نسبت تشیع و تصوف_ حجت الاسلام احمد عابدی

aabedi

 

مقاله زیر نقدی بر بخش هایی از سخنان حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای احمد عابدی است که در دو برنامه این شبهای شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی در تاریخ ۲۵ /۶ / ۹۰ و ۱/۷/۹۰ ایراد شده است.

عابدی: شاید الان در دنیای اسلام حدود ۱۰۰ فرقه صوفیانه داریم و تقریباً نه تحقیقاً، حدوداً ۲۵ فرقه صوفیانه در تشیع هست و ۷۵ فرقه در اهل سنت. بلا استثنا چه این ۲۵ فرقه شیعی و چه ۷۵ فرقه اهل سنت همه می گویند امیرالمومنین علیه السلام عارف بوده است و در اصحاب پیغمبر اکرم صلی الله و علیه و آله هیچ کس نیست که ادعا کند صحابی دیگری عارف بود نه امیرالمومنین.

سمات: مطلب فوق خلاف تحقیق است کما این که مرحوم آقای سید محمد حسین حسینی طهرانی می نویسد: «حقیقت عرفان از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام مأثور است و طرقی که یداً‌ به ید این حقیقت را نشر داده اند از یکصد متجاوز است ولی اصول دسته های تصوف از بیست و پنج دسته تجاوز نمی کند و تمام این سلسله ها منتهی به حضرت علی بن ابی طالب می گردد! و فقط در این بیست و پنج فرقه دو سه فرقه از خاصه می باشند و بقیه همگی از عامه اند. و بعضی از آن ها سلسله شان به معروف کرخی و او به امام رضا علیه السلام منتهی می گردد ولی طریقه ما که همان طریقه مرحوم آخوند است به هیچ یک از این سلسله ها منتهی نیست».[۱]

بطلان این سخنان بی نیاز از توضیح است، چرا که اولا تمامی سلسله های تصوف ساختگی و بی اساس است و پس از اسلام توسط دشمنان اسلام ساخته شده اند و حتی یک سلسله تصوف در اسلام وجود ندارد، بلکه وجود چنین سلسله هایی مخالف با اساس مکتب و وجود امام معصوم در هر زمان است، و داستان اقطاب و سلاسل صوفیانه کاملا برای مبارزه و معارضه با سلسله بدون انقطاع امامت ساخته و پرداخته شده است. و جالب این است که مدعیان تشیع ایشان این قدر کیاست نداشته­اند که لا اقل سلسله اقطاب خود را برای دوران پس از امام زمان و نواب اربعه ایشان بسازند نه اینکه امام نهم تا امام دوازدهم را کنار گذاشته! و سلسله سازی را پس از امام رضا درست کنند تا هر کسی به پوشالی بودن مدعاهای ایشان پی ببرد!

قَالَ النَّبِیُّ ص الْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ طَاعَتُهُمْ طَاعَتِی وَ مَعْصِیَتُهُمْ مَعْصِیَتِی مَنْ أَنْکَرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکَرَنِی.[۲]

لذا بدیهی است که معتقدین به سلسله غیر امامت امام معصوم را هرگز ادعای تشیع نشاید مگر از باب غفلت.

علاوه بر همه این ها با این که راجع به بسیاری از مطالب جزئی، روایات متعدد در کتب معتبر روائی می یابیم در عین حال نه این که حتی یک روایت حتی ضعیف هم در آن ها بر تأیید تصوف پیدا نمی کنید بلکه روایات مطابق با درایاتی که قطعی و مستغنی از بررسی سندی است، در بیان بطلان این گروه گمراه و گمراه کننده بر صفحات کتب شیعه مانند خورشید فروزان می درخشد.

البته بدیهی است که حقانیت مکتب تشیع آن چنان آشکار است که هر گروهی ناچار است خود را به ایشان نسبت دهد، اما این مکتب والای تشیع است که باید این ادعاها و نسبت ها را امضاء کند و گرنه هر مسلکی را در بیان حقانیت خود ادعای فراوان دارد.

عابدی: در این تردید ندارد که فقط و فقط امیرالمومنین علیه السلام عارف اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. بعد از امیرالمومنین، امام مجتبی علیه السلام بعد سیدالشهدا علیه السلام و بعد امام سجاد علیه السلام و بعد همینطور…هیچ تردیدی نیست که عارف واقعی ائمه اطهار علیهم السلام اند. پیغمبران خدا علیهم السلام اینها عرفای بزرگند. در این زمان اگر کسی با عرفان و معنویت آشنا باشد، قطعاً و یقیناً امام زمان ارواحنا فداه بزرگترین عارف است.

سمات: کلماتی مانند امام و پیامبر و شیعه و سنی و عارف و صوفی و فیلسوف اصطلاحاتی هستند که باید کاملا محدوده بار معنای آنها شناخته و ملاحظه شود نه اینکه برای معنای آنها به کتاب لغت مراجعه شده و از روی مناسبات لغوی مصادیق آنها معلوم گردد!

لذا کسی که معنای اصطلاحی عرفان و عارف را شناخته و سران عارفان در اسلام را نیز بشناسد به روشنی می­داند که عارفان مذکور بزرگترین مخالفان امامان معصوم در روش و عقیده بوده و از مکتب اسلام و اهل بیت علیهم السلام چقدر دورند.

سران عرفان اسلامی ابن عربی و شبستری و عطار و شمس تبریزی و مولوی و امثال ایشانند که همگی جبری مسلک، و معتقد به یکی بودن ذات احدیت با همه موجودات، و مخالفان عصمت و امامت اهل بیت علیهم السلامند، بلکه معتقد به عصمت مخالفان امامان معصومند! و شما می توانید عقاید ایشان را از عبارات ایشان بشناسید.

شیخ عطار در اثبات و اعتقاد به مذهب مخالفان اهل بیت علیهم السلام گوید:

«بلکه انصاف آن است که چون پادشاه دنیا و آخرت محمد می دانی وزرای او را به جای خود می باید شناخت، و صحابه را به جای خود، و فرزندان او را به جای خود می باید شناخت تا سنی پاک باشی و با هیچ کس از پیوستگان پادشاهت کار نبود. چنان که از ابو حنیفه رضی الله عنه پرسیدند: از پیوستگان پیغامبر صلی الله علیه کدام فاضلتر؟ گفت: از پیران صدیق و فاروق و از جوانان عثمان و علی و از زنان عایشه از دختران فاطمه رضی الله عنهم اجمعین».

و در وصف عدالت عمر گوید: «تا صحابه فریاد برآوردند که… یک روز عدل تو بر هزار ساله عبادت شرف دارد!»

و در وصف امامان عامه و مخالفان اهل بیت علیهم السلام گوید: «نقل است که بلال خواص گفت: در تیه بنی اسرائیل می رفتم. مردی با من می رفت. الهامی به دل من آمد که او خضر است. گفتم: به حق حق که بگوی که تو را نام چیست؟ گفت: برادر تو، خضر است. گفتم: در شافعی چه گویی؟ گفت: اوتاد است. گفتم: در حنبل چه گویی؟ گفت: از صدیقان است».

و در وصف ایمان و اطاعت و مصاحبت ابوبکر گوید: «و گفت: اگر خواهی که اهل صحبت باشی صحبت با یاران چنان کن که صدیق کرد با نبی الله علیه السلام، که در دین و دنیا به هیچ مخالف او نشد. لاجرم حق تعالی صاحبش خواند.»

و در توجیه سخن ابوبکر که گفت «لست بخیرکم و علی فیکم» گوید: «صدیقان خویشتن را ستایش نکنند، چنانکه صدیق رضی الله عنه می گفت: لست بخیرکم!».

و در تجلی خدا بر ابوبکر گوید: « صدیق را رضی الله عنه، یکبار متجلی خواهد شد و جمله خلق را یکبار».

و با وجود امام صادق علیه السلام، ابوحنیفه را افضل و اعلم زمان داند و در تعریف و تمجید از وی گوید: «ذکر امام ابوحنیفه رضی الله عنه: آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عمان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالم صوفی، امام جهان ابوحنیفه کوفی رضی الله عنه. صفت کسی که به همه زبانها ستوده باشد و به همه ملتها مقبول، که تواند گفت؟ ریاضت و مجاهده وی و خلوت، و مشاهده او نهایت نداشت. و در اصول طریقت و فروع شریعت درجه رفیع و نظری نافذ داشت و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروت و فتوت اعجوبه ای بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت… شافعی گفت:جمله علمای عالم عیال ابوحنیفه اند در فقه.»

و در معارضه با فضایل امیر المؤمنین علیه السلام، ابوحنیفه را ساقی حوض کوثر داند و گوید:

«نقل است که نوفل بن حیان گفت: چون ابوحنیفه وفات کرد قیامت به خواب دیدم که جمله خلایق در حساب گاه ایستاده اند و پیغمبر را دیدم علیه السلام بر لب حوض ایستاده و بر جانب او از راست و چپ مشایخ دیدم ایستاده و پیری دیدم نیکوروی و سر و روی سفید. روی به روی پیغمبر نهاده و امام ابوحنیفه را دیدم در برابر پیغامبر. ایستاده. سلام کردم. گفتم: مرا آب ده. گفت: تا پیغمبر اجازه دهد. پس پیغامبر فرمود که او را آب ده جامی آب به من داد. من وا صحاب از آن جام آب خوردیم که هیچ کم نشد. با ابوحنیفه گفتم: بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟ گفت:ابراهیم خلیل، و بر چپ ابوبکر صدیق».

و البته مشابه این توصیفات و کرامات را در حق شافعی و احمد بن حنبل که پیوسته در تقابل با اهل بیت علیهم السلام بودند، نیز می گوید.[۳]

شیخ محمود شبستری از سران عرفان، در دفاع از مذهب عامه و مخالفان اهل بیت عصمت علیهم السلام گوید:

آن کریمی که داد روز نخست           اعتقاد صحیح و رای درست

داشت آنکه زلطف یزدانی             مذهب اهل سنّت ارزانی

مذهب پاک و صافی از تغلیط          دور از افراط و خالی از تفریط

راه حق آن بود که در وسط است       غیر از آن شک و شبهه و غلط است

جرعه شربتی که ذوق آمیخت           خواجه بر خاکیان امت ریخت

زان طلب کن ز صدر بوبکری           جرعه جام «صب فی صدری»

باز جو هم ز قلب پاک عمر          رشحه فیض فضل پیغمبر

اندر آشام از کف عثمان               غرقه از آب چشمه حیوان

ذوق دانش طلب ز باب علی             «انت منی» شنو خطاب علی

صد هزاران درود باد و سلام             بر روان مبلغان پیام

وانگهی بر روان شیخ کلام             بوالحسن اشعری، امام أنام

آنکه بنهاد بهر طاعت را              مذهب سنت و جماعت را

زینهار ای عزیز هر دو جهان         قدر ایمان خویش نیک بدان

تا به هر شبهه ای ز بی رأیی        عقده اعتقاد نگشائی!

منظور شبستری از بیت:

زان طلب کن ز صدر بوبکری           جرعه جام «صب فی صدری»

این بیت اشاره به حدیث دروغی است که در شأن ابوبکر جعل شده که اهل سنت به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت داده‏اند که فرمود: «خداوند هیچ چیزی را در سینه من نریخت جز آن‏که همان‏ها را در سینه ابوبکر ریختم».

ابن الجوزی می‏گوید: «عوام دائماً از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل می‏کنند که فرمود: “ما صبّ اللَّه فی صدری…”، ولی ما برای آن اثری نه در بین روایات صحیح و نه موضوعه نیافتیم و لذا بحث از آن بی‏فایده است».[۴]

شاه نعمت الله ولی نیز که از سران تصوف است در دفاع از مذهب مخالفان اهل بیت علیهم السلام می گوید:

ای که هستی محب آل علی           مومن کاملی و بی بدلی

ره سنی گزین که مذهب ماست         ورنه گم گشته ای و در خللی

رافضی کیست دشمن بوبکر                           خارجی کیست دشمنان علی

هر که او هر چهار دارد دوست           امت پاک مذهب است و ولی

دوست دار صحابه ام به تمام              یار سنی و خصم معتزلی

عابدی: کتاب فتوحات ابن عربی یکی از کتابهای سطح بالای عرفان است و ابن عربی در این کتاب هرکجا اسم یکی از دوازده امام علیه السلام را می آورد با لفظ امام و پسوند علیه السلام می آورد که متاسفانه در چاپ اخیر امام و علیه السلام را حذف کرده اند، که من نسخه خطی اش را دارم.

سمات: در باره کتاب فتوحات و نسخه های آن مطالب غیر تحقیقی فراوان وجود دارد، لذا ما برای شناخت حقیقت امر، تحقیق در این مورد را از نرم افزار مرکز تحقیقات کامپیوتری نور نقل می کنیم. نرم افزار مورد اشاره چنین می نویسد:

«ابن عربى ـ چنان که خود تصریح نموده ـ فتوحات را در دو نسخه نوشته است. نسخه اول در سال ۵۹۹ ه. ق در مکه مکرمه آغاز و در سال ۶۲۹ ه. ق در دمشق به پایان رسیده و نسخه دوم، در سال ۶۳۲ ه. ق آغاز و در سال ۶۳۴ به انجام رسیده است.

کتاب فتوحات در دو نسخه توسط مؤلف آن نوشته شده است که در نسخه دوم بسیارى از مطالب موجود در نسخه اول حذف و مطالب دیگرى به آن افزوده شده‏است، نسخه خطى موجود به خط مؤلف همان نسخه دوم است و نسخه اول نیز به خط یکى از پیروان او که در زمان حیات مؤلف نوشته است موجود مى‏باشد… این کتاب بارها به صورت افست و بدون تحقیق فنى چاپ شد، تا این که به مناسبت هشتصدمین سال تولد ابن عربى به درخواست گروه فلسفه و علوم اجتماعى شوراى عالى حمایت از فنون و ادبیات و علوم اجتماعى در مصر و با تأیید این شورا و با همکارى بخش تاریخ ادیان انجمن عالى تحقیقات در سوربن فرانسه و شوراى عالى فرهنگ مصر به شکلى فنى و با تحقیقى شایسته و تبویبى مناسب و فهرست‏هایى ارزشمند به چاپ رسید. آنچه از این چاپ در اختیار است ۱۴ مجلد است که مشتمل بر ۱۰۶ جزء و ۱۶۱ باب از مجموع ۵۶۰ باب مى‏باشد… با توجه به این که تحقیق کتاب بر اساس چهار نسخه مهم (یعنى نسخه خطى قونیه که در واقع نسخه دوم کتاب به قلم محیى الدین است و نسخه خطى بایزید که بر اساس نسخه اول فتوحات نوشته شده و نسخه خطى فاتح به قلم اسماعیل بن سودکین از شاگردان ابن عربى و نسخه مطبوع در سال ۱۳۲۹ ه. ق در قاهره) صورت گرفته است، مى‏توان این چاپ را نسخه‏اى کامل از فتوحات دانست که مطالب حذف شده از دست ‏نوشت اول مؤلف و مطالب افزوده شده در دست ‏نوشت دوم را در بر دارد. نسخه موجود در این برنامه نسخه‏اى است چهار جلدى که دار إحیاء التراث العربی از طبع اول فتوحات در مصر افست نموده است و همان طور که در پایان کتاب آمده، این نسخه مطابق است با نسخه دوم فتوحات به قلم مؤلف که در روز چهارشنبه بیست و چهارم ربیع الاول در سال ۶۳۶ ه. ق پایان یافته است.» (پایان نقل تحقیق مرکز کامپیوتری نور)

بنابر این کسانی که نسخه موجود در دسترس را معتبر نمی دانند و ادعای نسخه های اختصاصی و ویژه خود را دارند مسموع نیست.

عابدی: اتفاق نظر همه مسلمانان این است که اهل بیت علیهم السلام عارف اند و کسانی مثل جنید بغدادی و بایزید بسطامی و حلاج و اینها اگر کسی هستند شاگرد و ریزه خوار مکتب اهل بیت علیهم السلام هستند. کتاب تذکره اولیای عطار شرح حال عرفاست. اول این کتاب عطار می گوید اگر کسی به من بگوید که چرا شرح حال جنید بغدادی و بایزید بسطامی می نویسی چرا از امام جعفر ابن محمد علیه السلام نمی گویی. بعد جواب می دهد که: اینکه من می گویم جنید بغدادی معجزه دارد و علم غیب دارد اینها مال شاگردان امام جعفر بن محمد علیه السلام است.

سمات: چنین مطلبی را ما در مقدمه تذکره الاولیا نیافتیم و بر فرض که چنین مطالبی هم در آن پیدا شود به هیچ وجه مصحح عقاید باطل عطار نیست. برای شناخت مذهب عطار و امثال او که اولیای تصوف و عرفانند این اشعار را ببینید:

خواجه اول که اول یار اوست           ثانی اثنین اذهما فی الغار اوست

صدر دین، صدیق اکبر، قطب حق         در همه چیز از همه برده سبق

خواجه شرع آفتاب جمع دین           ظل حق فاروق اعظم شمع دین

ختم کرده عدل و انصافش بحق           در فراست بود بر وحیش سبق

خواجه سنت که نور مطلق است       بل خداوند دو نور بر حق است

آنک غرق قدس و عرفان آمدست     صدر دین عثمان عفان آمدست

خواجه حق، پیشوای راستین          کوه حلم و باب علم و قطب دین

ساقی کوثر،امام رهنمای          ابن عم مصطفی، شیر خدای

خدایا نور دین همراه ما کن        محمد را شفاعت خواه ما کن[۵]

عابدی: اگر کسی، توحید چیست را بفهمد بدون ولایت عارف نمی شود، چون نصف عرفان، ولایت و انسان کامل است که در فصوص ابن عربی همه اش بحث انسان کامل است.

سمات: با توجه به اینکه سران صوفیه در آغاز اهل تسنن بوده اند طبیعی می نماید که تن به ولایت اهل بیت علیهم السلام ندهند. لذا برای انصراف از اهل بیت و معارضه با مقامات اختصاصی ایشان و جذب مردم به طرف خود تعریفی از ولایت به عنوان انسان کامل ارائه دادند که اقطاب صوفیه را جایگزین حجت های معصوم الهی کنند و این مطلب با اعتقادات تشیع و مبانی روایی و حتی آیات قرآن در تعارض است.

مهمترین اندیشه سران این جریان مطرح کردن خود به جای ائمه علیهم السلام و نفی روایات و آیات بود. نمونه های بارز این جریان را در کلام حلاج، جنید، شمس و مولوی می توان دید.

کیوان قزوینی می گوید: «صحت اعمال و عبادات و معارف موقوف است به اجازه قطب و الا باطل است و قبول خدا نیست اگر چه با خلوص نیت باشد زیرا معنای خالص بودن نیت خلوص للقطب است و کسی راهی به خلوص لله ندارد مگر از راه قطب. ولایت یعنی بیعت با ولی امر که به واسطه آن صورت قطب وارد قلب می شود.»[۶]

البته در فرقه های فعلی نیز این جریان ادامه دارد شهرام پازوکی صوفی گنابادی می گوید: «ولایت در تصوف با ولایت در تشیع شباهت فراوانی دارد.»[۷]

سپس فصلنامه عرفان ایران ارگان رسمی فرقه گنابادی می نویسد: «اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف تقریبا یکسان است.»[۸]

و یا می نویسد: «قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است. »[۹]

شمس تبریزی می گوید: « تا کی به عصای دیگران به پا روید؟! این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهد خود به مسند مردی نشسته بودند و از خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو؟ بعضی کاتب وحی بودند و برخی محل وحی، اکنون جهد کن که هر دو باشی، هم محل وحی و هم کاتب وحی، خود باشی!»[۱۰]

در همین زمینه بایزید بسطامی می گوید: «شما دانش خود را از سلسله مردگان فرا می گیرید در حالی که ما معارف خود را از حضرت حق فرا می گیریم که همیشه زنده است و نخواهد مرد.»[۱۱]

ابن عربی مباحث انسان کامل را البته برای مقابله و مبارزه و رقابت با مقامات امامان معصوم شیعه آورده و کسانی هم خیال کرده اند که او مدافع مقامات امامان شیعه است.

ابن عربی عصمتی همچو عصمت پیامبر صلی الله علیه وآله را برای عمر بن الخطاب قائل شده که هیچ کدام از بزرگان عامه چنین عصمتی برای او قائل نشده اند. او می گوید: «و از استوانه‌های این مقام عمر بن خطاب می‌‌باشد که پیامبری که خداوند به او قدرت را عطا کرده به او گفت: ای عمر هیچ گاه شیطان تو را در یک مسیر نمی‌بیند الا این که مسیری غیر از مسیر تو را برمی‌گزیند. پس این کلام که شهادت معصوم است به دلالت بر عصمت عُمر و این که ما می‌‌دانیم شیطان همیشه می‌‌خواهد در راه باطل قدم بگذارد و آن راه باطل به گفته پیغمبر غیر از راه عمر بن خطاب است. پس عُمر بنا بر این فرمایش همیشه راه حق را پیموده و در این راه سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای او را از راه های حق به خاطر خدا باز نمی‌دارد و او برای حق یک بزرگی محسوب می‌‌شود و چون این که حق را هر کسی نمی‌تواند بپذیرد و معمولاً حل آن بر نفس انسان ها مشکل است و آن را قبول نکرده و بلکه آن را ردّ می‌‌کنند به خاطر همین پیامبر فرموده که حق طلبی عُمر هیچ دوستی برای او باقی نگذاشته است!»[۱۲]

و می گوید: «و از بین ایشان (که خدا از آن ها راضی باد) گروهی محدث هستند و عمربن الخطاب از بین ایشان است و زمان ما ابوالعباس خشاب محدث است.»[۱۳]

و در باره خودش می گوید: ‌«در آن وقت مواهب حکمت به من داده شد که گویا جوامع کلم به من ارزانی شد… بعد از آن به روح القدس تأیید شدم.»[۱۴]

همو نیز گوید: «اقطابی که در اصطلاح به طور مطلق به این نام می باشند، در هر زمانی جز یک نفر نیستند که همو غوث ـ فریادرس ـ نیز می باشد، او از مقربین و امام و پیشوای گروه در زمان خود است؛ و برخی از ایشان دارای حکم ظاهر نیز هست و حائز خلافت ظاهره هم می شود همان گونه که از حیث مقام دارای خلافت باطنی نیز می باشد مانند ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن و معاویه بن یزید و عمر بن عبدالعزیز و متوکل، و بعضی از ایشان تنها دارای خلافت باطنی می باشند و دارای حکم ظاهری نیستند، مانند احمد بن هارون الرشید سبتی و ابی یزید بسطامی و اکثر اقطاب دارای حکم ظاهری نیستند.»[۱۵]

بلکه انسان کامل در نظر صوفیه و عرفا برای نشاندن اقطاب تصوف بر مسند الوهیت است و هیچ ربطی به عقیده امامت در تشیع ندارد. کتاب انسان کامل می­نویسد: «عرفا… توحید آن­ها وحدت وجود است… در این مکتب انسان کامل در آخر عین خدا می شود؛ اصلا انسان کامل حقیقی، خودِ خداست».[۱۶]

عابدی: غیر معصوم کی عارف است؟ هرکه این دو رکن را داشته باشد، یعنی نمی توان تصور کرد کسی عارف باشد و پیرو امیرالمومنین علیه السلام نباشد این اصلاً نمی شود.

سمات: البته مدعای بزرگان عرفان با پسوند اسلامی کاملا بر عکس این ادعا است. اصولا مکتب تصوف برای دعوت کردن همگان به مذهب عامه، و دست برداشتن از تشیع بوده است، چنان که صائن الدین ابن ترکه اصفهانی که از ارباب و ارکان تصوف است می­نویسد:

«مشایخ صوفیه همه سنت و جماعت می باشند که غیر از طایفه اهل سنت این علم را ادراک نمی­کنند و هر که نزد مرشد می­آید به طلب این علم، تا او را به سنت و جماعت نمی آرد به ارشاد او مشغول نمی­شود یعنی پاک شو اول و پس دیده بر آن آن پاک انداز».[۱۷]

و سید حیدر آملی که با تمام توان خود می‏کوشد شیعه را صوفی و صوفی را شیعه قلمداد کند، اما خودش اعتراف می‏کند که در بین تمام فرقه‏های اسلام و طوائف محمدی، هیچ طایفه‏ای به اندازه شیعه صوفیه را باطل ندانسته، و هیچ طایفه‏ای به اندازه صوفیه با شیعه مخالفت نکرده است! چنان که می‏گوید:

«انّ من بین الفرق الاسلامیّه والطوائف المختلفه المحمّدیّه لیس أحد ینکر علی الطائفه الصوفیّه مثل طائفه الشیعه، ولا علی الشیعه مثل الطائفه الصوفیّه!».[۱۸]

عابدی: اگر کسی بخواهد حقیقت عرفان را بیابد، عرفان در سجده ها و رازو نیازهای درونی است که احدی نمی فهمد… عارف سجده را دارد، صدقه را دارد، دستگیری از فقرا را دارد و به ذهنش نیز نمی آید که من این چیزها را دارم. این می شود عارف…. یعنی عارف کسی است که من در میان جمع و دلم جای دیگر است. امیرالمومین علیه السلام عارف واقعی است و هرگز و هرگز به ذهنش نیامد که او بهترین خلق خداست. پس عارف کسی است که با خداست و به ذهنش نیامده که من اینطور هستم.

سمات: این سخنان خلاف ضرورت است. البته عارفان چون مشتشان خالی است و مقام معرفت و اهل بیت علیهم السلام را غصب کرده اند مجبورند که به هیچ و پوچ بودن خود اقرار کنند، اما اهل بیت علیهم السلام هرگز مجبور نیستند از این تواضع های خلاف واقع کنند بلکه با صراحت می فرمایند:

عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّی وَ لَا أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنِّی قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَوْ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ ص یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَى مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَى جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّهِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَهَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا یَا عَلِیُّ الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ… وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِوَلَایَتِنَا یَا عَلِیُّ لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ لَا حَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّهَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْضَ فَکَیْفَ لَا نَکُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِکَهِ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَهِ رَبِّنَا وَ تَسْبِیحِهِ وَ تَهْلِیلِهِ وَ تَقْدِیسِهِ لِأَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقُ أَرْوَاحِنَا فَأَنْطَقَنَا بِتَوْحِیدِهِ وَ تَحْمِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِکَهَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمُوا أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَهُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکَهُ بِتَسْبِیحِنَا وَ نَزَّهَتْهُ عَنْ صِفَاتِنَا فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّا عَبِیدٌ وَ لَسْنَا بِآلِهَهٍ یَجِبُ أَنْ نُعْبَدَ مَعَهُ أَوْ دُونَهُ فَقَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَلَمَّا شَاهَدُوا کِبَرَ مَحَلِّنَا کَبَّرْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَهُ أَنَّ اللَّهَ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُنَالَ عِظَمُ الْمَحَلِّ إِلَّا بِهِ فَلَمَّا شَاهَدُوا مَا جَعَلَهُ لَنَا مِنَ الْعِزَّهِ وَ الْقُوَّهِ قُلْنَا لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَهُ أَنْ لَا حَوْلَ لَنَا وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ فَلَمَّا شَاهَدُوا مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْنَا وَ أَوْجَبَهُ لَنَا مِنْ فَرْضِ الطَّاعَهِ.[۱۹]

امام باقر علیه السلام مى‏فرمایند: ما سخت گرفتار مردمانیم، اگر فرایشان بخوانیم اجابتمان نکنند، و اگر وایشان گذاریم هرگز به وسیله غیر ما هدایت نیابند. .[۲۰]

امام باقر علیه السلام مى‏فرمایند: همانا تنها کسی خداوند را مى‏شناسد و عبادت مى‏کند که خداوند و امامی را که از ما خاندان است بشناسد. و کسانی که خداوند و امامی را که از ما اهل بیت است نمى‏شناسند، جز این نیست که – سوگند به خداوند- گمراهانه غیر خدا را شناخته و عبادت مى‏کنند. [۲۱]

عابدی: فرق نماز امام زمان ارواحنا فدا با نماز ما این است که ما اگر خیلی هنر کنیم به اینجا می رسیم که: من در برابر خدای متعال ایستاده ام و دارم با خدا این حرفها را می زنم. پس من در برابر خدا ایستاده ام. یک من می آید که امام می فرمود من همیشه شیطان است. پس تازه اون وقت به اینجا می رسیم که اولین قدم شیطانی را برداشته ایم. آن موقعی که من در مقابل خدا ایستاده ام و من می گویم الحمد لله رب العالمین من می گویم الرحمن الرحیم، اینها شرک است. عارف کسی است که می گوید خدا از زبان من با خودش صحبت می کند خودش را اصلاً نمی بیند. این می شود عارف.

سمات: بلکه قطعا آن چه را شما شرک شمردید حقیقت توحید و بندگی است، و آنچه را توحید شمردید کفر و وحدت موجود است که به حکم عموم متخصصان علوم الهی اگر کسی متوجه لوازم حرف خود در این مورد شود، کافر خواهد بود. چنان که شهید آیت الله سید محمد باقر صدر رحمه الله در شرح عروه الوثقی می فرمایند:

«بدون شک اعتقاد به مرتبه‌ای از دوگانگی که موجب تعقّل اندیشه خالق و مخلوق باشد مقوّم و ریشه و اساس اسلام است زیرا بدون آن عقیده توحید اصلا معنایی ندارد. بنابر این اعتقاد به وحدت وجود اگر به گونه‍‍‍‍‍‍ای باشد که آن دوگانگی را از اندیشه معتقد به وحدت وجود بزداید کفر است… گاهی ادعا می‌شود که فرق بین خالق و مخلوق فقط امری اعتباری و غیر واقعی است زیرا اگر حقیقت به طور مطلق و بدون صورت در نظر گرفته شود خداست، و اگر به طور مقید و دارای صورت‌های مختلف در نظر گرفته شود غیر خداست و… این اعتقاد کفر است.»

عابدی: چرا به ما می گویند نگویید خدا واحد است بلکه بگویید خدا احد است. “قل هو الله احد”. این همه تاکید بر احدیت خدای متعال یا اگر هر کجا در قرآن خدای متعال کلمه واحد را بخواهد بکار ببرد دنباله اش قهار را بکار می برد. واحد برای اله است نه برای الله ولی اگر الله تبارک و تعالی را اگر گفتیم واحد است می گوییم قهار است. الله یا واحد قهار است یا احد است اما واحد تنها نه.

سمات: البته نصوص مکتب وحی بر خلاف این مدعا است چنان که می فرمایند: وَ الْوَتْرُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ عَزَّ وَ جَلَّ.[۲۲]

عابدی: همیشه به ما گفته اند نگویید خدا یکی است بگویید خدا یکتاست.

سمات: اتفاقا به ما گفته اند بگویید خداوند واحد است:

قال قال أبو عبد الله ع یا محمد إن الناس لا یزال بهم المنطق حتى یتکلموا فی الله فإذا سمعتم ذلک فقولوا لا إله إلا الله الواحد الذی لیس کمثله شی‏ء.[۲۳]

عابدی: یکتاست یعنی چه؟ یعنی غیرتش غیر در جهان نگذاشت.

سمات: نتیجه این سخن که گفته شود: “غیرتش غیر در جهان نگذاشت.”؛ “وحدت موجود” است نه “وحدت آفریدگار عالمیان”؛ و فرق “وحدت وجود” با “وحدت خداوند” این است که مدعی وحدت وجود مى‏گوید: “غیر از ذات واجب ‏الوجود هیچ چیز در کار نیست، نه خلقی است و نه مخلوقى، و نه عابدی است و نه عبادتى، و نه آفریده‏ای است و نه موجودى، بلکه حقیقت عالم هستی منحصر است در وجود یک شخص نامتناهی (خداوند) که هر لحظه به صورتی جلوه مى‏کند”؛ ولی معتقد به وحدت خالق متعال مى‏گوید: “عالم حقیقتا موجود است، و جهان هستی واقعا مخلوق و آفریده خداوند مى‏باشد، نه جزء خالق است و نه کلّ او، و نه صورت اوست و نه جلوه او”.

گاهی وحدت وجودیان مى‏گویند: ما با کسانی که قائل به اتّحاد و حلول ذات خداوند در مخلوقات مى‏باشند، و نیز با کسانی که خدا و خلق را شبیه هم مى‏دانند تفاوت داریم، زیرا اعتقاد به حلول و اتّحاد و شباهت خالق و خلق تنها در صورتی ممکن است که ما دو موجود قبول داشته باشیم. در حالی که ما یک موجود بیشتر قبول نداریم! با توجه به آنچه بیان داشتیم روشن است که: این سخن ایشان نه تنها گویای اعتقاد آنان به شباهت ذات خداوند با سنخ وجود خلقی ـ چه موجود باشد و چه موجود نباشد ـ است، بلکه مساوی با انکار وجود خداوند مى‏باشد. و گویا وحدت وجودیان این عقیده را از اعتقاد به حلول و اتّحاد بهتر و معقول‏تر پنداشته‏اند که به این صراحت از آن گریخته، و به این پناه آورده‏اند!

عابدی: خدا یکتاست یعنی چه؟ یعنی هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. این است معنی اش. هو فی السماء الهٌ و فی الارض الهٌ. خدا که یکتاست معنی اش این است که خدا از رگ گردن به همه نزدیک تر است. نحن اقرب الیه من حبل الورید. خدا به موسی علیه السلام فرمود: ای موسی تو به من بیشتر نیاز داری تا تو به خودت. این آن احدیت خداوند است. موحد کسی است که اینها را بفهمد و درک کند و به دلش بنشید که این وحدت خدا یعنی چی. اگر این را فهمید ان وقت روشن می شود که هیچ چیز در عرض خدا نیست.

سمات: منظور از داخل بودن خداوند در اشیا این است که او تبارک و تعالی مانند اشیای دارای اجزا و زمان و مکان نیست که بتوان او را خارج و دور از آن‌ها فرض کرد، و خارج بودن او از آن‌ها نیز به این معنا است که باری تعالی مانند اشیای دارای اجزاء و زمان و مکان نیست که بتوان او را مانند شیر و شکر ممزوج و داخل هم، یا مانند جوهر و عرض و صفت و موصوف متحد در وجود دانست؛ بلکه او ذاتی است متعالی از داشتن جزء و کلّ و زمان و مکان، و ماسوای او همه دارای اجزای وجودی می‌‌باشند. لذا ممازجت ( درهم آمیختگی) و مباینت (کنار هم بودن، و دور یا نزدیک هم قرار گرفتن) و اتّحاد و یگانگی او با اشیا ذاتاً محال است، و همه چیز تحت سلطنت و قدرت و علم او می‌‌باشد، نه این‌که ـ نعوذ بالله ـ وجود خداوند با اشیا یکی باشد!

امیرالمؤمنین علیه السلام می‌‌فرمایند: داخل اشیا است نه مانند چیزی که در چیزی دیگر داخل است، و خارج از آنها است نه مانند چیزی که در چیزی داخل است. [۲۴]

حضرت امام صادق علیه ‏السلام می‌‏فرمایند: پس خداوند تبارک و تعالی در هر مکانی داخل، و از هر چیزی خارج است.[۲۵]

راوی می گوید: از امام صادق علیه ‏السلام در باره فرموده خداوند: “او در آسمان‌ها و در زمین خداست” پرسیدم، فرمودند: او در هر مکانی چنان باشد. عرض کردم: به ذات خود؟ فرمودند: چه می‌‏گویی؟! همانا مکان‌ها دارای اندازه می‌باشند و چون بگویی به ذات خود در مکان می‌‏باشد، لازمت آید که بگویی در اندازه‏ها و مانند آن می‌باشد، در حالی که او جدای از خلق خود می‌‏باشد. آن‌چه آفریده است در حیطه علم و قدرت و سلطنت و فرمان‌روایی اوست، و علم او به آن‌چه در آسمان و زمین است یکسان است. هیچ چیز از او دور نیست، و همه اشیا برای او از جهت معلوم و مقدور بودن و تحت احاطه و سلطنت و ملک او قرار داشتن یکسان می‌باشد.[۲۶]

دخول و خروج و دوری و نزدیکی قابل تصور، جز به ذوات مقداری نسبت داده نمی‏شود و خداوند متعالی از اتصاف به آن می‏باشد. داخل بودنش همان است که از آنها خارج نیست؛ زیرا که خروج ملکه مقادیر است و خارج بودنش نیز همین است که در آنها داخل نیست؛ زیرا دخول نیز ملکه مقادیر است. پس در اشیا داخل نیست کما اینکه از آنها خارج نیست، و هم داخل است و هم خارج، اما نه آنچنان که دخول و خروج برای سایر اشیا قابل تصور است. ممازجت و مبانیت، هر دو ملکه مقدار است، و فرع بر آن و همانطور که دخول و ممازجت ملکه مقدار است و خداوند به آن وصف نمی‏گردد، خروج و فاصله گرفتن نیز ملکه مقدار بوده و نسبتِ آن به خداوند، باطل است. پس درباره زمان و مکان و دخول و خروج، از آنجا که خروج خداوند متعال از اشیا به معنای قابل تصورش نیز فرع بر مقداری بودن اوست، لذا سلب عزلی هم ـ به این معنی که خداوند را کناری برده و زمان و مکان را کناری دیگر ـ صحیح نیست بلکه اثباتا گفته می‏شود که خداوند در همه چیز هم داخل است و هم خارج، و در هر زمان و مکانی هم هست و هم نیست؛ اما در همین مورد نیز اثبات، فقط به معنای سلب طرف مقابل است نه اثبات معنای قابل تصور. پس اینکه گفته می‏شود او در همه جا و در همه زمانها هست و در همه چیز داخل می‏باشد، معنایش این است که خروج او از زمان و مکان نیز مانند دخولش در آنها مستلزم مقداری بودن ذات اوست، پس به این معنی از اشیا کناره نگرفته است، و این گونه نیست که زمان و مکان بعد از پدید آمدن خود ذات خداوند را کناری برده باشند که این خود نیز، مساوی با داخل کردن ذات خداوند متعال در مکان و زمان است.

بنابراین، در نسبت دادن خداوند به زمان و مکان، باید تعالی خداوند و تباین ذاتی او با آنها را، از نظر دور نداشت. پس او داخل است اما نه به آن معنایی از دخول و خروج که برای اشیای دیگر قابل تصور می‏باشد. جدایی او از اشیا همان تباین ذانی بین مقدار و ذات متعالی از مقدار می‏باشد، و جدا نبودنش نیز به معنای تعالی او از جداشدن و کناره گرفتن است و بس.

و با توجّه به روایات فوق معنای فرموده خداوند تعالی معلوم می‌‌شود که می‌فرماید:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ[۲۷] و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.

و می فرماید: هو معکم اینما کنتم.[۲۸] هر کجا باشید او با شماست.

یعنی او با علم و قدرت و فرمان‌روایی‌اش بر شما احاطه دارد، و به شما نزدیک است.

اگر کسی بگوید علم و قدرت خداوند متعال غیر ذات او نیست و اگر علم و قدرت او در همه جا باشد پس ذات او هم در همه جا هست، پاسخ این است که نه علم و قدرت خداوند متعال چیزی است که دارای امتداد بوده و هر زمان و مکانی را پر کرده باشد، و نه ذات او چنین است، لذا صحیح این است که بدانیم همه چیز و همه جا در حیطه‌ آگاهی وفرمان‌روایی و سلطنت و حکم و فرمان خداوند متعال است. و چنانچه تمامی مخلوقات و زمان‌ها و مکان‌ها را نیست و نابود و معدوم فرماید هیچ چیزی از علم و قدرت او تبارک و تعالی کم نخواهد شد.

خداوند تعالی می‌‌فرماید: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ[۲۹]

فلسفه و عرفان می پندارد که معنای این آیه مبارکه این است که از ابتدا تا انتها، و از ظاهر تا باطن، و درون و برون همه چیزها را ذات خدا پر کرده است! در حالی که بطلان این سخن بسیار واضح است چرا که حقیقت این است که خداوند متعال بود و زمان نبود. خداوند بود و از مطلق مقدار و عدد، که از جمله آن زمان و مکان باشد، اثری نبود. پس او قبل از هر چیز است، اما نه به قبلیت زمانی و مقداری، و تصور مخلوق از خالق خود بدین گونه که او را موجودی بداند، قبل از وجود اشیا و بعد از فناء اشیا و مقارن با آنها، تصوری باطل و پنداری نادرست است، و مستلزم مقداری و عددی و دارای زمان تصور کردن خالقی است که متعالی از هر گونه عدد و مقدار می‏باشد. او جل و علا، لم یزل و لایزال بود و هست، اما نه اینکه مصاحب با اوقات و مقارن با زمانها باشد و دهر بر او مرور کند، و به اقتضای وجوب تلازم وجودی علت و معلول متعاصر با همه مخلوقات باشد!! اگر چه تصور ذات او فراتر از زمان و مکان، امری محال است، اما تصدیق به آن هیچ گونه محظوری ندارد، زیرا مخلوق هیچ چیزی را جز در مکان و زمان نمی‏تواند تصور کند، اما وقتی همان ذوات مقداری و زمانی و مکانی را تصور کرد، این تصور را مقدمه تصدیق به وجود خداوند قرار می‏دهد و می‏گوید: پس من اقرار می‏کنم به وجودی منزه از زمان و مکان و مقدار و عدد، که او بر خلاف همه آن چیزهایی است که می‏توان تصور کرد، و او متعالی از هر تصور و پندار، و بر خلاف همه چیز می‏باشد.

حضرت موسی بن جعفر علیهما ‏السلام می‏فرمایند:

«همانا خداوند تبارک و تعالی پیوسته بوده است بدون زمان و مکان و الان نیز چنان باشد، هیچ جا خالی از او نیست و هیچ جا به او پر نمی‏باشد، و در مکان واقع نمی‏گردد؛… بین او و خلقش جز خود خلق حجابی نیست (وجود و فهم و ادراک خلق، لزوما منحصر به مقدار است و به غیر آن راه ندارد. بنابراین، در حجاب از ادراک خالق بوده و جز تصدیق به وجود او برایش ممکن نیست. پس نهان بودن خداوند به ستر و حجاب نیست، بلکه به جهت صفتی است که لازمه خلق بودن خلق می‏باشد) بدون حجاب نهان کننده از آنها در نهان است، و بدون پرده پوشاننده، از آنها مستتر می‏باشد.»

«بود» و «می‏باشد» و «پیوسته» و «لایزال» جز به معنای مجرد از زمان آن، به خداوند نسبت داده نمی‏شوند، و از به کار بردن این کلمات درباره او، تنها معنای اثبات در مقابل نفی آن اراده می‏شود، نه تلازمش با زمان و مکان که خاصیت وجود مقداری و عددی است و به ذات متعالی از مقدار، و خالق، عدد نسبت داده نمی‏شود. تصور دوام هستی خداوند به این گونه که قبل از اشیا و بعد از اشیا و مقارن با اشیا موجود باشد، تنها ناشی از انحصار ادراک و تصور مخلوق به زمان و مکان، و محال بودن خروج او از مقدار و عدد ولو تصورا و توهما می‏باشد؛ این ذاتی مخلوق است که خود مقداری است، و به هر چیز از دریچه زمان و مکان و مقدار می‏نگرد، و البته کمال توحید او این است که به هر چه رسید بگوید: تو پروردگار من نیستی و او غیر تو و بر خلاف تو و متعالی از مطلق وصول و ادراک من می‏باشد.

حضرت امام حسین علیه ‏السلام می‏فرمایند: «لیس برب من طرح تحت البلاغ»[۳۰]

آنچه که دست وصول را به دامن او راه باشد، پروردگار نتواند بود.

حضرت رضا علیه ‏السلام می‏فرماید: «لا یتوهم دیمومته»، دوام وجود او امری تصوری نیست.

و سید الشهداء علیه ‏السلام می‏فرمایند: «لیس عن الدهر قدمه»، قدم و وجود او نسبت به زمان و دهر نمی‏باشد.

آری چگونه می‏توان دوامی را تصور کرد که اولویت و آخریت آن یکی باشد؟! و تقدم و تأخر در آن راه نداشته باشد؟

امیرالمؤمنین علیه ‏السلام می‏فرمایند: «اولیتک مثل آخریتک وآخریتک مثل اولیتک»[۳۱]

اولیت تو چون آخریتت و آخریت تو چون اولیتت می‏باشد.

و حضرت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام می‏فرمایند: «لم تسبق له حال حالا فیکون اولاً قبل ان یکون آخر او یکون ظاهرا قبل ان یکون باطنا»[۳۲]

برای او حال سابق بر دیگری وجود ندارد، که قبل از آخر بودن اول باشد و قبل از باطن بودن ظاهر باشد.

و نیز امیرالمؤمنین علیه ‏السلام می‏فرمایند: «کل ظاهر غیره غیر باطن، وکل باطن غیره غیر ظاهر».[۳۳]

هر ظاهری جز او باطن نتواند بود، و هر باطنی جز او ظاهر نخواهد بود. (تنها در ذات متعالی از مقدار و اجزا است که ظاهر و باطن و اول و آخر، غیر هم نتواند بود).

حضرت رضا علیه ‏السلام می‏فرمایند: «سبق الاقات کونه»[۳۴]

وجود او بر اوقات و حقیقت زمان سبقت جسته است.

حضرت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام می‏فرمایند: «کان، لیس له قبل، هو قبل القبل بلا قبل… انقطعت عنه الغایات»[۳۵]

خداوند بود و قبل برای او نیست او قبل از قبل، بدون قبل می‏باشد. غایات و نهایات در او راه ندارد.

عابدی: اصل توحید این است که چیزی را مساوی خدا ندانیم. قرآن می فرماید” تالله ان کنا لفی ضلال مبین اذ نسویکم برب العالمین” اگر چیزی را مساوی خدا کسی بداند این مشرک است، مساوی خدا؛ اما اگر گفتیم خدا غنی است و همه عالم فقیر، خدا واجب است و همه عالم ممکن، خدا مستقل است و همه چیز غیر مستقل است و وابسته به او؛ اگر کسی این طور چیزی به دلش نشست و باورش شد که مثلاً این شیشه برای شیشه بودن به خدا بیشتر احتیاج دارد تا به خودش، اگر کسی این را فهمید به آن موحد واقعی می گوییم.

سمات: ولی عرفان اصلا چیزی غیر خدا قبول ندارد که بحث از تساوی یا عدم تساوی آن با خدا کند و این عقیده مسلما خلاف توحید است.

شکی نیست که مخلوقات، در هستی خود، هرگز مستقل نیستند، اما عدمِ استقلالِ وجودی اشیا، به این معنی نیست که وجود آن‏ها خارج از ذات خداوند متعال نیست، بلکه وضوحا به این معنی است که: وجود و بقای آن‏ها وابسته به اراده و مشیت و ایجاد خداوند مى‏باشد و بدون آفرینش و مشیت او وجود و بقا نخواهند داشت.

بر اساس برهان قطعی عقلی و ضرورت غیر قابل انکار مکتب وحی و شرع، آفریننده و خالق و علّت حقیقی وجودِ مخلوقات آن است که آنها را ایجاد کرده باشد، ولی چنانچه مانند فلاسفه و عرفا و متصوفه علّت و معلول را این گونه تفسیر کنیم که معلول در واقع هستیِ تنزّل یافته علّت است، و معلول مرتبه ای از وجود علّت است که خارج از حیطه وجود آن نبوده و وجود مستقل و جدا از آن ندارد، بدون شکّ مخلوقات را اجزای وجود خداوند دانسته ایم نه مخلوقات او. چنان که اهل فلسفه و عرفان تصریح می کنند:

«تعیّن بر دو وجه متصور است: یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می‌‏کنند، و امر امتیاز از این دو وجه به در نیست… تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است؛ زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد… خلاصه مطلب این که… تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث است که کل است… و نسبت حقیقه ‏الحقایق با ماسوای مفروض چنین است». [۳۶]

«دعوت انبیا همین است که ای بیگانه به صورت، تو جزء منی، از من چرا بی‌خبری؟ بیا ای جزء، از کل بی‌خبر مباش!»[۳۷]

«تمام موجودات را حضرت حق دارا بود، در آن زمان که خبر از آسمان نبود آسمان را دارا بود… تمام اشیا در مقام ذات مندرج بوده‏اند… تمام ذرات از آن‌جا تابش کرده است. عطا‌ کننده قبل از عطا دارد ولی هنوز آن را به نمایش درنیاورده است».[۳۸]

«علت مبدأ فیاض وجود معلولات در بردارد جمیع معلولات را به وجود جمعى… نظیر جامعیت جمله و کل نسبت به أجزاء است و آحاد».[۳۹]

فلاسفه و عرفا گاهی می گویند که وجود معلول نسبت به وجود علّت یک وجود سرابی است و در جای دیگر گویند که کثرت در جهان به آیت و ظهور و تجلی و فقر و امکان و تشکیک و مرتبه و… برمی­گردد نه این که به عنوان سراب قلمداد شود، و این تناقضی واضح و آشکار است که کلیّه مطالب فلاسفه و عرفاء از همین قبیل است که در یک جا می گویند علّت و معلول داریم و در جای دیگر می گویند علّت و معلول نداریم (فما وضعناه أوّلاً أنّ فی الوجود علّه و معلولاً بحسب النظر الجلیل قد آل آخر الأمر بحسب السلوک العرفانی إلی کون العلّه منهما أمراً حقیقیّاً و المعلول جهه من جهاته، و رجعت علیّه المسمّی بالعلّه و تأثیره للمعلول إلی تطوّره بطور و تحیّثه بحیثیّه. «إسفار، ۲/۳۰۰»). در یک جا می گویند خالق و مخلوق داریم و در جای دیگر می گویند خالق و مخلوق نداریم. در یک جا می گویند واجب و ممکن داریم و در جای دیگر می گویند واجب و ممکن نداریم (چون به دقّت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است. «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن زاده آملی، ۱۰۷» ؛ الممکنات باطله الذوات هالکه الماهیّات أزلاً و أبداً و الموجود هو ذات الحقّ دائماً و سرمداً «أسفار، ۲/۳۴۰»؛ فحقائق الممکنات باقیه علی عدمیتها أزلا و أبداً. «أسفار، ۲/۳۴۱»)، و این تناقض گوئی های اهل فلسفه و عرفان بدین علّت است که منکر بداهت شده اند و هر کس منکر بدیهی شود دچار تناقض گوئی می شود، و أهل تحقیق به وضوح می دانند که این تناقضات هرگز با هم قابل جمع نیستند.

وقتی فلاسفه و عرفا پذیرفتند که بین عین وجود و مخلوقات یگانگی است، و هیچ گونه دوگانگی حقیقی بین خالق و مخلوق نیست، و معلول در واقع وجود تنزّل یافته علّت است، و خود علّت است که به صور مخلوقات تجلّی کرده، و همچنین تصریح کردند که یک وجود در صحنه است که مرتبه اعلای همان یک وجود خداست و مراتب پائین تر همان یک وجود مخلوقات هستند، باید بپذیرند که مراتب مادون جزئی از خدا هستند! فلسفه و عرفان، مخلوقات و مراتب مادون را که محدودند با لحاظ محدودیّتشان نمی گویند خدا است بلکه تمام أشیاء روی هم رفته را می گویند خداست! (کلّ ما هو بسیط الحقیقه فهو بوحدته کلّ الأشیاء! «ملاصدار: عرشیه، ۲۲۱»؛ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه! «حاشیه أسفار، ۶/۱۴») ایشان می گویند مراتب مادون را اگر به اصل وجودشان نظر کنیم و محدودیتشان را لحاظ نکنیم چیزی غیر از خدا نیستند، مانند موج و دریا، که وقتی به موج با محدودیتش نگاه می کنیم آن را موج می بینیم ولی اگر به اصل وجودش نگاه کنیم چیزی غیر از آب و دریا نمی باشد!

دریای کهن چو بر زند موجی نو                     موجش خوانند و در حقیقت دریاست

و به همین خاطر که از نظر فلسفه و عرفان, مراتب مادون, جزئی از خدا هستند گفته‌اند:

مسلمان گر بدانستی که بت چیست                 بدانستی که دین در بت پرستی است[۴۰]

«بت پرستی چیزی غیر از خدا پرستی نیست. و اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است، بدانستی که البتّه دین حق در بت پرستی است.»[۴۱]

و به همین خاطر است که ابن عربی می‌گوید: «وقتی موسی علیه السلام از مناجات کوه طور برگشت و دید مردم گوساله پرست شدند به برادرش هارون عتاب کرد و عتابش هم به هارون بدین جهت بود که تو چرا گوساله پرستی را انکار کردی و نفهمیدی گوساله پرستی چیزی غیر از خدا پرستی نیست چون عارف خدا را عین هر چیزی می داند.»

و از فلاسفه و عرفای معاصر در شرح عبارت فوق می‌گویند:

«بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت، چه اینکه عارف حقّ را در هر چیز می بیند بلکه او را عین هر چیز می بیند.»[۴۲]

و نیز شارح فصوص الحکم می گوید:

«إنّ المعبود هو الحقّ فی أیّ صوره کانت، سواء کانت حسیّه کالأصنام أو خیالیّه کالجن أو عقلیّه کالملائکه.»[۴۳]

بنابر این حقّ این است که بگوئیم:

۱ ـ رابطه خداوند متعال با اشیاء نه تجلّی و نزول است و نه تولید و سقوط، بلکه تمامی این معانی مخصوص أشیاء مادّی و مخلوق می باشد و خداوند متعال ذاتی فراتر از آنهاست.

۲ ـ معنای ایجاد غیر از تجلّی و نزول است و خداوند متعال آفریننده و ایجاد کننده اشیاء است و آنها را لامن شیء ایجاد و خلق کرده است نه اینکه متجلّی به صورت آنها یا نازل به مرتبه آنها باشد.

۳ ـ نفی دوگانگی بین خالق و مخلوق بالاتر از کفر ابلیس بوده، و بر خلاف مدّعیان عرفان حتّی شیطان هم خودش را تجلّی و یا نزول و یا عین خدا نمی داند! چنان که امام صادق علیه السلام می فرمایند: إن هذا العدوّ الّذی ذکرت… قد أقرّ مع معصیته لربّه بربوبیّته.[۴۴]

خلاصه فلسفه و عرفان یک وجود بیشتر قبول ندارد که آن وجود به صور و اشکال مختلف تجلّی و ظهور پیدا می­کند و جهان هستی، همان حقیقت وجود خداوند است که هر لحظه به صورتی در می­آید و در حقیقت، خالق و مخلوقی در کار نیست، مانند موج و دریا، که دریا خداست و أمواج مخلوقاتند و خود دریاست که به صورت امواج در آمده و حقیقت امواج چیزی غیر از حقیقت دریا و آب نیست که در اشعار مذکور نیز بدین مطلب اشاره شده است.

در ممدّ الهمم بعد از این کلام ابن عربی که می گوید: «فنقول: إعلم أنّ المقول علیه سوی الحقّ أو مسمّی العالم هو بالنسبه إلی الحقّ کالظّل للشخّص فهو ظلّ الله» می نویسد:

خلاصه غرض اینکه نسبت خلق به حقّ از نسبت ظلّ (سایه) به شخص لطیف تر و عالی تر و دقیق تر است زیرا که ظلّ چیزی است و شخص چیز دیگر، امّا موج که خلق است عین همان حقیقت دریاست. زیرا حقیقت دریا آب است. مقصود اثبات این نکته است که عالم هم خیال است.

این جهان موجهای این دریاست                     موج و دریا یکی است غیر کجاست؟[۴۵]

و گاهی هم مثال به موم می زنند که اگر کسی از یک موم صد شکل بسازد حقیقت همه آن أشکال موم است و به غیر موم چیز دیگری نیست و موم است که به أشکال مختلفه در آمده است:

«مادام که اسم خدای باقی است و اسم تو هم باقی است بدین سبب اثبات وجود خدای می کنیم و اثبات وجود خود هم می کنیم و خدا را می شناسی، خود را هم می شناسی و در مقام شرکی و از مقام وحدت دوری. این معرفت و شناخت تو جز غرور و پندار نیست… بدان که اگر کسی از موم صد چیز بسازد و به ضرورت صد شکل و صد اسم پیدا آید و در هر شکلی چندین اسامی دیگر باشد … امّا عاقل داند که به غیر موم چیز دیگری موجود نیست و این جمله اسامی که پیدا آمده اسامی موم است که موم بُوَد که به جهات مختلف و به اضافات و اعتبارات آمده است.»[۴۶]

لذا اصطلاحاتی که به کار بردند چیزی غیر از معنای ارائه شده نمی باشد و این درست همان معنایی است که صوفیه از وحدت وجود ارائه می دهند. مولوی می گوید:

هر لحظه به شکلی بت عیّار بر آمد، دل بر دو نهان شد

                   هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد، گه پیر و جوان شد

گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق، خود رفت به کشتی

                   گه گشت خلیل و ز دل نار برآمد، آتش گل از آن شد

حقّا که همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا

                   گه چوب شد و بر صفت مار برآمد، زان بحر کفان شد

بالله که هم او بود که می آمد و می رفت، هر قرن که دیدی

                   تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد، دارای جهان شد

حقّا که هم او بود که می گفت أنا الحقّ، در صوت الهی

                   منصور نبود آنکه بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد[۴۷]

                   و نعمت الله ولی می گوید:

در مرتبه ای ساجد در مرتبه ای مسجود

                   در مرتبه ای عابد در مرتبه ای معبود

در مرتبه ای عبد است در مرتبه ای ربّ است

                   در مرتبه ای حامد در مرتبه ای محمود

در مرتبه ای فانی در مرتبه ای باقی

                   در مرتبه ای معدوم در مرتبه ای موجود

در مرتبه ای آدم در مرتبه ای خاتم

                   در مرتبه ای عیسی در مرتبه ای داوود

در مرتبه ای موسی در مرتبه ای فرعون

                   در مرتبه ای مقبول در مرتبه ای مردود

در مرتبه ای سیّد در مرتبه ای بنده

                   در مرتبه ای واحد در مرتبه ای موجود[۴۸]

نتیجه آنکه نظر متصوفه، در واقع همان دیدگاه دهریان است که وجود را حقیقتی ازلی و ابدی می­دانند که پیوسته به صورت­های مختلف در می­آید و آفریننده­ای در کار نیست و این درست بر خلاف ضرورت عقل و عقیده اهل برهان و ادیان می­باشد که جهان هستی را مخلوق و آفریده خداوند متعال می­دانند و ذات او را بر خلاف همه أشیاء می­دانند.

عابدی: عرفان سِرّ است و مکتوم.

سمات: عرفان اصلا سرّ مکتومی ندارد و عقاید عرفا و وحدت موجودیان که خدا را عین اشیا می دانند کاملا واضح و روشن است و هیچ ابهامی ندارد و باطل بودن آن نیز هیچ احتیاجی به توضیح ندارد. بعد از این همه ادعای مقامات و مکاشفات و گفتن «انا الحق!» و «لوائی اعظم من لواء محمد!» و ادعای برتری بر انبیا و فراگرفتن توحید و معارف بدون واسطه ملائک از خداوند! و «لا اله الا انا ها فاعبدون» و «لیس فی جبتی سوی الله» و… کدام سر ّ مکنون دیگری باقی مانده است که باید انتظار فاش کردن آن را کشید؟!

خیراتیّه از بعضی از سران تصوف نقل می کند که: للنفس سرّ وما ظهر ذلک السر علی احد الا علی فرعون، حیث قال: انا ربکم الاعلی.[۴۹]

«یعنی نفس را سرّی است و ظاهر نشده است آن سرّ مگر بر فرعون در وقتی که او ادّعای خدائی کرده است.»

بله البته بعد از ادعای خدایی، یک مرتبه بالاتری هم برای عرفا و صوفیه ممکن است که ادعای آنرا داشته باشند، و آن ادعای خدا آفرینی و فرمانروایی بر خدایان است که بگویند:

«کلّ الالوه من رشح امری تالّهت       و کلّ الربوب من طفح حکمی تربّت»[۵۰]

همه خدایان بر اثر فرمان من خدا شدند، و همه پروردگاران با حکم من پرورگار گشتند!

عابدی: عارف المنصرف بفکره الی قدس الجبروت مستدیما لشروق نور الحق فی سره، کسی که دائماً فکرش به طرف قدس جبروت است و دائماً مثل کسی است زیر یک درخت منتظر است که یک میوه ای بیفتد، منتظر تابش نور خدا در باطن خودش است.

سمات: همان گونه که گفتیم به استناد عقیده وحدت وجود و موجود عارف کسی است که خودش و همه موجودات را با خدا یکی می داند.

عابدی: ملاصدرا می گوید جهله صوفیه، یعنی علم ندارند، کتاب نخوانده اند، پیش استاد زانو نزده اند، این صوفیه است.

سمات: بلکه جهله صوفیه در نظر ملا صدرا کسانی اند که برای خدا وجودی غیر از وجود تمام اشیا قائل نیستند و البته خود ملا صدرا و تمام عرفا و فلاسفه وحدت موجودی خودشان همین طورند!

بطلان اعتقاد به وحدت وجود آن‏قدر واضح و آشکار است که حتی خود اهل عرفان بارها مجبور شده‏اند به بطلان آن اعتراف کنند و اعتقاد به آن را بر خلاف عقل و شرع، و موجب نفی علّیت خداوند و معلولیت ممکنات، بلکه نفی اصل وجود مخلوقات بدانند، و آن را به جهله متصوفه نسبت دهند، چنانکه صاحب رساله “لقاء الله‏” می‌‏نویسد:

«بدان که بحث “وحدت وجود” گاهی چنین به نظر می‌‏آورد که وجود واحد شخصی و منحصر در یک فرد است ـ که همان واجب بالذات ‌‏باشد ـ و مفهوم وجود، مصداق دیگری ندارد، و موجودات دیگر ـ مانند آسمان و زمین و گیاه و حیوان و نفس و عقل ـ خیالات همان فرد می‌‏باشند؛ یعنی غیر از خود آن فرد هیچ چیزی وجود ندارد و این موجودات، چیزهای دیگری غیر آن فرد نیستند، مانند آب دریا و امواج آن، که آن امواج کوچک یا بزرگ جز آب دریا چیزی نیستند، جز این‌که اختلاف و فراوانی امواج چنین به نظر می‌‏آورد که آن‏ها موجودات دیگری در مقابل آب می‌‏باشند. این اندیشه با قواعد بی‌شمار عقلی حکمت که بنیان‌هایش استوار می‌باشد مخالف است؛ زیرا موجب می‌‏شود که نه خداوند علّت حقیقی باشد، و نه ممکنات معلول واقعی باشند، و سبب می‌‏شود که ممکناتْ نیازمند به غیرنباشند؛ بلکه اصلاً وجود نداشته باشند. باری، مفاسد این عقیده از جهت عقل و شرع، فراوان است و هیچ‏یک از فلاسفه خداشناس و عارفان بزرگ‌مقام آن را بر زبان نیاورده‏اند، و نسبت دادن این عقیده به آنان دروغی بزرگ و تهمتی عظیم است. از سوی‌ دیگر، آثار مختلف و گوناگونی که از انواع موجودات به طور محسوس و آشکار دیده می‌‏شود، این عقیده را رد و باطل می‌کند و به ندای بلند فریاد برمی‏آورد که چنین اندیشه‏ای زاییده عقل ناقصی است.»[۵۱]

عقیده‏ای که در این‌جا به مخالفت آن با قواعد محکم عقلی اعتراف شده است و آن را کفر رسوا و زندقه صرف شمرده‌اند، همان چیزی است که وحدت وجودیان ـ و از جمله خود مؤلف رساله “لقاء الله‏” آن هم در همین کتاب “لقاء الله‏” ـ آن را با عین همین عبارات که در این‏جا آن را باطل و خلاف دین و عقل شمرده‌اند، در سر تا پای نوشته‏ها و سخنان خویش بیان می‌‏دارند. برای تأیید مطلب نمونه‌هایی دیگر از عبارات ایشان را می‌آوریم تا برای کسی شک و شبهه‌ای نماند. اسفار می‌‏نویسد:

کـلّ ما فی الکون وهم أو خیال
أو عکوس فی المرایا أو ظـلال[۵۲]
یعنی: هر چه در صفحه وجود است وهمی، یا خیالی، یا انعکاس‌هایی در آیینه‏‌ها و یا سایه‏ای می‌‏باشد.

“الهی نامه” که اثری دیگر از صاحب رساله لقاء الله است، می‌‏نویسد:

الهی، همه گویند: “خدا کو؟”، حسن گوید: “جز خدا کو؟!”

الهی، از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر!

الهی، از حسن پرسند توحید یعنی چه؟ حسن گوید: تکثیر یعنی چه؟!

الهی، دو وجود ندارد، و یکی را قرب و بعد نبود.

الهی، از گفتن: “من” و “تو” شرم دارم، أنت أنت!

الهی، نهر بحر نگردد، ولی تواند با وی بپیوندد و جدولی از او گردد.

الهی، موج از دریا خیزد و با وی آمیزد و در وی گریزد و از وی ناگزیر است.

الهی، تا حال تو را پنهان می‌‏پنداشتم؛ حال جز تو را پنهان می‌‏دانم!

الهی، شکرت که دی دلیل بر اثبات خالق طلب می‌‏کردم، و امروز دلیل بر اثبات خلق می‌‏خواهم!

الهی، شکرت که دیده جهان بین ندارم! هو الاول والاخر والظاهر والباطن.[۵۳]

“وحدت از دیدگاه عارف و حکیم” می‌‏نویسد:

«هیچ وجود و موجودی جز او وجود ندارد، و هر چیزی که نام غیر بر آن اطلاق می‌‏شود از شؤون ذاتی خود او می‌‏باشد، و نام غیرْ بر آن گذاشتن از نادانی و گمراهی است. زیرا ایشان در خیالات و امور اعتباری غرق شده‏اند و از حقیقت و دگرگونی‏های آن غافل مانده‏اند.»[۵۴]

“تعلیقات کشف المراد” می‌‏نویسد:

«تمایز و جدایی حق تعالی از خلقش به این‌گونه نیست که در مقابل هم باشند، بلکه به این‌گونه است که یکی دیگری را به نحو احاطه و شمول و اطلاق در بردارد… و این اطلاق حقیقی احاطه‏ای همه چیز را در بر گرفته و چیزی از حیطه و دایره وجود آن خارج نیست… تعریف و شناخت رایج و متداول که از علّت و معلول در ذهن‌های سطح پایین و عادی وجود دارد، سزاوار عزت و عظمت خداوند سبحانه نیست.»[۵۵]

در رساله “لقاء الله‏” از قیصری نقل شده است:

«وجود دادن خداوند به اشیا عبارت است از مخفی شدنش در آن‏ها و آشکار کردن آن‌ها و معنای نیست کردن اشیا در قیامت بزرگ عبارت است از ظاهر شدن خداوند با وحدتش و مقهور ساختن اشیا با برطرف کردن تعیّنات و نشانه‏های اشیا و متلاشی کردن آن‏ها… [یعنی در دنیا، باطن تمام اشیا وجود واحد خداوند است، گرچه در ظاهر این اشیا هستند که به نظر می‌آیند. در قیامت ظاهر اشیا و تعیّن و تشّخص آن‌ها از بین می‌رود و همان وجود واحد که باطن اشیا بوده، ظاهر می‌گردد.] و در قیامت کوچک (مرگ) به معنای جابه‌جا شدنش از عالم ظاهر به عالم غیب متحول می‌‏شود، یا در یک عالم از صورتی به صورتی دیگر درآمدن است.»[۵۶]

“ممدّ الهمم” می‌‏نویسد:

«چون به دقت بنگری، آنچه در دار وجود است وجوب است. و بحث در امکان برای سرگرمی است.»[۵۷]

نیز فلسفه و عرفان می‌گوید:

«همانا مثال دریا و امواج آن، مثال معقول در صورت محسوس است که هیچ کس در آن شک نمی‌کند… و عالم نیست مگر وجود حق که به صورت همه ممکنات ظاهر شده است… پس وجود، عین حق است؛ و ممکنات بر عدم و نیستی خود در علم حق باقی‌اند، و آن‌ها صورت‌های ذات حقند. پس عالم، صورت حق است و حق هویت و روح عالم است… و خلاصه این‌ که وجود حق پیوسته ظاهر و باطن، و اول و آخر، و یکی و متعدّد، و خالق و مخلوق، و بنده و پروردگار است… و شکی نیست که اظهار این اسرار خلاف ادب و خلاف شرع است ولی با اهل آن ترک این ادب، ادب است!»[۵۸]

ملاصدرا می‌گوید:

«مبادا از کلمه “صدور” و امثال آن خیال کنی که معنای آن همان معنای اضافی‌ای است که تحقق پیدا نمی‌کند مگر بعد از این که دو چیز موجود باشد.»[۵۹]

رساله “لقاء الله‏” در ضمن تمثیل گفت ‌و گوی ماهیان در باره خداوند از زبان کسانی که آنان را اولیا و عرفا می‌‏شمارد چنین می‌‏آورد:

«همانا حقی که شما از آن می‌‌پرسید و در طلبش برآمده‌اید… با هر چیزی است و عین هر چیزی است؛ بلکه او همه اشیا است و اصلاً برای غیر او وجودی، چه در ذهن و چه در خارج، نیست.»[۶۰]

از آنچه گفته آمد روشن شد که تفصیل و تطویل سخنان وحدت وجودیان، جز کوششی برای گم کردن اصل مطلب و پنهان کردن آن در میان انبوه الفاظ و تعبیرات و تقسیمات اعتباری و غیر واقعی، چیز دیگری نیست. بنابراین، جا دارد از آن‌ها بپرسیم: چرا انسان سخنانی بگوید که پس از آن مجبور باشد همان‌ها را کفر و زندقه و الحاد و باطل و نادرست بشمارد، و اعتقاد به آن را از جهالت و نادانی و دوری از علم و دانش بداند، و از انتساب به آن وحشت داشته باشد؟!

عابدی: پس اگر کسی که حدیث را نمی تواند درست بخواند و آیه قرآن را اشتباه معنا می کند، این اگر دم از عرفان هم زد به او صوفی بگویید نه عارف. پس فرق بین عارف و صوفی همان است که ملاصدرا به عارفین می گوید محققین و صوفی را می گوید جهله، خیلی ساده هم می توانید تشخیص بدهید. مثلاً کتاب اسفار یا شفا یا فصول را می تواند بخواند و معنا کند، به او بگویید خدایی را که می گویند واحد و احد چه فرقی می کند، فرق بین واحد و احد چیست؟ اگر می فهمد می شود جزء عرفا و اگر نفهمد می شود جزء صوفیه؛ دین از علم تمجید می کند، مثلاً بداند الله الصمد، صمد یعنی چه؟ سیدالشهدا فرمود صمد یعنی اجوف نیست یعنی چه اجوف نیست. اگر می فهمد می شود عارف اگر نمی فهمد می شود صوفی.

سمات: معصوم علیه ‏السلام «صمد» را به «ما لا جوف له» یعنی ذاتی که تودار و مقداری و متجزی نیست، معنی فرموده‏اند. اما امروزه در آخرین تحقیقات فلسفی و عرفانی بشری می‏گویند که: صمد یعنی ذاتی که دارای همه چیز و دارنده همه اشیا به اعیان آنها می‏باشد، به گونه‏ای که از هیچ چیز خالی نیست، و در مقام ذات خود، دارای وجود همه اشیا می‏باشد! تو پر است و تو خالی نیست! در حالی که چنان که اشاره شد معنای صمد این است که خداوند متعال اصلا جوف ندارد و تودار نیست که ممکن باشد از توخالی بودن یا توپر بودن او بحث شود!

امیرالمومنین علیه ‏السلام می‏فرمایند:

«معنای صمد این است که خداوند نه اسم است و نه جسم، نه شبه دارد و نه صورت، و نه تمثال و نه حد و نه حدود و نه موضع و نه مکان و نه چگونگی و نه جای، و نه مکان اینجاست و نه آنجا و نه پر است و نه خالی و نه قیام است و نه قعود و نه سکون و نه حرکت و نه ظلمانی است و نه نورانی و نه روحانی است و نه نفسانی. و هیچ جا از او خالی نیست و هیچ موضعی نیز اورا در بر ندارد، و نه رنگی دارد و نه بر قلبی خطور کند و نه دارای بویی هست؛ همه این چیزها از او نفی می‏شود.»[۶۱]

عابدی: یک وقت شما به افعال خدا می رسید، یک مرتبه به اسماء خدا می رسید، یک مرتبه به ذات مقدس الهی می رسید و یک وقت به فنای فی الله می رسید.

سمات: اهل عرفان به صراحت تمام گفته‏اند که منظورشان از فنا همان فنای در ذات و ادعای عینیت و یکی بودن وجود خود و خداوند و رسیدن به این پندار است که سالک، وجود خود را عین هستی خدا بداند، نه مخلوق و جدای از ذات او؛ اما در عین حال گاهی به جهت وضوح بطلان ادعای فنای در ذات، فنای در اسما و صفات را عنوان کرده و در لفافه‏ آن، وحدت وجود را القا مى‏کنند. گاهی هم برای رفع تناقض هر دو را پذیرفته و آنها را دو مرحله از سیر عرفانی به شمار مى‏آورند.

والسلام



پی نوشتها:

[۱] . سید محمد حسین حسینی طهرانی؛ لب اللباب، ۱۵۴٫

[۲] . بحارالأنوار، ۸ / ۳۶۶

[۳] . عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء

[۴] . الموضوعات، ابن جوزی، ج ۱، ص ۳۱۹

[۵] . عطار نیشابوری، منطق الطیر

[۶] . کیوان قزوینی، استوار نامه ص ۱۹۲

[۷] . فصلنامه عرفان ایران

[۸] . عرفان ایران ش۷ ص۳۳٫

[۹] . عرفان ایران ش ۷ ص۳۴

[۱۰] . مناقب العارفین افلاکی، ص ۵۲

[۱۱] .مفاتیح الغیب، ملا صدرا ،ص ۴۲

[۱۲] . فتوحات مکیه؛ ۴/ ۲۰۰

[۱۳] . همان؛ ۲/۲۱

۱۲٫ فتوحات؛ ۱/۳

۱۳ . فتوحات؛ ۲/۶

[۱۶] . انسان کامل، مرتضی مطهری، ۱۶۸٫

[۱۷] . مأخذ یابی احادیث جامع الاسرار شیخ حیدر آملی، به نقل از سیزده رساله فارسی نفثه المصدور، ۱۷۵، تهران ۱۳۵۱

[۱۸] . جامع الأسرار،۴

[۱۹] . بحار الأنوار، ۱۸ / ۳۴۵

[۲۰] . امالى صدوق قدس سره، ۶۰۹؛ بحار الأنوار، ۴۶/۲۸۸٫

[۲۱] . کافى، باب معرفه إلامام والرد إلیه.

[۲۲] . بحارالأنوار،۲۴ /۳۵۰، باب ۶۷

[۲۳] . التوحید، ۴۵۶ / ۶۷

[۲۴] . . التوحید،۳۰۶٫

[۲۵] . ۱۱۵٫

[۲۶] . التوحید، ۱۳۳، باب القدره.

[۲۷] . ق/۱۶

[۲۸] . حدید، ۴٫

[۲۹] . قصص، ۸۸٫

[۳۰] . بحارالانوار، ج۴ ، ص ۳۰۱

[۳۱] . بحارانوار، ج ۹۲ ، ص ۳۵۷

[۳۲] . بحارالانوار، ج۴، ص ۳۰۸

[۳۳] . بحارالانوار، ج۴، ص ۳۰۹

[۳۴] . بحارالانوار، ج ۴، ص ۳۰۵

[۳۵] . بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۷

[۳۶] . وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، حسن زاده، حسن، فصل “تعیّن اطلاقی و احاطی واجب به بیان کمل اهل توحید”، آذر ۱۳۶۲، ۶۴ ـ ۶۶٫

[۳۷] . شمس تبریزی، مقالات، ۱۳۷۷ شمسی، ۱/۱۶۲٫

[۳۸]. مقدادی: نشان از بی‏نشان‏ها، ۱۶۳ ـ ۱۶۴، به نقل از پدر خود مرحوم نخودکی اصفهانی.

[۳۹] . نقد النصوص، مقدمه ‏آشتیانى، ۴۴

[۴۰] . شبستری، گلشن راز

[۴۱] . شرح گلشن راز، لاهیجی، محمد، ۶۳۹

[۴۲] . ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن زاده آملی، ۵۱۴

[۴۳] . «شرح فصوص الحکم قیصری، ۵۲۴»

[۴۴] . «بحارالأنوار، ۱۰/۱۶۸»

 

[۴۵] . ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن زاده آملی، ۲۳۷

[۴۶] . ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، ۳۸/ ۳۹

[۴۷] . دیوان شمس تبریزی

[۴۸] . دیوان شاه نعمت الله ولی، طبع باران، ۲۲۲

[۴۹] . آقا محمد علی بن وحید بهبهانی؛ خیراتیه، ۱/۱۸٫

[۵۰] . مکاتیب ج ۱، ص ۲۵۴

[۵۱]. هشت رساله عربى، رساله لقاء الله، حسن زاده، حسن، ۱۵

[۵۲]. اسفار ۱، ۴۷٫

[۵۳]. الهی نامه، حسن زاده، حسن، ۱۳۶۲ شمسی.

[۵۴] . وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، حسن زاده، حسن، آذر ۱۳۶۲، ۷۳، به نقل از سید احمد کربلایی: اعلم انه لا وجود ولا موجود سواه، وکل ما یطلق علیه اسم السوی فهو من شؤونه الذاتیه واطلاق السوی علیه من الجهل والغی لانغمارهم فی الاعتبارات والامور الاعتباریه وغفلتهم عن الحقیقه واطوارها.

[۵۵] . تعلیقات کشف المراد، حسن زاده، حسن، ۱۴۰۷ قمری، ۵۰۲٫

[۵۶]. لقاء اللّه، ۲۲۲، قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۷٫

[۵۷]. ممد الهمم حسن زاده، حسن، ۱۰۷٫

[۵۸] . سید حیدر آملی، نقد النقود فی معرفه الوجود، چاپ اول ۱۳۶۸ هجری شمسی، ۶۶۹

[۵۹] . وإیاک أن تفهم من لفظ الصدور وأمثاله الأمر الإضافی الذی لا یتحقق إلا بعد شیئین. الأسفارالأربعه، ‏۲/۲۰۵٫

[۶۰] . هشت رساله عربی، لقاء الله، ۱۳۶۵ شمسی، حسن زاده، حسن، لقاء الله، ۳۷ ـ ۳۸٫ جامع الأسرار،۲۱۳ ـ ۲۱۶

[۶۱] . بحار الانوار، ۳/۲۳۰

پیشنهاد ما به شما

قضـا و قدر و تاثیر دعـا در آن. استاد شیخ رضا برنجڪار. استاد شیخ مهدے زمانی.

˼ گفتمـان معرفـت ˹ـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖ ↵واحد پژوهش‌مرڪز‌تحقیقات‌اسلامی‌برگزارمی‌ڪند:«ششمین دورہ از نشست‌هاے علمی گفتمان معرفت در شب‌هاے ماہ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green