عقیده از ریشه «عقد» و عقد به معنای بستن، پیوند زدن و گره خوردن است. برای این واژه دو قسم مادی و معنوی متصور است. عقد مادی، مانند پیوند شاخه درختی به شاخه دیگر وعقد معنوی، مانند عقد ازدواج که زن و شوهر را به هم پیوند میدهد. اما عقیده در اصطلاح، عبارت از چیزی است کـه به روح و فـکر انسان پـیوند مـیخورد. لذا پذیرفتن هر نظریه چه حق و چه باطل، آن را به ذهن آدمی گره زده و حاصل آن، شکلگیری یک عقیده است.ریشه تمام رفتارها و جهت گیریهای مادی و معنوی انسان، به عقاید و باورهای او بر میگردد. انسان بر اساس عقایدی که دارد، افعالی را انجام میدهد و براساس همان عقاید، اموری را ترک میکند، به طور مثال در امور مادی، انسان چون عقیده دارد که آتش سوزنده است، به آن دست نمیزند یا چون میداند زهر کشنده است، هرگز آن را نمیخورد، با این وجود چون علم دارد که دوای تلخ، ضامن سلامتی اوست آن را میخورد. واما در امور معنوی، آن عاملی که سبب میشود یک انسان دست به دعا بردارد، نماز بخواند و متعبد به آداب دینی شود، اعتقاد به خداست، در حالی که این امور برای منکر خدا، معنا و مفهومی ندارد.
بنابراین، عقیده، بالاترین نقش را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ایفا میکند، به تعبیر قرآن کریم :
﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ ﴾[i]
در تفاسیر، مطالب ارزندهای نسبت به تفسیر این آیه ذکر شده است. برخی از تفاسیر، شاکله را به معنای مذهب[ii] و بعضی به معنای نیّت[iii] عدهای نیز بین این دو معنا، جمع کردهاند.
تفسیر نمونه، در جمع بین این دو معنا مینویسد: نیت انسان که از اعتقادات او بر میخیزد، به عمل او شکل میدهد. در نتیجه، آنچه شکل، شاکله، هیأت باطنی و واقعی انسان را میسازد، عقاید و باورهای اوست. این عقیده است که به انسان انگیزه عمل و به زندگی جهت مـیدهد. اگـر عـقاید انـسان صـحیح و مـطابق با واقع باشد، زندگی او در مسیر صحیح قرار میگیرد و اگر نادرست و باطل باشد، مسیر زندگیش به بیراهه میرود. هیچ مکتبی به اندازه اسلام، برای عقیده آدمی ارزش قائل نیست؛تا آنجا که معیار ارزیابی اعمال نیز در اسلام، عقیده است و حتی اعمال نیک، چنانچه همراه با عقاید صحیح نباشند، فاقد ارزش شمرده میشود.
امام باقر علیه السلام در این مورد میفرمایند:
لا ینفع مع الشـّک و الجحود عمل
با شک و انکار، هیچ عملی سود ندارد[iv].
و روشن است اگر انسان از نظر اعتقادی، سالم نباشد و آنچه را که شایستگی مقبولیت دارد، انکار و یا در آن تردید کند، عملی که از این عقیده بر میخیزد، نمیتواند سودمند باشد. زیرا عقیده به انسان انگیزه میدهد، انگیزه به عمل جهت میبخشد و ایـن دو عـاملند که در تعیین مفهوم عمل و خوب یا بد بودن آن نقش اساسی ایفا میکنند. به طور نمونه، یکی از مهمترین مسایل عقیدتی و اسلامی در تمام ادوار و اعصار، اعتقاد به ولایت امامان معصوم علیهم السلام بوده است. این عقیده مطابق روایات متعدد، مایه رهایی از ضلالت و گمراهی و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّی و کمال نفس است و بدون آن هیچ طاعت و عبادتی مقبول نیست. امام زین العابدین علیه السلام در این مورد فرمودند:
لَوْ اَنَّ رَجُلاً عَمَرَ ما عَمَرَنُوحٌ فی قَوْمِهِ اَلْفَ سَنَهٍ إلّا خَمْسینَ عاماً یَصُومُ النَّهار، وَ یَقُومُ اللَّیل فی ذلک المکان (یعنی بَیْنَ الرُّکُنِ و المَقام) ثُمَّ لَقِیَ اللهَ بِغَیْرِ ولایَتِنا لَمْ یَنْفَعْهُ ذلک شَیئاً[v].
اگر شخصی به قدر آنچه نوح در قوم خود عمر کرد (نهصد و پنجاه سال) زندگی کند و روزها را روزه و شبها را در بین رکن و مقام به نماز و عبادت بایستد و خدا را ملاقات کند بدون (اعتقاد به) ما، این اعمال برای او هیچ نفعی نخواهد داشت.
خطیب خوارزمی در مناقب و ابن حجر([۱]) در لسان المیزان از حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم روایت میکنند که ایشان فرمودند:یا علی ! اگر بندهای، بندگی خدا را بنماید آنگونه که نوح درقومش بود و برای او مثل کوه احد طلا باشد و در راه خدا انفاق نماید و عمرش طولانی شود تاهزار حج پیاده به جا آورد، سپس بین صفا و مروه مظلوم کشته شود؛ اگر ولایت تو را نداشته باشد،بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد و داخل آن نخواهد شد[vi].
اهمیت و لزوم عقیده به اهل بیت علیهم السلامرا کاملاً مشخص میسازد.این اهمیت در چنان سطحی است که اولین چیزی که پس از مرگ از انسان پرسش میشود عقاید اوست.
مباحث عقیدتی، از دیدگاه اسلام، در صدر همه مباحث است و پایه دو علم اخلاق و فقه (احکام) نیز محسوب میشود.
در جنگ جمل، که یکی از صحنههای درگیری منافقین با امیرالمؤمنین علیه السلام بود، روزی در بحبوحه جنگ، هنگامی که سپاهیان امامعلیه السلام در حضور حضرت، مشغول تنظیم نقشه عملیات جنگی بودند، یکی از اعراب بادیه نشین از جا برخاست و با صدای بلند گفت: یا امیرالمؤمنین، أَتَقُولُ اِنَّ اللهَ واحِدٌ؟ ای امیرالمؤمنین، آیا به عقیده شما، خدا یکی است ؟
این سؤال برای سپاهیانی که درگیر جنگ بودند، نا بهنگام به نظر رسید، لذا عدهای از آن مرد که شرایط را درک نکرده بود، سخت عصبانی شده و به اعتراض گفتند: ای اعرابی ! آیا نمی بینی که امیرالمؤمنین به جنگ می اندیشد؟ حضرت فرمودند:دَعُوهُ، فإنَّ الَّذِی یُرِیُدهُ الأَعرابیُّ هُوَ الَّذی نُرِیدُهُ مِنَ الَقْومِ([۳])؛ رهایش کنید آنچه این اعرابی در پی ]فهم[ آن است، همان چیزی است که ما از این قوم میخواهیم([۴]).
انسان بواسطه ایمان و عقیده سالم، میتواند به مرحلهای برسد که مقامش از ملائکه بالاتر رود و بواسطه عقیده نادرست به جایی میرسد که در زمره نجاسات محسوب شود([۵]).
فلذا ارزش، اعتبار و آبروی آدمی نزد خداوند متعال، به عقاید صحیح او بستگی دارد. آن کس که به خدا، رسول و امامان علیهم السلام اعتقاد راسخ دارد و اطاعت ایشان را بر خود فرض نموده، مؤمن است و چنین مؤمنی است که در عظمت از کعبه پیشی میگیرد.
امام صادق علیه السلام در حین طواف رو به خانه خدا نموده و فرمودند: آبروی مؤمن از تو بالاتر است[vii].
آنقدر مؤمن نزد پروردگار ارزش دارد که اگر کسی موجب خوشحال کردن مؤمنی شود، مورد رحمت ویژه الهی قرار میگیرد.
امام صادق علیه السلامفرمودند: کسی که مؤمنی را خوشحال کند، خداوند در روز قیامت او را خوشحال مینماید و به او میگویند هر چه دوست داری از خدا بخواه، زیرا بدون شک تو کسی هستی که قصد داشتی دوستان خدا را در سرای دنیا خوشحال کنی. آنگاه هر چه بخواهد به او میدهند و علاوه بر آنچه خواسته است، خداوند از نزد خود، آن قدر از نعمتهای بهشتی به اوعطا میکند که به قلب او خطور نکرده باشد([۶]).
همچنین مقام مؤمن نزد خداوند متعال آن قدر رفیع است که اگر کسی او را ذلیل کند، مورد غضب پروردگار واقع خواهد شد. معلی بن خنیس میگوید:از امام صادقعلیه السلامشنیدم که فرمودند:
از سوی دیگر علاقه خود معصومین علیهم السلام نیز، به کسانی که از اعتقاد مستحکم تری برخوردار بودند بیشتر بود. از آن جمله است، ابو محمد هشام بن حکم وی تسلّط زیادی به مباحث اعتقادی داشت و برای فهم اعتقادات زحمات زیادی را متحمل شده تا جایی که خود میگوید: و الله هیچ کس در مباحث توحید مرا مقهور و مغلوب نساخته است تا امروز که در این مقام ایستادهامviii].
هشام کسی است که ما را با قلب و زبان و دستش یاری میکن[ix]
ابوهاشم جعفری در مورد هشام بن حکم از حضرت جواد علیه السلام سؤال کرد، حضرت فرمودند: خداوند رحمت کند او را، در دفع شبهات مخالفان از این ناحیه (یعنی از فرقه ناجیه) چه بسیار اهتمام مینمود. هشام کتابهایی پیرامون توحید و امامت به رشته تحریر در آورد. وی در رد زنادقه، مادیون، فلاسفه و معتزله مطالبی نوشت، از آن جمله میتوان به کتابهای “شیخ و غلام”، “ثمانیه ابواب” و “الرد علی ارسطالیس”[x] اشاره کرد.
از مطالب یاد شده چنین استنتاج میشود که میزان تقرب به خداوند، عقیده وعمل صالح است. لذا هر مقدار که عقیده قویتر گردد بالطبع تقرب بیشتری حاصل میشود.
ریشه بی عدالتی
یک بررسی اجمالی نشان میدهد که ریشه بیشتر بی عدالتیها و ظلمها، به عقاید فاسد و نادرست بر میگردد در این قسمت به نمونههایی از این موارد اشاره میکنیم.
عقیده به بردگی
بردگی ذاتی افراد ضعیف، عقیدهای است که به ارسطو([۸]) نسبت داده شده است. او در کتاب سیاست مینویسد:طبیعت، غلام را خلق کرده و لذا بربرها و اقوام دور از تمدن برای انقیاد و خدمتگذاری و یونانیان برای فرمانروایی و آزادگی آفریده شده اند[xi].
تنها خدا آگاه است که این عقاید، چه فاجعههای بزرگ انسانی را در یونان و بلکه برای همه بشر به ارمغان آورد.
به گفته ویل دورانت: پس از گذشتن چندین قرن، بردگی جزو عادات به شمار میرفت و مردم به آن همچون یک امر ضروری و فطری مینگریستند. ارسطو آن را طبیعی و غیرقابل اجتناب میشمرد [xii].
ارنست رنان نیز، این عقاید را تأیید کرده و معتقد است: غرب، نژاد کارفرمایی و شـرق نژاد کارگـری است و بـرای همین است که طبیعت، نژاد کارگر را بیشتر میکند.
و برخی نقل کردهاند که اعراب در دوران جاهلیت هنگامی که زمان وضع حمل زن، فرا میرسید، حفرهای در زمین حفر میکردند و زن کنار آن مینشست، اگر نـوزاد دختـر بـود، او را در مـیان گـودال پـرتاب مـیکردند و اگـر پـسر بـود او را نـگه مـیداشتند[xv].
عقیده به کشتن امام حسینعلیه السلام
بر اثر ترویج عقاید فاسد بین مسلمین و سوء استفاده از جهل آنها، کار به جایی رسید که در کشور اسلامی، امام حسین علیه السلام و اصحاب بزرگوار ایشان را به شهادت رسانیدند و زنان و بچههای ایشان را به بدترین وضع به اسارت بردند. روشن است اگر کسی به واقع به اسلام معتقد باشد، دست به چنین جنایت عظیمی نخواهد زد.
اسلام با زبان هراکلیوس روم، یا با زبان شبهات کافرانه ابن ابیالعوجاء و کفر گویی امثال او و نظریات جاثلیق، زمین گیر نشد؛ اسلام با به انحراف کشیدن عقیده که محصول روایات جعلی ابوهریره و ابودرداء و فتاوای امثال کعبالاحبار، ابوموسی اشعری و شریح قاضی بود، سیر واقعی خود را از دست داد و تنها کسانی که با تمسک به قرآن و اهل بیت رسول خدا علیهم السلام راه صراط مستقیم را پیش گرفتند از خطرات و آفات در امان ماندند. چه اینکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: تا زمانی که به قرآن و اهل بیت من تمسک بجویید گمراه نخواهید شد.
[۱]- آیت الله وحید خراسانی در مورد ابن حجر میگویند: ایشان از علمای بزرگ اهل سنت است و از دانشمندان رجالی است و نظرات او معتمد رجال اهل سنت است، این مردی است که نقّـادی مثل او نیست و حتی دست ذهبی را در نقد رجالی بسته است. بنابراین اگر حدیثی را تایید کرد و مورد خدشه ندانست، نتوانسته بر آن خدشه وارد کند. قابل ذکر است مرحوم علامه حلیرضوان الله تعالی علیهاین حدیث را در منهاج الکرامه در ششمین دلیل بر وجوب پیروی از مذهب امامیه ذکر کردهاند. [۲]- علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه، در جلد ۲۷ بحا رالانوار، هفتاد و یک روایت درهمین باب نقل نمودهاند. [۳]- مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در توحید (باب معنی الواحد و التوحید و الموحد، حدیث سوم)، خصال و معانی الاخبار این حدیث را از شخصی به نام ابی المقرام بن شریح (و او از پدرش) نقل کرده است.. [۴]- یعنی این جنگ، جنگ عقیده است و ما میجنگیم تا عقاید صحیح در جامعه مطرح و حکمفرما گردد. [۵]- از جمله نجاسات دهگانهای که مراجع تقلید در رساله عملیه خود آورده اند «کافر» و نیز مشرک است. یعنی همان اجتنابی که از نجاسات نه گانه لازم است از کافر و مشرک نیز لازم میباشد خداوند متعال در آیه ۲۸ سوره توبه میفرمـاید:﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾؛ ای کسانی که ایمان آوردید همانا مشرکان نجساند. [۶]- قالَ أبُو عَبْدِاللهِ علیه السلام: مَنْ سَرَّ امْرَءاً مُؤْمِناً، سَرَّه اللهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ قیلَ لَهُ : تَمَنََّ عَلی رَبَّکَ ما أَحْبَبْتَ فَقَدْ کُنْتَ تُحِبُّ أَنْ تَسُرَّ أَوْلِیاءَ هُ فی دارِ الدُّنْیا. فَیُعْطی ما تَمَنّی وَ یَزیدُهُ اللهُ مِنْ ¬®عِنْدِه ما لَمْ یَخْطُرْ عَلی قَلْبِهِ مِنْ نَعیم الْجَنَّهِ» ثواب الاعمال و عقاب الاعمال (با ترجمه محدث بندر ریگی، شیخ صدوق، ص ۳۲۱).
ب- قالَ الْمُعَلَّی بْن خُنَیْسٍ: سَمِعْتُ أَبا عَبْدِاللهِعلیه السلامیَقُولُ: قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَ: لَیَأْذَن بِحَرْبٍ مِنّی مَنْ أَذَلَّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ وَ لَیَأْ مَنُ مِنْ غَضَبی مَنْ أَکْرَمَ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ» (همان، ص ۵۱۳).
[۸]- ارسطو در سال ۳۸۴پیش از میلاد در استاگیرا از بلاد مقدونیه متولد شد و خانوادهاش یونانی و پدرش طبیب بود. در هیجده سالگی در آتن به آکادمی در آمد و تا وفات افلاطون یعنی مدت بیست سال از شاگردان او بود. در چهل ویک سالگی به معلمی اسکندر معروف تعیین گردید و چند سالی به تربیت او اهتمام ورزید سپس به آتن برگشته در گردشگاهی بیرون آن شهر موسوم به لوکایون به تعلیم پرداخت و لوکایون را فرانسویان لیسه گفتهاند و از این رو بعضی اوقات حکمت ارسطو را حکمت لیسه میگویند اما بیشتر معروف به حکمت مشاء است چه ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش اضافه میکرد، پس پیروان او را مشایی مـیگویند و در یونانی این کلمه پریپاتتیکوس است. حوزه تدریس ارسطو تا زمان مرگ اسکندر در آتن دایر بود چون آتنیان از آن پادشاه دلخوش نبودند پس از مرگ او ارسطو نتوانست در آتن بماند، مهاجرت کرد و سال بعد در شصت و سه سالگی (۳۲۲) در گذشت. (سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص۳۵-۳۶).
پی نوشتها:
[i]- اسراء، ۸۴٫ [ii]- تفسیر مجمع البیان، تفسیر کشف الحقایق ، تفسیر عاملی، تفسیر شریف لاهیجی. [iii]- تفسیر عاملی، تفسیر شریف لاهیجی. [iv]- اصول کافی، ج۲، ص۴۰۰، ح۷ و الفقه المنسوب للامام الرضا علیه السلام: ۳۸۸ وفیه “أروی…” و بحار الانوار، ج۷۲، ص۱۲۴، ح۱٫ [v]- المحاسن، احمد بین خالد البرقی، ج ۱، ص ۹۱، ح ۴۳ و من لایحضره الفقیه، ج ۲ ، ص ۲۴۵، ح۲۳۱۳ و وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۱۲۲، ح ۱۲ و امالی شیخ طوسی، ص ۱۳۲، ح۲۲ و بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۷۲- ۱۷۳، ج ۲۷، ص۱۶٫ [vi]- مناقب، خوارزم و لسان المیزان، ابن حجر، ج ۵٫ [vii]- مستدرک الوسائل، ج۹، ص۳۴۳٫ [viii]- منتهی الامال، ص ۱۰۹۰٫ [ix]- همان. [x]- همان ، ص ۱۰۸۹٫ [xi]- تاریخ بردگی، ج۱، ص ۳۵٫ [xii]- تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج۱، ص۳۳٫ [xiii]- همان، ص ۵۳٫ [xiv]- خورشید اسلام چگونه درخشید؟، ج ۱، ص ۳۵٫ [xv]- مجمع البیان، ج۱۰، ص۶۷۴٫