آنچه فلسفه و عرفان به عنوان توحید و معرفت الله بویژه در فلسفه صدرایی و حکمت متعالیه عرضه داشته اند بر خلاف موازین برهانی و آموزه های عقلانی وحیانی است نسبتی با توحید قران و اهل بیت علیهم السلام ندارد. در امر معرفت الله و توحید خداوند دو مسلک و مدرسه وجود دارد:
یکی مسلک و مدرسه اندیشه های بشری که در فلسفه و عرفان منعکس است و دیگری مسلک و مدرسه برهان و وحی که در آموزه های قرانی و روایی بازتاب یافته است.
بر اساس مسلک فلسفه و عرفان، جز وجود خداوند، هیچ وجودی در کار نیست و خداوند متعال هیچ موجودی خلق نکرده، بلکه جهان هستى و وجود سایر اشیا همان وجود خداوند است که به صورتها و شکلها و تعینهای گوناگون اعم از انسان و حیوان و جماد و جن و فرشته و بت و سنگ و چوب و ماه و خورشید و… در آمده است و حتی وجود شیطان هم غیر وجود خدا نیست. به بیان دیگر خدای فلسفه و عرفان آن وجود نامتناهی و توپری است که جایی برای وجود غیر خود باقی نگذاشته است.
اما بر اساس مسلک و مدرسه برهان و وحی، جهان هستى غیر وجود خداوند متعال است. همه اشیاء مخلوق و آفریده او میباشند و او همه چیز را پس از نیستی حقیقی، خلق نموده است. مخلوقات نه پدید آمده از ذات خداوندند و نه مرتبهها، جلوهها، اجزاء، تعینها، اشکال و صورتهای وجود او.
اینک به نمونه هایی از کلمات فلسفه و عرفان در بیان آنچه توحید و معرفت الله می پندارند، بنگرید:
ـ واجب الوجود همه چیزهاست، هیچ چیز از او بیرون نیست.
ـ خداوند، وجود و هستی همه چیزها میباشد.
ـ منزه آنکه اشیا را ظاهر کرد، و خود عین آنها است.
ـ غیرتش غیر در جهان نگذاشت لاجرم عین جمله اشیاء شد
ـ او به صورت و شکل خلق خود میباشد، بلکه او عین هویت و ذات و حقیقت خلقش است.
ـ تحقیقا آن [ذات الهی] به صورت حمار[ و در نسخه ای: جماد] و حیوان ظاهر است.
ـ “موجود و وجود”، منحصر در حقیقتی است که واحد شخصی است و شریکی در موجودیت حقیقی ندارد و در خارج، فردِ دومی برای آن در کار نیست، و در سرای هستی غیر از او احدی وجود ندارد, و تمام چیزهایی که در عالم وجود به نظر میآید که غیر واجب معبود باشد تنها و تنها از ظهورات ذات و تجلیات صفات اوست که در حقیقت عین ذات او میباشد. بنا بر این هر چیزی که ما ادراک میکنیم همان وجود حق است که در اعیان ممکنات میباشد… پس “عالم”، خیال است و وجود واقعی ندارد. و این بیان آن چیزی است که عارفان حقیقی و اولیای محقق به آن معتقدند.
ـ معنای “علت بودن” و افاضه خداوند به این باز میگردد که خودِ او به صورتهای مختلف و گوناگون درمیآید.
ـ حق و خدا همان چیزی است که دیده میشود. و خلق, وهم و خیال میباشد.
ـ عارف کسی است که حق را در هر چیزی ببیند؛ بلکه عارف حق را عین هر چیزی میبیند.
ـ عارف کامل آن است که هر معبودی را نموداری بداند که حق در آن پرستیده میشود، و به همین جهت است که همه ایشان آن را “اله” نامیدهاند، گرچه نام آن یا سنگ است و یا درخت، و یا حیوان است و یا انسان، و یا ستاره است و یا فرشته.
ـ معیّت حق سبحانه با بنده نه چون معیّت جسم است با جسم، بلکه چون معیّت آب است با یخ و خشت با خاک. چون تحقیق وجود یخ و خشت کنی، غیر از آب و خاک هیچ نخواهی یافت، و خواهی دانست که آنچه تو او را یخ و خشت میخوانی توهمی و اعتباری بیش نیست، و توهم و اعتبار، عدمِ محض [است]. این جا بشناس که حقیقت تو چیست.
ـ سالک… توجه به نفس خود بنماید تا کم کم تقویت شده به وطن مقصود برسد که حتی در حین تلاوت قرآن بر او منکشف شود که قاری قرآن خداست جل جلاله… تمام افعال، در جهان خارج استناد به ذات مقدس او دارد، و میفهمد که فعل از او سر نمیزند بلکه از خداست… در این مرحله سالک جز خدا را نخواهد شناخت، بلکه خدا خود را میشناسد و بس. ذات، ذات مقدسِ حضرت خداوند است.
ـ تمامی محسوسات، هیچ و پوچند.
ـ آنان که طلبکار خدایید خدایید
حاجت به طلب نیست شمایید شمایید
البته باید به این نکته اشاره کنیم که فلاسفه و عرفا گاه در مقابل انتقاداتی که به نظریه وحدت وجود می شود، تلاش می کنند مساله را با الفاظی چون تجلی و آیه و اینکه جهان و هستی تجلی خداوند و یا آیه و نشانه ای بر ذات خداوند هستند، مطرح نموده تا از انتقادات رهایی یابند اما معلوم است که اگر منظور از تجلی و آیه بودن این است که جهان و ما سوی الله مخلوق خداوندند و وجودشان مباین با ذات حق ـ به این معنا که ماسوی الله متجزی و مقداری و دارای زمان و مکان و کم و کیف و … هستند، و خداوند متعالی از همه این صفات است ـ و هر موجودی تجلی ای از قدرت خداوند و آیه ای بر خالقیت خداوندند، این حرف متکلمین است و دیگر نیازی به آن همه تعابیر گمراه کننده و شبهه آفرین در باره وجود و خداوند ـ که نمونه هایی از آن را نقل کردیم ـ نیست اما اگر معنای جلوه و آیه بودن باز این است که موجودات چون امواج دریا جلوه ای از دریا و آیه ای بر وجود دریا که مثالی از همان ذات حق است، می باشند، این همان وحدت وجود است، چرا که دریا و امواج دریا در حقیقت یک ذات بیشتر نیستند و تنها در نمود و تعین تفاوت دارند.
■ لوازم نظری و اعتقادی وحدت وجود
نظریه وحدت وجود لوازم و توابع فاسد زیر را در بر دارد:
۱٫ غلیظ ترین نوع پلورالیسم اعتقادی و مذهبی
فلسفه و عرفان به استناد وحدت وجود بر همه مذاهب حتی گوساله پرستی و ماه و خورشید و سنگ و چوب و بت پرستی مهر تایید می زند، چرا که هر موجودی در عالم، مرتبه و یا حصه و یا ترشح و یا جزئی از ذات خداوند است و هر چیزی که پرستیده شود، در حقیقت این خداوند است که پرستیده می شود!.
ابن عربی می گوید:
عقد الخلائق فی الاله عقائدا و انا اعتقدت جمیع ما عقدوا
هر گروه از مردم در مورد خداوند عقیده ای دارند، من همه این عقاید را باور دارم!
ابن عربی بر خلاف صریح قران می گوید:
«وقتی موسی علیه السلام از مناجات کوه طور برگشت و دید مردم گوساله پرست شدند به برادرش هارون عتاب کرد و عتابش هم به هارون بدین جهت بود که تو چرا گوساله پرستی را انکار کردی و نفهمیدی گوساله پرستی چیزی غیر از خدا پرستی نیست چون عارف خدا را عین هر چیزی میداند.»
آیت الله حسن زاده آملی در شرحی بر کلام ابن عربی میگوید:
«بنا بر این عتاب موسی به برادرش هارون از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل [گوساله] مینمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت، چه اینکه عارف حقّ را در هر چیز میبیند بلکه او را عین هر چیز میبیند.»
حافظ می گوید:
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین گفتا به کوی عاشقی هم این و هم آن کنند!
شبستری در کتاب مشهور گلشن راز می گوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بتپرستی است!
و لاهیجی شارح گلشن راز در شرح این بیت می گوید:
«اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت مینماید بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است، بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است. بت را هم حق کرده و آفریده است، و هم حق گفته که بت پرست باشند… و هم حق است که به صورت بت ظاهر شده است… و چون او به صورت بت متجلی و ظاهر گشته است، خوب و نکو بوده است… چون فیالحقیقه غیر حق موجود نیست، و هر چه هست حق است.»
و این پلورالیسم اهل فلسفه و عرفان و تصوف را مقایسه کنید با صدها آیه قران و از جمله سوره شریف کافرون در مقابله با شرک و کفر و بت پرستی: قل یا ایها الکافرون، لا اعبد ماتعبدون و ….
همچنین باید انا الحق گفتن عرفایی چون حلاج و بایزید را در چارچوب همین تلقی وحدت وجودی از توحید فهمید. بایزید می گوید:
سبحانی سبحانی ما أعظم شانی، لا اله الا انا فاعبدون، انا الحق، لیس فی جبتی الا الله
منزهم من، منزهم من، بس عظیم الشانم من، خدایی جز من نیست، من را بپرستید، در جبه ام جز خدا نیست!
و مولوی پیرو همین حرف بایزید می گوید:
گفت مستانه عیان آن ذو فنون
لا اله الا انا ها فاعبدون
مولوی انا الحق گفتن بندگان را سزاوارتر و متواضعانه تر از انا العبد گفتن آنها می داند و می گوید:
«آخر این انا الحق گفتن مردم می پندارند که دعوی بزرگی است. انا العبد گفتن دعوی بزرگ است. انا الحق عظیم تواضع است زیرا این که می گوید: من عبد خدایم دو هستی اثبات می کند: یکی خود را و یکی خدا را اما آن که انا الحق می گوید، خود را عدم کرد و به باد داد. می گوید: انا الحق یعنی من نیستم، همه اوست، جز خدا را هستی نیست، من به کلی عدم محضم و هیچم. تواضع در این بیشتر است…»!
و این در حالی است که خداوند در قران، رسولش را عبد خود می خواند (اوحی الی عبده ما اوحی) و رسول الله صلی الله علیه و آله نیز خویش را عبد خداوند می دانست و هرگز کوس اناالحق نزد.
۲٫ قول به قِدم عالم و انکار خالقیت خداوند
آز آنجا که فلسفه و عرفان، خداوند را وجود ازلی نامتناهی ای که جایی برای وجود غیر نگذاشته است، می داند و می گوید لاوجود الا وجود الله، بنا بر این، خلقت و آفرینش موجوداتی به عنوان مخلوقات خداوند و نیز حدوث عالم، معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. نهایت حرفی که وحدت وجودی ها در این باب دارند، این است که خداوند را به دریایی بی نهایت تشبیه می کنند که تموج می کند و امواجی را می آفریند! به عبارت دیگر آنها مخلوقات را چون امواجی که بخشی از ذات دریا و خداوند هستند، می دانند و نه چیزی جدای از ذات خداوند. در حالی که بر اساس برهان و صریح قران و اعتقاد همه ادیان، عالم و هستی مباین با ذات خداوند و مخلوق و آفریده او بدون سابقه وجودی (لا من شئ) و حادث و غیرازلی و متناهی هستند.
زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید:
خداوند اشیا را از چه چیزی آفریده است؟ امام علیه السلام فرمودند: آنها را از چیزی نیافریده است. گفت: چگونه ممکن است از “هیچ”، چیزی پدید آید؟ ! فرمودند: اشیا یا باید از چیزی آفریده شده باشند، ویا اینکه از چیزی آفریده نشده باشند، اگر از چیزی آفریده شده باشند که آن چیز با خداوند بوده است پس آن چیز قدیم خواهد بود، در حالی که قدیم نمیتواند حادث باشد و فنا و دگرگونی بپذیرد…گفت: پس از کجا گفتهاند که اشیا ازلیاند؟! فرمودند: این گفتار، اعتقاد کسانی است که وجود مدبر اشیا را انکار کردهاند، انبیا و گفتار آنان را تکذیب نموده، و خبرهای آنها را دروغ شمردهاند. کتابهای آنها را افسانه انگاشته، و برای خویشتن مذهبی بر اساس اندیشهها و افکار خود بنا نهادهاند… اگر عالم قدیم میبود دگرگونی در احوال نمیپذیرفت، ازلی آن است که زمانها آن را دگرگون نمیسازند، و فنا و نیستی در آن راه ندارد.
متکلم عالیقدر شیعه مرحوم خواجه نصیر الدین طوسى مىفرماید:
«وجود ممکن از غیر خودش میباشد، پس ایجاد آن باید در حالی باشد که پیش از آن موجود نباشد زیرا ایجاد چیزی که موجود باشد محال است. پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش میباشد. نام این گونه وجود، حدوث است. پس تمامی ماسوای خداوند متعال محدث میباشند.»
و مىفرماید:
«غیر از خداوند تعالی هیچ موجود ازلیای وجود ندارد.»
مرحوم علامه حلى در شرح این کلام، در رد مذاهب فلسفى مىفرماید:
«تمامی این مذاهب (مذاهب فلسفی در مورد ازلیت و قدیم بودن موجودات ) باطل است، زیرا تمای ماسوای خداوند ممکن الوجود است، و هر ممکنی هم حادث میباشد.»
۳٫ جبر گرایی
از دیگر لوازم باطل وحدت وجود، جبر گرایی و سلب اختیار از انسان است. چرا که وقتی در دار وجود جز خداوند نباشد، اصلا مختار بودن انسان چه معنا می دهد؟
شبستری میگوید:
کدامین اختیار ای مرد جاهل کسی را کاو بود بالذات باطل
چون بود توست یکسر جمله نابود نگویی اختیارت از کجا بود
کسی کاو را وجود از خود نباشد بذات خویش نیک و بد نباشد
مؤثر حق شناس اندر همه جای ز حد خویشتن بیرون منه پای
هر آن کس را که مذهب غیر جبر است نبی فرمود کاو مانند گبر است
چنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت همین نادان احمق ما و من گفت
مقدر گشته پیش از جان و از تن برای هر یکی کاری معین
جناب کبریایی لاابالی است منزه از قیاسات خیالی است
چه بود اندر ازل ای مرد نااهل که این یک شد محمد و آن ابوجهل
کرامت آدمی را ز اضطرار است نه آن کاو را نصیبی ز اختیار است
در کتاب “رسائل توحیدی” آمده است:
در جهان خارج هیچ فعلی نیست مگر فعل خداوند سبحان، و این حقیقتی است که برهان و ذوق هر دو بر آن دلالت دارد.
و در کتاب “خیر الاثر در رد جبر و قدر” آمده است:
فاعل، در هر موطن اوست، و موثری جز وی نیست.
اما بدیهی است که چنین عقیدهای بر خلاف ضرورت عقل و برهان و نصوص مکتب وحی میباشد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمایند:
در آخرالزمان گروهی باشند که گناهان و معاصی را انجام دهند و گویند که خداوند آن را بر ایشان مقدر فرموده است. کسی که ایشان را رد کند مانند کسی است که در راه خداوند شمشیر کشیده باشد.
امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
خداوند عادلتر از این است که بندهای را بر کاری مجبور کند، سپس به خاطر آن عذابش نماید.
امام باقر علیهالسلام میفرمایند:
خداوند به خلق خود مهربانتر از آن است که ایشان را به انجام گناهان مجبور کند و سپس به جهت گناه، عذابشان نماید.
در پایان باید در باره لوازم نظریه وحدت وجود یک بار دیگر تاکید کنیم که اگر نسبت وجودِ “خدا و خلق” مانند نسبت “جزء و کل” و “عام و جزئیات” بوده، و در حقیقتِ ذات خود دو موجود مبائن (یکی خالق ازلی و دیگری مخلوق حادثِ “لا من شیء”) نباشند، در واقع همه اصول و فروع دین پوچ و بیمعنی انگاشته شده، و تکلیف و عبادت و جزا و پاداش و بهشت و دوزخ و… را معنایی نخواهد ماند. اگر وجود مخلوقات، عین وجود خداوند یا جزء او یا صورت و جلوه هستی او باشند، جا دارد سؤال شود:
آیا معنای آفرینش و خلقت، امری موهوم و خیالی است؟!
آیا خداوند اجزای وجود خودش را مورد تکلیف قرار داده، و امر و نهی میفرماید؟!
آیا فرستادن تمامی پیامبران و کتاب های آسمانی لغو و بیهوده بوده, و خداوند متعال آنها را بر خود نازل نموده است؟!
آیا خداوند جل و علا، خودش را به بهشت میبرد و از نعمتهایش بهرهور میسازد؟!
آیا آفریدگار متعال، خودش را به دوزخ میبرد و در آتش انتقام خویش میسوزاند؟!
آیا شیطانی که به خداوند کفر ورزیده، و بندگان را به گمراهی میکشاند، یکی از صورتهای وجود همان خداوندی است که خود او، او را لعنت فرموده، و عذاب خواهد کرد؟!
آیا مؤمنانی که به وجود خداوند ازلی و ابدی ایمان دارند و خود را آفریده او میدانند و او را عبادت میکنند، با ملحدانی که جهان را موجودی ازلی و ابدی و متجلی به جلوههای گوناگون میدانند، یکی هستند؟!
آیا معبودِ حقیقی مخلوقات، وجودِ خودِ آنها میباشد؟!
و ختم مقال این که خدای فلسفه و عرفان خداوند احد و واحد برهان و قران نبوده بلکه وجود موهوم نامتناهی ای است که بی نهایت! متکثر است و همان چیزی است که دهری مسلکان و طبیعیون اسم آن را طبیعت می گذارند و فلاسفه و عرفا به آن خداوند می گویند. تعالی الله عما یقولون علوا کبیرا
———————————————————————————————————-
[۱][۱] . اسفار, ملاصدرا, ۲ / ۳۶۸٫ [۱][۱] . شرح اصول کافی ملاصدرا شرح حدیثِ اول از باب اول. [۱][۱] . “فتوحات” ابنعربی ۲ / ۴۵۹٫ [۱][۱]. گلشن راز، شبستری [۱][۲] . شرح قیصری بر فصوص الحکم، ۲۵۲٫ در نسخه دیگر: إن لکل شیء، جماداً کان أو حیواناً، حیاه وعلماً ونطقاً وإراده، وغیرها مما یلزم الذات الالهیه، لانها هی الظاهره بصور الجماد والحیوان. شرح فصوص (قیصرى)، شرح قیصرى،۷۲۶٫ [۱][۳] . الأسفار، ۲ / ۲۹۲ ـ ۲۹۴٫ [۱][۴] . مشاعر, ملاصدرا, ۸۳٫ [۱][۵] . شرح فصوص الحکم، ۲۴۴٫ [۱][۶] . “فصوص الحکم” ابنعربی ۱۹۲، الزهرا، چاپ اول، سال ۱۳۶۶٫ [۱][۷] . ابنعربى: فصوص الحکم، انتشارات الزهرا، چاپ اول، ۱۳۶۶، ۱۹۵٫ [۱][۸] . روجی، شمس الدین محمد: مجله معارف، ش ۴۴٫ [۱][۹] . رساله “لب اللباب” حسینی تهرانی، محمد حسین ۱۵۴ ـ ۱۵۸٫ [۱][۱۰] . روح مجرد, حسینی تهرانی، محمد حسین ۴۴۸٫ [۱][۱۱]. مولوی ، دیوان شمس [۱][۱۲] . ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن زاده آملی، ۵۱۴٫ [۱][۱۳] . شرح گلشن راز لاهیجی، محمد، ۶۴۱٫ [۱][۱۴] . شرح گلشن راز لاهیجی، محمد ۶۳۹ ـ ۶۴۷٫ [۱][۱۵]. مثنوی [۱][۱۶]. فیه ما فیه فصل ۱۱ [۱][۱۷]. احتجاج، ۳۳۷ ـ ۳۳۸؛ بحار الأنوار، ۱۰/۱۶۶٫ [۱][۱۸]. کشف المراد، ۵۷٫ [۱][۱۹]. مثنوی گلشن راز. [۱][۲۰]. طباطبایی، محمد حسین: رسائل توحیدی، ۸۱٫ [۱][۲۱]. حسنزاده آملی، حسن: خیر الاثر در رد جبر و قدر، ۱۹۹٫. [۱][۲۲]بحارالانوار: ۵ / ۴۷٫
[۱][۲۳]. بحارالانوار: ۵ / ۵۱، به نقل از توحید شیخ صدوق. [۱][۲۴] . بحارالانوار: ۵ / ۵۱، به نقل از توحید شیخ صدوق.