنع است.
زیرا خداوند شبیه و نظیر ندارد، اگر بین فعل و فاعل تناسب وجود داشته باشد، مستلزم شبیه و نظیر خواهد بود.
وجه دوّم: وحدت و یگانگى خداوند متعال از قبیل وحدت ممکنات نیست، زیرا که وحدت خداوند متعال به معنى عدم تشبیه و نظیر است، و معقول نیست که ممکن چنین وحدتى داشته باشد.
بنابراین بین وحدت واجب و وحدت ممکن تناسبى وجود ندارد.
وجه سوّم: ممکنات داراى وحدت حقیقیّه نیستند، زیرا بدیهى است که هر ممکنى زوج ترکیبى است، و هر زوج ترکیبى ممکن است.
یعنى موجود خارجى مرکّب از وجود و ماهیّت است، چون اگر فقط وجود باشد، نسبت به سایر موجودات امتیازى ندارد و امتیاز هر موجودى از موجودات دیگر دلیل است که از وجود و ماهیّت ترکیب شده است.
سـ در کتاب «بستان السیاحه»(۲) درحرف «ر» ذیل کلمه «رشت» در شرح حال شیخ زاهد گیلانى(۳) که از مشایخ صوفیه است، کلماتى راجع به مشرب عرفان از وى نقل مىکند و مىگوید:روزى مىفرمود که مردم روزگار توهّم نمودهاند که این مراتب علّیه و مناصب سنیه، وقف قومى است که در ازمنه ماضیه بودهاند، بلکه نه چنین است.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنندآنچه مسیحا می کرد
و نوبتى بیان نمود که دانستن اصول وصول و قواعد عقائد، یا به طریق فکر است و آن مسلک متکلّمین و حکماء مشّائین است و یا به طریق ریاضت و آن مسلک صوفیه و حکماء اشراقیین است که ایشان رارواقیین هم گویند «مثل الفریقین کالاعمى و الاصم والبصیر و السمیع هل یستویان مثلاً أفلا تذکرون».(۴)
در طریق اوّل خار شبهه بسیار است و قدم عقل از رهگذر افکار، مولوى در مثنوى مىگوید:
پـای اسـتدلالیان چـوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
گر کسی از عقل باتمکین بدی فـخـر رازی راز دار دیـن بـدی
غایت دلیل مناقشه و خلاف است و اساس آن بر ظنّ و قیاس و بر تخمین و گزاف «و ما یتبع أکثرهم إلاّظنّاً انّ الظن لا یغنى من الحقّ شیئاً».(۵)
بعضى در مدرسه میان اهل وسوسه بسیار جان کندهاند و کمندى چند از تقلید در گردن عقل افکندهاند، نه در میخانه تحقیق باده عرفان نوشند و نه در قدم پیر مغان به تهذیب کوشند.
ارباب عرفان مدّعى علم و مشاهدهاند و علماى ظاهر مدّعى ظنّ و گمان و قیاس و استحسانند.
زیرکان دانند که مرتبه مدّعى علم و دانش فوق مرتبه مدّعى ظنّ و گمان است، و آیه «هل یستوى الذین یعلمون والذین لا یعلمون انّما یتذکّر أولوا الالباب»(۶)، ترجمهاش این است: آیا مساویند آنها که مىدانند و آنها که نمىدانند به تحقیق که یادآور مىشوند صاحبان لب و اهل تحقیق.
این آیه را بشنو: «لا تتبع أهواء الذین لایعلمون»(۷)، یعنى تابع مشو البته رأى آنها را که علم ندارند، «وماذا بعد الحقّ إلاّ لضلال»(۸)، یعنى غیر از علم گمراهى است و کسى که بدون علم حکم کند بدبخت و شقى است به مصداق: «و ان تقولوا على اللَّه ما لاتعلمون»(۹)؛ و صلّى اللَّه على محمّد و آله.
شیخ مذکور در تنقید طریق فکر و استدلال و تشیید طریق کشف و شهود کلام خود را به انتها رسانیده به نحوى که موجب حیرت و شبهه جمعى گردیده است، لذا مستدعى جواب کافى هستیم که کاملاً رفع شبهه نماید.
جـ جاى بسى تعجّب است که کسى ادّعاى فضل و کمال نماید و خود را از اهل وجد و حال بداند و گمان کند که پایه فکر و استدلال بر ظنّ و گمان و تخمین و گزاف نهاده شده است.
چه واضح و روشن است که مرجع استدلال و فکر، کشف مجهولات نظرى از معلومات بدیهى است و بدیهى است که کشف مجهول از معلوم هنگامى صورت مىگیرد که وجود هر یک ملازم وجود دیگرى باشد.
و ملازمه میان وجود هر یک با دیگرى به یکى از دو وجه است: یا این که یکى از آن دو علّت دیگرى باشد، خواه معلول معلوم باشد که از آن پى به وجود علّت ببرند، مثل پى بردن از وجود مصنوعات به وجود صانع حکیم.
و خواه معلوم علّت باشد که از آن پى به وجود معلول ببرند، مانند پى بردن از حکمت حکیم علىالاطلاق به این که افعال او همه بر طبق حکمت وصواب است، اگرچه عارف به حکمت فعل او نباشد.
یا این که هر دو معلول یک علّت باشد، مثل پى بردن از دیدن دود به حرارت هواى مجاور آن.
و لذا اهل نظر دلیل را منحصر نمودهاند در «انّى»، یعنى از معلول پى به علّت بردن، و «لمّى» یعنى از علّت پى به معلول بردن؛ و پى بردن از احد معلولى علّت واحده به معلول دیگر، مرکّب از «انّ» و «لم» است و از این دو بیرون نیست.(۱۰)
بدیهى است که پى بردن از علّت به معلول و بالعکس، موجب علم و یقین است نه ظنّ و تخمین.
اگر پایه فکر و استدلال بر ظنّ و تخمین بود، خداوند در قرآن مجید تفکّر و تدبّر را مدح نمىفرمود، و حال آن که در آیات بسیارى امر به تفکّر نموده است و اهل تفکّر و تدبّر را مدح و کسانى را که تفکّر و تدبّر نمىنمایند، مذّمت کرده است.
نهایت تعجّب و شگفتى در این است که با کثرت آیات کریمه و اخبار شریفه در مدح تفکّر، هیچ کدام به نظر شیخ زاهد نرسیده با این که وى مدّعى مرتبه جلیله کشف و شهود و مترنّم به شعر حافظ و دعوى برابرى با حضرت مسیح علیهالسلام است!!
پس از این بیانات منکشف گردید که اهل فکر و استدلال در نزد خداوند بصیر و سمیع هستند و إلاّ آنها را مدح نمىفرمود، و اعمى و أصم تارکین تفکّر و تدبیر مىباشند.
آیات دیگرى که در این باب استشهاد نموده است به هیچ وجه ارتباط به اهل استدلال ندارد؛ آیات مزبور بر اهل قیاس و استحسان صادق مىباشد که هیچیک از علماء امامیّه به آنها عمل نمىکنند.
شاید کسى از طرف شیخ زاهد گیلانى اعتراض نماید و بگوید: اگر پایه استدلال بر علم و یقین است نه ظنّ و تخمین، این اختلاف در میان مردم از کجا پیدا شده است؟
بعضى قائل به جبر و بعضى قائل به تفویض و بعضى قائل به اختیار و امر بینالامرین، بعضى مجسمهاند و بعضى حلولیّه، إلى غیر ذلک از اختلافاتى که میان فرق مسلمین و غیرهم از اهل کتاب و مشرکین و طبیعیین موجود است؟
مىگویم: اوّلاً اختلاف مشارب و مسالک اختصاص به اهل استدلال ندارد، بلکه اهل استدلال و مدّعیان کشف و شهود هر دو در اختلاف مذکور شریک هستنـد ، زیرا بسیارى از گویندگان اقاویل باطله از جبر و تفویض و تجسّم وحلول و وحدت وجود مدّعى کشف و شهودند.
ثانیاً اختلاف مذاهب و مسالک ناشى از عدم رعایت قاعده استدلال است نه از فساد فکر و استدلال.
چه قاعده استدلال به طورى که روشن گردید مبنى بر اساس متین و پایه زرّین است و اختلاف و تخلّف در آن راه ندارد، زیرا بدیهى است که وجود علّت تامّه کاشف از وجود معلول است، کما این که وجود معلول کاشف از وجود علّت مىباشد.
پس ناچار اختلاف ناشى از عدم رعایت قاعده استدلال است نه از فساد فکر و استدلال، قاعده استدلال مانند قواعد حساب است همچون جمع و تفریق و ضرب و جبر و مقابله و هکذا.
همان طور که قواعد مذبور در غایت متانت و استحکام است و اشتباه محاسب احیاناً کاشف از فساد قاعده نیست، بلکه ناشى از عدم رعایت قاعده است، قاعده استدلال نیز چنین است.
و باز اگر معترض ایراد کند که: علماى ظاهر در مسائل مدعى بالاتر از ظنّ و گمان نیستند و معترفند که علم قطعى به مسائل ندارند و اعتراف آنها به عدم علم قطعى به مسائل، کاشف از این است که پایه استدلال آنها بر ظنّ و گمان مىباشد؟
مىگویم: راجع به اصول دین و اصول مذهب و قواعد و عقائد که مورد بحث و نظر است، کلّیه علماء در آنها مدّعى علم مىباشند و سواى علم و یقین را کافى نمىدانند، بلکه واجب مىدانند که تحصیل علم و یقین کنند.
هیچ کس در اصول عقائد اکتفا به ظنّ نکرده است، فقط راجع به فروع احکام به کمتر از علم قطعى هم اکتفا مىنمایند، آن هم در صورتى که اعتبار آن به علم قطعى ثابت شده باشد.
مثل: بیّنه و سایر امارات و اصول معتبره، بدیهىاست که اخذ به امور معتبره با علم قطعى، خود اتباع علم و رکون به یقین است نه رکون به ظنّ و تخمین.
و نیز اگر معترض بگوید: حدیث شریف: «العلم لیس بکثره التعلیم بل نور یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء»، دلیل بر این است که علم از مقدّمات استدلال حاصل نمىشود، بلکه قذفى و اشراقى و موهوبى از جانب خداوند است؛ و از اینجا معلوم مىشود که علم فقط از طریق کشف و شهود حاصل مىشود؟
مىگویم: معنى حدیث شریف این است که عطاى علم که غذا و رزق روحانى روح است، مانند غذاى جسم است که عطاى آن بستگى به مشیّت و تقدیر حضرت حقّ دارد، و تکثیر مقدّمات موجب ازدیاد نتیجه نیست، بلکه در حصول آن ترتیب مقدّمات به مقدار متعارف کافى است و عمده چیزى که موجب ازدیاد نتیجه است اخلاص و توجّه به مبدأ فیّاض علىالاطلاق مىباشد.
پس حدیث شریف ناظر به این است که طالب علم باید توفیق و تأیید را از پرودگار عالم طلب نماید نه این که پایه استدلال بر ظنّ و گمان است.
از این بیانات روشن گردید که پایه استدلال به حکم صریح عقل بر اساس محکم و مستحکمى استوار است و به هیچ وجه خللپذیر نیست، چنان که میرداماد(ره)(۱۱) در جواب ملاّى رومى به نظم آورده است:
ای که گفتی پای چوبین شددلیل ورنه بـودی فـخـر رازی بی دلـیل
فرق ناکرده میان عقل و وهم طعنه بر برهان مزن ای کج بفهم
هست در تحقیق برهان اوستاد داده خـاک خـرمـن شـبه به بـاد
در کـتاب حقّ اولوالالباب بیـن وان تـدبّر را کـه کـرده آفــرین
زآهـن تثبیـت فیّـاض مـبین پــای اسـتدلال کـردم آهـنـین
پای برهان آهنین خواهی براه ازصـراط المـستقیم مـا بخـواه
و کمال تعجّب و شگفتى از سیّد قطبالدین نیریزى است که بعضى او را از اکابر عرفا و اقطاب سلسله ذهبیّه شمردهاند(۱۲) و مع ذلک متوجّه کلام میرداماد نشده و پاسخ او را به نظم آورده:
ای که طعنه می زنی برمولوی ای کـه محرومی زفیض مثنوی
گر تو فهم مثنوی مـی داشتی کـی زبان طعنه مـی افراشـتی
گرچه سسـتیهای استدلال عقل مولوی درمثنوی کرده است نقل
لیک مقصودش نبوده عقل کلّ زانکه اوهادی است در کلّ سبل
بلکه قصدش عقل جزئی فلسفی است زآنکه او بی نور حسن یوسفی است
اولاً: جواب قطب مربوط به مطلب نیست، چون کلام در پایه استدلال است که بر یقین استوار است یا بر ظنّ، نه در صحّت حکم عقل و ادراک آن است که فرق گذاشته شود میان عقل کلّى و جزئى.
ثانیاً: حکم عقل مطلقاً مطابق با واقع و صحیح است خواه عقل جزئى و خواه عقل کلّى باشد، آنچه باطل است و هم است، و تمیز دادن میان حکم عقل و وهم منوط به قانون استدلال است.
بنابراین هر ادراک و حکمى که بر قانون استدلال عرضه شد و مطابق درآمد صحیح است و حکم عقل مىباشد و إلاّ حکم وهم است و باطل.
پس اساس و ملاک صحّت و بطلان فقط برهان است چنان که میرداماد بر آن تنبیه فرموده است.
برگردیم به بیان حال کشف و شهودى که شیخ زاهد گیلانى مدح فائقى از آن نموده است.
مىگویم: اگر پایه کشف و شهود بر علم و یقین باشد، باید تمام مکاشفات اهل کشف صواب و بر حقّ باشد و حال این که ادّعا کنندگان کشف و شهود در کشف و شهود خود مختلفند مثل اختلاف اهل استدلال.
پس ناچار باید میزانى در میان باشد که صواب را از خطاء امتیاز دهد، بدیهى است که خود کشف میزان صحّت و بطلان نیست، چون هر دسته به مصداق آیه کریمـهی «کلّ حزب بما لدیهم فرحون»(۱۳)، از کشف خود خوشنود مىباشند، پس باید طرفین مراجعه نمایند به حکمى که مورد اعتماد باشد.
مسلّم است که حکمى که مورد تصدیق و اعتماد طرفین باشد، تنها عقل است که حجّت و مبین است و حکومت و فیصله عقل فقط تطبیق برهان و دلیل با واقع است.
به این معنى که هر کشفى مطابق با دلیل بود حکم به صحّت آن مىنماید وإلاّ فلا.
بنابراین موضوع کشف و شهود استقامت پیدا نخواهد نمود مگر به مراجعه به طریق استدلال، على هذا سزاوار است که در جواب مولوى گفته شود:
پای استکـشافیان چـوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بـود
و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرین(۱۴)