نقد الهی نامه استاد حسن زاده آملی

  بسم الله الرحمن الرحیم
                                                                                عباس سعیدی
رووس مطالب
–        اعتقاد به همه خدایی
–        شرم از درخواست و تقاضا
–        جایگاه بلند عشق و بی مایگی عقل
–        تقاضای «ارنی» و اصرار بر آن
–        ادعای بطلان تکلیف بر فرض نبود شیطان
–        ادعای نبوت برای ارسطو
–        ادعای اتحاد عقل و عرفان و وحی
–        نکاتی چند درباره ی افلاطون
ptrzvuxx12
اشاره:
نویسنده در این مقاله نگاهی انتقادی به الهی نامه استاد حسن زاده آملی داشته است و محصول مزرعه افکار استاد را آفت زده دانسته و بر اساس مدارک وحیانی و خرد مورد خدشه قرار داده است. و به این مناسبت به نظریه استاد درباره ی ارسطو و یا ارسطاطالیس نیز پرداخته است و ثابت نموده است ادعای نبوت برای این افراد خلاف منطق و مدارک است و روایات مورد استناد در جهت اثبات نبوت برای ارسطو، مجهول و بی اساس است.
نیم نگاهی به الهی نامه استاد حسن زاده آملی
در این مختصر، به برخی از فرازهای الهی نامه  استاد حسن زاده آملی توجّه شده است:
۱ – الهی همه گویند خدا کو، حسن گوید جز خدا کو؟(۱)[۱]
منطوق این جمله این است که خدا همین موجودات است و در واقع خدا همین آسمان و زمین و …. است. مسلم است این اعتقاد با بنیاد و ریشه تمامی شرایع سازگار نیست و با حکم خرد نیز تناقض آشکاری دارد. الف
تمامی آیات قرآن کریم بر اساس متفاوت بودن خالق از خلق شکل گرفته است. به عنوان مثال سوره مبارکه حمد که هر مسلمان روزی ده مرتبه آن را در قالب نماز واجب قرائت می کند بر همین اساس است:
اَلحَمدُ: این کلام شریف دلالت روشن دارد که حامدی است و محمودی .
نَعبُدُ: این کلام شریف دلالت روشن دارد که عابدی است و معبودی .
نَستَعین: این کلام شریف دلالت روشن دارد که مستعینی است و مستعانی.
إِهدِنا: این کلام شریف دلالت روشن دارد که هدایت شونده ای است و هدایت گری.
الف : شبیه این جمله در صفحه ۸۲ شماره ۴۶۲ الهی نامه نیز دیده می شود: الهی شکرت که دی، دلیل بر اثبات خالق طلب می کردم و امروز دلیل بر اثبات خلق می خواهم …… . که پریشان گویی آشکاری است. این اظهارات دلالت دارد که مولّف خود را خلق خدا نمی داند، آسمان و زمین و جنّ و انس و حیوانات و …. اگر خلق خدا نیستند پس چه هستند؟
دقت در مضامین و مفاهیم دعای شریف یَستَشیر انسان را با معارف بلندی آشنا می کند. دعای یستشیر را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آموخت و به آن حضرت توصیه فرمودند که هر صبح و شام آن را بخواند و تا زنده است آن را ترک نکند و به جانشین خود آن را بیاموزد… .: الف
أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ أَنْتَ الْمَالِکُ وَ أَنَا الْمَمْلُوکُ وَ أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ أَنْتَ الرَّازِقُ وَ أَنَا الْمَرْزُوقُ ،وَ أَنْتَ الْمُعْطِی وَ أَنَا السَّائِلُ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ وَ أَنَا الْبَخِیلُ… وَ أَنْتَ الْعَزِیزُ وَ أَنَا الذَّلِیلُ وَ أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِیرُ… وَ أَنْتَ الْغَافِرُ وَ أَنَا الْمُسِی‏ءُ وَ أَنْتَ الْعَالِمُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ…. وَ أَنْتَ الرَّحْمَنُ وَ أَنَا الْمَرْحُومُ وَ أَنْتَ الْمُعَافِی وَ أَنَا الْمُبْتَلَى وَ أَنْتَ الْمُجِیبُ وَ أَنَا الْمُضْطَرُّ….ب
تفاوت ذاتی خالق با مخلوق باب را بر هر نوع توجیهی در جهت متحد دانستن خالق با خلق می بندد و اساساً اتحاد مخلوق با خالق محال ذاتی است و فرازهای این دعای شریف تماماً گویای جدایی خدا با خلق است.
۲ – الهی آن خواهم که هیچ نخواهم 
درخواست از پروردگار در قرآن کریم از مصادیق خضوع و عبادت حضرت حق دانسته شده است
توضیح : خداوند امر فرموده …. ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ. (۲) [۲]
مرا بخوانید تا ( دعا و درخواست) شما را اجابت کنم، کسانی که از عبادت من تکبّر می ورزند به زودی با ذلّت وارد دوزخ می شوند.
پاورقی:
الف : این دعای شریف را سید  بن طاووس در مهج الدّعوات از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) نقل کرده است.
ب : همانطور که مشاهده می شود، سیزده مرتبه کلمات «أنت و أنا» از زبان مبارک مولی الموحّدین تکرار می گردد. البته تمام فقرات دعای شریف ذکر نگردید.
ج : الهی نامه/ ۹، شماره ۲۶ .
این قبیل اظهارات یادآور گفته های بیهوده صوفیه است. مولوی می گوید:
                       قوم دیگر می شناسم ز اولیاء                      که دهانشان بسته باشد از دعا
                                                                                                   [مثنوی، (طبع کُلاله خاور)، دفتر سوم،ص ۱۶۷]
کأبی یزید سُئِلَ عَن الزُّهد  ……. فنودیتُ ماذا تُرید؟ فقلتُ أُرید ان لا أُرید لأنّی أَنَا المراد و أنتَ المُرید… .
                                                              [فتوحات،(۱۳جلدی طبع مصر)، ج۱۱،ص ۳۵۵]
مولوی مدعی است، قومی دیگر از اولیا را می شناسم که دهان آنها از دعا بسته است و با یزید در سؤال از مفهوم زهد مطالبی می گوید و در پایان ادعا می کند که به من ندا شد چه می خواهی؟ گفتم می خواهم چیزی که نخواهم! برای اینکه من مرادم و تو مرید…. .
مطابق آیات قرآن کریم و روایات معصومین ع تمامی انبیا و حتی پیامبر بزرگوار اسلام همواره دست نیاز به سوی درگاه بی نیازش دراز می نمود و از خداوند درخواست ها می نمود.
در روایات است: الدُّعاء مُخُّ العِبادَه.[۳] (۳) آیه شریفه دلالت دارد که ترک درخواست نوعی تکبر در مقابل آن عظمت بی مانند است و کیفر آن آتش دوزخ است. به طور طبیعی هر چقدر به کمال و معرفت آدمی افزوده شود احساس نیازش نیز افزوده می شود و لذا دعا و التجایش بیشتر می گردد . در هر صورت علاوه بر قرآن کریم ، سیره معصومین نیز بر دعا و درخواست بوده است. انبوه ادعیه مأثوره شاهد و گواه این مدعی است. در سوره حمد از خداوند درخواست هدایت می کنیم «اهدنا الصراط المستقیم…» الف و در تشهد نماز می گوییم «اللهم صل علی محمد و ال محمد» براستی اگر استاد حسن زاده هیچ نمی خواهد پس چرا الهی نامه نوشت و آیا فراموش شده است.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۴ )[۴]
ای مردم  شما (همگی) نیازمند به خدایید، تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است.
۳ – الهی از من و تو، گفتن شرم دارم «انت انت» (۵)[۵]
پاورقی:
الف : سوره مبارکه (فاتحه الکتاب) ویژگی های منحصر به فردی دارد. معارف مهم مکتب در این سوره دیده می شود. آشکارا، نفی عقاید وحدت وجود دارد که اجمال آن در شماره ۱ بیان گردید و نفی این اظهار نادرست ” الهی آن خواهم که هیچ نخواهم ” از آن جمله است. جایگاه این سوره در نماز تا آنجاست که فرمودند: ” لاصلوه إلّا بفاتحه الکتاب”.
آقای حسن زاده از من و تو گفتن شرم دارد امّا سرور جوانان بهشت حسین بن علی ع در دعای عرفه حدود ۲۷ مرتبه انت الذی و ۱۳ مرتبه انا الذی فرمودند:
أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ‏
تویى که به خلق عطا فرمودى تویى که فقیر را غنى ساختى تویى که سرمایه دادى تویى که پناه دادى تویى که امور بندگانت را کفایت کردى
أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ‏
تویى که هدایت کردى تویى که خوبان را عصمت از گناه کرامت کردى تویى که گناهان را مستور ساختى تویى که گناهان را آمرزیدى
أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ‏
تویى که عذر گناهان را پذیرفتى تویى که تمکن و جاه بخشیدى تویى که عزت و جلال دادى تویى که اعانت فرمودى
أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ‏
تویى که مدد فرمودى تویى که تأیید توانایى دادى تویى که یارى فرمودى تویى که بیماران را شفا دادى
أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ أَنَا الَّذِی هَمَمْتُ أَنَا الَّذِی جَهِلْتُ أَنَا الَّذِی غَفَلْتُ‏
من آن بنده‏ام که بد کردم من همانم که خطا کردم من همانم که اهتمام به عصیان کردم من همانم که نادانى کردم من همانم که غفلت ورزیدم
أَنَا الَّذِی سَهَوْتُ أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ أَنَا الَّذِی تَعَمَّدْتُ أَنَا الَّذِی وَعَدْتُ‏
من همانم که سهو کردم من همانم که به خود اعتماد کردم و من همانم که به خواهش دل عمدا عمل کردم من همانم که وعده کردم و مخالفت نمودم
۴- ” الهی اگر حسن جهنّمی است جهنّمی عاقلی را رفیق او گردان “(۶)[۶]
از آنجا که « الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» هیچ عاقلی به جهنم نمی رود از این هم که بگذریم در مکتب عرفان جایگاهی برای عقل نیست در جایی دیگر استاد می نویسد” الهی عقل و عشق، سنگ و شیشه اند، عاشقان از عاقلان نالند نه از جاهلان ” (۷)[۷] حال چگونه است که رفیق عاقل را طلب کرده اند، بماند. در قرآن کریم بیش از پنجاه مرتبه درباره ی عقل سخن رفته است الف و در کلام حضرت امیر علیه السّلام، عشق مورد نکوهش قرار گرفته است: … وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرَ صَحِیحَهٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرَ سَمِیعَهٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ…(۸) [۸]
… و کسی که عاشق چیزی شد ( عشق) چشمش را کور ساخته و قلب او را بیمار گرداند( بطوری که عیب و زشتی آن رانبیند) پس او با چشمی که ( مفاسد آن را) نمی بیند می نگرد و با گوشی که ( حقایق) را نمی شنود، می شنود، خواهش های بیهوده عقل او را دریده و دنیا قلب او را مرده ساخته است… .
این در حالی است که در کلمات صوفیه عشق مورد ستایش قرار گرفته است و عقل مورد سرزنش:
عشق آمد، عقل او آواره شد                      صبح آمد شمع او بیچاره شد
عقل چون شحنه است سلطان چو رسید          شحنه ی بیچاره در کُنجی خزید
هرچه گویم عشق را شرح و بیان                    چون به عشق آیم خجل گردم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت             شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت [۹]۹
الف به اصول کافی کتاب عقل و جهل رجوع شود.
بهر حال عشق در مکتب عرفان کلمه مقدّس معرّفی شده است، امّا چگونه است که حتی یک بار در قرآن کریم از این واژه استفاده نشده است؟
به گفته یکی از بزرگان، اگر کلمه عشق آنقدر که صوفیّه از آن تجلیل می کنند قداست داشت صدها آیه در قرآن می باید در وصف و تجلیل آن وجود می داشت. بسیار شایسته است که در کاربرد واژه ها از قرآن و کلمات معصومین تبعیت شود تا دچار کژی های معنوی و اعتقادی نشویم.
۵ – “الهی از گفتن نفی و اثبات شرم دارم که اثباتیم «لا إله إلّا الله» را دیگران بگویند و الله را حسن”(۱۰)[۱۰]
استاد حسن زاده از گفتن کلمه شریفه لا اله الّا الله شرم دارد یعنی آن را کوتاه در بیان مقصود می داند این در حالی است که رسول اکرم فرمودند: نه من و نه گویندگان قبل از من، چیزی همانند(کلمه) لا اله الّا الله نگفته اند.(۱۱)[۱۱]
و حضرت امام رضا ( علیه السّلام ) از آباء و اجداد طاهرین خود (سلام الله علیهم اجمعین) تا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و آن حضرت از رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن حضرت از خدای عزّوجل که فرمود: “کلمهُ لا اله الّا الله حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی امَن مِن عَذابِی …. .”(۱۲)[۱۲]
آیا مهم ترین و اساسی ترین شعار توحید لااله اِلّا الله نیست؟ مگر پیامبر نفرمودند: قولوا لااله الا الله تفلحوا؟ لابد استاد هنگام اذان و اقامه بسیار شرمگین می شوند زیرا این کلمه تکرار می شود و در نماز و تشهد و نیز تسبیحات اربعه.
۶- الهی شکرت که دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق
الف بهتر است در این مورد توضیحی بیان نشود و خوانندگان خردمند خود قضاوت کنند.
۷- الهی ستاره شناس شدم و خودشناس نشدم…. .(۱۳) [۱۳]
۸- الهی، شکرت که نفخه و نفثی از دم عیسوی را به حسن داده ای که مرده زنده ی کند(۱۴)[۱۴]
الهی، شکرت که در حول حاملین عرشم(۱۵)[۱۵]
۹- الهی، قربان لب و دهانم بروم که به ذکر تو گویانند.(۱۶)[۱۶]
الهی، شکرت که شاخه ای از شجره طوبایم.(۱۷)[۱۷]
۱۰- الهی، شکرت که حسن تا کنون شاکر و حامد بود و اکنون شکر و حمد شد و ….(۵)[۱۸]
مواردی دیگر از این قبیل معهذا نویسنده مدّعی است:
الهی! شکرت که فهم بسیار چیزها را به حسن عطا فرموده ای و دهنش را بسته ای.ب
۱۱-الهی، حشر با عالم خیال که این قدر لذیذ است، حشر با عالم عقل چه خواهد بود. (۱۹)[۱۹]
این سخن بر اساس مبانی فلاسفه صدرایی است که حشر را عقلی دانسته اند که البته در جای خودش معلوم است که این حشر با حشر قرآنی سازگار نیست.
۱۲- الهی، حسنت کودک زبان نفهم بهانه گیر است با هزار ” لن ترانی” ” ارنی” گوست.(۲۰)[۲۰]
گرچه بعید است استاد با”ارنی” رؤیت چشم سر را درخواست کرده باشند ولی به قرینه مقابله” ارنی” با ” لن ترانی”  این جمله جز رؤیت مادّی را تداعی نمی کند که البته این نوع رؤیت کاملاً مخالف عقل و شرع است. یکی از موارد اختلاف اساسی میان  پیروان مکتب امامت( شیعیان) و مکتب خلافت( اشاعره و عامّه) مسأله رؤیت حقت تعالی جلّت عظمته می باشد به این معنی که شیعیان به تبعیت از قرآن و معارف اهل بیت ع و ادلّه فراوان عقلی، معتقدند که خدای عزّوجلّ در دنیا و آخرت دیده نمی شود ولی اشاعره عامّه معتقدند که مؤمنین در قیامت ( نعوذ بالله) خداوند متعال را با چشم سر مشاهده می کنند و اگر شخصی در دنیا به کمالات فوق العاده نائل شود، در همین دنیا خداوند عزّوجلّ را با چشم سر مشاهده خواهد کرد لذا می گویند پیامبر ص خداوند را در شب معراج مشاهده فرمود این اعتقادی است باطل محض، چون هر چه با چشم سر مشاهده شود قطعاً مادی است و هر ماده ای حادث و محتاج و در معرض تغییر و تحول، هر شیء حادث، نیاز به خالق دارد و هر شیء مادی محتاج به اجزاء تشکیل بدهنده خود است، محتاج به زمان است، محتاج به مکان و در معرض دگرگونی و …..
الف : الهی نامه، ص ۷۲، شماره ۴۰۰٫ نویسنده ظاهراً از بیان امام سجاد تقلید نموده که آن حضرت فرمود: الحمدلله الذی جعل اعدائنا حمقاء- حمد خدای را که دشمنان ما را از احمقان قرار داد.
ب : همان، ص۸۱، شماره ۴۶۱، نویسنده که مرده زنده می کند، ستاره شناس است و جانور شناسی او را در صفحات بعد در مورد تولید، جُعَل، مار، کژدم، و کرمهای خراطین دیدیم و نیز تحوّل نویسنده را از شاکر و حامد به شکر و حمد مشاهده گردید و …. در عین حال خداوند فهم بسیار چیزها را به وی عطا فرموده ولی دهانش را بسته است. قضاوت را به اهل معرفت می سپاریم.
وجود مقدّس پیامبر ص در شب معراج، جبرئیل را در هیئت اصلی( همانند شب مبعث) مشاهده فرمود و در سوره مبارکه النجم نیز این مطلب آمده که حضرت رضا ع توضیح لازم را بیان فرموده اند که آیت خدا غیر از خداست.
 در کتاب ابن عربی چه می گوید؟ به تفصیل در این باره سخن گفته شده و در مورد ” لن ترانی”  خطاب حق تعالی جلّت عظمته به حضرت موسی ع و نیز ربِّ أرنی… که ظاهراً در خواست موسی ع می باشد به طور کامل بحث شده است اجمال موضوع این است که درخواست ربّ أرنی در حقیقت تقاضای بنی اسرائیل بوده به قرینه و أذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهره … و شأن حضرت موسی ع أجلّ از آن است که به این اصل مهم و اساسی یعنی عدم رؤیت مادّی خداوند واقف نبوده نباشد. در هر صورت گروه کثیری در این باره منحرف گردیدند
۱۳ – الهی ، لولا الشّیطان لبطل التّکلیف سُبحانک ما اَحسن صنعک.(۲۱)[۲۱]
این کلام درستی نیست که اگر شیطان نبود تکلیفی نبود.
دنیا گهواره و بستر کمال بنی آدم است. انسان باید در پرتو دو نور افکن نیرومند که حُجَج ظاهر (انبیاء، ائمّه علیهم السّلام) و حُجَّت باطن (عقل) از وساوس شیاطین جنی و انسی و نفس اماره اجتناب کند و طریق حق و صواب را بپیماید.
آری ابلیس این دشمن کینه توز و دیرینه بنی آدم، نهایت تلاش خود را در إغواء و فریب، بکار می گیرد امّا او را بر بندگان مخلص خداوند راهی نیست.
در هر صورت وجود شیطان ، موجب تکلیف نگردید که اگر شیطان نبود تکلیف هم نبود و مزاحم کمال انسان هم تنها شیطان نیست.
و امّا درباره جمله بعد نویسنده که می­ گوید: سبحانک ما احسن صُنعک.
صنایع الهی همه زیباست. ابلیس هم از آغاز برای دوزخ خلق نشد، وی و سایر شیاطین و نیز انسان های متمرّد و سرکش که با اختیار خود راه دوزخ را در پیش می گیرند، شایسته عذاب الهی می گردند.
پس از آنکه ابلیس تمرّد و تکبّر ورزید و از آن مقام عالی، سقوط کرد و به دشمنی و عداوت با خدا برآمد، دیگر او حَسَن نیست.
آری بسیاری از صوفیان مانند احمد و محمد غزالی و گاهی مولوی در مقام تمجید از او برآمده اند.
ابوالعباس قصّاب از بزرگان صوفیه رَمی جمرات را خلاف جوانمردی می دانسته است. (۲۲)[۲۲]
محمد غزالی بنا به نقل ابن ابی الحدید، ابلیس را سیّد الموحّدین می دانسته است.( ۲۳)[۲۳]
عبدالرحمن بن احمد جامی در سبحه الابرار مدّعی است چون حضرت موسی ع از ابلیس علّت ترک سجده را جویا شد ابلیس پاسخ داد:
                                   گفت عاشق که بود کامل سیر                پیش جانان نبرد سجده بغیر(الف)
پاورقی:
۱ – الهی نامه ، ص۳۲، شماره ۱۹۲٫
۲ – تذکره الاولیاء، باب ۷۷، ج۲ ، ص ۱۵۵٫
۳ – اثنی عشریه شیخ حرّ عاملی، ص۱۶۷ (چاپ دارالکتب العلمیه، قم، ۱۴۰۰ ه.)
۴- الف- خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ( الاعراف،۱۲)
فرمود چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى گفت من از او بهترم مرا از آتشى آفریدى و او را از گل آفریدى
 و در جای دیگر خداوند می فرماید: …. إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (البقره،۳۴)
بنابراین ابلیس ترک سجده خود را از تکبّر و خود بزرگ بینی عنوان کرده ولی برخی از سران صوفیه در مقام دفاع از ابلیس برآمده و ترک سجده را از عشق به خدا دانسته اند!!!
مولوی نیز گوید:
                                   ترک سجده از حسد گیرم که بود             این حسد از عشق خیزد نَزجحود 
عین القُضاه همدانی مرید احمد غزالی برادر کوچک تر محمد غزالی از صوفیان نامدار در کتاب خود، بسی از ابلیس تجلیل نموده است. (۲۳)[۲۴]
عین القضاه از قول حلّاج گوید: ماصحت الفتّوه الا لأحمد و ابلیس. دو کس را جوانمردی مسلم بود، احمد را و ابلیس را.
۱۴ – الهی، اگر یک بار دلم را بشکنی، از من چه بشکن بشکنی.(۲۴)[۲۵]
 شنیدن چنین کلماتی از کسی که مدّعی است در حول حاملین عرش است و از شجره طوبی است و از حامد و شاکر بودن به حمد و شکر تحول یافته و مرده زنده می کند و دعاوی دیگر بسیار شگفت انگیز است.
پاورقی:
الف-  مثنوی، دفتر دوم / ۱۱۹ /سطر۳۰ (طبع کلاله خاور) این مطلب را مولوی در داستان جعلی خود از قول ابلیس به معاویه عنوان کرده البته مولوی در این داستان از معاویه تعریف و تجلیل نموده است.
نگاهی کوتاه به تجلیل از ارسطو و بطلیموس توسط یکی از نویسندگان
استاد حسن زاده آملی تجلیل بسیاری از ارسطو به عمل آورده است. (۲۵)[۲۶]
وی منتقدین ارسطو را نزد اهل خرد، خردسالانی خام، کج اندیش و بد نهاد نامیده است.(۲۶)[۲۷]
ایشان در این اثر به نظر خود، روایتی را از شهرزوری از پیامبر ص نقل می کند:
و یروی عنه (علیه السّلام) انه کان اذا کمل واحد من اهله قال له  یا ارسطاطالیس هذه الامه(۲۸)[۲۸]
در خبر است که هرگاه کسی از اهل پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم  به کمال می رسید آن حضرت به او فرمود: ای ارسطا طالیس این امّت بلکه فراتر از آنچه گفته ایم باز شهر زوری در همان کتاب یاد شده و …… آورده اند که:
یروی فی بعض الرفدات ان عمروبن عاص قدم من الاسکندریه علی رسول الله ص فسأله عمّا رأی فی الاسکندریه، فقال یا رسول الله رأیت اقواما یتطیلسون و یجتمحون حلقاً و یذکرون رجلا یقال له: ارسطاطالیس لعنه الله تعالی، فقال علیه السّلام مه یا عمرو ان ارسطا طالیس کان نبیاً فجهله قومه.(۲۹)[۲۹]
زمانی عمروبن عاص از اسکندریه بر رسول خدا ص وارد شد. از او پرسید که در آنجا چه دیده ای؟ گفت: گروهی چند دیده ام که طیلسان در بر داشتند و حلقه حلقه گرد هم می نشستند و مردی را به نام ارسطا طالیس لعنه الله تعالی یاد می کردند. پیامبر فرمود: ای عمرو باز ایست (ساکت باش) ارسطا طالیس پیامبری بود که قوم وی، او را نشناختند.
توضیح: قبل از اشاره به برخی از کلمات نادرست ارسطو یاد آور می شود. مؤلف کتاب یعنی شهر زوری از مدافعین سرسخت فلاسفه و حکما است. (حکماء صوری نه حقیقی) ایشان مدّعی است جیومرث (کیومرث) همان ادریس پیامبر بوده است.(۲۸)[۳۰]
در این کتاب ستایش های فراوان از فلاسفه و حکما نموده است:
آنجا که وی ادّعا می کند پیامبر ص به کسی که از اهل خود به کمال می رسید می فرمود: ای ارسطاطالیس این امّت در پاورقی آمده که     ” لم نجد هذا الحدیث و لا ما فی معناه فی کتب الحدیث التی عندنا و ظنّی انّه لیس من کلام النبوّه فتأمّل” بنابراین شخص دکتر السیّد خورشید احمد- ایم- ای که دانشمندی متبحّر است و تصحیح و تعلیق کتاب توسط او صورت گرفته گوید: لم نجد هذا الحدیث و …. علاوه بر این، در هر دو مورد راوی و یا راویان مشخّص نشده اند( تا نوبت به ثقه بودن و یا …. آنها مطرح شود) همچنین این دانشمند محقّق در ذیل روایت مورد ادّعا در مورد پیامبری ارسطو گویند(۲۹)[۳۱]
«لم نجد هذا الحدیث فیما عندنا من المراجع»
بنابر این صاحب کتاب( قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند) برای اثبات این که منتقدین ارسطو نزد اهل خِرَد خُردسالانی خام،      کج اندیش و بد نهاد هستند به دو مورد از کتاب ( نزهه الارواح و روضه الافراح….) استناده نمود که حتی شارح همین کتاب ب هر دو قسمت مورد استناد را مخدوش و مجهول عنوان کرده است.
اهل خِرَد، با استناد به دو اظهار نظر افراد مجهول ج  و فاقد سند(و لذا فاقد اعتبار) در مقام اثبات مقام عظیم نبوت برای شخصی مانند ارسطو یا بطلیموس د  بر نمی آیند.
الف در مقدمه کتاب  نُزهَهُ الاَرواح و روضَهُ الافراح…. چنین آمده که ” الشهرزوری کان یعتقد انّ الفلسفه و الحکمه قسم من النبوّه…” باید دانست همانطور که عارفان حقیقی با عارفان مصطلح تفاوت اساسی دارند، حکماء حقیقی هم با حکماء مصطلح تفاوت دارند.
 ب – دکتر السید خورشید احمد- ایم- ای.
ج- آیا با دو جمله: یروی عنه…. و نیز” یروی فی بعض الرّافدات انّ عمرو بن عاص” در آغاز دو به اصطلاح حدیث با آن مضامین و محتوا، باید منتقدین به ارسطو را، خُردسالانی خام، کج اندیش و بد نهاد  عنوان کرد؟ آیا در چنین صورتی ما اصول و قوانین عقل و منطق و ادب را که آنهمه مورد ادّعاست، رعایت کرده ایم؟ کاش نویسنده توجّه می فرمود که عمرو عاص، بد نهاد است و ردئ الولاده و لذا  گفتار این خبیث، هیچ ارزشی و اعتباری ندارد نه منتقدین به ارسطو. به علاوه در گفتار امثال ارسطو و بطلیموس آن قدر مطالب خلاف و خرافی وجود دارد که نزد اهل تحقیق اعتباری ندارد و اظهارات امثال این دو نفر با مقام عصمت انبیاء ع تناقض دارد متأسّفانه همان طور که ابن عربی مورد تجلیل فوق العاده  استاد حسن زاده یک عرب بدوی به نام خالد بن سنان را پیامبر معرفی کرده است( فصوص الحکم، فصّ حکمه صمدیّه فی کلمه خالدیّه صفحه ۳۲۴، مکتبه و مطبعه مصطفی البابی الحلبی و اولاده بمصر، الطبعه الثالثه، ۱۴۰۷ه- ۱۹۸۷) در صورتیکه حضرت صادق ع فرمود انّ خالداً کان عربیاً بدویاً ما کان نبیّا و انّما ذلک شیئ یقوله النّاس( احتجاجات طبرسی، ج۲، ص۹۱و ۹۲، طبع نجف) استاد حسن زاده هم ارسطو و بطلیموس را به زعم برخی پیامبر معرفی کرده است.
د – استاد حسن زاده آملی در همین کتاب ( قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند در صفحه۲۰) از کتاب فرج الهموم علی ابن طاوس نقل می کند که: نقل قولاً بأنّ ابرخس و بطلیموس کانا من الانبیاء…. .
موجب تعجّب می باشد که این نویسنده خطاب به منتقدین ارسطو می گوید:
گویا گستاخی یاوه گویان از روی بد بینی به دانش ترازوست چه این که در بافته های کهن آنهاست که” من تمنطق تزندق” (۳۰)[۳۲]
آیا استناد  به دو خبر که نه راوی آنها مشخص است تا چه رسد به عدالت آنها و نه مولّف کتاب از صلاحیت لازم و اعتبار کافی برخوردار است.الف  و شارح کتاب نیز هر دو خبر را مخدوش می داند و با استناد به این دو خبر، برای فردی، ادّعای مقام عظیم نبوّت کردن تبعیت از قانون ترازوست؟
آیا ادب و انصاف و عقل و خرد حکم می کند که انتقاد به این قبیل اظهارات را گستاخی و یاوه گویی تلقّی کنیم؟ یا عدل وانصاف حکم می کند که هر کدام از طرفین دعاوی خود را با دلائل روشن و قطعی بیان و قضاوت را به عهده خوانندگان واگذار نمایند؟
آیا دانش ترازو و یا عقل و خرد اجازه می دهد که ما بافته های کهن بطلیموس را مبنی بر سکون و مرکزیت زمین و گردش کرات دیگر به دور زمین را پذیرفته و هفت آسمان را همانند پوسته های پیاز به دور زمین تلقی کنیم.
مطالبی که بطلان آنها در این  زمان برای یک دانش آموز ابتدائی هم بدیهی است و با این تفاصیل بطلیموس را پیامبر بدانیم؟
به راستی اگر این اظهارات مانند ادّعای نبوت برای امثال ارسطو و بطلیموس و یا برای مثال آنچه در کتاب ” خیر الاثر در ردّ جبر و قدر” بیان کرده به زبان های اروپائی منتشر و در معرض دید آنها  قرار گیرد، چه قضاوت خواهد شد.
الف – دیدیم که در مقدمّه کتاب( نُزهه الارواح و ….) آمده که ” الشهروزی کان یعتقد انّ الفلسفه و الحکمه قسم من النبوّه “
ب – چقدر ناروا و دور از از دانش ترازوست که بر مبنای این اظهارات باطل بطلیموس، به خود جرأت دهیم که در مقام انکار برخی از عقاید حقّه مانند انکار معراج جسمانی و یا بر مبنای گفتار برخی از فلاسفه در مقام انکار معاد جسمانی برآییم.
 ج آیا ادّعای پیامبری برای امثال بطلیموس، با این کلمات باطل و خرافه ی آنها، خصلت دین گریزی را برای مستضعفین فکری و دین ستیزی را برای مخالفین تقویت نکرده ایم؟
این نویسنده در کتاب مذکور می گوید(۳۱)[۳۳]
بدان که از جانب مبدأ تعالی بخل و امساک نیست. او دائم الفضل علی البریّه است و همین که قابل در پذیرفتن استعداد یافت و مقدمات و اسباب پذیرش مهیا شد، فیض حق شامل او می شود، همین که  از امتزاج، مزاجی حاصل شد که قابل تعلّق به روح باشد، روح بدو تعلق می گیرد و آن شیء حیات می یابد، زیرا روح ، در تار و پود هستی ها سریان دارد ” بیده ملکوت کلّ شیء” و مطابق قابلیت و استعداد هر مزاجی به او تعلق    می گیرد و صورتی می پذیرد.
به مَثَل” سرگین گردان” از سرگین است که از آب و خاک و هوا و حرارتی که در سرگین حاصل شد، مزاجی پدید می آید و حیات می گیرد و به شکل و صورت خاص خود در می آید که جُعَل می شود.
و یا تار موئی از دُم اسب مثلاً بروی آبی قرار گیرد و لای و لجن بآن بنشیند کم کم مزاجی پدید آمده و حیاتی گرفته به شکل ماری در می آید،     و یا مقداری کاه، با آب و گل آمیخته گردد و چون گردگانی گرد شود و در چاله ای زیر خشتی نهاده شود کم کم به صورت کژدمی به در می آید یا پارچه کهنه ای با آب و لجن آمیخته شود بر روی خاک مرطوب بنهند، پس از مدّت کمی کرم های خراطین از آن پدید می آید و همچنین بسیاری از چیزها ” ذلک تقدیر العزیز العلیم”
علّامه طباطبایی اختلاف میان ظواهر دینی و عرفان- فلسفه و عرفان- ظواهر دینی و فلسفه را ریشه ای می داند.
ولی استاد حسن زاده تاکید دارد که ” قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند” و این همسوئی و همگونی را عنوان کتاب قرار داده است.
ولی علّامه طباطبایی در تفسیر المیزان گوید:
و مع ذلک کله فالاختلاف العریق على حاله لا تزید کثره المساعی فی قطع أصله إلا شدّه فی التّعرق و لا فی إخماد ناره الّا اشتعالاً(۳۲)[۳۴]
خلاصه با وجود تمامی این تلاشهاالف جهت ایجاد وفاق و هماهنگی میان ظواهر دینی، فلسفه، عرفان، اختلاف ریشه ای میان این سه راه و روش به حال خود باقی است و کوششهای زیادی که برای ریشه کن کردن این اختلاف و خاموش کردن این آتش به عمل آمده نتیجه ای نداده جز عمیق تر شدن اختلاف و شعله ور شدن آتش. ب
الف- ماننند تلاش و کوشش نویسنده محترم که حتی عرفان مصطلح را همسو با قرآن و برهان دانسته اند.
 ب – آیا با توجّه به نام کتاب و  اظهارات نویسنده، قرآن و برهان و تمام گفته های به اصطلاح پدر عرفان اسلامی یعنی ابن عربی را تأیید می کند؟ آیا قرآن، فرعون را هنگام غرق شدن معصوم دانسته است؟ آیا قرآن حضرت نوح ع را در دعوت امّت خود خطا کار دانسته است ؟ آیا قوم نوح ” فغرقوا فی بحار العلم بالله” آیا پیامبر ص از دنیا رفت و هیچکس را جهت خلافت معرفی نفرمود؟ آیا ابوطالب ع مشرک از دنیا رفت؟ و … آیا این اظهارات همسوئی با قرآن و برهان است؟
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
البته نویسنده هر کجا مصلحت بداند از بزرگانی چون علّامه طباطبائی و یا امثال فیض و شیخ بهائی تجلیل می کند امّا هر کجا از این بزرگان انتقادی از فلسفه و … می بیند آن را بازگو نمی کند.
همان طور که برای اثبات پیامبری امثال ارسطو و بطلیموس به کتب گمنام مانند نزهه الارواح و … و یا محبوب القلوب  استناد می کند
ولی از مذمّت فراوانی که از امثال حلّاج و حسن بصری و صوفیه از جانب معصومین ع در کتب معتبر و مهمی مانند کافی، غیبت شیخ طوسی، احتجاجات طبرسی، تحف العقول و بحار الانوار و …  به عمل آمده است یاد نمی کند کما این که از مذمت شدید علمای بزرگ شیعه مانند شیخ مفید، علّامه حلّی و علّامه مجلسی از صوفیه سخن به میان نمی آورد و یا از کتبی که اصحاب ائمّه ع بر علیه فلسفه نوشته اند مانند کتاب ” الرّد علی ارسطاطالیس” توسط هشام ابن حکم، شاگرد نامدار و کم نظیر امام صادق و امام کاظم ع هرگز سخنی به میان نمی آورد.
چگونه ممکن است ارسطو پیامبر باشد و هشام که آن قدر مورد احترام و تجلیل امام صادق ع است با آن مصاحبت های طولانی با امام ع به این موضوع پی نبرد و امام ع او را آگاه نکند و او را از نوشتن این کتاب منع نفرماید؟
در آثار ارسطو از واژه ” خدایان” ارباب انواع فراوان یاد شده است.(۳۳)[۳۵] ارسطو کاملاً برده داری را تأیید می کرد ولی می گفت اگر یونانیان در جنگ اسیر شدند نباید برده شوند، امّا غیر یونانیان برده اند.(۳۴)[۳۶] ارسطو، موسیقی را جهت تفریح ، استراحت و تلذّذ و ایجاد آرامش و دردهای ناشی از رنج های زندگی تأیید می نموده است.الف
پاورقی
الف- دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج۷، ص۵۹۹، البته افلاطون استاد ارسطو معتقد به اشتراکی بودن کودکان و زنان و مالکیّت بوده است. همان، ج۷، ص۹۷٫
اشاره ای کوتاه به آراء افلاطون(۴۲۷-۳۴۷ ق.م) استاد ارسطو(۳۵)[۳۷]
 از سوی پدر و مادر وابسته به خاندان های برجسته اشرافی آتن بود.
پدر افلاطون در کودکی وی مرد و مادرش با دائی خود به نام پور پلامپس… زناشوئی کرد….(۳۶)[۳۸]
افلاطون در ۲۰ سالگی(۴۰۷ق.م) به حلقه شاگردان سقراط پیوست. افلاطون ۸ سال را با سقراط گذرانده بود. وی سرانجام در ۸۱ سالگی در ۳۴۷ق.م در یک جشن عروسی در گذشت و در محل آکادمی به خاک سپرده شد.
افلاطون می گوید:
دیاکلیتیک موهبتی از سوی خدایان است که از سرچشمه ای  الهی همراه با آتش به آدمیان داده شده است سازنده جهان در آغاز روح هایی را به شمار ستارگان آفرید و هر یک را در ستاره ای جای داد و سپس آنها از آنجا به پیکرهای انسانها راه یافتند امّا نخست همه روحها نرینه بودند. هر روحی که از آلودگی به شهوات جسمانی کنار باشد بار دیگر سعاتمند اند به ستاره اش باز می گردد. امّا روحی که بر شهوات جسمانی چیره نشود، در زایش دوباره شکل مادینه به خود می گیرد و اگر در زندگی زمینی همچنان به آلودگی های شهوانی و جسمانی ادامه دهد، پس از مرگ در پیکر جانوران جای می گیرد
بنابراین افلاطون جدّاً به تناسخ باور داشته است. (۳۷)[۳۹]
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
“مهم ترین کار در جامعه آرمانی افلاطون، آموزش و پرورش شهروندان یعنی فرهنگ آموزی به ایشان است.
نوزادان باید به پرورشگاه سپرده شوند بدان سان که نه آنان پدران و مادرانشان را بشناسند نه اینان آنان را. (۳۸)[۴۰]
باید از هر گونه مالکیّت شخصی جز در ضروری ترین چیزها پرهیز کنند.(۳۹)[۴۱]
زنان و کودکان نیز باید میان نگهبانان اشتراکی باشند و هیچ پدر و مادری نباید فرزندان خود را بشناسد و فرزندان نیز باید چنین باشند.”
هنگامی که فرزندان زائیده می شوند باید بیشترین دقّت شود که مادری فرزند خود را نشناسد.(۴۰)[۴۲]
در حالات افلاطون واژه خدایان فراوان به چشم می خورد.
توجّه: آنچه گفته شد برخی از سخنان افلاطون استاد ارسطو و شاگرد سقراط بود. بر محقّقین لازم وضروری است که با دقّت به این اظهارات خرافی و خلاف شرایع آسمانی بنگرند. واژه مقدّس حکیم از آن امثال لقمان است نه این افراد و با ادّعای نبوّت برای امثال ارسطو و بطلیموس، ساحت مقدّس نبوّت را مخدوش نکرده  و دستاویزی جهت دین گریزان و دین ستیزان فراهم نکنند.
– الهی نامه/۹ شماره ۲۴ آیت الله حسن زاده آملی(ناشر الف – لام – میم، چاپ اول ۱۳۸۳ قم کتابسرای قائم) [۱]
– غافر،۶۰ .[۲]
– رجوع شود به اصول کافی، کتاب الدّعاء.[۳]
– فاطر، ۱۵، [۴]
– الهی نامه، ۲۱، شماره ۱۲۴٫[۵]
  – الهی نامه/۷۸ شماره۴۳۴[۶]
  [۷]- همان/۲۰ شماره۱۱۷
– نهج البلاغه، خطبه۱۰۸، شماره ۱۲، صفحه۳۳۰، فیض الاسلام.[۸]
– (مثنوی دفتر اول، ص۴، طبع کلاله خاور)[۹]
– الهی نامه، ص۶۶ و۶۸ ، شماره ۳۷۲٫[۱۰]
– کتاب التوحید صدوق( باب ثواب الموحّدین و العارفین)، حدیث۱٫[۱۱]
– عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج، ۱۳۵[۱۲]
– الهی نامه، ص۳۷، شماره ۲۱۷٫[۱۳]
– همان، ص ۷۹، شماره ۴۴۲٫ [۱۴]
– همان، ص ۸۰،  شماره ۴۵۰[۱۵]
– همان، ص۴۸، شماره ۲۷۳                                     [۱۶]
– همان، ص ۸۰، شماره ۴۴۹٫[۱۷]
– همان، ص۸۳، شماره ۴۶۷٫[۱۸]
– الهی نامه، ص۳۳، شماره ۱۹۷٫ [۱۹]
– همان، ص۹۳، شماره۵۳۷[۲۰]
– الهی نامه ، ص۳۲، شماره ۱۹۲٫[۲۱]
– تذکره الاولیاء، باب ۷۷، ج۲ ، ص ۱۵۵٫[۲۲]
– اثنی عشریه شیخ حرّ عاملی، ص۱۶۷ (چاپ دارالکتب العلمیه، قم، ۱۴۰۰ ه.)[۲۳]
– تمهیدات عین القضاه (طبع عفیف عسیران،  انتشارات دانشگاه تهران ۱۹۶۲) ص۲۲۱ الی۲۲۵٫[۲۴]
– الهی نامه ، ۹۲ ، شماره ۵۲۱٫[۲۵]
– قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. آیت الله حسن زاده آملی (انتشارات قیام ، قم ، چاپ چهارم، سال ۱۳۸۱).                    [۲۶]
– همان، ۱۹ . [۲۷]
–       ۲۷- همان، ۱۹ و ۲۰ . به نقل از کتاب نُزهَهُ الاَرواح و رَوضَهُ الاَفراح فی تاریخ الحکماء و الفلاسفه ج۱ ، ص۵ و ۱۰  ، طبع حیدر آباد،   الطبعه الاولی ۱۳۹۶ ه و ۱۹۷۶ م ، شمس الدین محمد بن محمود الشهر زوری [۲۸]
–  همان، ۱۹ و ۲۰ . به نقل از کتاب نُزهَهُ الاَرواح و رَوضَهُ الاَفراح فی تاریخ الحکماء و الفلاسفه ج۱ ، ص۵ و ۱۰[۲۹]
–       – همان ، ج۱، مقدمه ک.[۳۰]
– نُزهَهُ الاَرواح و روضَهُ الافراح، صفحه ۱۰، پاورقی شماره ۴٫ [۳۱]
– قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند، ص۲۱٫[۳۲]
 – حسن زاده آملی، حسن، ” خیر الاثر در ردّ جبر و قدر” مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ج چهارم، ۱۳۷۹، صفحه ۱۳۹[۳۳]
– تفسیر المیزان، ج۵، ص۲۸۳، ذیل آیات ۱۵ الی ۱۹ سوره ی المائده.[۳۴]
– دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج۷، ص۵۹۰٫[۳۵]
– همان، ج۷، ص۵۹۵٫[۳۶]
– همان، ج۹، ص۵۶۲٫ [۳۷]
– همان ، ج۹، ص۵۶۲، ستون یکم.[۳۸]
– همان ، ج۹، ص۵۷۷، ستون دوم.[۳۹]
– همان، ج۹، ص۵۸۰[۴۰]
– همان، ج۹، ص۵۸۱                      [۴۱]
– همان، ج۹، ص۵۸۱[۴۲]

پیشنهاد ما به شما

قضـا و قدر و تاثیر دعـا در آن. استاد شیخ رضا برنجڪار. استاد شیخ مهدے زمانی.

˼ گفتمـان معرفـت ˹ـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖ ↵واحد پژوهش‌مرڪز‌تحقیقات‌اسلامی‌برگزارمی‌ڪند:«ششمین دورہ از نشست‌هاے علمی گفتمان معرفت در شب‌هاے ماہ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green