(۱)
مقدمه
هدف از این مقاله آن است که با استناد به منابع معتبر عرفان اسلامى، به دفع توهّمى بپردازم که عدهاى به خطا، دچار آن گشته و چنین پنداشتهاند که از نظر عرفا، شریعت چندان اهمیت ندارد و یک عارف، چندان پاىبند عمل به احکام شرع نمىباشد. گرچه چنین توهّمى، دانسته و ندانسته، سابقه طولانى دارد، اما اخیرا گاهى جدىتر از گذشته مطرح شده و عدهاى مدعى روشنفکرى، با یک برداشت خام از روشنفکران غرب، جنبه عرفانى دیندارى را از جنبه فقهى آن جدا مىکنند و بدینسان مىخواهند بگویند که مىتوان شریعت و فقه را جدى نگرفت و تنها یک دیندار عارف بود و بس!
(۲)
این مقاله در صدد آن است که آیا واقعا چنین است؟ آیا عرفا به شریعت و فقه اعتناى چندانى ندارند؟ یا اینکه چنین فکرى خطا است و توهّمى بیش نیست؟ و اگر خطا و توهّم است، منشأ این خطا و توهّم چیست؟
چنانکه در متن مقاله خواهد آمد، امام رحمهالله در مورد عبادت واصلان، نکته ظریفى دارند که بسیار با اهمیت است و ان شاء اللّه در جاى خود مطرح خواهد شد.
این بحث را در سه فصل پى مىگیریم: نخست رابطه عرفان و شریعت را مورد بحث قرار مىدهیم؛ در فصل دوم به مسأله سقوط تکلیف مىپردازیم؛ و در فصل سوم به مسأله
۱٫ محقق و استاد دانشگاه.
۲٫ این موضوع بارها در آثار برخى از مدعیان نواندیشى جامعهمان مطرح شده؛ که به خاطر پرهیز از سیاسى کردن این مقاله، از ذکر منبع پرهیز مىکنم.
(۵۰۶)
لزوم عبادت و عبادت واصلان و کاملان مىپردازیم.
فصل اول: عرفا و عمل به شریعت
جز به دست و دل محمّد صلىاللهعلیهوآله نیست حلّ و عقد خزینه اسرار
سنائى
من به عنوان یک محقّق در عرفان اسلامى، به طور قاطع مىگویم که در همه متون عرفانى ما، حتى یک اشاره هم نمىتوان یافت که به بىاعتنایى عرفا به شریعت دلالت داشته باشد. همه عارفان، نه تنها به فقه و شریعت بىاعتنا نبودهاند، بلکه حتى به رعایت مستحبات و مکروهات شریعت هم تأکید کردهاند. در اینباره تنها به ذکر دو نمونه از تصریحات عرفا بر لزوم شریعت قناعت مىکنم:
در کتاب معروف و معتبر سرّاج طوسى (م ۳۷۸ ق) آمده است:
طبقات صوفیه نیز از نظر معتقدات، با فقها و اصحاب حدیث متفقند. علوم آنها را مىپذیرند و در معانى و رسوم مخالفتى ندارند؛ مشروط بر اینکه آنان را به دور از بدعت و تأثیر هوا و هوس، و شایسته پیروى و اقتدا یابند. همه علوم فقها و اصحاب حدیث را همچون خود آنان مىپذیرند. و اگر کسى از صوفیه، به لحاظ درایت و فهم، به مرتبه آنان نرسد و احاطه علمى ایشان را نداشته باشد، وقتى که در احکام شرعیه و حدود و سنن، دچار اشکال گردد، به آنان مراجعه مىکند. اگر از آنان اجماع و اتفاقى در مسأله مورد نظر ببینند، همان را مىپذیرند، و در صورت اختلاف، اخذ به احسن و اَولى نموده و آن را که به احتیاط در دین و تعظیم فرمان الهى و اجتناب از نواهى شرعیه، نزدیکتر باشد، ترجیح مىدهند. و هرگز در اندیشه یافتن رخصتها و تأویلات، و ترفّه و توسعه و رکوب شبهات نیستند؛ زیرا که اینها را بىاعتنایى به دین مبین و تخلّف از احتیاط مىدانند.
این است آنچه ما از مذاهب صوفیه و رسومشان در کاربرد علوم ظاهره و مبذوله و متداوله، میان فقها و اصحاب حدیث مىشناسیم.
(۱)
۱٫ اللمع، ص ۱۰٫
(۵۰۷)
ابوحامد امام محمّد غزّالى (م ۵۰۵ ق) نیز چنین مىگوید:
اگر همه عقلا و حکما و عالمان اسرار شرع، دست به دست هم بدهند تا چیزى از روش و اخلاق صوفیه را به بهتر از آن تغییر دهند، نخواهند توانست؛ به دلیل اینکه تمام حرکات و سکناتشان، در ظاهر و باطن، اقتباس گردیده از نور مشکاه نبوّت؛ و جز نور نبوّت، در جهان نورى نیست تا به روشنایى آن پناه برد.
(۱)
مىبینید که غزّالى همه ارج و اعتبار عرفان و تصوّف را محصول مطابقت آن با شریعت محمّدى صلىاللهعلیهوآله مىداند.
من از همه کسانى که به چنین پندار نادرستى دچارند و خیال مىکنند که عرفا به شریعت، توجه کمترى دارند، مىخواهم که اگر کوچکترین مدرک و دلیلى براى این موضوع دارند، ارائه دهند و مطمئن هستم که ـ چنانکه گفتم ـ در همه متون عرفانى، حتى اشارهاى هم به این مطلب نمىتوان یافت و همه جا تأکید و تصریح بر لزوم متابعت شریعت کردهاند.
عرفاى اسلام براى ضرورت پیروى از شریعت اسلام، دلایل گوناگونى هم دارند که ما به مواردى از آنها اشاره مىکنیم و سپس به توضیح دو نکته مهم در اینباره مىپردازیم.
الف. دلایل عرفا بر لزوم پیروى از شریعت
اگر مشتاق جانانى مکن جانا گران جانى در این ره سر نمىارزد به یک اَرزن ز ارزانى به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را در اقلیم حقیقت چون چنین کردى مسلمانى
کمپانى
(۲)
به برخى از دلایل عرفا بر لزوم پیروى از شریعت اشاره مىکنیم:
۱٫ ریاضت: اساس عرفان بر سلوک استوار است و سلوک، چیزى جز ریاضت نیست. و ریاضت هم جز با اعمال و رفتار تحقّق نمىیابد. وقتى که سالک باید عمل کند کدام عمل بهتر از عمل به شریعت خواهد بود؟! به کدام دلیل، یک سالک مىتواند
۱٫ المنقذ من الضلال، ص ۵۷٫
۲٫ مرحوم علامه محمد حسین غروى متخلص به «کمپانى» که در نجف اشرف، استاد فلسفه و عرفان مرحوم طباطبائى و مرحوم مظفّر و بزرگان دیگر بودهاند.
(۵۰۸)
به جاى روزه و نماز و حلال و حرام شریعت، برنامه عملى دیگرى داشته باشد؟! چرا که اعمال شریعت، با فطرت و تربیت ما پیوند دارد و در ایجاد معنویت و صفاى باطن، بیش از کارهاى دیگر اثر خواهد داشت.
در تاریخ تصوّف همه بحثها در این بوده که عرفاى اسلام، گاهى بیش از تکالیف شرعیه، براى خود برنامه عملى داشتهاند. آنان علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات و رعایت مستحبات و مکروهات، حتى از مباحات هم پرهیز مىکردند؛ کم مىخوابیدند، کم مىخوردند، و لباس خشن مىپوشیدند و امثال اینها.
اما هرگز چنین نبوده که کسى بدون ریاضت و اعمال سنگین، ادعاى عارف بودن و سلوک عرفانى داشته باشد؛ و بدتر و بىمنطقتر آنکه کسى حتى در حد واجبات و محرمات، اهل عمل نباشد و در عین حال، خود را عارف بشمارد!
راه عرفان راه رنج و بلا است:
کسى به وصل تو چون شمع یافت پروانه(۱) که زیر تیغ تو هر دم سرى دگر دارد به پاىبوس تو دست کسى رسید که او چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد(۲)
۲٫ شوق بندگى: همه اهل سلوک بر آنند که سالک از همان قدمهاى اول، با آثار سلوک آشنا مىشود. هدف نهایى و مقصد و مقصود اصلى اهل سلوک، لقاءاللّه است که در مراحل بعد از فناى ذات تحقّق مىیابد. اما عارف سالک، در هر قدمى از سلوک، به نتیجه مناسب آن قدم دست مىیابد. در عالم عرفان، بهشت نقد است و سالک، نتیجه عملش را ـ به قول معروف ـ پیش از خشک شدن عرقش دریافت مىکند.
همین دریافت نتیجه و مشاهده آثار اعمال، ذوق و شوق بندگى و عمل را در سالک شدت مىبخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگى راغبتر مىکند؛ تا جایى که عبادت، تنها دلخوشى او به شمار مىرود؛ چنانکه پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله آرامش و دلخوشى خود را در نماز مىدید: «قرّه عینی فی الصلاه». و این شوق، او را تا جایى مىبرد که قدمهایش در اثر قیام شبانه ورم مىکرد و على علیهالسلام وقتى به نماز مىایستاد، همه چیز را از
۱٫ پروانه در اینجا یعنى جواز و اجازه.
۲٫ دیوان حافظ.
(۵۰۹)
یاد مىبرد؛ حتى وجود خود را. اینها همه محصول آن اشارات و بشاراتند که از طرف معشوق به آنان مىرسید.
زلفت هزار دل به یکى تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوهگرى کرد و رو ببست(۱) ۳٫ شریعت عامل رهایى: نجم الدین رازى (م ۶۵۴ ق) مىگوید:
در دبیرستان شرایع انبیا علیهمالسلام اول، الف و باء شریعت بباید آموخت؛ که هر امرى از اوامر شرع، کلید بندى از بندهاى آن طلسم اعظم است؛ چون به حقِ هر یک در مقام خویش قیام نمودى، بندى از طلسم گشاده شود، نسیمى از نفحات الطاف الهى از آن راه به مشام جانت رسد… چون بدین جاده (شریعت) قدم به صدق نهى، الطاف ربوبیّت، در صورت استقبال، به حقیقت دستگیرى قیام نماید…
گر در ره عاشقى قدم راست نهى معشوق به اول قدمت پیش آید(۲) ۴٫ شریعت، حظّ و بهره جنبه خاکى انسان است؛ از آنجا که عبادت خلق، حقیقتى تکوینى است، تشریع عبادت هم نمود و جلوهاى از آن رابطه تکوینى است. وقتى که بنده در حال نماز مىگوید: «تو را مىپرستم و از تو یارى مىجویم» این یک تعارف زبانى نیست؛ بلکه جریان گزاره صادقى بر زبان عبد است که این گزاره، برابر با عین تکوین و واقعیت هستى است؛ و لذا در هیچ شرایطى از ارج و اعتبار ساقط نمىگردد.
بنابراین، عبادتهاى ظاهرى، حظّ و نصیب جنبه ظاهرى ما است. عارف که به جهان باطن و درون وارد شده و باطنش هماهنگ با تکوین، در پرستش حق است، در این پرستش، ظاهرش نیز با عبادات ظاهرى همگام با باطن او مىگردد.
امام رحمهالله به نقل از مرحوم شاهآبادى مىفرمایند، عبادات، سرایت دادن ثناى حق به جنبه و مقام جسمانى و مادى انسان است. همانگونه که بطنها و مراتب دیگر وجود انسان، همانند عقل، قلب و صدر، حظّ و بهره خود را از معرفت و ثناى ربّ خود دارند، مرتبه
۱٫ همان. ۲٫ مرصاد العباد، ص ۷۴٫
(۵۱۰)
جسمانى انسان و مُلک بدن او هم باید حظّ و بهره خود را از این معرفت و ثناى حق داشته باشد؛ که همین مناسک و اعمال، حظّ بدن است. روزه، ثناى حق به صمدیّت و قدّوسیت است و نماز، ثناى ذات مقدّس حق است به جمیع اسماء و صفات.(۱) و لذا هرگز نباید ترک شود وگرنه ظاهر با باطن هماهنگ نخواهد بود.
ب. شرط عرفانى عمل
خبرت هر سحر از باد صبا مىخواهم هر شبى خیل خیالت به دعا مىخواهم سینه را بهر وفاى تو صفا مىجویم دیده را بهر جمال تو ضیا مىخواهم بر درِ تو کم و بیش و بد و نیک و دل و جان همه بر خاک زدم، از تو تو را مىخواهم(۲) ابن سینا در تحلیل خود از مسائل عرفانى، عارف را در برابر عابد و زاهد قرار مىدهد و این سه گروه را بر اساس اهداف مختلف آنان، از هم جدا مىکند. خلاصه بیان ابن سینا آن است که عابد، هم دنیا مىخواهد و هم آخرت؛ اما زاهد، دست از دنیا کشیده، فقط جویاى آخرت است؛ در حالى که عارف، نه دنیا مىخواهد و نه آخرت، بلکه طالب یار و عاشق دیدار است.(۳)
این عبادت عاشقانه، خود محصول تعالیم شریعت درباره اخلاص است و اوج اخلاص آنجا است که در عمل خود، نه به دنیا توجه داشته باشد و نه به آخرت؛ بلکه تنها اهلیّت معشوق و عشق سالک به دیدار، عامل و محرّک عمل باشد.
در ضمیر ما نمىگنجد به غیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس(۴) اینگونه اخلاص، نتیجه تعلیم معصوم است؛ على علیهالسلام مىفرماید:
پرستش من از بیم دوزخ و به طمع بهشت نیست؛ بلکه تو را شایسته پرستش یافتم و مىپرستم.
(۵)
۱٫ ر.ک: سرّ الصلاه، ص ۱۳٫
۲٫ ابیات از ترجمه عوارف المعارف، ص ۱۴۸٫
۳٫ اشارات، نمط نهم.
۴٫ دیوان اوحدى مراغهاى.
۵٫ وافى، ج ۳، ص ۷۰؛ حقایق، ص ۱۰۳٫
(۵۱۱)
و در مورد دیگر، مولاى متقیان، عبادت براى بهشت را در شأن سوداگران، عبادت از بیم دوزخ را شایسته بردگان، و پرستش آزادگان را محصول عشق و محبت آنان به حضرت حق دانستهاند.(۱)
این نکته، پیوسته مورد توجه عرفا بوده است؛ رابعه عدویّه، از نخستین عارفان تاریخ تصوّف (م ۱۳۵ ق) مىگفت:
خداوندا! اگر تو را از بیم دوزخ مىپرستیم، در دوزخم بسوز! و اگر به امید بهشت مىپرستیم، بر من حرام گردان! و اگر براى تو، تو را مىپرستیم، جمال باقى دریغ مدار.
(۲)
اخلاص، خود نتیجه حضور قلب و توجه است و تا این توجه نباشد، اخلاص ممکن نیست. روح نماز، همین حضور قلب و توجه است. امام خمینى رحمهالله در بحث از این حضور قلب و عبادت عاشقانه، مىفرمایند:
نباید چنان فکر کرد که نماز حضرت على علیهالسلام با نماز ما از نظر کمّیت فرق داشت؛ یعنى آن حضرت ـ مثلاً ـ رکوعش را چند برابر ما طول مىداد؛ نه، بلکه نماز آن حضرت هم در ظاهر، همانند نماز من و شما بود؛ آنچه نماز على علیهالسلام را در اوج قرار مىدهد، ظاهر نمازش نیست، بلکه روح نماز او، یعنى حضور قلب و اخلاص آن حضرت است.
(۳)
نماز بدون حضور قلب، اگر نماز هم بهشمار رود، تنها از جهت اداى تکلیف است؛ وگرنه در تعالى روحى انسان نقشى نخواهد داشت. و در واقع، از نظر عرفا، نماز بدون حضور قلب و اخلاص، نماز به شمار نمىرود. همه رد و انکار عرفا نسبت به زهد ریایى و اعمال بىروح مردم، بر همین نکته استوار است.(۴)
اگر نه روى دل اندر برابرت آرم من آن نماز، حساب نماز نگذارم
آیا آنکه جدّا رو به سوى حق مىکند، مىتواند به غیر او هم توجه داشته باشد؟ حتما نه؛ مگر آنکه به راز «حَسْبُنَا اللّهُ» پى نبرده باشد، وگرنه مطمئنّا با حافظ همصدا خواهد بود که:
۱٫ نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷٫
۲٫ تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۷۳٫
۳٫ براى مطالعه بیشتر ر.ک: سرّ الصلاه، مقدمه، فصل اول.
۴٫ درباره اهمیت حضور قلب و اخلاص ر.ک: المحجّه البیضاء، ج ۱، ص ۳۶۸ به بعد؛ سرّ الصلاه، مقدمه، ص ۱۵ ـ ۳۳٫
(۵۱۲)
گل عذارى ز گلستان جهان ما را بس زین چمن، سایه آن سرو روان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سرِ کوى تو از کون و مکان ما را بس(۱) ج. منشأ توهّم
اما آن قوم (عرفا) که ایشان را همچون خود مىبینى به صورت و ظاهر، ایشان را معنى دیگر، دور از تصور تو و اندیشه تو.
(۲)
از آنجا که عرفان و عرفا، به جهان دیگرى تعلّق دارند و در عین حال، همانند همه مردم، در این دنیا و با این مردم زندگى مىکنند، بسیار طبیعى است که مردم درباره آنان و اظهارات و مطالب آنان، گرفتار خطا و اشتباه شوند؛ یکى از این خطاها همین است که چنین مىپندارند که عرفا به اعمال دینى اهمیت نمىدهند. در این قسمت از بحث، هدف آن است که منشأ و مبناى این خطا و توهّم را توضیح دهیم که به قول معروف «تا نباشد چیزکى مردم نگویند چیزها!».
این توهّم، علل و عوامل گوناگونى دارد که آنها را به اختصار یادآور مىشویم:
۱٫ تندروى مخالفان
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جاى هیچ اکراه نیست(۳) در طول تاریخ عرفان و تصوّف اسلامى، همیشه کسانى بودهاند که با این مکتب به مخالفت برخاستهاند و این، امرى طبیعى است؛ براى اینکه همه مذاهب و مکاتب جهان، مخالف دارند و هیچ مکتب و مذهبى نیست که مقبول همه مردم باشد.
اما برخى از این مخالفان، بر اساس تعصّب و تندروى، بى آنکه اندکى با انصاف و منطق به بررسى این مکتب بپردازند، بر طبق اطلاعات ناقص و شایعات، تهمت و افترا را از حد گذراندهاند. صدها کتاب و رساله به وسیله مخالفان عرفان، از طرف علماى سنّى و شیعه، در رد عرفان و تصوّف نوشته شده و گاهى در این رد و انکارها، هیچ حد و مرزى را
۱٫ دیوان حافظ.
۲٫ خط سوم، ص ۳۰۱٫
۳٫ دیوان حافظ.
(۵۱۳)
ملاحظه نکردهاند. یک فقیه شافعى، کتابى در رد عرفان و تصوّف نوشته و هر چه خلاف عقل و شرع و منطق است به عرفا نسبت داده است؛ از اعتقاد به زن بودن خدا تا بتپرستى و انکار شریعت!(۱) و از اینگونه کتابها در میان سنّى و شیعه کم نیست!
۲٫ عملکرد نااهلان
از خدا بویى نه او را نه اثر دعویش افزون ز شیث و بوالبشر حرف درویشان بدزدیده بسى تا گمان آید که هست او خود کسى خرده گیرد در سخن بر بایزید ننگ دارد از درون او یزید(۲) این نااهلان که اعمال و رفتارشان زمینه تهمت را به عرفان و تصوّف فراهم آورده است، خود به چند دسته قابل تقسیم مىباشند:
اول. ناآگاهان و خامان طرفدار تصوّف و عرفان که گرچه قصد بد نداشته و در فکر ترویج تصوّف هم بودهاند، اما با اظهارات سخیف و رفتار ناشایست خود، از ارج و احترام این مکتب کاستهاند. خود عرفا از این دسته به عنوان «جاهلان صوفیه» دورى جسته و به نکوهش آنان پرداختهاند.
(۳)
دوم. مدعیان دروغینى که براى فریب مردم، به تعبیر حافظ شیرازى «دام نهاده و درِ حقّه بازکردهاند»؛ گروهى جاهطلب که براى فریب مردم، خرقه درویشى به تن کرده و بر مسند ارشاد نشستهاند و براى تحکیم موقعیت خود، دست به هر حیله و نیرنگى مىزنند.
لافِ شیخى در جهان انداخته خویشتن را بایزیدى ساخته هم ز خود سالک شده واصل شده محفلى واکرده در دعوتکده از هزاران یک نفر زین صوفىاند باقیان در دولت او مىزیند اى بسا ابلیس آدم رو که هست پس به هر دستى نباید داد دست(۴) سوم. گمراهان عالم سیر و سلوک که گاهى پس از رسیدن به مراحل عالى و حتى
۱٫ مصرع التصوّف.
۲٫ مثنوى معنوى.
۳٫ براى نمونه ر.ک: کسر اصنام الجاهلیه.
۴٫ مثنوى معنوى.
(۵۱۴)
پس از رسیدن به مقام «جمع»، به دلایلى، از حمایت عنایت حق محروم و گرفتار وسوسه شیطان و نفس امّاره مىشوند و گاهى حتى کارشان به زندقه و بىدینى و الحاد هم مىکشد.(۱)
چهارم. کج فهمان از مسائل و مطالب عرفان و تصوّف؛ به دلیل شهودى بودن و غیر قابل بیان بودن حقایق و تجربههاى عالم عرفان، همیشه کسانى از عارفان، دچار کجفهمى شدهاند.
در کتاب معروف اللمع سرّاج طوسى ـ که از منابع اصلى، قدیمى و معتبر عرفان اسلامى است ـ بحث مفصلى در مورد این کجفهمىها شده است. او مىگوید: هر کسى که خود را اهل عرفان بداند، اگر کارش بر سه پایه و اساس استوار نباشد، در واقع از اهل عرفان نبوده، بلکه خود را فریفته است؛ اگر چه بتواند در هوا پرواز کند و سخنش سراپا حکمت باشد و مورد توجه خاص و عام قرار گیرد.
و آن سه اصل و پایه عبارتند از:
۱٫ اجتناب از گناهان صغیره و کبیره کلاًّ؛
۲٫ اداى همه واجبات دشوار و آسان.
۳٫ وانهادن دنیا به اهل دنیا؛ چه بیش و چه کم.
سپس به شرح موارد کجفهمىها مىپردازد و گرفتاران غلط و کجفهمان را به سه گروه تقسیم مىکند:
۱٫ کسانى که با پایمال کردن اصول، از وصول محروم شدهاند؛
۲٫ کسانى که به خاطر خطا در اصول و نداشتن شیخ و تبعیّت از حظوظ نفسانى، در قلمرو فروع، دچار کجفهمى شدهاند؛
۳٫ کسانى که منشأ اشتباه آنان، خطا و لغزش بوده، نه نقصان و تعدّى.
سپس با تحلیل موارد متعددى از این خطاها و کجفهمىها، بحث را ادامه مىدهد.
(۲)
ما در اینجا تنها دو مورد از آن خطاها و کجفهمىها را که به بحث «رابطه عرفان و
۱٫ ر.ک: عرفان نظرى، بخش دوم، مقصد ۳، فصل ۱٫
۲٫ اللمع، ص ۵۱۶ ـ ۵۵۵٫
(۵۱۵)
شریعت» مربوط است، مورد بررسى قرار مىدهیم:
یکى از آن دو مورد، اعتراض عرفا به اعمال و مناسک بىروح و غالبا ریایى عابدان و زاهدان است. عرفاى اسلام، هدف هر گونه عبادت و نیایش را ایجاد تحوّل و تکامل در باطن سالک مىدانند و چون از عبادت بىروح، این کار برنمىآید، آن را نکوهش مىکنند و بىمقدار مىدانند و گاهى غافل را از تارک اعمال بدتر مىشمارند.
(۱)
ملاحسین واعظ کاشفى (م ۹۱۰ ق) حتى توجه به اغراض و پاداش اخروى را هم شرک خفىّ مىداند.(۲) صدر المتألهین حکیم نامدار (م ۱۰۵۰ ق) توجه به لذایذ اخروى را در حد توجه به لذایذ دنیوى مىشمارد و عبادت براى رسیدن به نعمتهاى بهشتى را هم نوعى پیروى از شهوت نفس و فرمان نفس امّاره مىداند؛(۳) با اینکه از مدافعان معاد جسمانى است. سعدى ـ علیه الرحمه ـ بر این اساس است که مىگوید:
خلاف طریقت بود کاولیا تمنّا کنند از خدا جز خدا گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشى نه در بند دوست(۴) همه اینها تأکیدى است بر لزوم اخلاص و حضور قلب؛ و هیچگونه دلالتى بر بىاعتنایى عرفا نسبت به عبادت ندارد. هر مکلّفى در حد توان خودش باید بکوشد تا نماز و اعمالش همراه با روح اخلاص و حضور قلب باشد. اما این به آن معنى نیست که اگر نتواند با اخلاص کامل و حضور قلب نماز بخواند، دیگر اصلاً نماز نخواند. همین نماز خشک و بىروح هم از باب آنکه «مجاز، مقدمه حقیقت است» باید خوانده شود و تکلیف شرع هم همیشه در حد توان بندگان است.
و دیگر از آن دو مورد، عقیده عرفا به «سقوط تکلیف» است که همیشه بحثانگیز بوده و زمینه کجفهمى را فراهم ساخته است.
به دلیل اهمیت مسأله آن را در فصل جداگانهاى مورد بررسى قرار مىدهیم.
۱٫ محجّه البیضاء، ج ۱، ص ۳۶۹٫
۲٫ لبّ لباب مثنوى، ص ۳۳۸٫
۳٫ رساله سه اصل، ص ۴۸٫
۴٫ بوستان، باب ۳٫
(۵۱۶)
فصل دوم: سقوط تکلیف
تبه گردد سراسر مغز بادام گرش از پوست بخراشى گهِ خام ولى چون پخته شد بىپوست نیکوست اگر مغزش برآرى، برکنى پوست شریعت پوست، مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت خلل در راه سالک نقص مغز است چو مغزش پخته شد، بىپوست نغز است(۱) در شریعت اسلام، هر انسانى با داشتن شرایط تکلیف، موظّف است که تکلیفهاى خود را انجام دهد و هیچکس با داشتن شرایط، با هیچ بهانهاى، نمىتواند از زیر بار تکلیف، شانه خالى کند و به اصطلاح ادعا کند که تکلیف از او ساقط است.
حال باید عقیده عرفا را در اینباره بررسى کنیم؛ عرفا در دو مورد به سقوط تکلیف معتقدند:
الف. در مقام فنا
بود هستى بهشت، امکان چو دوزخ من و تو در میان مانند برزخ چو برخیزد تو را این پرده از پیش نماند نیز حکم مذهب و کیش همه حکم شریعت از منِ توست که آن بر سینه جان و تنِ توست من و تو چون نماند در میانه چه کعبه چه کِنِش چه دیر خانه(۲) سالک با گذر از مقامات سلوک، سرانجام به مقصد و مقصود خود که «فناء فى اللّه» است نایل مىگردد. در این مقام، از خود نیست مىشود و با حق، هست مىگردد. دیگر هستى سالک فرو مىپاشد و از او چیزى که متعلَّق امر و نهى باشد، باقى نمىماند. و لذا حکم شریعت از او ساقط مىگردد؛ براى اینکه حکم شریعت تا آنجا است که قالبِ بشریت در کار باشد. عین القضاه همدانى(۳) مىگوید:
حکم خطاب و تکلیف، بر قالب است… اما کسى که قالب را باز گذاشته باشد و بشریت افکنده
۱٫ گلشن راز، ص ۸۱٫ ۲٫ همان، ص ۷۹٫
۳٫ ابوالمعالى عبداللّه بن محمّد، ملقّب به عین القضاه، از عرفاى شوریده که در سال ۵۳۳ ه در سن ۳۳ سالگى، به جرم واهى ادعاى الوهیّت، در همدان بر دار آویخته شد، سپس بدنش را آتش زدند.
(۵۱۷)
باشد و از خود بیرون آمده باشد، تکلیف و حکم خطاب برخیزد، و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد؛ آن کس که «تُبَدَّلُ الاْءرْضُ غَیْرَ الاْءرْضِ»(۱) او را کشف شده باشد، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود؛ «لیس على الخراب خراجٌ».(۲)
تو خود حافظا سر ز مستى متاب که سلطان نخواهد خراج از خراب(۳) عرفا مىگویند که حساب این سرمستان باده وحدت، از دیگران جدا است. شمس الدین محمّد لاهیجى (م ۹۰۰ ق) شارح معروف گلشن راز، از این غرقشدگان دریاى وحدت به عنوان «تَرْخان» نام مىبرد که از هر گونه باج و خراجى معاف مىباشند و در رفتار و گفتارشان آزادند. و اگرچه پیروى از آنان جایز نیست و دیگرانى که در آن مقام نیستند، نمىتوانند رفتار و گفتار آنان را داشته باشند، اما انکار و تکذیب آنان هم درست نیست.(۴)
در اینجا نکته ظریفى هست که یادآور مىشوم؛ و آن اینکه سالکى که براى نخستین بار به مقام فنا و جمع و توحید مىرسد، با تجلّى اسماء و صفات حق، خود را داراى آن اسماء و صفات مىداند و همه اسماء و صفات حق را به خود نسبت مىدهد و عملاً خود را منشأ و مصدر همه حوادث جهان مىشمارد و در بسط و بهجت این حالت باشکوه، نعره اقتدار و نداى «أنا الحقّ» سر مىدهد(۵) و بر زمین و زمان فرمان مىراند:
ـ گداى میکدهام لیک وقت مستى بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم(۶) ـ چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونى کشم از چرخ فلک(۷)
ـ باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
گر پاسبان گوید که هِىْ! بر وى بریزم جام مى دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
(۸)
۱٫ «زمین، زمین دیگر مىشود». (ابراهیم: ۴۸)
۲٫ از ویرانه مالیات نمىخواهند.
۳٫ دیوان حافظ.
۴٫ شرح گلشن راز، ص ۳۰۳٫
۵٫ عرفان نظرى، بخش دوم، مقصد ۳، فصل ۱٫
۶٫ دیوان حافظ.
۷٫ همان.
۸٫ دیوان شمس، ص ۵۱۵ ـ ۵۱۶٫
(۵۱۸)
این طایفه تا از این بىخودى و مستى در نیامدهاند، تکلیفى بر آنان نیست. اینان از نظر فقها نیز به دلیل نداشتن شرایط تکلیف یعنى عقل و هوش و اختیار ـ مکلّف نیستند.
ب. در مقام بقاى بعد از فنا
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد گشت دلاّله به پیش مرد سرد چون شدى بر بامهاى آسمان سرد باشد جستوجوى نردبان(۱) آنانکه به مقام فنا مىرسند، تا در این مقام قرار دارند ـ چنانکه گذشت ـ مکلّف نیستند. اما اینان خود به دو گروه تقسیم مىشوند: گروهى در این مستى مىمانند و هرگز از کوى دوست به عالم عقل و آگاهى ظاهرى باز نمىگردند و به مجذوبان و شیفتگان دائمى حضرت حق مىپیوندند.
خرّم آن روز کزین مرحله بربندم رخت وز سر کوى تو پرسند رفیقان خبرم(۲) و گروه دوم کسانى هستند که پس از رسیدن به مقام جمع و توحید و فنا، بار دیگر به حیات بشرى خود بازگشته، قواى ادراکى خود را باز یافته و به مقام «بقاى بعد از فنا» یا صحو بعد المحو و هشیارى پس از بیهوشى وارد شدهاند. اینان همانند دیگران و همانند زمانى که بر حال عادى خود بودند، باز هم به رعایت حقوق شرعى و تکالیف دینى خود مىپردازند و از اعمال دینى و عبادات خود، لحظهاى غفلت روا نمىدارند.
اینان باید به تکالیف خود عمل کنند؛ چرا که از نظر کمالات معنوى، از دو قسم بیرون نیستند:
یا چنانند که باز هم در خطر بازگشت به طبیعت بوده و در معرض گرفتار شدن به حجابهاى نورانى و ظلمانىاند؛ از اینرو باید اعمال خود را انجام دهند تا اوّلاً خودشان گرفتار حجاب و تفرقه نشوند و از مقامى که با سالها رنج و خون جگر به دست آوردهاند، سقوط نکنند. ثانیا با اعمال و رفتار خود، سرمشق و راهنماى دیگران واقع شوند.
و یا از نظر کمالات چنانند که از شدت کمال، کثرتشان حاجب وحدت نیست و در
۱٫ مثنوى معنوى. ۲٫ دیوان حافظ.
(۵۱۹)
معرض انحراف و تنزّل قرار نمىگیرند. اینان از جهت کمال خودشان، نیازمند عبادت و اعمال نیستند و تنها به خاطر هدایت و تکمیل ناقصان و سالکان، مأمور رعایت اوامر و نواهى شرع مىباشند و به همه تکالیف خود عمل مىکنند.(۱)
جز براى یارى و تعلیم غیر سرد باشد راه خیر از بعد خیر آینه روشن که شد صاف و جلى جهل باشد برنهادن صیقلى پیش سلطان خوش نشسته در قبول زشت باشد جستن نامه و رسول(۲) نتیجه نهایى بحث را در فصل بعدى پى مىگیریم.
فصل سوم: شکوه بندگى
هر که را با سر زلفت سرِ سودا باشد پاى از این دایره بیرون ننهد تا باشد(۳) از استاد ابوعلى شنیدم که گفت: هیچ نام نیست بزرگتر از عبودیت؛ و از بهر آن خداوند ـ عَزّ اسمُه ـ اندر وصف پیغمبر صلىاللهعلیهوآله شب معراج چنین گفت: شریفترین اوقات او آن شب بود اندر دنیا که گفت: «سُبْحَانَ الَّذِى أسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً»؛(۴) اگر نامى بودى بزرگتر از «عبودیت»، وى را بدان نام خواندى.(۵)
در رابطه عبد و ربّ، و عاشق و معشوق، سخن همان است که احمد غزّالى (م ۵۲۰ ق) گفت:
معشوق، خود به همه حال معشوق است، پس استغنا صفت او است. و عاشق به همه حال عاشق است؛ پس افتقار صفت او است.
(۶)
آرى، هرگز عاشق را ناز، شایسته نیست؛ کار عاشق نیاز است و بس. به قول حافظ شیرازى:
۱٫ شرح گلشن راز، ص ۲۹۹ ـ ۳۰۴٫
۲٫ مثنوى معنوى. ۳٫ دیوان حافظ.
۴٫ «پاک است آنکه بندهاش را شبانه بُرد از…» . (اسراء: ۱)
۵٫ ترجمه رساله قشیریه، ص ۳۰۶٫
۶٫ سوانح، فصل ۴۳٫
(۵۲۰)
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
عارفان که از رمز و راز عالم عشق باخبرند، هرگز لذت بندگى و عجز و نیاز را نادیده نمىگیرند؛ از اینرو در عالم عرفان، ترک بندگى، معنا ندارد و اتفاق هم نمىافتد.
اکنون به بررسى هر دو مقام فنا و بقاى بعد از فنا مىپردازیم و حضور عارف را در مقام عبودیت، در همه حالات و مقامات، برابر اظهارات خودشان و بر اساس متون معتبر عرفان اسلامى، نشان خواهیم داد.
۱٫ انجام تکالیف در حال فنا
دورم به صورت از در دولت سراى تو لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم(۱) چنانکه گذشت، سقوط تکلیف از کسى که در مقام فنا، عقل و اختیار خود را از دست داده است، مورد قبول همگان است؛ یعنى عرفا و فقها کسى را که به هر دلیل، داراى شرایط تکلیف نیست، مکلّف نمىدانند. حتى ابنسینا در توجیه سقوط تکلیف، همین مبنا را مطرح مىکند که:
تکلیف براى کسى است که آن را درک کند.
(۲)
اما عرفا حتى سالک فانى را هم اهل عمل مىدانند؛ یعنى عارف در مقام فنا، اگر چه عقل و شعور و اختیار ندارد، اما از عمل باز نمىماند.
نخست به گزارشى از عرفا در اینباره توجه مىکنیم و سپس دلیل مطلب را توضیح مىدهیم. عبدالرحمان جامى (م ۸۹۸ ق) از ابن عربى نقل مىکند که:
زمانى که مرا از من باز گرفته بودند [در حال فنا بود] و از خود خبر نداشتم، روزگارى بر من گذرانیدند که نماز مىگزاردم به جماعت و امام بودم و جمیع اعمال نماز، چنانچه مىبایست، به جاى مىآوردم و مرا به آن هیچ شعورى نه؛ نه به جماعت و نه به محل آن و نه به هیچ چیز از عالم محسوس. و به اینکه مىگویم، مرا بعد از اقامت خبر کردند. من به خود مىدانستم هر چه از من واقع شده بود؛ چون حرکات نائم بود که از وى صادر
۱٫ دیوان حافظ.
۲٫ اشارات، نمط نهم.
(۵۲۱)
مىشود و وى از آن آگاه نه، دانستم که حق سبحانه «وقت» مرا بر من محفوظ داشته بود و با من چنان کرده بود که با شبلى کرده بود که وى را در اوقات نماز، به وى باز مىدادند. اما نمىدانم که وى را به آن شعور مىبود یا نه؟ آن را با جنید گفتند، گفت: «اَلْحَمدُ لِلّه الَّذی لم یَجرِ علیه لسانَ ذَنبٍ».(۱)
هجویرى هم در کشف المحجوب همین نکته را درباره سهل تسترى، ابوحفص حدّاد، ابوالعبّاس سیّارى و عرفاى دیگر نقل مىکند که اگرچه از خود، بىخود بودند، اما به هنگام عمل، به خود باز مىآمدند و تکالیف خود را انجام مىدادند و دوباره از خود، بىخود مىشدند.(۲) در حالات ابوالحسین نورى آمده که:
جمعى پیش جنید آمدند و گفتند چند شبانه روز است که نورى به یک خشت مىگردد و مىگوید: «اللّه، اللّه» و هیچ طعام و شراب نخورده است و نمازها به وقت مىگزارد و آداب نماز به جاى مىآورد. پس این تکلف است نه فنا؛ که فانى از هیچ چیز خبر ندارد.
جنید گفت: چنین نیست که شما مىگویید؛ که آنها در وجد باشند، محفوظ باشند؛ پس خداى ایشان را نگاه دارد از آنکه وقت خدمت، از خدمت محروم مانند.
(۳)
عرفا براى توجیه این مطلب، دو دلیل ذکر مىکنند:
الف. تا زبان گناه بر بنده دراز نشود؛ چنانکه ابن عربى از جنید نقل کرد که خدا را سپاسگزار شد که بر شبلى زبان گناه را دراز نکرد. یعنى خداوند بندهاش را در حال بىخودى هم از اینکه ـ ولو ظاهرا ـ حالت گناه پیدا کند، نگاه مىدارد. به دیگر سخن، دست ولایت حق همیشه پاسدار بندگان است و آنجا که بنده از خود، قدرت و اختیار ندارد، با عنایت و حمایت حق، از انجام تکلیف باز نمىماند و افتخار بندگى را از دست نمىدهد.
ب. تا شریعت منسوخ نشود؛ هجویرى مىگوید:
خداوند بنده را براى انجام اعمالش در حال فنا وا مىدارد تا به حکم وعده، قیام کند؛ که من
۱٫ نفحات الانس، به نقل از: فتوحات مکّیه، باب ۴۴، ترجمه: «سپاس خداوندى را که زبان گناه را بر او دراز نکرد».
۲٫ کشف المحجوب، باب جمع و تفرقه.
۳٫ تذکره الاولیاء، ج ۲، ص ۵۰٫
(۵۲۲)
هرگز شریعت محمّد صلىاللهعلیهوآله را منسوخ نخواهم کرد.(۱)
چنانکه مىبینیم عرفا، سالک را حتى در حال فنا هم ـ که از نظر همگان، تکلیف از او ساقط است ـ اهل عمل مىدانند.
۲٫ انجام تکالیف در مقام بقاى بعد از فنا
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود(۲) چنانکه در فصل دوم گذشت، عرفا عمل را در مقام بقاى بعد از فنا، به دلایلى لازم مىدانند؛ که ما به چند مورد از آنها اشاره مىکنیم:
الف. بىپایانى راه؛
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صدهزار منزل، بیش است در بدایت(۳) راه عشق، راه بىپایانى است که فنا یک مرحله از آن است و پس از فنا، این راه تا بىنهایت ادامه دارد. برخلاف شریعت که مرگ، پایان کار انسان است، از نظر عرفا پس از مرگ و فنا هم راه عشق و عرفان ادامه دارد.
در ره عشق از آن سوى فنا صد خطر است تا نگویى که چو عمرم به سر آمد رستم(۴) چنانکه مولوى نیز حرکت انسان را از جمادى تا نباتى، و از آنجا تا حیوان و انسان، و از آنجا تا مرگ مطرح کرده؛ پس از مرگ هم این حرکت را ادامه مىدهد:
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم به حیوان سر زدم مردم از حیوانى و آدم شدم پس چه ترسم؟ کى ز مردن کم شدم حملهاى دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر بار دیگر از ملک قربان شوم آن چه اندر وهم ناید آن شوم بار دیگر بایدم جستن ز جو کلُّ شىءٍ هالِکْ إلاّ وجهُهُ(۵)
۱٫ کشف المحجوب، باب جمع و تفرقه.
۲٫ دیوان حافظ. ۳٫ همان. ۴٫ همان. ۵٫ مثنوى معنوى.
(۵۲۳)
و چون حرکت و راه ادامه دارد، سالک از عمل بىنیاز نخواهد بود. و طبعا هرچه درجه و مقام بالاتر باشد، عبادت و پرستش، بیشتر و کاملتر خواهد بود.
ب. جلوگیرى از سقوط و انحراف؛
دور است سرِ آب ازین بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرابت(۱) به اتفاق اهل سلوک، انسان همیشه در معرض خطا و انحراف است و چنانکه گذشت، حتى بعد از مقام فنا، سالک را خطر زندقه و کفر تهدید مىکند. بنابراین، هرگز بریدن از شریعت و غفلت از راه و رسم بندگى روا نیست.
ج. اُسوه بودن و راهنمایى دیگران؛
من از براى دیگران در حبس دنیا ماندهام من از کجا، حبس از کجا، مال که را دزدیدهام(۲) چنانکه گذشت، دلیل اصلى بازگشت عارفان از مقام فنا به مقام بقاى بعد از فنا، آن است که دیگران را هم به آن عوالم غیبى راهنمایى کنند. و در مقام راهنمایى، براى آنکه سرمشق دیگران باشند، باید خودشان دقیقا به تکالیف عمل کنند.
د. شُکر؛
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت اى کارساز بنده نواز
چنانکه در روایات آمده است که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله شبها نمىخوابید و عبادت مىکرد؛ تا جایى که قدمهایش ورم کرد. وقتى به او گفتند که تو چرا این همه رنج مىبرى در حالى که خداوند همه گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است؟
(۳) آن حضرت در پاسخ فرمود:
«ألا أکونُ عبدا شَکورا؟!»؛(۴)
یعنى: خداوند که این همه به من لطف و عنایت دارد، آیا نباید سپاسگزارش باشم؟! عرفا نیز به هر مقامى برسند، باید شکرگزار نعمت باشند.
ه . تبعیّت از فرمان معشوق؛
در تعالیم عرفا، گاهى بنده، تنها به خاطر تبعیّت از فرمان حق، کارى را انجام مىدهد.
۱٫ دیوان حافظ. ۲٫ دیوان شمس تبریزى.
۳٫ اشاره است به آیه (فتح: ۲).
۴٫ کافى، ج ۲، ص ۹۵، ح ۶٫
(۵۲۴)
ابن عربى مىگوید:
گاهى ممکن است که بنده در مقام رضا و تسلیم جایى براى سؤال و تقاضا نداشته باشد؛ اما او به خاطر اطاعت از امر خدا به سؤال و تقاضا زبان به سؤال مىگشاید. این سؤال، «سؤال امتثال» است، نه براى حصول حاجات و وصول به مرادات.
(۱)
چون طمع خواهد ز من سلطان دین خاک بر فرق قناعت بعد از این او گدایى خواست، شاهى چون کنم؟ او مذلّت خواست، عزّت کى تنم(۲) و. ادب؛
از خدا جوییم توفیق ادب بى ادب محروم ماند از لطف رب بى ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بى باکى و گستاخیست هم هر که بى باکى کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست از ادب پر نور گشته است این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک
یکى از لوازم تعالى معنوى و ترقّى و کمال عرفانى، حفظ ادب با خلق و حق است. قیصرى در اینجا به عالىترین مرتبه ادب که همان رعایت ادب نسبت به ذات حق است، اشاره مىکند؛ که این ادب جز در مقام فرق بعد الجمع، براى کسى دست نمىدهد. و این ادب از حالات عبد متّقى است که خدا رحمتش را بر او فرض کرده است که: «فَسَأکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
(۳)».(۴)
و اقتضاى ادب آن است که سالک، خود را سراپا نیاز ببیند و به آداب بندگى قیام کند؛ زیرا ترک عبادت، نوعى ناز است و ناز از طرف عاشق، خلاف ادب است.
زانکه ترکِ کار، خود نازى بود ناز، کى در خورد جان بازى بود نى قبول اندیش و نى رد اى غلام امر را و نهى را مىبین تمام(۵)
۱٫ فصوص الحکم، فصّ شیثى؛ نقد النصوص، ص ۱۲۰ ـ ۱۲۱، فصّ شیثى.
۲٫ مثنوى معنوى.
۳٫ اعراف (۷): ۱۵۶٫
۴٫ ر.ک: نقد النصوص، ص ۱۹۲ به بعد؛ شرح فصوص الحکم قیصرى و جندى، آخر فصّ اسحاقى.
۵٫ مثنوى معنوى.
(۵۲۵)
ز. عبادت بلارویّه؛
سایه چون طلعت خورشید بدید نکند سجده، نجنبد چه کند(۱) در اینجا نکتهاى هست و آن اینکه عبادت واصلان، تکلیف نیست، بلکه فوق تکلیف است. این نکته را مرحوم امام خمینى متذکّر شدهاند که نکتهاى بس ظریف و عمیق است. عبادت واصلان با عبادت مراتب پیشین تفاوت دارد، که ما تنها به دو مورد از این تفاوتها اشاره مىکنیم:
یکى اینکه عبادت قبل از وصول، وسیله و طریق وصول است؛ اما بعد از وصول، از جلوهها و آثار وصول است. به عبارت دیگر، عبادت پیش از وصول به منظور دستیابى به وصول و رسیدن به فنا و لقاء اللّه است؛ در حالى که همین عبادت، بعد از وصول، اقتضاى حال و ثمره کمالات وجودى عارف است. به تعبیر سوم، عبادت پیش از وصول وسیلهاى است براى گذر از ظاهر به باطن؛ در حالى که عبادت پس از وصول، انعکاسى است از بهجت باطن در ظاهر.
و تفاوت دیگر اینکه عبادت پیش از وصول، تکلیف است و طبعا با زحمت و تکلّف همراه است؛ باید اراده کرد و به ترتیب مقدمات پرداخت و عمل را به پایان برد. اما همین عبادت، پس از وصول، نیازمند هیچگونه تکلّف و زحمتى نیست و به دور از زحمت اراده و ترتیب مقدمات و خارج از تدبیر و رویّه عبد، به صورت یک جریان انعکاسى انجام مىپذیرد؛ همانند لبخندى که به هنگام شادمانى بر لب مىنشیند و همچون عطر از گل، و نور از ماه و خورشید.
گل خندان که نخندد چه کند علم از مشک نبندد چه کند مه تابان به جز از خوبى و ناز چه نماید، چه پسندد، چه کند آفتاب ار ندهد تابش و نور پس بدین نادره گنبد چه کند سایه چون طلعت خورشید بدید نکند سجده نجنبد، چه کند(۲) به خاطر اهمیت این مسأله و براى رفع و دفع هرگونه توهّم و خطا، عین عبارت امام رحمهالله
۱٫ دیوان شمس. ۲٫ همان، جهت مطالعه بیشتر ر.ک: سرّ الصلاه، مقدمه، فصل دوم.
(۵۲۶)
را در اینباره نقل مىکنیم:
بر ارباب معارف الهیّه، روشن و واضح است که انسان سالک، تا در سیر الى اللّه و سلوک الى جناب اللّه است، نماز و دیگر مناسکش فرق بسیار دارد با ولىّ کاملى که سیر را به آخر رسانده و به غایه القُصواى عروج کمالى و معراج روحى معنوى رسیده و قَدم به محفل اُنس قاب قوسین نهاده؛ زیرا که سالک، مادامى که در سلوک و سیر الى اللّه است، نمازش بُراق عروج و رَفرف وصول است.
و پس از وصول، نمازش نقشه تجلّیات و صورت مشاهَدات جمال محبوب است؛ بدون آنکه اِعمال رویهاى در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است. چنانچه محقّقین از فلاسفه در خصوص تدبیر عالم عقلى، نسبت به عالم ملک، با آنکه عالى را توجه به سافل نیست، فرمودند: تدبیرات آنها از این عالم، تدبیر «تَبعى اِسْتِجرارى» است؛ بلکه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت، این تدبیرات، نُسک الهیّه تابعه تجلّیات اسمائیه و صفاتیه و ذاتیه است.
(۱)
نماز سالک، پیش از وصول، همانند «بُراق» و «رَفْرف» سالک است؛ و همچنان که پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله با این دو به معراج رفتند، سالک نیز با نماز و عبادات دیگرش، به معراج مىرود.
آنچه آمد، تمثیل امام بود، براى عبادت پیش از وصول. براى عبادت پس از وصول هم، تمثیلى از عقیده فلاسفه اسلام آورده است. بنا به عقیده فلاسفه اسلام، جهان ماده، به وسیله مجردات و موجودات غیر مادى پدید آمده است و اداره مىشود. اما پرداختن آن موجودات مجرد و غیرمادى به امور جهان مادى، براى آنان یک تکلیف نیست که با این کار به تکمیل خود بپردازند، بلکه عنایت و تدبیر آنان نسبت به جهان مادى، محصول بهجت و شوق آنان در مشاهده جلوههاى جلال و جمال حضرت حق است.
چند نکته
این بحث را با یادآورى چند نکته به پایان مىبرم:
۱٫ سرّ الصلاه، ص ۱۰ ـ ۱۱٫
(۵۲۷)
نکته اول: عرفان و سلوک عرفانى، هرگز بدون تلاش و عمل به احکام شرع، امکانپذیر نیست و بر خلاف توهّم عدهاى، هیچ عارفى خود را از شریعت بىنیاز نمىیابد؛ چنانکه به تفصیل توضیح دادیم.
نکته دوم: در همه مراحل سلوک، براى تشخیص حقیقت یافتهها از پندارها و شناخت آب از سراب، شریعت بهترین ملاک و میزان تشخیص است. ابن عربى مىگوید:
هر حکم و حادثهاى در عالم حقیقت که به تأیید شریعت نرسد، ارزش و اعتبار ندارد.
(۱)
نکته سوم: عبادت در هر حال باید برابر قوانین شریعت باشد؛ حتى عبادت واصلان هم از نظر شکل و هیأت، عینا مانند عبادات پیش از وصول، مطابق شریعت و در قالب احکام فقهى مىباشد؛ زیرا حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله خاتم انبیا است و هیچ کشفى برتر از کشف او نخواهد بود؛ و لذا هیچ حکمى از احکام شریعت او قابل تغییر و تبدیل نیست.(۲)
نکته چهارم: صورت عبادات ـ از قبیل صورت نماز، حجّ، روزه و غیره ـ صورتهاى تصادفى و بىمبنا و معنا نیست، بلکه همه این صورتها، آثار و نتایج حالات و عوامل معنوى مىباشند. صورتهاى همه مناسک و اعمال دینى، همانند تراوش و جلوهاى هستند از حقایق و معانى باطنى؛ و لذا حتى در حال بىخودى واصلان نیز این صورتها و شکلها تغییر نمىیابند. هر مجذوبى، در هر شرایطى، اگر در غلبه جلوه خاصى از معشوق قرار گیرد، تجلّیات باطن او به صورت همین اعمال دینى ـ مثلاً نماز ـ ظهور خواهد یافت.
نکته پنجم: بنابر مطالب و نکات مذکور، اگر کسى اعمال و رفتار دیگرى را ـ غیر از صورت اعمال شریعت محمّدى، و به جاى دستورهاى معیّن دینى ـ انجام دهد، دچار وسوسه شیطان شده و در اسارت «خودى» و خودخواهى است. چنین کسى باید براى بهبود حال خود تلاش کند، تا از این انحراف نجات یابد. امام در اینباره با ذکر مثالى چنین مىفرمایند:
پس آن نمازى را که بعضى به عرفا نسبت دهند ـ که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاصى الف «اللّه» را متمثّل در پیش رو کنند و پس از آن، لا را و پس از آن هاء را و پس از آن،
۱٫ مجموعه رسائل، ابن عربى، رساله «لایعوّل علیه».
۲٫ سرّ الصلاه، ص ۱۲٫
(۵۲۸)
مجموع را به ترتیب خاصى که به عدد حضرات خمس شود ـ بر فرض صحّتِ نسبت، از جهل آن کسى است که این معجون بىمعنا را درست کرده است.
بالجمله: کشفى اَتمّ از کشف نبىّ ختمى صلىاللهعلیهوآله ، و سلوکى اَصحّ و اَصوَب از آن نخواهد بود، پس ترکیبات بىحاصل دیگر را که از مغزهاى بى خردِ مدّعیان ارشاد و عرفان است، باید رها کرد.
(۱)
نکته ششم: جز با اعمال شرعى و مجاهدتهاى معنوى نمىتوان به مقامات عرفانى دست یافت. اگر کسى فکر کند که با مواد مخدّر و بنگ و حشیش یا مسکالین و غیره، مىتوان در خود، حالت عرفانى ایجاد کرد، سخت در اشتباه است؛ براى اینکه عرفان، تلاشى است در جهت تکامل معرفت و دست یافتن به معرفتى برتر از معرفتهاى حسّى و عقلى؛ در حالى که مواد مخدّر، حتى حسّ و عقل را تخریب مىکند و انسان را از شأن خود دور مىسازد.(۲)
نکته هفتم: راه عرفان راه هر کس نیست؛ این راه را کسى باید برگزیند که بتواند شرط امانت به جا آرد و از مشکلات طریقت سربلند به در آید. و در نهایت، اگر لطف و عنایت حضرت حق نباشد، کسى محرم این راز نخواهد شد و سر بر آن آستان نخواهد سود. به قول ابنسینا:
آستان حق برتر و بالاتر از آن است که هر کس و ناکسى به آن دست یابد، جز یگانههاى دوران.
(۳)
در اینباره سخنى از عطّار نیشابورى راه گشا است:
بایزید آمد شبى بیرون ز شهر از خروش خلق خالى دید دهر ماهتابى بود بس عالم فروز شب شده از پرتو او مثل روز آسمان پر انجمِ آراسته هر یکى کار دگر را خاسته شیخ چندانى که در صحرا بگشت کس نمىجنبید در صحرا و دشت شورشى در وى پدید آمد به زور گفت: یارب در دلم افتاد شور
۱٫ همان.
۲٫ براى مطالعه بیشتر ر.ک: فلسفه عرفان، ص ۳۰۶ به بعد.
۳٫ اشارات، نمط ۹٫
(۵۲۹)
با چنین درگه که در رفعت توراست این چنین خالى ز مشتاقان چراست؟ هاتفى گفتش که اى حیران راه هر کسى را راه ندهد پادشاه عزّت این در، چنین کرد اقتضا کز درِ ما دور باشد هر گدا چون حریم عزّ ما نور افکند غافلان خفته را دور افکند سالها بردند مردان انتظار تا یکى را بار بود از صد هزار(۱) و هشدارى از عین القضاه همدانى که:
… چندین هزار جنازه به گورستان برند و یکى از ایشان به «شک» نرسیده بود!!
و چندین هزار به شک رسیده و یکى را گرفتارى «طلب» نبود!
و چندین هزار را درد طلب بگیرد و یکى «به راه راست» نیفتد!
و چندین هزار کس به راه راست روند و یکى نبود که ملال، راهِ او نَزند و قطعش نیفتد!
و چندین هزار کس، راه تمام بروند و ایشان را یکى در میان نبود که «شایسته حضرت» گردد!
تا نپندارى که این، آسان کارى است.
(۲)
والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
۱٫ منطق الطیر، ص ۹۰٫ درباره احساس بایزید در این سیر شبانه، در تذکره الاولیاء چنین آمده است: «به صحرا شدم؛ عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پاى مرد به گِلزار فرو شود، پاى من به عشق فرو مىشد…». (تذکره الاولیاء، ص ۱۵۵)
۲٫ نامههاى عین القضاه، نامه ۷۲٫
(۵۳۰)
کتابنامه
قرآن کریم.
۳۴۸٫ الاشارات و التنبیهات، حسین بن عبداللّه ابو على سینا، دفتر نشر کتاب، ۱۴۰۳ ق.
۳۴۹٫ تذکره الاولیاء، عطار نیشابورى، تهران، انتشارات مولى.
۳۵۰٫ ترجمه رساله قشیریه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۱ ش.
۳۵۱٫ رساله سه اصل، صدرالدین شیرازى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۰ ش.
۳۵۲٫ سرّ الصلاه، امام خمینى، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۸ ش.
۳۵۳٫ السوانح فى العشق، احمد غزّالى، تهران، کتابخانه منوچهرى، ۱۳۵۹ ش.
۳۵۴٫ شرح فصوص الحکم، محیى الدین عربى، انتشارات بیدار، ۱۳۶۳ ش.
۳۵۵٫ عرفان نظرى، سیدیحیى یثربى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۷۲ ش.
۳۵۶٫ عوارف المعارف، شهاب الدین سهروردى.
۳۵۷٫ فلسفه عرفان، سیدیحیى یثربى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
۳۵۸٫ الکافى، محمدبن یعقوب کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ ش.
۳۵۹٫ کسر اصنام الجاهلیه، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازى.
۳۶۰٫ کشف المحجوب، على هجویرى غزنوى، تهران، کتابخانه طهورى، ۱۳۷۳ ش.
۳۶۱٫ لبّ لباب مثنوى، ملاحسین واعظ کاشفى، تهران، بنگاه افشارى، ۱۳۴۴ ش.
۳۶۲٫ اللمع فى التصوف، ابونصر عبداللّه بن على سرّاج طوسى، مصر، ۱۹۶۰ م.
۳۶۳٫ المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ملامحسن فیض کاشانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
۳۶۴٫ المنقذ من الضلال، محمد غزالى، بیروت.
(۵۳۱)
۳۶۵٫ مرصاد العباد من المبدأ الى المعاد، شیخ نجم الدین رازى، تهران، کتابخانه سنائى، ۱۳۶۳ ش.
۳۶۶٫ مصرع التصوّف، برهان الدین بقاعى،
۳۶۷٫ مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، محمد لاهیجى، انتشارات سعدى، ۱۳۷۱ ش.
۳۶۸٫ منطق الطیر، شیخ فریدالدین عطار نیشابورى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۲ ش.
۳۶۹٫ نامههاى عین القضاه همدانى، به اهتمام علینقى منزوى و عفیف عُسیران، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۱ ش.
۳۷۰٫ نفحات الانس، نورالدین عبدالرحمان جامى، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰ ش.
۳۷۱٫ نقد النصوص، عبدالرحمن بن احمد جامى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۰ ش.
۳۷۲٫ نهج البلاغه، صبحى صالح، انتشارات هجرت، ۱۳۹۵ ق.
۳۷۳٫ الوافى، فیض کاشانى، اصفهان، کتابخانه امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، ۱۴۰۶ ق.
(۵۳۲)
مقدمه
هدف از این مقاله آن است که با استناد به منابع معتبر عرفان اسلامى، به دفع توهّمى بپردازم که عدهاى به خطا، دچار آن گشته و چنین پنداشتهاند که از نظر عرفا، شریعت چندان اهمیت ندارد و یک عارف، چندان پاىبند عمل به احکام شرع نمىباشد. گرچه چنین توهّمى، دانسته و ندانسته، سابقه طولانى دارد، اما اخیرا گاهى جدىتر از گذشته مطرح شده و عدهاى مدعى روشنفکرى، با یک برداشت خام از روشنفکران غرب، جنبه عرفانى دیندارى را از جنبه فقهى آن جدا مىکنند و بدینسان مىخواهند بگویند که مىتوان شریعت و فقه را جدى نگرفت و تنها یک دیندار عارف بود و بس!
(۲)
این مقاله در صدد آن است که آیا واقعا چنین است؟ آیا عرفا به شریعت و فقه اعتناى چندانى ندارند؟ یا اینکه چنین فکرى خطا است و توهّمى بیش نیست؟ و اگر خطا و توهّم است، منشأ این خطا و توهّم چیست؟
چنانکه در متن مقاله خواهد آمد، امام رحمهالله در مورد عبادت واصلان، نکته ظریفى دارند که بسیار با اهمیت است و ان شاء اللّه در جاى خود مطرح خواهد شد.
این بحث را در سه فصل پى مىگیریم: نخست رابطه عرفان و شریعت را مورد بحث قرار مىدهیم؛ در فصل دوم به مسأله سقوط تکلیف مىپردازیم؛ و در فصل سوم به مسأله
۱٫ محقق و استاد دانشگاه.
۲٫ این موضوع بارها در آثار برخى از مدعیان نواندیشى جامعهمان مطرح شده؛ که به خاطر پرهیز از سیاسى کردن این مقاله، از ذکر منبع پرهیز مىکنم.
(۵۰۶)
لزوم عبادت و عبادت واصلان و کاملان مىپردازیم.
فصل اول: عرفا و عمل به شریعت
جز به دست و دل محمّد صلىاللهعلیهوآله نیست حلّ و عقد خزینه اسرار
سنائى
من به عنوان یک محقّق در عرفان اسلامى، به طور قاطع مىگویم که در همه متون عرفانى ما، حتى یک اشاره هم نمىتوان یافت که به بىاعتنایى عرفا به شریعت دلالت داشته باشد. همه عارفان، نه تنها به فقه و شریعت بىاعتنا نبودهاند، بلکه حتى به رعایت مستحبات و مکروهات شریعت هم تأکید کردهاند. در اینباره تنها به ذکر دو نمونه از تصریحات عرفا بر لزوم شریعت قناعت مىکنم:
در کتاب معروف و معتبر سرّاج طوسى (م ۳۷۸ ق) آمده است:
طبقات صوفیه نیز از نظر معتقدات، با فقها و اصحاب حدیث متفقند. علوم آنها را مىپذیرند و در معانى و رسوم مخالفتى ندارند؛ مشروط بر اینکه آنان را به دور از بدعت و تأثیر هوا و هوس، و شایسته پیروى و اقتدا یابند. همه علوم فقها و اصحاب حدیث را همچون خود آنان مىپذیرند. و اگر کسى از صوفیه، به لحاظ درایت و فهم، به مرتبه آنان نرسد و احاطه علمى ایشان را نداشته باشد، وقتى که در احکام شرعیه و حدود و سنن، دچار اشکال گردد، به آنان مراجعه مىکند. اگر از آنان اجماع و اتفاقى در مسأله مورد نظر ببینند، همان را مىپذیرند، و در صورت اختلاف، اخذ به احسن و اَولى نموده و آن را که به احتیاط در دین و تعظیم فرمان الهى و اجتناب از نواهى شرعیه، نزدیکتر باشد، ترجیح مىدهند. و هرگز در اندیشه یافتن رخصتها و تأویلات، و ترفّه و توسعه و رکوب شبهات نیستند؛ زیرا که اینها را بىاعتنایى به دین مبین و تخلّف از احتیاط مىدانند.
این است آنچه ما از مذاهب صوفیه و رسومشان در کاربرد علوم ظاهره و مبذوله و متداوله، میان فقها و اصحاب حدیث مىشناسیم.
(۱)
۱٫ اللمع، ص ۱۰٫
(۵۰۷)
ابوحامد امام محمّد غزّالى (م ۵۰۵ ق) نیز چنین مىگوید:
اگر همه عقلا و حکما و عالمان اسرار شرع، دست به دست هم بدهند تا چیزى از روش و اخلاق صوفیه را به بهتر از آن تغییر دهند، نخواهند توانست؛ به دلیل اینکه تمام حرکات و سکناتشان، در ظاهر و باطن، اقتباس گردیده از نور مشکاه نبوّت؛ و جز نور نبوّت، در جهان نورى نیست تا به روشنایى آن پناه برد.
(۱)
مىبینید که غزّالى همه ارج و اعتبار عرفان و تصوّف را محصول مطابقت آن با شریعت محمّدى صلىاللهعلیهوآله مىداند.
من از همه کسانى که به چنین پندار نادرستى دچارند و خیال مىکنند که عرفا به شریعت، توجه کمترى دارند، مىخواهم که اگر کوچکترین مدرک و دلیلى براى این موضوع دارند، ارائه دهند و مطمئن هستم که ـ چنانکه گفتم ـ در همه متون عرفانى، حتى اشارهاى هم به این مطلب نمىتوان یافت و همه جا تأکید و تصریح بر لزوم متابعت شریعت کردهاند.
عرفاى اسلام براى ضرورت پیروى از شریعت اسلام، دلایل گوناگونى هم دارند که ما به مواردى از آنها اشاره مىکنیم و سپس به توضیح دو نکته مهم در اینباره مىپردازیم.
الف. دلایل عرفا بر لزوم پیروى از شریعت
اگر مشتاق جانانى مکن جانا گران جانى در این ره سر نمىارزد به یک اَرزن ز ارزانى به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را در اقلیم حقیقت چون چنین کردى مسلمانى
کمپانى
(۲)
به برخى از دلایل عرفا بر لزوم پیروى از شریعت اشاره مىکنیم:
۱٫ ریاضت: اساس عرفان بر سلوک استوار است و سلوک، چیزى جز ریاضت نیست. و ریاضت هم جز با اعمال و رفتار تحقّق نمىیابد. وقتى که سالک باید عمل کند کدام عمل بهتر از عمل به شریعت خواهد بود؟! به کدام دلیل، یک سالک مىتواند
۱٫ المنقذ من الضلال، ص ۵۷٫
۲٫ مرحوم علامه محمد حسین غروى متخلص به «کمپانى» که در نجف اشرف، استاد فلسفه و عرفان مرحوم طباطبائى و مرحوم مظفّر و بزرگان دیگر بودهاند.
(۵۰۸)
به جاى روزه و نماز و حلال و حرام شریعت، برنامه عملى دیگرى داشته باشد؟! چرا که اعمال شریعت، با فطرت و تربیت ما پیوند دارد و در ایجاد معنویت و صفاى باطن، بیش از کارهاى دیگر اثر خواهد داشت.
در تاریخ تصوّف همه بحثها در این بوده که عرفاى اسلام، گاهى بیش از تکالیف شرعیه، براى خود برنامه عملى داشتهاند. آنان علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات و رعایت مستحبات و مکروهات، حتى از مباحات هم پرهیز مىکردند؛ کم مىخوابیدند، کم مىخوردند، و لباس خشن مىپوشیدند و امثال اینها.
اما هرگز چنین نبوده که کسى بدون ریاضت و اعمال سنگین، ادعاى عارف بودن و سلوک عرفانى داشته باشد؛ و بدتر و بىمنطقتر آنکه کسى حتى در حد واجبات و محرمات، اهل عمل نباشد و در عین حال، خود را عارف بشمارد!
راه عرفان راه رنج و بلا است:
کسى به وصل تو چون شمع یافت پروانه(۱) که زیر تیغ تو هر دم سرى دگر دارد به پاىبوس تو دست کسى رسید که او چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد(۲)
۲٫ شوق بندگى: همه اهل سلوک بر آنند که سالک از همان قدمهاى اول، با آثار سلوک آشنا مىشود. هدف نهایى و مقصد و مقصود اصلى اهل سلوک، لقاءاللّه است که در مراحل بعد از فناى ذات تحقّق مىیابد. اما عارف سالک، در هر قدمى از سلوک، به نتیجه مناسب آن قدم دست مىیابد. در عالم عرفان، بهشت نقد است و سالک، نتیجه عملش را ـ به قول معروف ـ پیش از خشک شدن عرقش دریافت مىکند.
همین دریافت نتیجه و مشاهده آثار اعمال، ذوق و شوق بندگى و عمل را در سالک شدت مىبخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگى راغبتر مىکند؛ تا جایى که عبادت، تنها دلخوشى او به شمار مىرود؛ چنانکه پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله آرامش و دلخوشى خود را در نماز مىدید: «قرّه عینی فی الصلاه». و این شوق، او را تا جایى مىبرد که قدمهایش در اثر قیام شبانه ورم مىکرد و على علیهالسلام وقتى به نماز مىایستاد، همه چیز را از
۱٫ پروانه در اینجا یعنى جواز و اجازه.
۲٫ دیوان حافظ.
(۵۰۹)
یاد مىبرد؛ حتى وجود خود را. اینها همه محصول آن اشارات و بشاراتند که از طرف معشوق به آنان مىرسید.
زلفت هزار دل به یکى تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوهگرى کرد و رو ببست(۱) ۳٫ شریعت عامل رهایى: نجم الدین رازى (م ۶۵۴ ق) مىگوید:
در دبیرستان شرایع انبیا علیهمالسلام اول، الف و باء شریعت بباید آموخت؛ که هر امرى از اوامر شرع، کلید بندى از بندهاى آن طلسم اعظم است؛ چون به حقِ هر یک در مقام خویش قیام نمودى، بندى از طلسم گشاده شود، نسیمى از نفحات الطاف الهى از آن راه به مشام جانت رسد… چون بدین جاده (شریعت) قدم به صدق نهى، الطاف ربوبیّت، در صورت استقبال، به حقیقت دستگیرى قیام نماید…
گر در ره عاشقى قدم راست نهى معشوق به اول قدمت پیش آید(۲) ۴٫ شریعت، حظّ و بهره جنبه خاکى انسان است؛ از آنجا که عبادت خلق، حقیقتى تکوینى است، تشریع عبادت هم نمود و جلوهاى از آن رابطه تکوینى است. وقتى که بنده در حال نماز مىگوید: «تو را مىپرستم و از تو یارى مىجویم» این یک تعارف زبانى نیست؛ بلکه جریان گزاره صادقى بر زبان عبد است که این گزاره، برابر با عین تکوین و واقعیت هستى است؛ و لذا در هیچ شرایطى از ارج و اعتبار ساقط نمىگردد.
بنابراین، عبادتهاى ظاهرى، حظّ و نصیب جنبه ظاهرى ما است. عارف که به جهان باطن و درون وارد شده و باطنش هماهنگ با تکوین، در پرستش حق است، در این پرستش، ظاهرش نیز با عبادات ظاهرى همگام با باطن او مىگردد.
امام رحمهالله به نقل از مرحوم شاهآبادى مىفرمایند، عبادات، سرایت دادن ثناى حق به جنبه و مقام جسمانى و مادى انسان است. همانگونه که بطنها و مراتب دیگر وجود انسان، همانند عقل، قلب و صدر، حظّ و بهره خود را از معرفت و ثناى ربّ خود دارند، مرتبه
۱٫ همان. ۲٫ مرصاد العباد، ص ۷۴٫
(۵۱۰)
جسمانى انسان و مُلک بدن او هم باید حظّ و بهره خود را از این معرفت و ثناى حق داشته باشد؛ که همین مناسک و اعمال، حظّ بدن است. روزه، ثناى حق به صمدیّت و قدّوسیت است و نماز، ثناى ذات مقدّس حق است به جمیع اسماء و صفات.(۱) و لذا هرگز نباید ترک شود وگرنه ظاهر با باطن هماهنگ نخواهد بود.
ب. شرط عرفانى عمل
خبرت هر سحر از باد صبا مىخواهم هر شبى خیل خیالت به دعا مىخواهم سینه را بهر وفاى تو صفا مىجویم دیده را بهر جمال تو ضیا مىخواهم بر درِ تو کم و بیش و بد و نیک و دل و جان همه بر خاک زدم، از تو تو را مىخواهم(۲) ابن سینا در تحلیل خود از مسائل عرفانى، عارف را در برابر عابد و زاهد قرار مىدهد و این سه گروه را بر اساس اهداف مختلف آنان، از هم جدا مىکند. خلاصه بیان ابن سینا آن است که عابد، هم دنیا مىخواهد و هم آخرت؛ اما زاهد، دست از دنیا کشیده، فقط جویاى آخرت است؛ در حالى که عارف، نه دنیا مىخواهد و نه آخرت، بلکه طالب یار و عاشق دیدار است.(۳)
این عبادت عاشقانه، خود محصول تعالیم شریعت درباره اخلاص است و اوج اخلاص آنجا است که در عمل خود، نه به دنیا توجه داشته باشد و نه به آخرت؛ بلکه تنها اهلیّت معشوق و عشق سالک به دیدار، عامل و محرّک عمل باشد.
در ضمیر ما نمىگنجد به غیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس(۴) اینگونه اخلاص، نتیجه تعلیم معصوم است؛ على علیهالسلام مىفرماید:
پرستش من از بیم دوزخ و به طمع بهشت نیست؛ بلکه تو را شایسته پرستش یافتم و مىپرستم.
(۵)
۱٫ ر.ک: سرّ الصلاه، ص ۱۳٫
۲٫ ابیات از ترجمه عوارف المعارف، ص ۱۴۸٫
۳٫ اشارات، نمط نهم.
۴٫ دیوان اوحدى مراغهاى.
۵٫ وافى، ج ۳، ص ۷۰؛ حقایق، ص ۱۰۳٫
(۵۱۱)
و در مورد دیگر، مولاى متقیان، عبادت براى بهشت را در شأن سوداگران، عبادت از بیم دوزخ را شایسته بردگان، و پرستش آزادگان را محصول عشق و محبت آنان به حضرت حق دانستهاند.(۱)
این نکته، پیوسته مورد توجه عرفا بوده است؛ رابعه عدویّه، از نخستین عارفان تاریخ تصوّف (م ۱۳۵ ق) مىگفت:
خداوندا! اگر تو را از بیم دوزخ مىپرستیم، در دوزخم بسوز! و اگر به امید بهشت مىپرستیم، بر من حرام گردان! و اگر براى تو، تو را مىپرستیم، جمال باقى دریغ مدار.
(۲)
اخلاص، خود نتیجه حضور قلب و توجه است و تا این توجه نباشد، اخلاص ممکن نیست. روح نماز، همین حضور قلب و توجه است. امام خمینى رحمهالله در بحث از این حضور قلب و عبادت عاشقانه، مىفرمایند:
نباید چنان فکر کرد که نماز حضرت على علیهالسلام با نماز ما از نظر کمّیت فرق داشت؛ یعنى آن حضرت ـ مثلاً ـ رکوعش را چند برابر ما طول مىداد؛ نه، بلکه نماز آن حضرت هم در ظاهر، همانند نماز من و شما بود؛ آنچه نماز على علیهالسلام را در اوج قرار مىدهد، ظاهر نمازش نیست، بلکه روح نماز او، یعنى حضور قلب و اخلاص آن حضرت است.
(۳)
نماز بدون حضور قلب، اگر نماز هم بهشمار رود، تنها از جهت اداى تکلیف است؛ وگرنه در تعالى روحى انسان نقشى نخواهد داشت. و در واقع، از نظر عرفا، نماز بدون حضور قلب و اخلاص، نماز به شمار نمىرود. همه رد و انکار عرفا نسبت به زهد ریایى و اعمال بىروح مردم، بر همین نکته استوار است.(۴)
اگر نه روى دل اندر برابرت آرم من آن نماز، حساب نماز نگذارم
آیا آنکه جدّا رو به سوى حق مىکند، مىتواند به غیر او هم توجه داشته باشد؟ حتما نه؛ مگر آنکه به راز «حَسْبُنَا اللّهُ» پى نبرده باشد، وگرنه مطمئنّا با حافظ همصدا خواهد بود که:
۱٫ نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷٫
۲٫ تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۷۳٫
۳٫ براى مطالعه بیشتر ر.ک: سرّ الصلاه، مقدمه، فصل اول.
۴٫ درباره اهمیت حضور قلب و اخلاص ر.ک: المحجّه البیضاء، ج ۱، ص ۳۶۸ به بعد؛ سرّ الصلاه، مقدمه، ص ۱۵ ـ ۳۳٫
(۵۱۲)
گل عذارى ز گلستان جهان ما را بس زین چمن، سایه آن سرو روان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سرِ کوى تو از کون و مکان ما را بس(۱) ج. منشأ توهّم
اما آن قوم (عرفا) که ایشان را همچون خود مىبینى به صورت و ظاهر، ایشان را معنى دیگر، دور از تصور تو و اندیشه تو.
(۲)
از آنجا که عرفان و عرفا، به جهان دیگرى تعلّق دارند و در عین حال، همانند همه مردم، در این دنیا و با این مردم زندگى مىکنند، بسیار طبیعى است که مردم درباره آنان و اظهارات و مطالب آنان، گرفتار خطا و اشتباه شوند؛ یکى از این خطاها همین است که چنین مىپندارند که عرفا به اعمال دینى اهمیت نمىدهند. در این قسمت از بحث، هدف آن است که منشأ و مبناى این خطا و توهّم را توضیح دهیم که به قول معروف «تا نباشد چیزکى مردم نگویند چیزها!».
این توهّم، علل و عوامل گوناگونى دارد که آنها را به اختصار یادآور مىشویم:
۱٫ تندروى مخالفان
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جاى هیچ اکراه نیست(۳) در طول تاریخ عرفان و تصوّف اسلامى، همیشه کسانى بودهاند که با این مکتب به مخالفت برخاستهاند و این، امرى طبیعى است؛ براى اینکه همه مذاهب و مکاتب جهان، مخالف دارند و هیچ مکتب و مذهبى نیست که مقبول همه مردم باشد.
اما برخى از این مخالفان، بر اساس تعصّب و تندروى، بى آنکه اندکى با انصاف و منطق به بررسى این مکتب بپردازند، بر طبق اطلاعات ناقص و شایعات، تهمت و افترا را از حد گذراندهاند. صدها کتاب و رساله به وسیله مخالفان عرفان، از طرف علماى سنّى و شیعه، در رد عرفان و تصوّف نوشته شده و گاهى در این رد و انکارها، هیچ حد و مرزى را
۱٫ دیوان حافظ.
۲٫ خط سوم، ص ۳۰۱٫
۳٫ دیوان حافظ.
(۵۱۳)
ملاحظه نکردهاند. یک فقیه شافعى، کتابى در رد عرفان و تصوّف نوشته و هر چه خلاف عقل و شرع و منطق است به عرفا نسبت داده است؛ از اعتقاد به زن بودن خدا تا بتپرستى و انکار شریعت!(۱) و از اینگونه کتابها در میان سنّى و شیعه کم نیست!
۲٫ عملکرد نااهلان
از خدا بویى نه او را نه اثر دعویش افزون ز شیث و بوالبشر حرف درویشان بدزدیده بسى تا گمان آید که هست او خود کسى خرده گیرد در سخن بر بایزید ننگ دارد از درون او یزید(۲) این نااهلان که اعمال و رفتارشان زمینه تهمت را به عرفان و تصوّف فراهم آورده است، خود به چند دسته قابل تقسیم مىباشند:
اول. ناآگاهان و خامان طرفدار تصوّف و عرفان که گرچه قصد بد نداشته و در فکر ترویج تصوّف هم بودهاند، اما با اظهارات سخیف و رفتار ناشایست خود، از ارج و احترام این مکتب کاستهاند. خود عرفا از این دسته به عنوان «جاهلان صوفیه» دورى جسته و به نکوهش آنان پرداختهاند.
(۳)
دوم. مدعیان دروغینى که براى فریب مردم، به تعبیر حافظ شیرازى «دام نهاده و درِ حقّه بازکردهاند»؛ گروهى جاهطلب که براى فریب مردم، خرقه درویشى به تن کرده و بر مسند ارشاد نشستهاند و براى تحکیم موقعیت خود، دست به هر حیله و نیرنگى مىزنند.
لافِ شیخى در جهان انداخته خویشتن را بایزیدى ساخته هم ز خود سالک شده واصل شده محفلى واکرده در دعوتکده از هزاران یک نفر زین صوفىاند باقیان در دولت او مىزیند اى بسا ابلیس آدم رو که هست پس به هر دستى نباید داد دست(۴) سوم. گمراهان عالم سیر و سلوک که گاهى پس از رسیدن به مراحل عالى و حتى
۱٫ مصرع التصوّف.
۲٫ مثنوى معنوى.
۳٫ براى نمونه ر.ک: کسر اصنام الجاهلیه.
۴٫ مثنوى معنوى.
(۵۱۴)
پس از رسیدن به مقام «جمع»، به دلایلى، از حمایت عنایت حق محروم و گرفتار وسوسه شیطان و نفس امّاره مىشوند و گاهى حتى کارشان به زندقه و بىدینى و الحاد هم مىکشد.(۱)
چهارم. کج فهمان از مسائل و مطالب عرفان و تصوّف؛ به دلیل شهودى بودن و غیر قابل بیان بودن حقایق و تجربههاى عالم عرفان، همیشه کسانى از عارفان، دچار کجفهمى شدهاند.
در کتاب معروف اللمع سرّاج طوسى ـ که از منابع اصلى، قدیمى و معتبر عرفان اسلامى است ـ بحث مفصلى در مورد این کجفهمىها شده است. او مىگوید: هر کسى که خود را اهل عرفان بداند، اگر کارش بر سه پایه و اساس استوار نباشد، در واقع از اهل عرفان نبوده، بلکه خود را فریفته است؛ اگر چه بتواند در هوا پرواز کند و سخنش سراپا حکمت باشد و مورد توجه خاص و عام قرار گیرد.
و آن سه اصل و پایه عبارتند از:
۱٫ اجتناب از گناهان صغیره و کبیره کلاًّ؛
۲٫ اداى همه واجبات دشوار و آسان.
۳٫ وانهادن دنیا به اهل دنیا؛ چه بیش و چه کم.
سپس به شرح موارد کجفهمىها مىپردازد و گرفتاران غلط و کجفهمان را به سه گروه تقسیم مىکند:
۱٫ کسانى که با پایمال کردن اصول، از وصول محروم شدهاند؛
۲٫ کسانى که به خاطر خطا در اصول و نداشتن شیخ و تبعیّت از حظوظ نفسانى، در قلمرو فروع، دچار کجفهمى شدهاند؛
۳٫ کسانى که منشأ اشتباه آنان، خطا و لغزش بوده، نه نقصان و تعدّى.
سپس با تحلیل موارد متعددى از این خطاها و کجفهمىها، بحث را ادامه مىدهد.
(۲)
ما در اینجا تنها دو مورد از آن خطاها و کجفهمىها را که به بحث «رابطه عرفان و
۱٫ ر.ک: عرفان نظرى، بخش دوم، مقصد ۳، فصل ۱٫
۲٫ اللمع، ص ۵۱۶ ـ ۵۵۵٫
(۵۱۵)
شریعت» مربوط است، مورد بررسى قرار مىدهیم:
یکى از آن دو مورد، اعتراض عرفا به اعمال و مناسک بىروح و غالبا ریایى عابدان و زاهدان است. عرفاى اسلام، هدف هر گونه عبادت و نیایش را ایجاد تحوّل و تکامل در باطن سالک مىدانند و چون از عبادت بىروح، این کار برنمىآید، آن را نکوهش مىکنند و بىمقدار مىدانند و گاهى غافل را از تارک اعمال بدتر مىشمارند.
(۱)
ملاحسین واعظ کاشفى (م ۹۱۰ ق) حتى توجه به اغراض و پاداش اخروى را هم شرک خفىّ مىداند.(۲) صدر المتألهین حکیم نامدار (م ۱۰۵۰ ق) توجه به لذایذ اخروى را در حد توجه به لذایذ دنیوى مىشمارد و عبادت براى رسیدن به نعمتهاى بهشتى را هم نوعى پیروى از شهوت نفس و فرمان نفس امّاره مىداند؛(۳) با اینکه از مدافعان معاد جسمانى است. سعدى ـ علیه الرحمه ـ بر این اساس است که مىگوید:
خلاف طریقت بود کاولیا تمنّا کنند از خدا جز خدا گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشى نه در بند دوست(۴) همه اینها تأکیدى است بر لزوم اخلاص و حضور قلب؛ و هیچگونه دلالتى بر بىاعتنایى عرفا نسبت به عبادت ندارد. هر مکلّفى در حد توان خودش باید بکوشد تا نماز و اعمالش همراه با روح اخلاص و حضور قلب باشد. اما این به آن معنى نیست که اگر نتواند با اخلاص کامل و حضور قلب نماز بخواند، دیگر اصلاً نماز نخواند. همین نماز خشک و بىروح هم از باب آنکه «مجاز، مقدمه حقیقت است» باید خوانده شود و تکلیف شرع هم همیشه در حد توان بندگان است.
و دیگر از آن دو مورد، عقیده عرفا به «سقوط تکلیف» است که همیشه بحثانگیز بوده و زمینه کجفهمى را فراهم ساخته است.
به دلیل اهمیت مسأله آن را در فصل جداگانهاى مورد بررسى قرار مىدهیم.
۱٫ محجّه البیضاء، ج ۱، ص ۳۶۹٫
۲٫ لبّ لباب مثنوى، ص ۳۳۸٫
۳٫ رساله سه اصل، ص ۴۸٫
۴٫ بوستان، باب ۳٫
(۵۱۶)
فصل دوم: سقوط تکلیف
تبه گردد سراسر مغز بادام گرش از پوست بخراشى گهِ خام ولى چون پخته شد بىپوست نیکوست اگر مغزش برآرى، برکنى پوست شریعت پوست، مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت خلل در راه سالک نقص مغز است چو مغزش پخته شد، بىپوست نغز است(۱) در شریعت اسلام، هر انسانى با داشتن شرایط تکلیف، موظّف است که تکلیفهاى خود را انجام دهد و هیچکس با داشتن شرایط، با هیچ بهانهاى، نمىتواند از زیر بار تکلیف، شانه خالى کند و به اصطلاح ادعا کند که تکلیف از او ساقط است.
حال باید عقیده عرفا را در اینباره بررسى کنیم؛ عرفا در دو مورد به سقوط تکلیف معتقدند:
الف. در مقام فنا
بود هستى بهشت، امکان چو دوزخ من و تو در میان مانند برزخ چو برخیزد تو را این پرده از پیش نماند نیز حکم مذهب و کیش همه حکم شریعت از منِ توست که آن بر سینه جان و تنِ توست من و تو چون نماند در میانه چه کعبه چه کِنِش چه دیر خانه(۲) سالک با گذر از مقامات سلوک، سرانجام به مقصد و مقصود خود که «فناء فى اللّه» است نایل مىگردد. در این مقام، از خود نیست مىشود و با حق، هست مىگردد. دیگر هستى سالک فرو مىپاشد و از او چیزى که متعلَّق امر و نهى باشد، باقى نمىماند. و لذا حکم شریعت از او ساقط مىگردد؛ براى اینکه حکم شریعت تا آنجا است که قالبِ بشریت در کار باشد. عین القضاه همدانى(۳) مىگوید:
حکم خطاب و تکلیف، بر قالب است… اما کسى که قالب را باز گذاشته باشد و بشریت افکنده
۱٫ گلشن راز، ص ۸۱٫ ۲٫ همان، ص ۷۹٫
۳٫ ابوالمعالى عبداللّه بن محمّد، ملقّب به عین القضاه، از عرفاى شوریده که در سال ۵۳۳ ه در سن ۳۳ سالگى، به جرم واهى ادعاى الوهیّت، در همدان بر دار آویخته شد، سپس بدنش را آتش زدند.
(۵۱۷)
باشد و از خود بیرون آمده باشد، تکلیف و حکم خطاب برخیزد، و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد؛ آن کس که «تُبَدَّلُ الاْءرْضُ غَیْرَ الاْءرْضِ»(۱) او را کشف شده باشد، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود؛ «لیس على الخراب خراجٌ».(۲)
تو خود حافظا سر ز مستى متاب که سلطان نخواهد خراج از خراب(۳) عرفا مىگویند که حساب این سرمستان باده وحدت، از دیگران جدا است. شمس الدین محمّد لاهیجى (م ۹۰۰ ق) شارح معروف گلشن راز، از این غرقشدگان دریاى وحدت به عنوان «تَرْخان» نام مىبرد که از هر گونه باج و خراجى معاف مىباشند و در رفتار و گفتارشان آزادند. و اگرچه پیروى از آنان جایز نیست و دیگرانى که در آن مقام نیستند، نمىتوانند رفتار و گفتار آنان را داشته باشند، اما انکار و تکذیب آنان هم درست نیست.(۴)
در اینجا نکته ظریفى هست که یادآور مىشوم؛ و آن اینکه سالکى که براى نخستین بار به مقام فنا و جمع و توحید مىرسد، با تجلّى اسماء و صفات حق، خود را داراى آن اسماء و صفات مىداند و همه اسماء و صفات حق را به خود نسبت مىدهد و عملاً خود را منشأ و مصدر همه حوادث جهان مىشمارد و در بسط و بهجت این حالت باشکوه، نعره اقتدار و نداى «أنا الحقّ» سر مىدهد(۵) و بر زمین و زمان فرمان مىراند:
ـ گداى میکدهام لیک وقت مستى بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم(۶) ـ چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونى کشم از چرخ فلک(۷)
ـ باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
گر پاسبان گوید که هِىْ! بر وى بریزم جام مى دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
(۸)
۱٫ «زمین، زمین دیگر مىشود». (ابراهیم: ۴۸)
۲٫ از ویرانه مالیات نمىخواهند.
۳٫ دیوان حافظ.
۴٫ شرح گلشن راز، ص ۳۰۳٫
۵٫ عرفان نظرى، بخش دوم، مقصد ۳، فصل ۱٫
۶٫ دیوان حافظ.
۷٫ همان.
۸٫ دیوان شمس، ص ۵۱۵ ـ ۵۱۶٫
(۵۱۸)
این طایفه تا از این بىخودى و مستى در نیامدهاند، تکلیفى بر آنان نیست. اینان از نظر فقها نیز به دلیل نداشتن شرایط تکلیف یعنى عقل و هوش و اختیار ـ مکلّف نیستند.
ب. در مقام بقاى بعد از فنا
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد گشت دلاّله به پیش مرد سرد چون شدى بر بامهاى آسمان سرد باشد جستوجوى نردبان(۱) آنانکه به مقام فنا مىرسند، تا در این مقام قرار دارند ـ چنانکه گذشت ـ مکلّف نیستند. اما اینان خود به دو گروه تقسیم مىشوند: گروهى در این مستى مىمانند و هرگز از کوى دوست به عالم عقل و آگاهى ظاهرى باز نمىگردند و به مجذوبان و شیفتگان دائمى حضرت حق مىپیوندند.
خرّم آن روز کزین مرحله بربندم رخت وز سر کوى تو پرسند رفیقان خبرم(۲) و گروه دوم کسانى هستند که پس از رسیدن به مقام جمع و توحید و فنا، بار دیگر به حیات بشرى خود بازگشته، قواى ادراکى خود را باز یافته و به مقام «بقاى بعد از فنا» یا صحو بعد المحو و هشیارى پس از بیهوشى وارد شدهاند. اینان همانند دیگران و همانند زمانى که بر حال عادى خود بودند، باز هم به رعایت حقوق شرعى و تکالیف دینى خود مىپردازند و از اعمال دینى و عبادات خود، لحظهاى غفلت روا نمىدارند.
اینان باید به تکالیف خود عمل کنند؛ چرا که از نظر کمالات معنوى، از دو قسم بیرون نیستند:
یا چنانند که باز هم در خطر بازگشت به طبیعت بوده و در معرض گرفتار شدن به حجابهاى نورانى و ظلمانىاند؛ از اینرو باید اعمال خود را انجام دهند تا اوّلاً خودشان گرفتار حجاب و تفرقه نشوند و از مقامى که با سالها رنج و خون جگر به دست آوردهاند، سقوط نکنند. ثانیا با اعمال و رفتار خود، سرمشق و راهنماى دیگران واقع شوند.
و یا از نظر کمالات چنانند که از شدت کمال، کثرتشان حاجب وحدت نیست و در
۱٫ مثنوى معنوى. ۲٫ دیوان حافظ.
(۵۱۹)
معرض انحراف و تنزّل قرار نمىگیرند. اینان از جهت کمال خودشان، نیازمند عبادت و اعمال نیستند و تنها به خاطر هدایت و تکمیل ناقصان و سالکان، مأمور رعایت اوامر و نواهى شرع مىباشند و به همه تکالیف خود عمل مىکنند.(۱)
جز براى یارى و تعلیم غیر سرد باشد راه خیر از بعد خیر آینه روشن که شد صاف و جلى جهل باشد برنهادن صیقلى پیش سلطان خوش نشسته در قبول زشت باشد جستن نامه و رسول(۲) نتیجه نهایى بحث را در فصل بعدى پى مىگیریم.
فصل سوم: شکوه بندگى
هر که را با سر زلفت سرِ سودا باشد پاى از این دایره بیرون ننهد تا باشد(۳) از استاد ابوعلى شنیدم که گفت: هیچ نام نیست بزرگتر از عبودیت؛ و از بهر آن خداوند ـ عَزّ اسمُه ـ اندر وصف پیغمبر صلىاللهعلیهوآله شب معراج چنین گفت: شریفترین اوقات او آن شب بود اندر دنیا که گفت: «سُبْحَانَ الَّذِى أسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً»؛(۴) اگر نامى بودى بزرگتر از «عبودیت»، وى را بدان نام خواندى.(۵)
در رابطه عبد و ربّ، و عاشق و معشوق، سخن همان است که احمد غزّالى (م ۵۲۰ ق) گفت:
معشوق، خود به همه حال معشوق است، پس استغنا صفت او است. و عاشق به همه حال عاشق است؛ پس افتقار صفت او است.
(۶)
آرى، هرگز عاشق را ناز، شایسته نیست؛ کار عاشق نیاز است و بس. به قول حافظ شیرازى:
۱٫ شرح گلشن راز، ص ۲۹۹ ـ ۳۰۴٫
۲٫ مثنوى معنوى. ۳٫ دیوان حافظ.
۴٫ «پاک است آنکه بندهاش را شبانه بُرد از…» . (اسراء: ۱)
۵٫ ترجمه رساله قشیریه، ص ۳۰۶٫
۶٫ سوانح، فصل ۴۳٫
(۵۲۰)
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
عارفان که از رمز و راز عالم عشق باخبرند، هرگز لذت بندگى و عجز و نیاز را نادیده نمىگیرند؛ از اینرو در عالم عرفان، ترک بندگى، معنا ندارد و اتفاق هم نمىافتد.
اکنون به بررسى هر دو مقام فنا و بقاى بعد از فنا مىپردازیم و حضور عارف را در مقام عبودیت، در همه حالات و مقامات، برابر اظهارات خودشان و بر اساس متون معتبر عرفان اسلامى، نشان خواهیم داد.
۱٫ انجام تکالیف در حال فنا
دورم به صورت از در دولت سراى تو لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم(۱) چنانکه گذشت، سقوط تکلیف از کسى که در مقام فنا، عقل و اختیار خود را از دست داده است، مورد قبول همگان است؛ یعنى عرفا و فقها کسى را که به هر دلیل، داراى شرایط تکلیف نیست، مکلّف نمىدانند. حتى ابنسینا در توجیه سقوط تکلیف، همین مبنا را مطرح مىکند که:
تکلیف براى کسى است که آن را درک کند.
(۲)
اما عرفا حتى سالک فانى را هم اهل عمل مىدانند؛ یعنى عارف در مقام فنا، اگر چه عقل و شعور و اختیار ندارد، اما از عمل باز نمىماند.
نخست به گزارشى از عرفا در اینباره توجه مىکنیم و سپس دلیل مطلب را توضیح مىدهیم. عبدالرحمان جامى (م ۸۹۸ ق) از ابن عربى نقل مىکند که:
زمانى که مرا از من باز گرفته بودند [در حال فنا بود] و از خود خبر نداشتم، روزگارى بر من گذرانیدند که نماز مىگزاردم به جماعت و امام بودم و جمیع اعمال نماز، چنانچه مىبایست، به جاى مىآوردم و مرا به آن هیچ شعورى نه؛ نه به جماعت و نه به محل آن و نه به هیچ چیز از عالم محسوس. و به اینکه مىگویم، مرا بعد از اقامت خبر کردند. من به خود مىدانستم هر چه از من واقع شده بود؛ چون حرکات نائم بود که از وى صادر
۱٫ دیوان حافظ.
۲٫ اشارات، نمط نهم.
(۵۲۱)
مىشود و وى از آن آگاه نه، دانستم که حق سبحانه «وقت» مرا بر من محفوظ داشته بود و با من چنان کرده بود که با شبلى کرده بود که وى را در اوقات نماز، به وى باز مىدادند. اما نمىدانم که وى را به آن شعور مىبود یا نه؟ آن را با جنید گفتند، گفت: «اَلْحَمدُ لِلّه الَّذی لم یَجرِ علیه لسانَ ذَنبٍ».(۱)
هجویرى هم در کشف المحجوب همین نکته را درباره سهل تسترى، ابوحفص حدّاد، ابوالعبّاس سیّارى و عرفاى دیگر نقل مىکند که اگرچه از خود، بىخود بودند، اما به هنگام عمل، به خود باز مىآمدند و تکالیف خود را انجام مىدادند و دوباره از خود، بىخود مىشدند.(۲) در حالات ابوالحسین نورى آمده که:
جمعى پیش جنید آمدند و گفتند چند شبانه روز است که نورى به یک خشت مىگردد و مىگوید: «اللّه، اللّه» و هیچ طعام و شراب نخورده است و نمازها به وقت مىگزارد و آداب نماز به جاى مىآورد. پس این تکلف است نه فنا؛ که فانى از هیچ چیز خبر ندارد.
جنید گفت: چنین نیست که شما مىگویید؛ که آنها در وجد باشند، محفوظ باشند؛ پس خداى ایشان را نگاه دارد از آنکه وقت خدمت، از خدمت محروم مانند.
(۳)
عرفا براى توجیه این مطلب، دو دلیل ذکر مىکنند:
الف. تا زبان گناه بر بنده دراز نشود؛ چنانکه ابن عربى از جنید نقل کرد که خدا را سپاسگزار شد که بر شبلى زبان گناه را دراز نکرد. یعنى خداوند بندهاش را در حال بىخودى هم از اینکه ـ ولو ظاهرا ـ حالت گناه پیدا کند، نگاه مىدارد. به دیگر سخن، دست ولایت حق همیشه پاسدار بندگان است و آنجا که بنده از خود، قدرت و اختیار ندارد، با عنایت و حمایت حق، از انجام تکلیف باز نمىماند و افتخار بندگى را از دست نمىدهد.
ب. تا شریعت منسوخ نشود؛ هجویرى مىگوید:
خداوند بنده را براى انجام اعمالش در حال فنا وا مىدارد تا به حکم وعده، قیام کند؛ که من
۱٫ نفحات الانس، به نقل از: فتوحات مکّیه، باب ۴۴، ترجمه: «سپاس خداوندى را که زبان گناه را بر او دراز نکرد».
۲٫ کشف المحجوب، باب جمع و تفرقه.
۳٫ تذکره الاولیاء، ج ۲، ص ۵۰٫
(۵۲۲)
هرگز شریعت محمّد صلىاللهعلیهوآله را منسوخ نخواهم کرد.(۱)
چنانکه مىبینیم عرفا، سالک را حتى در حال فنا هم ـ که از نظر همگان، تکلیف از او ساقط است ـ اهل عمل مىدانند.
۲٫ انجام تکالیف در مقام بقاى بعد از فنا
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود(۲) چنانکه در فصل دوم گذشت، عرفا عمل را در مقام بقاى بعد از فنا، به دلایلى لازم مىدانند؛ که ما به چند مورد از آنها اشاره مىکنیم:
الف. بىپایانى راه؛
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صدهزار منزل، بیش است در بدایت(۳) راه عشق، راه بىپایانى است که فنا یک مرحله از آن است و پس از فنا، این راه تا بىنهایت ادامه دارد. برخلاف شریعت که مرگ، پایان کار انسان است، از نظر عرفا پس از مرگ و فنا هم راه عشق و عرفان ادامه دارد.
در ره عشق از آن سوى فنا صد خطر است تا نگویى که چو عمرم به سر آمد رستم(۴) چنانکه مولوى نیز حرکت انسان را از جمادى تا نباتى، و از آنجا تا حیوان و انسان، و از آنجا تا مرگ مطرح کرده؛ پس از مرگ هم این حرکت را ادامه مىدهد:
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم به حیوان سر زدم مردم از حیوانى و آدم شدم پس چه ترسم؟ کى ز مردن کم شدم حملهاى دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر بار دیگر از ملک قربان شوم آن چه اندر وهم ناید آن شوم بار دیگر بایدم جستن ز جو کلُّ شىءٍ هالِکْ إلاّ وجهُهُ(۵)
۱٫ کشف المحجوب، باب جمع و تفرقه.
۲٫ دیوان حافظ. ۳٫ همان. ۴٫ همان. ۵٫ مثنوى معنوى.
(۵۲۳)
و چون حرکت و راه ادامه دارد، سالک از عمل بىنیاز نخواهد بود. و طبعا هرچه درجه و مقام بالاتر باشد، عبادت و پرستش، بیشتر و کاملتر خواهد بود.
ب. جلوگیرى از سقوط و انحراف؛
دور است سرِ آب ازین بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرابت(۱) به اتفاق اهل سلوک، انسان همیشه در معرض خطا و انحراف است و چنانکه گذشت، حتى بعد از مقام فنا، سالک را خطر زندقه و کفر تهدید مىکند. بنابراین، هرگز بریدن از شریعت و غفلت از راه و رسم بندگى روا نیست.
ج. اُسوه بودن و راهنمایى دیگران؛
من از براى دیگران در حبس دنیا ماندهام من از کجا، حبس از کجا، مال که را دزدیدهام(۲) چنانکه گذشت، دلیل اصلى بازگشت عارفان از مقام فنا به مقام بقاى بعد از فنا، آن است که دیگران را هم به آن عوالم غیبى راهنمایى کنند. و در مقام راهنمایى، براى آنکه سرمشق دیگران باشند، باید خودشان دقیقا به تکالیف عمل کنند.
د. شُکر؛
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت اى کارساز بنده نواز
چنانکه در روایات آمده است که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله شبها نمىخوابید و عبادت مىکرد؛ تا جایى که قدمهایش ورم کرد. وقتى به او گفتند که تو چرا این همه رنج مىبرى در حالى که خداوند همه گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است؟
(۳) آن حضرت در پاسخ فرمود:
«ألا أکونُ عبدا شَکورا؟!»؛(۴)
یعنى: خداوند که این همه به من لطف و عنایت دارد، آیا نباید سپاسگزارش باشم؟! عرفا نیز به هر مقامى برسند، باید شکرگزار نعمت باشند.
ه . تبعیّت از فرمان معشوق؛
در تعالیم عرفا، گاهى بنده، تنها به خاطر تبعیّت از فرمان حق، کارى را انجام مىدهد.
۱٫ دیوان حافظ. ۲٫ دیوان شمس تبریزى.
۳٫ اشاره است به آیه (فتح: ۲).
۴٫ کافى، ج ۲، ص ۹۵، ح ۶٫
(۵۲۴)
ابن عربى مىگوید:
گاهى ممکن است که بنده در مقام رضا و تسلیم جایى براى سؤال و تقاضا نداشته باشد؛ اما او به خاطر اطاعت از امر خدا به سؤال و تقاضا زبان به سؤال مىگشاید. این سؤال، «سؤال امتثال» است، نه براى حصول حاجات و وصول به مرادات.
(۱)
چون طمع خواهد ز من سلطان دین خاک بر فرق قناعت بعد از این او گدایى خواست، شاهى چون کنم؟ او مذلّت خواست، عزّت کى تنم(۲) و. ادب؛
از خدا جوییم توفیق ادب بى ادب محروم ماند از لطف رب بى ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بى باکى و گستاخیست هم هر که بى باکى کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست از ادب پر نور گشته است این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک
یکى از لوازم تعالى معنوى و ترقّى و کمال عرفانى، حفظ ادب با خلق و حق است. قیصرى در اینجا به عالىترین مرتبه ادب که همان رعایت ادب نسبت به ذات حق است، اشاره مىکند؛ که این ادب جز در مقام فرق بعد الجمع، براى کسى دست نمىدهد. و این ادب از حالات عبد متّقى است که خدا رحمتش را بر او فرض کرده است که: «فَسَأکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
(۳)».(۴)
و اقتضاى ادب آن است که سالک، خود را سراپا نیاز ببیند و به آداب بندگى قیام کند؛ زیرا ترک عبادت، نوعى ناز است و ناز از طرف عاشق، خلاف ادب است.
زانکه ترکِ کار، خود نازى بود ناز، کى در خورد جان بازى بود نى قبول اندیش و نى رد اى غلام امر را و نهى را مىبین تمام(۵)
۱٫ فصوص الحکم، فصّ شیثى؛ نقد النصوص، ص ۱۲۰ ـ ۱۲۱، فصّ شیثى.
۲٫ مثنوى معنوى.
۳٫ اعراف (۷): ۱۵۶٫
۴٫ ر.ک: نقد النصوص، ص ۱۹۲ به بعد؛ شرح فصوص الحکم قیصرى و جندى، آخر فصّ اسحاقى.
۵٫ مثنوى معنوى.
(۵۲۵)
ز. عبادت بلارویّه؛
سایه چون طلعت خورشید بدید نکند سجده، نجنبد چه کند(۱) در اینجا نکتهاى هست و آن اینکه عبادت واصلان، تکلیف نیست، بلکه فوق تکلیف است. این نکته را مرحوم امام خمینى متذکّر شدهاند که نکتهاى بس ظریف و عمیق است. عبادت واصلان با عبادت مراتب پیشین تفاوت دارد، که ما تنها به دو مورد از این تفاوتها اشاره مىکنیم:
یکى اینکه عبادت قبل از وصول، وسیله و طریق وصول است؛ اما بعد از وصول، از جلوهها و آثار وصول است. به عبارت دیگر، عبادت پیش از وصول به منظور دستیابى به وصول و رسیدن به فنا و لقاء اللّه است؛ در حالى که همین عبادت، بعد از وصول، اقتضاى حال و ثمره کمالات وجودى عارف است. به تعبیر سوم، عبادت پیش از وصول وسیلهاى است براى گذر از ظاهر به باطن؛ در حالى که عبادت پس از وصول، انعکاسى است از بهجت باطن در ظاهر.
و تفاوت دیگر اینکه عبادت پیش از وصول، تکلیف است و طبعا با زحمت و تکلّف همراه است؛ باید اراده کرد و به ترتیب مقدمات پرداخت و عمل را به پایان برد. اما همین عبادت، پس از وصول، نیازمند هیچگونه تکلّف و زحمتى نیست و به دور از زحمت اراده و ترتیب مقدمات و خارج از تدبیر و رویّه عبد، به صورت یک جریان انعکاسى انجام مىپذیرد؛ همانند لبخندى که به هنگام شادمانى بر لب مىنشیند و همچون عطر از گل، و نور از ماه و خورشید.
گل خندان که نخندد چه کند علم از مشک نبندد چه کند مه تابان به جز از خوبى و ناز چه نماید، چه پسندد، چه کند آفتاب ار ندهد تابش و نور پس بدین نادره گنبد چه کند سایه چون طلعت خورشید بدید نکند سجده نجنبد، چه کند(۲) به خاطر اهمیت این مسأله و براى رفع و دفع هرگونه توهّم و خطا، عین عبارت امام رحمهالله
۱٫ دیوان شمس. ۲٫ همان، جهت مطالعه بیشتر ر.ک: سرّ الصلاه، مقدمه، فصل دوم.
(۵۲۶)
را در اینباره نقل مىکنیم:
بر ارباب معارف الهیّه، روشن و واضح است که انسان سالک، تا در سیر الى اللّه و سلوک الى جناب اللّه است، نماز و دیگر مناسکش فرق بسیار دارد با ولىّ کاملى که سیر را به آخر رسانده و به غایه القُصواى عروج کمالى و معراج روحى معنوى رسیده و قَدم به محفل اُنس قاب قوسین نهاده؛ زیرا که سالک، مادامى که در سلوک و سیر الى اللّه است، نمازش بُراق عروج و رَفرف وصول است.
و پس از وصول، نمازش نقشه تجلّیات و صورت مشاهَدات جمال محبوب است؛ بدون آنکه اِعمال رویهاى در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است. چنانچه محقّقین از فلاسفه در خصوص تدبیر عالم عقلى، نسبت به عالم ملک، با آنکه عالى را توجه به سافل نیست، فرمودند: تدبیرات آنها از این عالم، تدبیر «تَبعى اِسْتِجرارى» است؛ بلکه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت، این تدبیرات، نُسک الهیّه تابعه تجلّیات اسمائیه و صفاتیه و ذاتیه است.
(۱)
نماز سالک، پیش از وصول، همانند «بُراق» و «رَفْرف» سالک است؛ و همچنان که پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله با این دو به معراج رفتند، سالک نیز با نماز و عبادات دیگرش، به معراج مىرود.
آنچه آمد، تمثیل امام بود، براى عبادت پیش از وصول. براى عبادت پس از وصول هم، تمثیلى از عقیده فلاسفه اسلام آورده است. بنا به عقیده فلاسفه اسلام، جهان ماده، به وسیله مجردات و موجودات غیر مادى پدید آمده است و اداره مىشود. اما پرداختن آن موجودات مجرد و غیرمادى به امور جهان مادى، براى آنان یک تکلیف نیست که با این کار به تکمیل خود بپردازند، بلکه عنایت و تدبیر آنان نسبت به جهان مادى، محصول بهجت و شوق آنان در مشاهده جلوههاى جلال و جمال حضرت حق است.
چند نکته
این بحث را با یادآورى چند نکته به پایان مىبرم:
۱٫ سرّ الصلاه، ص ۱۰ ـ ۱۱٫
(۵۲۷)
نکته اول: عرفان و سلوک عرفانى، هرگز بدون تلاش و عمل به احکام شرع، امکانپذیر نیست و بر خلاف توهّم عدهاى، هیچ عارفى خود را از شریعت بىنیاز نمىیابد؛ چنانکه به تفصیل توضیح دادیم.
نکته دوم: در همه مراحل سلوک، براى تشخیص حقیقت یافتهها از پندارها و شناخت آب از سراب، شریعت بهترین ملاک و میزان تشخیص است. ابن عربى مىگوید:
هر حکم و حادثهاى در عالم حقیقت که به تأیید شریعت نرسد، ارزش و اعتبار ندارد.
(۱)
نکته سوم: عبادت در هر حال باید برابر قوانین شریعت باشد؛ حتى عبادت واصلان هم از نظر شکل و هیأت، عینا مانند عبادات پیش از وصول، مطابق شریعت و در قالب احکام فقهى مىباشد؛ زیرا حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله خاتم انبیا است و هیچ کشفى برتر از کشف او نخواهد بود؛ و لذا هیچ حکمى از احکام شریعت او قابل تغییر و تبدیل نیست.(۲)
نکته چهارم: صورت عبادات ـ از قبیل صورت نماز، حجّ، روزه و غیره ـ صورتهاى تصادفى و بىمبنا و معنا نیست، بلکه همه این صورتها، آثار و نتایج حالات و عوامل معنوى مىباشند. صورتهاى همه مناسک و اعمال دینى، همانند تراوش و جلوهاى هستند از حقایق و معانى باطنى؛ و لذا حتى در حال بىخودى واصلان نیز این صورتها و شکلها تغییر نمىیابند. هر مجذوبى، در هر شرایطى، اگر در غلبه جلوه خاصى از معشوق قرار گیرد، تجلّیات باطن او به صورت همین اعمال دینى ـ مثلاً نماز ـ ظهور خواهد یافت.
نکته پنجم: بنابر مطالب و نکات مذکور، اگر کسى اعمال و رفتار دیگرى را ـ غیر از صورت اعمال شریعت محمّدى، و به جاى دستورهاى معیّن دینى ـ انجام دهد، دچار وسوسه شیطان شده و در اسارت «خودى» و خودخواهى است. چنین کسى باید براى بهبود حال خود تلاش کند، تا از این انحراف نجات یابد. امام در اینباره با ذکر مثالى چنین مىفرمایند:
پس آن نمازى را که بعضى به عرفا نسبت دهند ـ که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاصى الف «اللّه» را متمثّل در پیش رو کنند و پس از آن، لا را و پس از آن هاء را و پس از آن،
۱٫ مجموعه رسائل، ابن عربى، رساله «لایعوّل علیه».
۲٫ سرّ الصلاه، ص ۱۲٫
(۵۲۸)
مجموع را به ترتیب خاصى که به عدد حضرات خمس شود ـ بر فرض صحّتِ نسبت، از جهل آن کسى است که این معجون بىمعنا را درست کرده است.
بالجمله: کشفى اَتمّ از کشف نبىّ ختمى صلىاللهعلیهوآله ، و سلوکى اَصحّ و اَصوَب از آن نخواهد بود، پس ترکیبات بىحاصل دیگر را که از مغزهاى بى خردِ مدّعیان ارشاد و عرفان است، باید رها کرد.
(۱)
نکته ششم: جز با اعمال شرعى و مجاهدتهاى معنوى نمىتوان به مقامات عرفانى دست یافت. اگر کسى فکر کند که با مواد مخدّر و بنگ و حشیش یا مسکالین و غیره، مىتوان در خود، حالت عرفانى ایجاد کرد، سخت در اشتباه است؛ براى اینکه عرفان، تلاشى است در جهت تکامل معرفت و دست یافتن به معرفتى برتر از معرفتهاى حسّى و عقلى؛ در حالى که مواد مخدّر، حتى حسّ و عقل را تخریب مىکند و انسان را از شأن خود دور مىسازد.(۲)
نکته هفتم: راه عرفان راه هر کس نیست؛ این راه را کسى باید برگزیند که بتواند شرط امانت به جا آرد و از مشکلات طریقت سربلند به در آید. و در نهایت، اگر لطف و عنایت حضرت حق نباشد، کسى محرم این راز نخواهد شد و سر بر آن آستان نخواهد سود. به قول ابنسینا:
آستان حق برتر و بالاتر از آن است که هر کس و ناکسى به آن دست یابد، جز یگانههاى دوران.
(۳)
در اینباره سخنى از عطّار نیشابورى راه گشا است:
بایزید آمد شبى بیرون ز شهر از خروش خلق خالى دید دهر ماهتابى بود بس عالم فروز شب شده از پرتو او مثل روز آسمان پر انجمِ آراسته هر یکى کار دگر را خاسته شیخ چندانى که در صحرا بگشت کس نمىجنبید در صحرا و دشت شورشى در وى پدید آمد به زور گفت: یارب در دلم افتاد شور
۱٫ همان.
۲٫ براى مطالعه بیشتر ر.ک: فلسفه عرفان، ص ۳۰۶ به بعد.
۳٫ اشارات، نمط ۹٫
(۵۲۹)
با چنین درگه که در رفعت توراست این چنین خالى ز مشتاقان چراست؟ هاتفى گفتش که اى حیران راه هر کسى را راه ندهد پادشاه عزّت این در، چنین کرد اقتضا کز درِ ما دور باشد هر گدا چون حریم عزّ ما نور افکند غافلان خفته را دور افکند سالها بردند مردان انتظار تا یکى را بار بود از صد هزار(۱) و هشدارى از عین القضاه همدانى که:
… چندین هزار جنازه به گورستان برند و یکى از ایشان به «شک» نرسیده بود!!
و چندین هزار به شک رسیده و یکى را گرفتارى «طلب» نبود!
و چندین هزار را درد طلب بگیرد و یکى «به راه راست» نیفتد!
و چندین هزار کس به راه راست روند و یکى نبود که ملال، راهِ او نَزند و قطعش نیفتد!
و چندین هزار کس، راه تمام بروند و ایشان را یکى در میان نبود که «شایسته حضرت» گردد!
تا نپندارى که این، آسان کارى است.
(۲)
والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
۱٫ منطق الطیر، ص ۹۰٫ درباره احساس بایزید در این سیر شبانه، در تذکره الاولیاء چنین آمده است: «به صحرا شدم؛ عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پاى مرد به گِلزار فرو شود، پاى من به عشق فرو مىشد…». (تذکره الاولیاء، ص ۱۵۵)
۲٫ نامههاى عین القضاه، نامه ۷۲٫
(۵۳۰)
کتابنامه
قرآن کریم.
۳۴۸٫ الاشارات و التنبیهات، حسین بن عبداللّه ابو على سینا، دفتر نشر کتاب، ۱۴۰۳ ق.
۳۴۹٫ تذکره الاولیاء، عطار نیشابورى، تهران، انتشارات مولى.
۳۵۰٫ ترجمه رساله قشیریه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۱ ش.
۳۵۱٫ رساله سه اصل، صدرالدین شیرازى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۰ ش.
۳۵۲٫ سرّ الصلاه، امام خمینى، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۸ ش.
۳۵۳٫ السوانح فى العشق، احمد غزّالى، تهران، کتابخانه منوچهرى، ۱۳۵۹ ش.
۳۵۴٫ شرح فصوص الحکم، محیى الدین عربى، انتشارات بیدار، ۱۳۶۳ ش.
۳۵۵٫ عرفان نظرى، سیدیحیى یثربى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۷۲ ش.
۳۵۶٫ عوارف المعارف، شهاب الدین سهروردى.
۳۵۷٫ فلسفه عرفان، سیدیحیى یثربى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
۳۵۸٫ الکافى، محمدبن یعقوب کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ ش.
۳۵۹٫ کسر اصنام الجاهلیه، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازى.
۳۶۰٫ کشف المحجوب، على هجویرى غزنوى، تهران، کتابخانه طهورى، ۱۳۷۳ ش.
۳۶۱٫ لبّ لباب مثنوى، ملاحسین واعظ کاشفى، تهران، بنگاه افشارى، ۱۳۴۴ ش.
۳۶۲٫ اللمع فى التصوف، ابونصر عبداللّه بن على سرّاج طوسى، مصر، ۱۹۶۰ م.
۳۶۳٫ المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ملامحسن فیض کاشانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
۳۶۴٫ المنقذ من الضلال، محمد غزالى، بیروت.
(۵۳۱)
۳۶۵٫ مرصاد العباد من المبدأ الى المعاد، شیخ نجم الدین رازى، تهران، کتابخانه سنائى، ۱۳۶۳ ش.
۳۶۶٫ مصرع التصوّف، برهان الدین بقاعى،
۳۶۷٫ مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، محمد لاهیجى، انتشارات سعدى، ۱۳۷۱ ش.
۳۶۸٫ منطق الطیر، شیخ فریدالدین عطار نیشابورى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۲ ش.
۳۶۹٫ نامههاى عین القضاه همدانى، به اهتمام علینقى منزوى و عفیف عُسیران، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۱ ش.
۳۷۰٫ نفحات الانس، نورالدین عبدالرحمان جامى، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰ ش.
۳۷۱٫ نقد النصوص، عبدالرحمن بن احمد جامى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۰ ش.
۳۷۲٫ نهج البلاغه، صبحى صالح، انتشارات هجرت، ۱۳۹۵ ق.
۳۷۳٫ الوافى، فیض کاشانى، اصفهان، کتابخانه امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، ۱۴۰۶ ق.
(۵۳۲)