سوالات یکی از طلاب حوزه علمیه اهل سنت از استاد خویش

سؤالاتی از محضر استادم

فهرست:

مقدمه شاگرد

خلیفه اوّل (رضی الله عنه)

۱ـ اسلام ابوبکر پس از پنجاه سال
۲
ـ اسلام خالدبن سعید قبل از ابوبکر
۳
ـ نقش ابوبکر در جنگها
۴
ـ یار غار پیامبر ابوبکر است یا عبدالله بن بکر
۵
ـ اجماع، بدون على، ملعون است
۶
ـ خلافت ابوبکر به، اجماع و شورى
۷
ـ مخالفت مهاجر و انصار با بیعت
۸
ـ خوددارى على از بیعت با ابوبکر
۹
ـ ارزیابى حضرت على حکومت ابوبکر وعمر
۱۰
ـ مهارت امام بخارى در حذف و سانسور
۱۱
ـ توطئه ترور حضرت على توسط ابوبکر ـ رضى الله عنهما ـ
۱۲
ـ آیا امامت از اصول دین است
۱۳
ـ کدامین افضل است پبامبریا ابوبکر
۱۴
ـ آتش زدن احادیث پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ
۱۵
ـ حسن روابط ابوبکر و عمر

خلیفه دوم (رضی الله عنه)

۱۶ـ آیا خلیفه دوم، در اسلام خود شک داشت
۱۷
ـ آیا پیامبر قصد خودکشى داشت
۱۸
ـ آیا عمربن الخطاب کند ذهن بود
۱۹
ـ نارضایتى مردم از خلافت عمر(رضی الله عنه)
۲۰
ـ خلیفه حکم تیمم را نمى دانست
۲۱
ـ آیا این دو فقیه ایستاده بول مى کردند
۲۲
ـ سرگذشت ازدواج عمر با ام کلثوم
۲۳
ـ عمر از فاصله ى چهار هزار کیلومترى مى دید
۲۴
ـ تنفر حضرت على از همنشینى با عمر(رضی الله عنه)
۲۵
ـ گرایش حضرت عمر، و حفصه به تورات
۲۶
ـ جرم توهین به پیامبر اکرم
۲۷
ـ مخالفت عمر با وصیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ
۲۸
ـ کعب الأخبار یهودى، مورد اعتماد خلیفه
۲۹
ـ اهداف فرماندهان فاتح
۳۰
ـ عمر، مردم را علیه على تحریک مى کند
۳۱
ـ فرهنگ و أدب خلیفه(رضی الله عنه)
۳۲
ـ سیاست منع تدوین حدیث
۳۳
ـ ممنوعیت نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلم ـ
على بن ابیطالب و اهل بیت ـ رضى الله عنهم ـ
۳۴
ـ ولادت على(رضی الله عنه) در کعبه
۳۵
ـ حدیث منزلت از صحیح ترین روایات
۳۶
ـ انکار ولایت على
۳۷
ـ آیا خلیفه اول و دوم جاه طلب بودند
۳۸
ـ آیا لقب صدیق ویژه على است
۳۹
ـ آیا نوزادى که همنام على باشد اعدام مى شود
۴۰
ـ آیا خلفاء فرزندان همنام على داشتند
۴۱
ـ آیا ذکر فضائل على جرم، و اعدام دارد
۴۲
ـ آیا رواج لعن على توسط حکومت بنى امیه بود
۴۳
ـ آیا امام مالک و زهرى، هوادار امویان بودند
۴۴
ـ آیا ذهبى تحمل فضائل على را نداشت
۴۵
ـ بخارى و ترویج نظریه تثلیت
۴۶
ـ طراح نظریه تثلیت امویان بودند
۴۷
ـ ابن تیمیه رواج دهنده نظریه تثلیت
۴۸
ـ آیا احمد بن حنبل طراحان تثلیت را از حمار گمراه تر مى داند
۴۹
ـ آیا فضائل على از همه صحابه بیشتر است
۵۰
ـ آیا کتمان کننده حدیث غدیر، دچار بیمارى شد
۵۱
ـ آیا فرزندان على، فرزندان پیامبرند
۵۲
ـ آیا على وصى و جانشین بود
۵۳
ـ آیا امام بخارى حدیث غدیر را کتمان کرده
۵۴
ـ آیا انحراف از معاویه جرم است
۵۵
ـ کینه سفیان ثورى، نسبت به فضائل على
۵۶
ـ بى مهرى ما سلفیها به فاطمه ـ رضى الله عنها ـ

عائشه و امهات المؤمنین
۵۷
ـ زنان پیامبر دو حزب بودند
۵۸
ـ ازدواج عائشه قبل از پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ
۵۹
ـ مخالفت عائشه با آوردن جنازه حسن (رضی الله عنه) به مسجد پیامبر
۶۰
ـ عائشه گرفتار فریب ابن زبیر
۶۱
ـ عائشه و توهین به پیامبر
۶۲
ـ عائشه و جواز رضاع کبیر
۶۳
ـ آیا حضرت عائشه مصحف خاصى داشت
۶۴
ـ صحابه و اتهام عائشه به فحشاء
۶۵
ـ ام المؤمنین و کشتن بیست هزار مؤمن
۶۶
ـ ارتداد بعضى از امهات المؤمنین
۶۷
ـ عمر و حذف از مقام ام المؤمنین
صحابه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ
۶۸
ـ پیامبر فقط به عبدالله سلام بشارت بهشت را داد
۶۹
ـ آیا بعضى از صحابه منافق بودند
۷۰
ـ آیا قاتلان عثمان صحابه بودند
۷۱
ـ آیا ما سلفیها سب صحابه مى کنیم
۷۲
ـ ترور نافرجام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ توسط صحابه
۷۳
ـ آیا بعضى از صحابه جزء خوارج بودند
۷۴
ـ آیا فضائل ابوبکر و عمر دروغ است
۷۵
ـ آیا حضرت ابوهریره دزد بود
۷۶
ـ آیا از نظر صحابه روایات ابوهریره مردود است
۷۷
ـ ابوهریره و نقل احادیث توهین آمیز
۷۸
ـ آیا حدیث عشره مبشره از اکاذیب است
۷۹
ـ حدیث عشره مبشره و تناقضات
۸۰
ـ حذف نام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از خطبه جمعه
۸۱
ـ تهدید به آتش کشیدن زندانیان
۸۲
ـ آیا پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بدون دلیل مؤمن را لعن مى کرد
۸۳
ـ پیامبر دو نفر را لعن مى کرد
۸۴
ـ صحابه و درخواست پناهندگى از یهود
۸۵
ـ آیا حضرت عمر در اسلام خود شک داشت
۸۶
ـ آیا صحابه همدیگر را سب و لعن مى کردند
۸۷
ـ آیا عده کمى از صحابه اهل فتوى بودند
۸۸
ـ استاندارى، زیادبن ابیه، و توسل مردم به قبر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ

معاویه(رضی الله عنه) و امویان
۸۹
ـ اقرار معاویه به حقانیت على(رضی الله عنه)
۹۰
ـ آیا معاویه چهار پدر داشت
۹۱
ـ آیا حضرت معاویه مشروب مى خورد
۹۲
ـ آیا معاویه حق تعیین جانشین داشت
۹۳
ـ آیا معاویه غیر مسلمان از دنیا رفت
۹۴
ـ ادب معاویه هنگام سخنرانى
۹۵
ـ آیا تمامى فضائل معاویه دروغ است
۹۶
ـ دستور مأمون عباسى به لعن معاویه
۹۷
ـ اتهام به قتل عثمان یک بازى سیاسى
۹۸
ـ تحریم زیارت قبر پیامبر و فتواى امویان
۹۹
ـ ریشه امویان مسیحى و غیر عرب بود
۱۰۰
ـ قتل عام مدینه، و طراحى معاویه
۱۰۱
ـ دستور یزید و قتل عام مدینه
۱۰۲
ـ فرمانده اعزامى یزید و تجاوزات ناموسى او در مدینه
شیعه
۱۰۳
ـ علت اتهام عامر شعبى به شیعه
۱۰۴
ـ آیا پیدایش تشیع در زمان پیامبر بود
۱۰۵
ـ آیا در میان صحابه روافض بودند
۱۰۶
ـ اعتراف ما سلفیان به علم غیب براى مردم
۱۰۷
ـ رجعت مردگان به دنیا
۱۰۸
ـ آیا علماء ما سلف تقیه مى کردند
۱۰۹
ـ احداث بنا بر قبر زهرى
فقهاء و محدثین سلف
۱۱۰
ـ حصر مذاهب در قرن چهار و پنج بود
۱۱۱
ـ آیا یحیى بن معین متعرض نامحرمان مى شد
۱۱۲
ـ ترجیح با کدام امام جماعت
۱۱۳
ـ آیا بعضى از علماء ما فرزند نامشروع هستند
۱۱۴
ـ ارزش ما احناف در حد حیوان است
الف: امام ابوحنیفه(رضی الله عنه)
۱۱۵
ـ آیا ابوحنیفه مولودى پست و بى مایه بود
۱۱۶
ـ آیا امام ابوحنیفه مسیحى به دنیا آمد
۱۱۷
ـ آیا علماء سلف نظرات ابوحنیفه را مردود مى دارند
۱۱۸
ـ آیا امام اعظم حدیث نمى دانست
ب: امام بخارى
۱۱۹
ـ تخصص امام بخارى در حذف و سانسور
۱۲۰
ـ آیا امام بخارى ناصبى بود
۱۲۱
ـ خواهر و برادر رضاعى از خوردن شیر گاو
۱۲۲
ـ امام بخارى و احادیث امام زهرى
۱۲۳
ـ اختلاف در عدد احادیث بخارى
۱۲۴
ـ آیا شیطان در وحى نفوذ مى کند
۱۲۵
ـ چرا امام بخارى از بعضى صحابه حدیث نمى آورد
۱۲۶
ـ آیا بخارى در علم رجال تخصص نداشت
۱۲۷
ـ آیا اساتید بخارى بعضى ملعون و بعضى نصرانى بودند
۱۲۸
ـ صحیح بخارى و اسرائیلیات
سنت و بدعت
۱۲۹
ـ متن حدیث ثقلین کدام است
۱۳۰
ـ آیا خرافات کتابهاى ما را فرا گرفته
۱۳۱
ـ آیا صحابه و تابعین متعه مى کردند
۱۳۲
ـ قبض و ارسال و نبودن روایت صحیح
۱۳۳
ـ آیا سجده پیامبر و صحابه بر سنگ و کلوخ بود
۱۳۴
ـ آیا حنابله قرآن را تحریف شده مى دانند
۱۳۵
ـ جماع در دبر، از نظر عبدالله بن عمر
۱۳۶
ـ اعتراض مردم به عمر درباره تحریم متعه
۱۳۷
ـ آیا نماز تروایح بدعت عمر(رضی الله عنه) بود
۱۳۸
ـ آهسته خواندن بسم الله و بدعت امویان
۱۳۹
ـ مخالفت امویان با سنت پیامبر
۱۴۰
ـ سلف و مستحبات
۱۴۱
ـ صحابه و تابعین و مسح پا
۱۴۲
ـ الصلاه خیر من النوم و بدعت عمر
۱۴۳
ـ زیاد کردن السلام علیک ایها الامیر در اذان
۱۴۴
ـ حمار یعفور و سخن گفتن او
۱۴۵
ـ فتوى به جواز سوزانیدن قرآن
۱۴۶
ـ آیا بخشى از قرآن طعمه گوسفند شد
۱۴۷
ـ فتواى عمر به تحریف قرآن
۱۴۸
ـ عائشه طراح سینه زنى و عزادارى
۱۴۹
ـ یکسال عزادارى معاویه و شامیان براى عثمان
۱۵۰
ـ کرامت و ارزش زن نزد ما سلفیان

خدانظر طوقی پور

مقدمه

مجموعه حاضر ـ بخشى از پرسشهایى است که یکى از طلاب مدارس علمیه اهل سنت بنام ع.م مرادزهى از استاد خود جناب مولوى ط ن طىّ نشستها و بحثهاى خصوصى و گاهى سر کلاس درس، پرسیده و بعضاً بى پاسخ مانده، و توسط یکى از دوستان او تنظیم و در نسخه هاى محدود، تکثیر و به دست دیگر اساتید و حضرات مولویها داده تا اگر چیزى به نظرشان رسیده پاسخ دهند.
از این دوست طلبه کراراً شنیده شده بود که مى گفت: امیدوارم مرا متّهم به طرفدارى از مکتب مودودى و برلوى، و یا دیگر گرایشهاى اسلامى و غیر اسلامى نکنید، چون من همیشه پیرو دیوبند بوده و هستم ولى انتظار داشته و دارم استادم مرا درک کند و شبهاتم را بى پاسخ نگذارد.
و ما نیز صلاح ندیدیم که نام و مشخصات این شخص برده شود. تا مبادا خداى نخواسته از طرف عده اى از جهّال مورد تعرّض قرار گیرد. بویژه ما بخش کمى از سؤالات او را تنظیم کرده ایم و در فرصتهاى آینده به بخشهاى دیگرى از آن مى پردازیم.
ولى ـ او مدتى در مدارس علمیه دار العلوم زاهدان، و مخزن العلوم خاش و شمس العلوم و حقّانیه ایرانشهر تحصیل و بعضاً تدریس و جهت تبلیغ به پاکستان و هندوستان مسافرتهاى فراوانى داشته و دارد لذا از چهره هایى است که در قاره هند اکثراً او را مى شناسند و به نیکى و خوبى از او یاد مى کنند.
او تمام برنامه چهار ساله دوره ابتدایى و اعدادیه اعم از قاعده مولانا ابراهیم دامنى و اسلامیّات یک و دو، و قرآن مجید، و فارسى پنجم و اجتماعى و تعلیم الاسلام و چهل دعاء مسنون و کتاب العربیه للناشئین یک، دو، ۳ و ۴ و صرف بهایى و شروط الصلاه و چهل حدیث و صرف میر و فقه قدورى و زاد الطالبین، و مختصر ریاض الصالحین، و مرقات و اصول شاشى و فقه اکبر، و تمامى مراحل سطح اول تا چهار: که از سوره یوسف و هدایه، و نور الانوار (در اصول فقه) و العقیده الطحاویه و فلسفه میبذى، و تیسیر مصطلح الحدیث، و آثار السنن و الحصون الحمیدیه و تفسیر جلالین و نخبه الفِکَر، و شرح معانى الآثار را طى کرده و همچنین تمامى مراحل کلاس اوّل و دوّم خارج: اعم از کتابهاى مشکوه و تفسیر بیضاوى و علوم القرآن قطان و سراجى، والهیئه الوسطى تا کتاب بخارى اوّل و دوّم و سپس نسائى، و ترمذى و صحیح مسلم و مسند امام اعظم و ابن ماجه، و موطّأ مالک را خوانده و این مراحل را با موفقیت پشت سر گذرانیده، و از طرفى در مدارس علمیه پاکستان همانند دار العلوم ـ منطقه دیوبند ـ اوتراپرادش و مدرسه مظاهر العلوم ـ سعادت على ـ نیز تردد داشته و به کسب معارف پرداخته، و همگى او را مى شناسند.
پیشتر مجموعه اى از پرسشهاى او مطرح شد و در این دفتر برخى از سوالات جدید او نیز به آن اضافه گردید. امیدواریم بتوانیم در جزوه هاى بعدى مجموعه دیگرى از سؤالات فراوان را در اختیار حضرات بگذاریم و پاسخ قانع کننده اى بشنویم، و ذهن را از شبهات رهایى بخشیم.

چند سؤال
استاد بزرگورام، دانشمند توانا، علامه، فاضل، جناب مولوى
به حق، لیاقت شیخ الاسلامى را دارى، چون واقعاً اهل سنت و جماعت را یارى کردى، و مکتب سلفیت را نصرت، و به خط فکرى و اعتقادى ابن تیمیه و ابن وهاب، کمال مساعدت را داشته و دارى، و در کلاسها و جلسات خصوصى، از شما استفاده ها بردم، و بدون اغراق مى گویم که ما پیروان سلف، و طرفداران وهابیت، به امثال و نمونه هاى شما سرافراز و سربلند هستیم.
استاد بزرگوارم
پیشتر مجموعه اى از پرسش ها و شبهات را با شما در میان گذاشتم! به طور قطع مى دانم که تمامى شبهات و اشکالات علیه مذهب ما را با قدرت پاسخ مى دهى، و هیچ سؤال و ایرادى را بى پاسخ نمى گذارى، لذا پاره اى از شبهاتى را که سر کلاس، و در جمع خصوصى خودم و بعضى از شاگردان و هم کلاسیهایم مطرح کرده، و گاهى جواب هم داده شده را دوباره مطرح مى کنم تا به پاسخ آن استاد بزرگوار مزین شده و همگان استفاده کنند و ضمناً شبهات دیگرى نیز در لابلاى مطالعاتم به ذهنم رسیده و بلا جواب مانده است که برخى از آنها خدمتتان عرضه مى دارم .
در خاتمه انتظار دارم که این سؤالات تا پیش از پاسخ، سرّى بماند و عناصر نفوذى از جماعت مودودى و رافضه به آن دست نیابند. چون ممکن است با القاء شبهات بیشتر مخصوصاً در قشر روشنفکر، آنان را از خط و مذهب سلفى گرى ـ خداى نخواسته ـ گمراه کنند.

شاگرد شما: ع . م مرادزهى

خلیفه اول (رضیlالله عنه)

سؤال ۱: آیا صحیح است که مى گویند: ابوبکر(رضی الله عنه) پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب(رضی الله عنه) اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبی وقاص نقل شده است که ادعاى بعضى، مبنى بر اینکه او اولین مردى است که اسلام آورد، دروغ و کذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین». [۱]

سؤال ۲: آیا صحیح است که خالد بن سعید بن العاص قبل از ابوبکر(رضی الله عنه) اسلام آورده است و اولین کسى که به اعتراف ـ محمد بن ابى بکر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على(رضی الله عنه) بود؟ چنانچه در نامه اى براى معاویه این حقیقت را اعتراف کرده و عمر(رضی الله عنه) نیز قبل از ابوبکر اسلام آورده و ابوبکر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. اگر این مطالب واقعیت داشته باشد، چرا اینقدر واقعیات را وارونه میکنیم؟ و دائماً چنین مى گوییم که اولین مردى که اسلام آورد ابوبکر بود. منظور ما از این جعلیات و دروغ پردازیها تراشیدن فضائل بیشترى براى خلیفه اول است یا انکار فضائل حضرت على(رضی الله عنه) براى ما مهم است؟
۱
ـ نامه فرزند ابوبکر: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً»۲‍‍‍‍‍‍‍‍
۲
ـ ابوالیقظان مى گوید: «اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق».۳
۳
ـ سعد و قاص مى گوید: ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند. ۴
۴
ـ زهرى مى گوید: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد. ۵
سؤال ۳: آیا صحیح است که مى گویند حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است ; چنانچه ابوجعفر اسکافى این مطلب را فرموده است:
«
لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً».۶
با این حال چرا ما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على(رضی الله عنه) بالاتر مى دانیم. ۷
آیا اگر روافض به ما سلفى ها بگویند: شما درباره حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) غلو مى کنید ما چه جوابى داریم؟

سؤال ۴: آیا صحیح است که مى گویند یار غار حضرت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ ابن بکر ـ عبداللّه بن بکر بن اریقط ـ همان راهنما و دلیل پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و نه حضرت ابوبکر(رضی الله عنه). ۸
و این تشابه و تقارب إسمى سبب شده که آنرا ابوبکر بخوانیم.
چون اولاً: حضرت ابوبکر در هیچ کجا به این فضیلت اعتراف نکرده است، در حالیکه در روز سقیفه به کمتر از آن اشاره کرد. «نحن عشیره رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیله من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولاده».۹
ثانیاً: به گفته عسقلانى، از تابعین کسانى بودند که منکر ارتباط داشتن آیه غار با ابوبکر بودند; همانند ابوجعفر مؤمن طاق. ۱۰
ثالثاً: حضرت عائشه(رضی الله عنه) تصریح دارد که هرگز آیه اى در حق ما نازل نشده است. ۱۱
«لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن».
رابعاً: معروف است که ابوبکر(رضی الله عنه) در مدینه به استقبال پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آمد و این بدان معناست که ابوبکر(رضی الله عنه)همراه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نبوده است.
خامساً: وجود حدیث صحیح دال بر اینکه به هنگام هجرت به غار، حضرت تنها بود. ۱۲
سادساً: آن قیافه شناس فقط آثار و جاى پاى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را دید و هرگز سخن از ابوبکر(رضی الله عنه) به میان نیاورد ۱۳ و از یحیى بن معین تشکیک در آن فهمیده مى شود. ۱۴
سابعاً: طبق روایت بخارى و دیگران، ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت مى کرد. ۱۵

سؤال ۵: اینگه گفته مى شود خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) اجماعى بوده، آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(رضی الله عنه) و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گوید: «لعنه اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابه»۱۶

سؤال ۶: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند: خلافت ابوبکر(رضی الله عنه)نه با شورى بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلکه فقط و فقط با اشاره و رأى یک نفر و آنهم عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)بوده است. اگر چنین باشد: آیا راستى بر تمامى مسلمانان تبعیت از یک نفر ـ که خود در آن وقت خلیفه هم نبوده بلکه یکى از آحاد مسلمین و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر کسى تبعیت نکند چرا مهدور الدم است؟ آیا این یک نفر بر تمامى بشریت تا قیام قیامت قیّم است؟؟
جمعى از علماء ما ـ اهل سنت ـ همانند ابویعلى [۱۷] حنبلى ـ ۴۵۸ هـ و قرطبى [۱۸] ت۶۷۱ هـ ـ و غزالى [۱۹] ت۴۷۸ هـ . و عضدالدین [۲۰] ایجى ۷۵۶ هـ و محى الدین [۲۱] عربى مالکى ت ۵۴۳ هـ : وجود هر گونه اجماعى را اساساً انکار کرده، بلکه آنرا غیر لازم دانسته اند.
سؤال ۷: آیا صحیح است که مى گویند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرین با بیعت ابوبکر(رضی الله عنه) مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب(رضی الله عنه) تصریح کرده و مى گوید: «حین توفى اللّه نبیه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فی سقیفه بنی ساعده وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما».۲۲
هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت کردند، و همگى در سقیفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبیر و همراهان آنان نیز با ما مخالف بودند، بنابر این چگونه مدعى هستیم که خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) بإجماع و اتفاق مسلمین بوده؟

سؤال ۸: آیا صحیح است که مى گویند حضرت على(رضی الله عنه) هرگز با ابوبکر بیعت نکرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش کردند نتوانستند آن را براى بیعت باز کنند! به ناچار ابوبکر دست خود را روى دست على و به عنوان بیعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گوید: «فقالوا له: مدَّ یدک فبایع، فأبى علیهم فمدوا یده کرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا فمسح علیها ابوبکر وهى مضمومه».[۲۳] باز هم مى گوییم که بیعت با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حدیث (على مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار) [۲۴] یعنى على با حق است و حق با على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسیر کرد؟
سؤال ۹: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(رضی الله عنه) و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پیامبر اکرم ـ حکومت ابوبکر و عمربن الخطاب(رضی الله عنه) را حکومت هاى بر اساس دروغ و خیانت، پیمان شکنى و گناهکارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همین بود. در صحیح مسلم آمده که، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گوید: «فلما توفی رسول اللّه قال ابوبکر: أنا ولی رسول اللّه، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث إمراءته عن أبیها، فقال ابوبکر قال رسول اللّه: ما نُورث ما ترکنا صدقه، فرأیتماه کاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه یعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی ابوبکر وأنا ولی رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و ولی أبی بکر فرأیتمانی کاذباً آثما غادراً خائناً».۲۵

سؤال ۱۰: آیا صحیح است که مى گویند امام بخارى همین حدیث را در بیش از چهار جاى از کتاب خود آورده، ولى این عبارت ـ دروغگو، خائن، پیمان شکن و گناهکار ـ را حذف کرده است و به جاى آن عبارت کذا و کذا و یا عبارت کلمتکما واحده آورده است، تا بدین ترتیب نظر منفى اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت به حکومت حضرت ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ، معلوم نشود؟
مى گویند: امام بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روایت را نقل کرده، ولى در آن تصرف و تغییر داده است، در کتاب نفقات گفته است: «تزعمان أن ابابکر کذا وکذا».
و در فرائض گفته: «ثم جئتمانی و کلمتکما واحده»

سؤال ۱۱: آیا صحیح است که ابوبکر(رضی الله عنه) توطئه ترور حضرت على را طراحى کرد و این مأموریت را به خالدبن ولید واگذار نمود؟ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسید و آن را در نماز لغو کرد.[۲۶] چنانچه سمعانى آنرا نقل مى کند. آیا باز هم مى توان ادعا کرد که روابط آن دو حسنه بوده و به یکدیگر احترام مى گذاشتند.؟

سؤال ۱۲: آیا درست است آنچه را که علماى ما، مخصوصاً بیضاوى، درباره امامت مى گویند: که از عظیم ترین مسائل اصول دین است و مخالف با آن موجب کفر و بدعت است.
«إنَّ الامامه من اعظم مسائل اصول الدین. التی مخالفتها توجب الکفر والبدعه..». ۲۷
راستى منظور کدام امام است؟ منظور امامت ابوبکر(رضی الله عنه) است که نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دلیل افضلیت چنانچه دلیل آن گذشت. بلکه فقط و فقط به اشاره و نظر یک نفر ـ آنهم جناب عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) ـ بود؟
آیا واقعاً چنین امامتى از اصول دین است؟ و مخالفت با آن موجب کفر و بدعت است!؟
یا منظور امامتى است که خداوند عزوجل آن را جعل کرده ـ (انی جاعلک للناس إماماً) [۲۸] ـ و پیامبر اکرم مبلّغ و (تبلیغ کننده) از آن است.!

سؤال ۱۳: آیا صحیح است که ما اهل سنت، ابوبکر(رضی الله عنه) را از پیامبر اکرم بالاتر مى دانیم؟ و مى گوئیم که زنى نزد پیامبر آمده و گفت خواب دیدم درختى که در خانه ام هست شکسته، پیامبر فرمود شوهرت مى میرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بیرون آمد و در راه ابوبکر را دید و خواب را براى او تعریف کرد. ابوبکر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلایه نزد پیامبر آمد و اعتراض کرد، ناگهان جبرئیل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اینکه دروغ بر زبان ابوبکر صدیق جارى کند، یعنى بر زبان پیامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصیت ابوبکر زیر سؤال برود. ۲۹
«
یا محمد! الذی قلته هو الحق، ولکنَّ لمّا قال الصدّیق إنّکِ تجتمعین به فی هذه اللیله. إستحیا اللّه منه أن یجری على لسانه الکذب لانه صدیقٌ فأحیاه کرامه له».

سؤال ۱۴: آیا صحیح است که مى گویند خلیفه اول احادیث پیامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گوید: «إن الخلیفه أبابکر أحرق خمس ماءه حدیث کتبه عن رسول اللّه».۳۰
یعنى ابوبکر(رضی الله عنه) پانصد حدیثى را که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نوشته بود به آتش کشید.

سؤال ۱۵: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت عمر و ابوبکر(رضی الله عنه)با هم روابط حسنه اى نداشتند و یک بار در محضر پیامبر با هم درگیر شده و با صداى بلند با هم برخورد کردند و سپس آیه (لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبی) [۳۱]… در نکوهش آنان نازل گردید؟! ۳۲
و یک بار در دوران خلافت ابوبکر، او سند مالکیت زمینى را به دو نفر داده و آنرا امضاء کرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبکر آب دهان انداخته و آنرا پاره کرد. ۳۳
و نظر عمر(رضی الله عنه) این بود که حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبکر(رضی الله عنه) و یک جزء دیگر آن در تمامى قریش است و ابوبکر در آن جزء نیز شریک است . ۳۴

خلیفه دوم (رضیlالله عنه)

سؤال ۱۶: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت عمربن الخطاب در اسلام خود شک داشت و عقیده داشت که جزء منافقین است.
امام ذهبى در تاریخ خود آورده است که حضرت عمر از حذیفه بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟
«حذیفه أحد أصحاب النبی…کان النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أسرّ اِلیه أسماء المنافقین… وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقین؟…».۳۵

سؤال ۱۷: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است؟
امام بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فتره، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروه جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فتره الوحی غدا لمثل ذلک…». ۳۶
و به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: «ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب».۳۷

سؤال ۱۸: آیا صحیح است که حضرت عمر(رضی الله عنه) بسیار کُند ذهن و دیرفهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شکرانه این پیروزى، یک شتر قربانى کرد.
امام ذهبى مى گوید: «قال ابن عمر: تعلّم عمر البقره فی اثنتی عشره سنه، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً».۳۸
و همچنین درباره آیه کلاله، انرا درک نمى کرد و طبق نقل جصاص و سیوطى: «کان عمر لم یفهم…» [۳۹] یعنى حضرت عمر(رضی الله عنه) مطلب را نمى فهمیده و درک نمى کرد.

سؤال ۱۹: آیا صحیح است که مى گویند، مردم از تعیین عمر به خلافت توسط ابوبکر ناراضى بودند و توسط طلحه بن عبیداللّه نارضایتى خود را از یک فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند. ۴۰‍
سؤال ۲۰: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند حضرت خلیفه ثانى در دوران خلافتش حکم تیمم را نمى دانست و اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرت خلیفه نماز نمى خواند.
امام نسائى چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء… » ۴۱
سؤال ۲۱: آیا صحیح است که مى گویند حضرت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)و فرزند ایشان حضرت عبداللّه بن عمر(رضی الله عنه)، دو تن از فقهاى بزرگ ما سلفیان ـ ایستاده بول مى کردند؟
چنانچه امام مالک در موطّا مى فرماید:
«
عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً».۴۲
یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.
و امام ترمذى مى فرماید: «عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً…» ۴۳
یعنى هنگامى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن.
و امام عسقلانى در توجیه کار عمر(رضی الله عنه) مى فرماید: «البول قائماً أحفظ للدبر».[۴۴] یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند.
آیا ما که حضرت عمر(رضی الله عنه) را طبق حدیث «اقتدوا باللذین من بعدى» [۴۵] ـ ابوبکر و عمر ـ مقتداى و پیشوا و راهنماى خود قرار مى دهیم واجب است ایستاده بول کنیم و یا از فعل حضرت عمر تنها جایز بودن استفاده مى شود و آیا در این صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آیا فعل حضرت عمر با فرمایش پیامبر اکرم که فرمود: ایستاده بول کردن جفاست ـ «من الجفاء ان یبول الرجل قائماً».[۴۶چگونه قابل جمع است و بالاخره ما پیروان سلف صالح ـ و ما وهابیان ـ در این کار از پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ تبعیت کنیم یا از حضرت عمر(رضی الله عنه).

سؤال ۲۲: مى گویند جریان ازدواج عمربن الخطاب با ام کلثوم دختر حضرت على(رضی الله عنه)از اکاذیب و اساطیر است. چون ;
اولا: در هیچ یک از صحاح سته تفصیل جریان نیامده است.
ثانیاً: به گفته بعضى از محققان اسلامى. حضرت على(رضی الله عنه)دخترى به نام ام کلثوم نداشته [۴۷] بلکه کنیه حضرت زینب بوده است. و ایشان هم با عبدالله بن جعفر ازدواج کرده بود.
ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام کلثوم دختر ابوبکر را کرده بود که آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفت ولى پس از آن با مخالفت عائشه رو برگردید و انجام نشد.[۴۸
رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام کلثوم ـ محقق شده، ولى او دختر جرول مادر عبیدالله بن عمر است [۴۹] و ربطى به دختر حضرت على(رضی الله عنه) ندارد.
خامساً: حقایق تاریخى، دروغ بودن این جریان را به اثبات مى رساند آنجا که مى گویند پس از رحلت حضرت عمر(رضی الله عنه)، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج کرد. در حالیکه: خود تاریخ [۵۰] تصریح دارد که این دو برادر در جنگ تستر ـ که در زمان عمر(رضی الله عنه) بود به شهادت رسیدند.
سادساً: مدعى هستند پس از این دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج کرد. در حالیکه او با زینب ازدواج کرده بود ـ و او را داشت ـ آیا او جمع بین الاختین کرده است؟[۵۱

سؤال ۲۳: آیا صحیح است که مى گوئیم حضرت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) از مدینه الرسول، شهر نهاوند و حرکت نیروهاى مسلمانان را مى دید و با فرمانده آنان به نام ساریه سخن مى گفت او دستور صادر نمود و آنان نیز شنیدند و دستورات او را اجرا کردند و پیروز شدند!
مگر مى توان با چشم غیر مسلح از شهر مدینه، نقطه اى را که چهار هزار کیلومتر فاصله دارد، دید؟
«من کلام عمر قاله على المنبر حین کشف له عن ساریه و هو بنهاوند من ارض فارس». [۵۲
آیا داستان «ساریه الجبل» از دید عقل و عقلاء ساخته و پرداخته بعضى جاهلان از ما اهل سنّت نیست؟ چنانچه عسقلانى درباره بسیارى از فضائل شیخین ـ رضى الله عنهما ـ چنین فرموده است.[۵۳
آیا اگر روافض به ما بگویند ـ چنانچه سید محمد بن درویش به این حقیقت اشاره کرده [۵۴] ـ شما درباره حضرت عمر (رضی الله عنه)غلو مى کنید و او را از یک پیامبر بالاتر مى برید چه پاسخى بدهیم؟! آیا چنین مقامى را ما براى پیامبران صحیح مى دانیم؟

سؤال ۲۴: آیا صحیح است که حضرت على(رضی الله عنه) از مجالست و نشست و برخاست و رودررویى با عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) بشدت متنفر بود، به گونه اى که هر وقت ابوبکر(رضی الله عنه) درخواست نشستى با حضرت على(رضی الله عنه)مى کرد، حضرت به ایشان شرط مى کرد که کسى همراه او نباشد یعنى عمر همراه او نیاید، چنانچه امام بخارى مى گوید:
«
أرسل ـ علی(رضی الله عنه) ـ الى ابی بکر أن إئتنا ولا یأتنا أحد معک کراهیه لمحضر عمر…» [۵۵
با این نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى کنیم که روابط اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟

سؤال ۲۵: آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعه فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون».[۵۶
و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر(رضی الله عنه) در این مکان تورات را مى آموخت.
۲
ـ درباره حفصه دختر عمر نیز چنین مطلبى نقل شده است، که او در محضر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کتاب امت هاى قبل را مى خواند. و پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیز بسیار ناراحت شده به گونه اى که رنگ مبارکش تغییر کرده و فرمود: اگر حضرت یوسف امروز این کتاب را بیاورد و از او پیروى کنید گمراه مى شوید.
«
عن الزهری: أن حفصه زوج النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جاءت الى النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بکتاب من قصص یوسف، فی کتف، فجعلت تقرأ علیه والنبی یتلوّن وجهه، فقال: والذی نفسی بیده لو أتاکم یوسف وأنا فیکم فاتبعتموه و ترکتمونی لضللتم».[۵۷

سؤال ۲۶: آیا سخن قاضى عیاض صحیح است که مى گوید: «اگر کسى بگوید پیامبر در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود، چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده است؟ [۵۸
و قرطبى مى گوید: هر کس یکى از صحابه را نکوهش کند و یا او را در روایتش مورد طعن قرار دهد، خداى متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است.[۵۹
راستى اگر این جملات توهین شمرده شده و موجب اعدام است. آیا نسبت دیوانگى و هذیان به پیامبر توهین شمرده نمى شود؟ و گوینده آن مهدور الدم نیست؟
امام بخارى در هفت جا از کتاب خود و مسلم در سه جا از کتاب خود آورده است که عمر بن الخطاب این تعبیر را نسبت به پیامبر داشته است.[۶۰
غزالى مى گوید: «قال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر».[۶۱

سؤال ۲۷: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب شدیداً با وصیت پیامبر اکرم مخالفت کرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گوید: «إنَّ النبی دعا عند موته بصحیفه لیکتب فیها کتابا لایضِّلون بعده ابداً قال: فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها.[۶۲
در جاى دیگر گفته است: «فکرهنا ذلک أشدَّ الکراهه».[۶۳
یعنى از این که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وصیت کند شدیدا تنفر داشتیم.

سؤال ۲۸: مى گویند کعب الاحبار یهودى که بسیار مورد اعتماد حکومت در دوران خلیفه دوم(رضی الله عنه) و حکومت امویان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترویج آن مداوم بوده است. او یکى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن بوده است، چنانچه ابن کثیر [۶۴]، و عبد المنعم حنفی [۶۵] و دیگران به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.
امام ذهبى مى گوید: «کان یحدِّثهم عن الکتب الإسرائیلیه» [۶۶] یعنى براى صحابه از کتابها و روایات إسرائیلیات ـ که معمولا کذب و خلاف واقع است ـ نقل مى کرد.

سؤال ۲۹: آیا صحیح است که مى گویند انگیزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از کشور گشائى و فتوحات، پر کردن شکم خود و به اسارت گرفتن و خونریزى بوده است؟ [۶۷] و آیا این اهداف با هدف پیامبر اکرم که به حضرت على(رضی الله عنه)به هنگام اعزام به یمن فرمود: «لئن یهدی اللّه بک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس» [۶۸] قابل جمع است؟

سؤال ۳۰: آیا صحیح است که حضرت عمربن الخطاب(رضی الله عنه) ـ براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناکامى ها و هزیمت هاى خود در جبهه هاى اسلام، در دوران خلافت خویش، قریش را بر علیه حضرت على(رضی الله عنه)تحریک مى کرد و آنان را به گرفتن انتقام کشته هاى خود در جنگها به دست على(رضی الله عنه)تشویق مى نمود؟ چنانچه موفق الدین مقدسى در کتاب خود این مطلب را بیان کرد.[۶۹

سؤال ۳۱: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب(رضی الله عنه)مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و سیده نساء العالمین، تعبیرات غیر مؤدبانه اى به کار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثین ما اهل سنت، از او ناراحت شده، و جناب عمر را «أنوک» یعنى احمق خواندند: چنانچه امام ذهبى از امام عبد الرزاق صنعانى این تعبیر را نقل مى کند. زیدبن مبارک مى گوید: نزد عبدالرزاق بودیم که حدیث مالک بن اوس خوانده شد تا به اینجا رسید که: عمر به عباس و على(رضی الله عنه) خطاب کرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى که میراث پسر برادرت را (یعنى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) مطالبه کنى.
و اما على آمده میراث همسرش را مطالبه کند.
عبدالرزاق گفت: نگاه کنید این احمق ـ یعنى حضرت عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبیر مى کند. و نمى گوید: رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ [۷۰

سؤال ۳۲: آیا صحیح است که مى گویند: سیاست حکومت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) منع نقل احادیث پیامبر اکرم و روى آوردن به آن بود، و کسانى را که با این روش و سیاست مخالفت مى کردند، زندان و شلاق و تعزیر مى کرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و دیگران انجام داد.
۱
ـ ذهبى مى گوید: آرى چنین بود عمر، او مى گفت: از پیامبر کمتر حدیث نقل کنید و چندین صحابى پیامبر را نسبت به نشر احادیث توبیخ کرد. آرى این شیوه و مذهب و ایده عمر و غیر عمر بود.[۷۱
۲
ـ طبرى مى گوید: هر وقت خلیفه مردم، حاکم و یا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى کرد، به او چنین سفارش مى کرد: فقط قرآن بخوانید و از محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کمتر روایت نقل کنید و من هم با شما هم صدا هستم.[۷۲
۳
ـ قرظه بن کعب انصارى مى گوید: هنگامیکه قصد عزیمت به کوفه را کردیم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد بخاطر اینکه ما از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هستیم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستایى مى شوید که قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احادیث پیامبر از خواندن قرآن بازدارید! تا مى توانید از پیامبر حدیث کم نقل کنید.[۷۳
۴
ـ ذهبى مى نویسد: عمر سه نفر (از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) به نامهاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان کرد و به آنان اعتراض کرد که چرا از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ زیاد حدیث روایت کردید؟[۷۴
و به نقل دیگر از حاکم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى کرد و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احادیث پیامبر توبیخ نمود و آنان را تا آخر خلافتش محکوم به اقامت اجبارى در مدینه کرد.[۷۵

سؤال ۳۳: آیا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و یکى از نامهاى پیامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا حضرت عمر(رضی الله عنه)طى بخشنامه اى به کوفه، نام گذارى به نام پیامبران را ممنوع کرد و در مدینه نیز دستور داد هر کس به نام «محمد» است باید آنرا تغییر دهد؟ امام عینى مى گوید: «کان عمر کتب الى أهل الکوفه: لاتسموا احداً باسم نبی، و أمر جماعه بالمدینه بتغییر أسماء أبناءهم المسمّین بمحمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حتى ذکر له جماعه من الصحابه انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اذن لهم فی ذلک فترکهم».[۷۶
راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على [۷۷] ـ و کار حضرت عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟

على بن ابى طالب و اهل بیت «رضى الله عنهم»

سؤال ۳۴: آیا صحیح است که مى گویند در کعبه ـ خانه خدا ـ غیر از على(رضی الله عنه)احدى متولد نشده است.
۱
ـ «قال ابن صباغ المالکی: ولم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه وهی فضیله خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتکرمته».[۷۸
یعنى احدى پیش از على(رضی الله عنه) در کعبه به دنیا نیامده، و این یک فضیلتى است که خداوند عزوجل او را به این فضیلت اختصاص داده و بدین وسیله خواسته از علی تجلیل کرده و مقامش را بالا ببرد.
البته بعضى دیگر همانند بدخشى وابن قفال، ولکنوى، (در مرأه المؤمنین) و شبلنجى و دیگران گفته اند: احدى ـ نه پیش از على(رضی الله عنه) و نه پس از او ـ در کعبه به دنیا نیامده است.[۷۹
با این حال، چرا بزرگان ما سخنى از این فضائل به زبان جارى نمى کنند؟ آیا از گسترش تشیّع مى ترسند!! اگر پاره اى از ادله شیعه بر افضلیت على(رضی الله عنه) این نمونه ها باشد، آیا باز هم مورد اشکال ماست؟!

سؤال ۳۵: آیا صحیح است که مى گوئیم حدیث منزلت على(رضی الله عنه): «انت منی بمنزله هارون من موسى» جزء صحیحترین و محکمترین آثار است، چنانچه قرطبى مى گوید:
«
و هو من أثبت الآثار و أصحّها…» [۸۰
سؤال ۳۶: چگونه ما منکر ولایت حضرت على(رضی الله عنه) مى شویم و حال آنکه علماى احناف همچو حاکم حسکانى مى گوید: اولى الأمر حضرت على(رضی الله عنه)است «اولى الأمر هو علّی الذی ولاه اللّه بعد محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فی حیاته حین خلفه رسول اللّه بالمدینه».[۸۱

سؤال ۳۷: آیا صحیح است آنچه را که ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل کرده است که ایشان ابتداء در روز غدیر خم با حضرت على(رضی الله عنه)بیعت کرد، ولى پس از رحلت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ تحت تأثیر هواى نفس و حبّ ریاست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بیعت پشت کرد؟[۸۲
«هذا تسلیم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للریاسه»

سؤال ۳۸: آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ، ابوبکر را صدیق خوانده، و یا عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟
چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گوید: «سمعت علیاً یقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّیق الأکبر. لا یقولها بعدی الا کاذب مفتر، صلیت مع رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنین».[۸۳
سؤال ۳۹: آیا صحیح است که مى گویند حکومت بنى امیه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را که به این اسم نامیده مى شد او را مى کشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلی» تغییر داد!.. با این وضع چرا ما از این حکومتهاى سفاک و جائر دفاع مى کنیم:[۸۴
امام مزى مى گوید: «کانت بنو امیه إذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً، فقال: هو ـ علی بن رباح ـ عُلی وکان یغضب علی ویحرّج على من سمّاه به».[۸۵

سؤال ۴۰: آیا صحیح است که مى گویند خلفاى ما ـ حضرت ابوبکر، عمر و عثمان(رضی الله عنه) ـ نام هیچ یک از فرزندان خود را به نام على، حسن، حسین، نگذاشته اند. در حالیکه ما مى گوئیم: حضرت على نام فرزندان خود را به نام ابوبکر، عمر، عثمان، گذاشته و آنرا دلیل حسن روابط حضرت على(رضی الله عنه) با خلفا(رضی الله عنه)مى دانیم.
آیا پرهیز خلفا از این نامها ـ حسن، حسین ـ دلیل بر سوء روابطشان با اهل بیت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟

سؤال ۴۱: آیا ذکر فضائل على(رضی الله عنه) ممنوع و دشنام و سب على آزاد بوده و حکومت از این کار تشویق مى کرده است؟ چرا و به چه انگیزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگین اعدام را در پى داشت؟
عبداللّه بن شداد صحابى مى گوید: آرزو دارم به من اجازه بدهند یک صبح تا ظهر، فضائل على را بگویم و سپس مرا اعدام کنند.
امام ذهبى مى گوید: «… عبداللّه بن شداد: وددت أَنی قمتُ على المنبر من غدوه الى الظهر، فأذکر فضائل علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه ثم انزل، فیضرب عنقی».[۸۶
سؤال ۴۲: چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول در زمان حضرت معاویه آزاد، و به وسیله حکومت ایشان ترویج داده مى شد.
۱
ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گوید: «و أجلَّ من هذا کله انه لعن علی بن ابیطالب ـ رضی اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم یلعن على منبرها إلاّ مره وامتنعوا على بنی امیه حتى زادوا فی عهدهم أن لا یلعن على منبرهم أحد… وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول اللّه. على منبرهم وهو یُلعن على منابر الحرمین مکه والمدینه؟».[۸۷
یعنى حضرت على(رضی الله عنه) ـ در دوران بنى امیه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى که با این بدعت مخالفت کردند ـ اهالى سیستان بودند و این یک شرافت بزرگى براى آنان است که از لعن کردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امتناع کردند.
۲
ـ ابوالفرح اصفهانى مى گوید: «نال المغیره [۸۸] من علی ولعنه ولعن شیعته».[۸۹
در حالیکه به نقل امام احمد، پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به حضرت على(رضی الله عنه) فرمود: «من سبّک فقد سبنی». [۹۰] یعنى کسى که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده است.
سؤال ۴۳: آیا صحیح است که مى گویند امام زهرى و امام مالک از دشمنان حضرت على(رضی الله عنه) و هواداران بنى امیه بودند، و لذا فضائل حضرت را مخفى کردند و حتى یک فضیلت در باره ایشان روایت نکرده اند؟ چنانچه ابن حبان و ابن عساکر، به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.
۱
ـ ابن حبان مى گوید: «ولستُ أحفظ لمالک ولا للزهری فیما رویا من الحدیث شیئاً من مناقب علی(رضی الله عنه)».[۹۱
۲
ـ ابن عساکر: «.. عن جعفر بن ابراهیم الجعفری، قال: کنت عند الزهری أسمع منه، فاذا عجوز قد وقفت علیه، فقالت: یا جعفری، لا تکتب عنه فإنّه مال إلى بنی امیه وأخذ جوائزهم، فقلت: من هذه؟ قال: أختی خرفت، قالت: خرفتَ أنتَ کتمتَ فضائل آل محمد». [۹۲] جعفر جعفرى مى گوید: از زهری حدیث سماع مى کردم، ناگهان زن کهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حدیث نقل نکن. چون به بنى امیّه تمایل یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ دیوانه ـ شده است.
آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ دیوانه ـ شده اى، زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان مى کنى!
۳
ـ کعبى نیز در کتاب خود مى گوید: زهرى هوادار بنى مروان بوده و هرگز از فضائل على چیزى نقل نکرده است.[۹۳
آیا کسانى که با فضائل آل محمد سر جنگ دارند و به اصطلاح مبغض على و اهل بیت پیامبر و طرفدار رژیمهاى ظالم اموى و عباسى بوده، مى توانند اسطوانه هاى حدیث و فقه و ائمه مذهب شمرده شوند؟
و حال آنکه ذهبى از ابوسعید و جابر نقل مى کند که مى گویند: «ما کنّا نعرف منافقی هذه الأُمه الا ببغضهم علیاً».[۹۴
یعنى تنها راه شناخت منافقین، کینه و دشمنى آنان با حضرت على(رضی الله عنه) بود.

سؤال ۴۴: آیا درست است آنچه مى گویند: ذهبى تحمّل فضائل حضرت على(رضی الله عنه) را نداشت و لذا اگر حدیثى در فضیلت حضرت على مى یافت، آنرا به حق یا به باطل رد مى کرد. چنانچه غمارى سنى مى گوید: «الذهبی اذا رأى حدیثا فی فضل علی(رضی الله عنه)بادر إلى إنکاره بحق و بباطل، کان لایدری ما یخرج من رأسه».[۹۵
سؤال ۴۵: آیا صحیح است که امام بخارى براى حضرت على(رضی الله عنه) فضیلتى را برتر از سایر صحابه [۹۶] قائل نبود و ایشان را با سائر صحابه [۹۷یکسان مى دانست؟ [۹۸] و أحیاناً خلافت و امامت حضرت را نیز زیر سؤال مى برد و به اصطلاح قائل به نظریه تثلیث در خلافت است؟ و در کتاب ـ الأوسط ـ خود که نام خلفاء و امراء و مدت حکومت آنان را ذکر مى کند نامى از خلافت ایشان به میان نمى آورد [۹۹] و یا از حکومت حضرت على تعبیر فتنه مى کند؟

سؤال ۴۶: آیا صحیح است که مى گویند: طراح نظریه تثلیث بنى امیه بودند، و آنها چنین شایع مى کردند که خلفا فقط سه نفرند. و حضرت على أصلا خلیفه نبود و ابن تیمیه که این تز را ترویج مى دهد، پیرو همان خط و سمت و سو مى باشد؟
«
قال سعید: قلت لسفینه: إن هولاء یزعمون أن علیاً لم یکن بخلیفه؟ قال: کذبت إستاه بنى الزرقاء، یعنى بنى امیه».[۱۰۰

سؤال ۴۷: آیا صحیح است که امام ابن تیمیه، منکر خلافت حضرت على(رضی الله عنه) است و سعى مى کند که چنین رواج دهد که خلیفه چهارم حضرت على(رضی الله عنه)نیست! در حالیکه ابن کثیر مى گوید: حدیث «خلافه نبوه ثلاثون عاماً»، رد نواصب از بنى امیه و اتباع و پیروان آنان از اهل شام در ارتباط با انکار خلافت على(رضی الله عنه) است.
«هذا الحدیث فیه رد صریح… على النواصب من بنی امیه و من تبعهم من أهل الشام فى إنکار خلافه علی بن ابیطالب».[۱۰۱
ابن تیمیه مى گوید: «و نحن نعلم أن علیا لمّا تولى، کان کثیر من الناس یختار ولایه معاویه و ولایه غیرهما…».
و همو مى گوید: «انّ فیهم من کان یسکت عن علی، فلا یربّع به فى الخلافه لأن الامه لم تجتمع علیه. و کان بالأندلس کثیر من بنی أمیه یقولون: لم یکن خلیفه و انما الخلیفه من إجتمع الناس علیه و لم یجتمعوا على علّی… ».
بالاخره ایشان، این تفکر (تثلیت) ـ را رواج مى دهد.

سؤال ۴۸: آیا صحیح است که امام احمدبن حنبل، پیروان نظریه تثلیث و کسانى که امامت را براى حضرت على(رضی الله عنه) نپذیرند، گمراه تر از الاغ مى داند و مى گوید: «من لم یثبت الامامه لعلی فهو أضلُّ من حمار».[۱۰۲
و دستور قطع رابطه با این افراد را داده و مى گوید: «من لم یربّع علی بن ابیطالب الخلافه فلا تکلّموه ولا تناکحوه».[۱۰۳
و در جاى دیگر ضمن حمله به طرفداران این نظریه، گفته است: این قول پست و زشتى است.
«هذا قول سوء ردیء».[۱۰۴
آیا طبق نظر امام الحنابله، امام ابن تیمیه گمراهتر از حمار است و باید او را طرد کرد؟ و همچنین امام بخارى که طرفدار این نظریه است؟ پس چگونه او را از بزرگترین محدثان و کتاب او جزء صحاح شمرده مى شود؟

سؤال ۴۹: آیا صحیح است که مى گویند آنقدرى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ درباره فضائل علی(رضی الله عنه) با سندهاى صحیح آمده، درباره هیچ یک از صحابه نیامده و این حقیقت را احمد بن حنبل و نسائى و نیشابورى و دیگران تصریح کرده اند.[۱۰۵
«لم یرد فی حق احد من الصحابه بالأسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی(رضی الله عنه)».
و حسکانى حنفى مى گوید: على صدو بیست فضیلت دارد که احدى از اصحاب پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ با او در آنها شریک نیستند، و هر فضیلتى را دیگر صحابه دارند، على با آنان شریک بود.
«کان لعلى بن ابى طالب عشرون و مائه منقبه لم یشترک معه فیها احد من أصحاب محمد ـ صلى الله علیه و سلم ـ و قد اشترک فى مناقب الناس».[۱۰۶
پس تکلیف ما با کسانى که از شأن و فضائل على مى کاهند و دیگران را بر او مقدّم مى دارند و على را با سائر صحابه یکسان مى دانند و خلفاء ثلاثه ـ رضى الله عنهم ـ را بر او ترجیح مى دهند ـ همانند امام بخارى ـ چیست؟

سؤال ۵۰: آیا صحیح است که افرادى از صحابه که حدیث غدیر را کتمان کردند و به رغم درخواست حضرت على(رضی الله عنه)، آنرا اعلام نکردند، گرفتار نفرین ایشان شده و هر کدام به دردى مبتلا شدند؟ [۱۰۷
۱
ـ أنس بن مالک گرفتار بیمارى بَرَص ـ پیسى [۱۰۸] ـ شد.
۲
ـ براء بن عازب، نابینا شد.
۳
ـ زید بن ارقم، نابینا شد.
۴
ـ جریربن عبداللّه بجلى، اعرابى گردید.[۱۰۹
۵
ـ معیقیب (ابن أبى فاطمه دوسى) [۱۱۰] مبتلا به بیمارى جذام(خوره) شد؟

سؤال ۵۱: آیا صحیح است که مى گویند از اختصاصات پیامبر اکرم این است که فرزندان دخترش به ایشان نسبت داده مى شوند: «إنَّ اللّه جعل ذریتی فی صلب علی(رضی الله عنه)» چنانچه قلقشندى [۱۱۱] به آن تصریح دارد.
ولى مى بینیم بعضى از رواه حدیث ـ که از نظر ما اهل سنت و جماعت ثقه هستند ـ به حسنین دشنام و سب مى کنند. و بعضى از تابعین و صحابه در قتل آن دو سبط نقش داشته و در عین حال هیچ نقطه ضعفى براى آنان شمرده نمى شود؟.
مثلا: در باره عمربن سعد، عجلى مى گوید: «هو تابعی ثقه. وهو الذی قتل الحسین».[۱۱۲
سؤال ۵۲: آیا صحیح است که مى گویند: پیامبر اکرم در یوم الدار ـ روزى که سران قریش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: «انت اخی و وزیری و وصیی و وارثی و خلیفتی من بعدی» یعنى تو برادر و وزیر و وصى و جانشین پس از من هستى چنانچه قوشچى [۱۱۳] و حلبى [۱۱۴] و دیگران همین متن را آورده اند. ولى افرادى همانند ابن کثیر [۱۱۵] این عبارات را حذف و به جاى آن کلمه: کذا و کذا گذاردند، چرا؟
راستى اگر این مضمون از پیامبر اکرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انکار وصایت و جانشینى حضرت على(رضی الله عنه) اصرار داریم؟ آیا این ردّ قول رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟ آیا مبهم کردن کلام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و آوردن کلمه «کذا و کذا» به جاى «وزیری ووصی» خیانت در امانت نیست؟ و آیا یهود و مشرکین مکه در مقام مخالفت با اسلام و پیامبر اکرم غیر از این شیوه را پیش گرفته بودند؟.

سؤال ۵۳: آیا صحیح است که مى گویند: امام بخارى حدیث غدیر را کتمان کرده و آنرا ـ به رغم صحت سند و تواتر نقل ـ در کتاب خود نیاورده؟ و علّت آن همان احساس کینه و بغض نسبت به حضرت على(رضی الله عنه) بوده؟
اینک چند اعتراف از علماء ما بر صحت حدیث:
۱
ـ ابن حجر مى گوید: حدیث غدیر بلاشک صحیح است و جمعى از محدثان آنرا آورده اند. همانند ترمذى و نسائى و احمد. و اسناد و طرق آن بسیار زیاد است، ولذا شانزده صحابى، آنرا از پیامبر نقل کرده اند. و احمد بن حنبل مى گوید: سى نفر از صحابه این حدیث را از پیامبر شنیده و در زمان خلافت حضرت على(رضی الله عنه)بر این حدیث شهادت دادند ـ چون اختلافات داخلى روى داد ـ و بسیارى از أسناد آن صحیح و حسن است، و لذا هیچ اعتنائى که به قول کسى که در صحت آن قدح و اشکال کند نمى شود.[۱۱۶
۲
ـ ذهبى مى گوید: أمّا حدیث «من کنت مولاه» اسناد خوبى دارد. و من در این زمینه کتابى نوشته ام.[۱۱۷
۳
ـ همو گوید: طبرى اسناد و طرق حدیث غدیر خم را در مجموعه چهار جلدى جمع و گردآورى کرده است و من بخشى از آن را دیده و از گستردگى دامنه این روایات مبهوت شدم و به محقق شدن واقعه غدیر جزم و قطع پیدا کردم.[۱۱۸
۴
ـ همو گوید: این حدیث ـ من کنت مولاه ـ حسن و بسیار عالى السند است و متن و مضمون آن نیز متواتر است.[۱۱۹
۵
ـ شمس الدین شافعى مى گوید: این حدیث از امیر المؤمنین به تواتر رسیده، البته خود این حدیث نیز از پیامبر متواتر است و جمع زیادى از محدثان آنرا نقل کرده اند. ولذا تلاش بعضى براى تضعیف آن ـ از کسانى که در این علم تخصصى ندارند ـ بى فائده است.[۱۲۰
۶
ـ قرطبى: حدیث مؤاخاه و روایت خیبر، و حدیث غدیر، تماماً از احادیث و آثار ثابت و مسلّم است.[۱۲۱
و با این همه چرا توجیه مى کنیم، و اصرار می ورزیم که این حدیث دلالتى بر جانشینى و خلافت حضرت على(رضی الله عنه)ندارد؟ راستى اگر این حدیث درباره ابوبکر(رضی الله عنه) بود، بازهم همین برخورد را داشتیم؟!.
سؤال ۵۴: آیا صحیح است که مى گویند، علماء رجال ما، انحراف از معاویه و عمروعاص را گناه نابخشودنى مى دانند، ولى انحراف از حضرت على(رضی الله عنه)را امرى عادى دانسته و از کنار آن به سادگى مى گذرند. چنانچه ذهبى دو موضع متفاوت در برابر نسائى و حریزبن عثمان دارد. نسبت به نسائى مى گوید: او از معاویه و عمروعاص منحرف و رویگردان است. خدا او را ببخشد.[۱۲۲] ولى نسبت به حریز بن عثمان که على(رضی الله عنه) را لعن مى کرد. بدون تأمل او را ثقه مى خواند!.[۱۲۳
سؤال ۵۵: آیا صحیح است که سفیان ثورى ـ که از محدثین بزرگ ما است ـ از آوردن فضائل و مناقب حضرت على(رضی الله عنه) کراهت داشته و ناراحت مى شد؟
ذهبى آورده است: «عن سفیان قال: ترکتنی الروافض، وأنا أبغض أن أذکر فضائل علی(رضی الله عنه)».[۱۲۴
یعنى شیعه در حالى مرا رها کردند که نقل فضائل على(رضی الله عنه) را مبغوض مى دارم.
راستى مگر امام ذهبى از صحابه کرام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نقل نکرده که علامت منافقان بغض على(رضی الله عنه) است؟
«
ما کنّا نعرف المنافقین الا ببغض علی(رضی الله عنه)».[۱۲۵
آیا کسى که این چنین باشد مى توان به احادیث و نقل او اعتماد کرد و او را هم طراز ابوبکر و عمر خواند؟ «کان الثوری عندنا امام الناس وکان فی زمانه کأبی بکر وعمر فى زمانهما».[۱۲۶
مگر اینکه خود جناب ابوبکر و عمر(رضى الله عنهما) نیز چنین روحیه اى داشته، و در برخورد با على(رضی الله عنه) اینگونه بودند؟
سؤال ۵۶: آیا صحیح است که اجماع مسلمین بر این است که فاطمه زهرا ـ رضى الله عنها ـ سید و سرور زنان جهان است و احدى در فضیلت به ایشان نمى رسد، خواه حضرت عائشه و یا غیر او؟ و براین معنا دوست و دشمن ـ اهل بیت ـ اتفاق نظر دارند. چنانچه ابوبکر بن داود و مالک و ابن ابی الحدید و دیگران این را گفته اند.[۱۲۷] بنابراین، چرا نسبت به عائشه این همه بزرگ نمائى مى شود؟ و چرا آنقدرى که در خطبه هاى جمعه، و در کتابهاى ما از عائشه ـ رضى الله عنها ـ اسم برده مى شود، سخنى از سیده نساء العالمین (سرور زنان جهانیان) به زبان نمى آوریم؟
عائشه و امهات المؤمنینl
سؤال ۵۷: آیا صحیح است آنچه را که بخارى و ذهبى و دیگران مى گویند: زنان پیامبر اکرم دو حزب بودند؟ یک حزب به سرکردگى عائشه و حفصه، و حزب دیگر در آن ام سلمه و سائر زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بودند [۱۲۸] و حکومتها از حزب عائشه حمایت مى کردند; نمونه ها:
۱
ـ خلیفه دوم به هر کدام از زنان پیامبر ده هزار درهم (یا دینار) مستمرى مى داد ولى به عائشه دو هزار بیشتر از دیگران.
۲
ـ معاویه یک حواله صدهزار ـ درهم ـ (یا دینارى) براى عائشه فرستاد.
۳
ـ همو: یک گردنبند که بهاى آن صدهزار بود، براى عائشه فرستاد.
۴
ـ عبداللّه بن الزبیر مبلغ صدهزار براى عائشه حواله کرد.[۱۲۹
سؤال ۵۸: آیا صحیح است که مى گویند حضرت عائشه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم، شوهر کرده، و نام همسرش جبیر بود و ابوبکر(رضی الله عنه) او را باز پس گرفته و پس از گرفتن طلاق، او را به عقد پیامبر اکرم درآورده است؟
و مى گویند علت تأکید فراوان عائشه بر اینکه من بِکر بودم، شاید دفع این احتمال باشد.
«
ابن سعد: خطب رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عائشه الى أبی بکر الصدیق: فقال: یا رسول الله، انی کنت اعطیتها مطعماً لابنه جبیر، فدعنی حتّى أسلَّها منهم فاستلها منهم فطلقها، فتزوجها رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ».[۱۳۰
البته ـ تا آنجا که مى دانم ـ احدى از شیعه این عقیده را ندارد، و در هیچ یک از کتابهاى آنان این مطلب یافت نمى شود، ولى متأسفانه در این کتاب، که از قدیمى ترین ـ منابع ما اهل سنت است، این قصه آمده است.
ذهبى از عائشه نقل مى کند: «لقد أعطیت تسعاً ما أعطیتها امرأه بعد مریم: لقد نزل جبرئیل بصورتی… ولقد تزوجنی بکراً وما تزوج بکراً غیری.. وإن کان الوحی لینزل علیه وانی لمعه فی لحافه…».[۱۳۱
سؤال ۵۹: آیا صحیح است که مى گویند به دستور عائشه، ام المؤمنین از آوردن جنازه سید شباب اهل الجنه (سرور جوانان اهل بهشت; حضرت حسن(رضی الله عنه) کنار قبر پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جلوگیرى شد؟
در حالیکه خود عائشه ـ رضى الله عنها ـ درخواست کرد که جنازه سعدبن أبى وقاص را به مسجد پیامبر آورده و بر آن نماز گذارند.[۱۳۲] آیا عائشه ام المؤمنین نبوده یا حضرت حسن(رضی الله عنه) جزء مؤمنین نبود؟ یا نسبت به فرزندان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کینه و دشمنى داشت؟
سؤال ۶۰: آیا صحیح است که مى گویند ابن زبیر، عائشه ـ رضى الله عنها ـ را فریب داد تا غائله جنگ جمل و خونریزى و کشتار میان مسلمین را به راه اندازد. چنانچه این حقیقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مى کند.
ذهبى مى گوید: «قالت عائشه اذا مرَّ ابن عمر، یا ابا عبدالرحمن ما منعک أن تنهانی عن سیری؟ قال: رأیت رجلا قد غلب علیک ـ یعنى ابن الزبیر ».[۱۳۳
با این حقایق تاریخى، چرا ما غائله جنگ جمل را توجیه، و ساحت آتش افروزان را پاک و دامن توطئه گران را تطهیر و جریان جمل را به مردى افسانه اى و خیالى به نام عبدالله سبا نسبت مى دهیم؟ چرا عبدالله بن زبیر و… را از صحنه توطئه دور مى دانیم؟

سؤال ۶۱: مى گویند: جناب عائشه مطالبى را که در آن تنقیص و توهین و سبک کردن پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ است. به عنوان روایت نقل مى کند. که البته براى هر انسان غیرتمندى غیرقابل تحمّل است و از شنیدن آن ابا دارد [۱۳۴]، و بعضى از آنها نیز قطعاً دروغ است و با موازین شرع و سیره پیامبر تناسب ندارد.
۱
ـ عائشه مى گوید: «تزوجنی بکراً» ; هنگام ازدواج من بکر بودم.
۲
ـ همو مى گوید: «کان رسول الله یأتیه الوحی، وانا وهو فی لحاف» [۱۳۵] هنگامیکه زیر یک لحاف بودیم وحى بر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نازل مى شد.
۳
ـ «إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کان یقبّل وهو صائم» [۱۳۶] عائشه روایت مى کند پیامبر اکرم همسر را مى بوسید در حالیکه روزه بود.
۴
ـ «عائشه: دخل علىٌّ رسول اللّه وعندی جاریتان تغنّیان بغناء بعاث فاضطجع على الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبکر فانتهرنی، وقال: مزماره الشیطان عند النبی فأقبل علیه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا».[۱۳۷] روزى پیامبر بر من وارد شد در حالیکه دو کنیز مشغول آواز خواندن بودند، حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابید، ناگهان ابوبکر وارد شده و مرا نهیب داده و گفت: موزیک شیطان در خانه پیامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها کارى نداشته باش ـ یعنى بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همین که ابوبکر کمى غفلت کرد به دو خواننده اشاره کردم که صحنه را ترک کنند.
۵
ـ تماشا و مشاهده رقص: «عن عائشه: قالت: وکان یوم عید یلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وإما قال: تشتهین، تنظرین؟ فقلت: نعم، فأقامنی وراءه، خدی على خده وهو یقول: دونکم یا بنی أرفده حتى مللت قال: حسبک قلت: نعم: فقال: فاذهبی».[۱۳۸
۶
ـ «وعنها جاء حبش یزفنون فی یوم عید فی المسجد، فدعانی النبی فوضعت رأسی على منکبه، فجعلت أنظر الى لعبهم حتى کنت أنا التی أنصرف عن النظر الیهم».[۱۳۹
یعنى گروهى از حبشه در روز عید به مسجد آمده و در حالیکه مى رقصیدند پیامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاى آنان پرداختم.
عسقلانى مى گوید این جریان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجرى یعنى به هنگامیکه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.[۱۴۰
۷
ـ «عن عائشه: کنت بین یدی رسول اللّه ورجلای فی قبلته ـ مزاحمه لسجدته ـ فإذا سجد غمزنی فقبضت رجلی، فاذا قام بسطتها».[۱۴۱
عائشه مى گوید: در برابر پیامبر اکرم دراز کشیده و مى خوابیدم. و دوپایم را در محل سجده پیامبر قرار مى دادم. چون ایشان به سجده مى رفت مرا «منگوش» مى گرفت!! پس فوراً پایم را جمع مى کردم. و چون پیامبر ـ براى رکعت دیگرى ـ برمى خواست دوباره پایم را دراز مى کردم.
سؤال ۶۲: آیا درست است که مى گویند نظر عائشه ـ رضى الله عنها ـ جواز رضاع کبیر، بود. یعنى براى محرم شدن کافى بود مردى از سینه زنى پنج مرتبه شیر بخورد، آن وقت آن زن مادر او، خواهر آن زن خاله او مى شود… و جناب عایشه اگر دوست داشت مردى را ببیند و اجازه ورود به خانه اش بدهد، دستور مى داد تا نزد دختران خواهرش ـ اسماء ـ برود و شیر بخورد، تا محرم او بشود! ولى ام سلمه و سایر زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به شدت با این نظر مخالفت مى کردند
ابو داود مى گوید: «عن عائشه وام سلمه أنّ ابا حذیفه کان تبنّى سالماً وأنکحه ابنه أخیه… فجاءت امرأه أبی حُذیفه فقالت: یا رسول اللّه: انا کنا نرى سالما ولدا وکان یأوی معی، ومع أبی حذیفه فی بیت واحد ویرانی فضلا.[۱۴۲] وقد أنزل اللّه فیهم ما قد علمت، فکیف ترى فیه؟ فقال لها النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أرضعیه، فأرضعته خمس رضعات فکان بمنزله ولدها من الرضاعه، فبذلک کانت عائشه تأمر بنات أخواتها وبنات إخوتها أن یرضعن من أحبّت عائشه أن یراها ویدخل علیها وإن کان کبیراً، خمس رضعات ثم یدخل علیها وأبت اُمّ سلمه وسائر ازواج النبی أن یدخلن علیهنّ بتلک الرضاعه أحداً حتى یرضع فی المهد».[۱۴۳
سؤال ۶۳: آیا صحیح است که مى گویند عائشه مصحف خاصى داشته و آنرا مصحف عائشه مى نامیدند.[۱۴۴
و همچنین بعضى صحابه، مصحف هائى داشتند: مصحف سالم مولى حذیفه، و مصحف ابن مسعود، و مصحف أبى بن کعب، مصحف مقداد، مصحف معاذ بن جبل، و مصحف أبو موسى أشعرى.[۱۴۵
این مصحفها با مصحف فاطمه و مصحف على چه فرقى دارد؟ و چرا از این جهت ما به شیعه اشکال مى کنیم؟.

سؤال ۶۴: آیا صحیح است که بعضى از صحابه پیامبر اکرم همانند مسطح بن أثاثه، و حسان بن ثابت و حمنه [۱۴۶] ـ عائشه ـ رضى الله عنها ـ را متهم به فحشاء و زنا نمودند و پیامبر اکرم نیز حدّ بر آنان جارى کرد. و در هیچ یک از کتابهاى شیعه این اتهام و نسبت ناروا یافت نمى شود. و در عین حال ما این تهمت را ـ به دروغ ـ به شیعه نسبت مى دهیم! راستى انگیزه این دروغگوئى و تهمت ناروا چیست؟
سؤال ۶۵: آیا صحیح است که ام المؤمنین عائشه ـ رضى الله عنها ـ بیست هزار نفر از مؤمنان، و اولاد خود را در جنگ جمل به قتل رسانیده و به کشتن داد و اگر کسى به او اعتراض مى کرد، به شدّت با او برخورد مى کرد؟ چنانچه با ام اوفى برخورد تندى کرده و او را دشمن خدا خوانده و دستور داد او را از محفل طرد کنند، ابن عبد ربه مى گوید:
«
دخلتْ ام أوفى العبدیه بعد الجمل على عائشه، فقالت لها: ما تقولین فى إمرأه قتلت إبناً لها صغیراً؟ قالت: وجبت لها النار. قالت: فما تقولین فى إمراه قتلت من اولادها ألاکابر عشرین ألفاً فى صعید واحد؟ قالت: خذوا بید عدوّه اللّه».[۱۴۷
سؤال ۶۶: آیا صحیح است که مى گویند بعضى از همسران پیامبر اکرم أمهات المؤمنین، مرتد شده و از دین اسلام برگشته و کافر شدند. همانند قتیله خواهر اشعث ابن القیس، که پس از عقد و تزویج، با او چون خبر رحلت پیامبر اکرم را شنید از دین برگشته و کافر شد و عکرمه فرزند ابوجهل با او ازدواج کرد. و ابوبکر خواست عکرمه را به جرم ازدواج با او، به آتش بکشد.
اگر این جریان واقعیت داشته باشد چرا ما براى تمامى نساء النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حرمت قائل هستیم و آنانرا فوق انتقاد و اشکال مى دانیم و همه را اهل بهشت و مصون از هرگونه گناه مى پنداریم.
ابن الاثیر مى گوید: «ان النبى توفى و قد ملک امراه من کنده یقال لها قتیله، فارتدت مع قومها فتزوجها بعد ذلک عکرمه بن أبى جهل بکراً، فوجد ابوبکر من ذلک وجداً شدیداً».[۱۴۸

سؤال ۶۷: آیا صحیح است حضرت عمر ـ رضى الله عنه ـ بعضى زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را از زوجیت و ام المؤمنین بودن ـ پس از رحلت پیامبر ـ خارج کرد. چنانچه طحاوى این مطلب را از غلابى نقل مى کند:
«
عن الشعبى: إن نبی الله صلى الله علیه و سلم تزوج قتیله بنت قیس و مات عنها ثم تزوجها عکرمه، فأراد ابوبکر أن یقتله. فقال له عمر انّ النبی: لم یحجبها و لم یقسِّم لها و لم یدخل بها و ارتدت مع اخیها عن الاسلام و برئت من الله تعالى و من رسوله. فلم یزل به حتى ترکه».[۱۴۹
«
ففى هذا الحدیث ان ابابکر أراد أن یقتل عکرمه لمّا تزوج هذه المراه لأنها کانت عنده من أزواج النبی اللاتی کنَّ حرمن على الناس بقول الله تعالى: و ما کان لکم أن توذوا رسول الله
و أن عمر أَخرجها من أزواج النبى بردَّتها التى کانت منها. اذ کان لا یصلح لها معها أن تکون للمسلمین».[۱۵۰
یعنى ابوبکر(رضی الله عنه) مى خواست عکرمه را اعدام کند، چون با یکى از زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ که بر مردم حرام هستند ازدواج کرده.
و عمر ـ رضى الله عنه ـ نیز او را از مقام زوجیت و همسرى پیامبر اکرم در اثر ارتداد او انداخت، چون با این ارتداد صلاحیت ام المؤمنین را نداشت.
صحابهl
سؤال ۶۸: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به احدى جز عبدالله بن سلام بشارت بهشت را نداده. چنانچه سعد وقاص مى گوید: من از پیامبر درباره احدى بشارت بهشت را جز درباره عبدالله بن سلام نشنیدم.
«
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص: ما سمعت النبی یقول لأحد یمشی على الأرض انه من اهل الجنه اِلاّ لعبدالله بن سلام».[۱۵۱
و به نقل صحیح مسلم: «لا اقول لأحد من الاحیاء، انه من اهل الجنه الا لعبدالله بن سلام».[۱۵۲
البته سعد وقاص این مطلب را براى فرزندش عامر که از تابعین است و پس از رحلت پیامبر اکرم به دنیا آمده، نقل کرده و این مطلب، چگونه با حدیث عشره مبشره که ما مدّعى صدور آن هستیم جمع مى شود؟ با توجه به اینکه این روایت را صحیح بخارى و مسلم نقل کرده، و حدیث عشره مبشره را نه مسلم و نه بخارى نقل کرده است.
سؤال ۶۹: آیا صحیح است که بعضى از اصحاب پیامبر جزء منافقان بوده و هرگز وارد بهشت نمى شوند؟
در صحیح مسلم از پیامبر اکرم آورده است: «فی أصحابی إثناعشر منافقاً، فیهم ثمانیه لا یدخلون الجنه حتى یلج الجمل فی سمِّ الخیاط….». [۱۵۳]

سؤال ۷۰: آیا صحیح است که قاتلان عثمان از صحابه کرام رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بودند؟
۱
ـ همانند فروه بن عمرو أنصارى ـ که از اصحاب بیعت عقبه بود.[۱۵۴
۲
ـ محمد بن عمرو بن حزم انصارى، که پیامبر اکرم او را نام گذارى کرد.[۱۵۵
۳
ـ جبله بن عمرو ساعدى انصارى بدرى، که از دفن جنازه عثمان در بقیع هم ممانعت کرد.[۱۵۶
۴
ـ عبداللّه بن بُدیل بن ورقاء خزاعى که پیش از فتح مکه اسلام آورده، و به گفته امام بخارى: او رگ گردن عثمان را برید.[۱۵۷
۵
ـ محمد بن ابى بکر، که در سال حجه الوداع به دنیا آمده و به گفته امام ذهبى او جزء محاصره کنندگان خانه عثمان (رضى اللّه عنه) و ریش او را کشیده و به او مى گفت: اى یهودى خداوند تو را رسوا کند.[۱۵۸
۶
ـ عمرو بن الحمق: که او جزء صحابه رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و به گفته امام مزّى در حجه الوداع با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بیعت کرده، و به گفته امام ذهبى: نُه ضربه خنجر به او زده و گفت: سه تا را به خاطر خدا و شش ضربه را به خاطر خودم به تو مى زنم.[۱۵۹
«
وثب علیه عمرو بن الحمق و به ـ عثمان ـ رَمَق و طعنه تسع طعنات، و قال: ثلاث للّه و ستّ لما فى نفسى علیه».
۷
ـ عبدالرحمن بن عدیس که جزء أصحاب بیعت شجره بوده و به گفته قرطبى: او رهبر شوریان مصر علیه عثمان بود که بالاخره عثمان را به قتل رسانیدند.[۱۶۰
سؤال ۷۱: آیا صحیح است که ما اهل سنت به بعضى از صحابه کرام رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ سب و دشنام داده و آنان را لعن مى کنیم. ما قاتلان عثمان را نفرین مى کنیم و حال آنکه آنان صحابه پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـو از اصحاب شجره و بیعت عقبه و بدر، بوده و در جهاد با رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در جنگهاى بدر و اُحد و حنین و فتح مکه شرکت کرده بودند.
ولى امام ذهبى در مقام نفرین به آنان مى گوید: «کل هولاء نبرأ منهم و نبعضهم فى الله… نرجو له النار».[۱۶۱
یعنى ما از اینان بیزارى مى جوئیم، و آنان را براى خدا مبغوض مى داریم. و براى آنان آرزوى جهنم را داریم.
و امام ابن حزم مى گوید: «لعن اللّه من قتله و الراضین بقتله [۱۶۲]… بل هم فساق محاربون سافکون دماً حراماً عمداً بلا تأویل على سبیل الظلم و العدوان فهم فسّاق ملعونون». [۱۶۳
و امام جمعه شهر ما ـ چابهار ـ نیز درباره قاتلان عثمان مى گوید:
باغیان بى دین مصر و کوفه و بصره بر علیه حضرت عثمان شوریدند… این باغیان فجّار و ستمکاران جهنمى….نقشه هاى ناجوانمردانه باغیان منافق را… ظالمان بى دین و بى مروت با ضرب شمشیر انگشتان دست وى را قطع کردند. [۱۶۴
سؤال ۷۲: آیا صحیح است که مى گویند در لیله العقبه ـ هنگامیکه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ از تبوک مراجعت مى کرد و قصد عبور از گردنه را داشتند دوازده نفر از صحابه کرام قصد ترور و کشتن پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ را داشته و در حالیکه صورتهاى خود را بسته بودند به حضرت حملهور شدند… راستى این دوازده نفر چه کسانى هستند؟
امام ابن حزم نام پنج نفر را برده که براى من بسیار شگفت انگیز است آنجا که مى فرماید:
«
أن ابابکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبى وقّاص أرادوا قتل النبی و إلقاءهُ من العقبه فى تبوک». [۱۶۵] هرچند، ابن حزم راوى این حدیث را که ولید بن جمیع مى باشد ضعیف مى داند. ولى علماء رجالى ما اهل سنت همانند ابو نعیم و ابوزرعه و یحیى بن معین و احمد بن حنبل، و ابن حبان و عجلى و ابن سعد و دیگران او را موثق مى دانند. [۱۶۶
حضرت استاد، باور کنید با خواندن این نص غرق در حیرتم، آیا موضع سلف صالح ما در برابر پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ این است؟!
سؤال ۷۳: آیا صحیح است که عده اى از صحابه کرام، جزء خوارج بوده و طبق حدیث پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آنان کافر [۱۶۷] و جزء سگهاى جهنم هستند. [۱۶۸
و نام این افراد از صحابه به قرار ذیل است:
۱
ـ عمران بن حطّان، مدح کننده عبد الرحمن بن ملجم [۱۶۹
۲
ـ ابو وائل شفیق بن سلمه، که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را درک و از ایشان روایت کرده.[۱۷۰
۴
و ۳ ـ ذو الخویصره و حرقوص بن زهیر السعدى که اصل و ریشه خوارج هستند.[۱۷۱
۵
ـ ذوالثدیه، که در نهروان کشته شد.[۱۷۲
۶
ـ عبداللّه بن وهب راسبى، که از سران خوارج بود.[۱۷۳
پس چرا ما مى گوئیم صحابه «کلّهم عدول» [۱۷۴] یعنى حتى کفار و سگهاى جهنم نیز عادل هستند!!
سؤال ۷۴: آیا صحیح است که مى گویند بسیارى از روایات و احادیث در فضائل حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) و حضرت عمر(رضی الله عنه)، دروغ کذب و ساخته و پرداخته جاهلان ما از اهل سنّت است؟
من این اعتراف را در سخنان امام عسقلانى دیدم بسیار تعجب کردم، که ما با دروغ و اکاذیب از مذهب خودمان تبلیغ و دفاع مى کنیم:
«
ینبغى أن یضاف الیها الفضائل، فهذه أودیه الاحادیث الضعیفه و الموضوعه… اما الفضائل، فلا تحصى کم وضع الرافضه فى فضل اهل البیت و عارضهم جهله اهل السنه بفضائل معاویه، بدوأ بفضائل الشیخین…». [۱۷۵] یعنى سزاوار است بر کتابهائى که ریشه ندارد کتابهاى فضائل را افزود چون اینها پر از احادیث ضعیف و ساخته شده است اما فضائل ـ ساختگى از حد شمارش خارج است چون رافضه در فضل اهل بیت حدیث وضع کردند و جهّال و افراد نادان از اهل سنت براى مقابله با آنان احادیث دروغ و جعلى در فضائل عمر و ابوبکر و معاویه ساختند.
راستى این یک اقرار و اعتراف به دروغ بودن بسیارى از فضائل شیخین نیست؟ و آیا نسبت به انکار فضائل اهل بیت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ یک ادعاى بیجا و گزافى نکرده است؟!

سؤال ۷۵: آیا درست است آنچه مى گویند که ابوهریره(رضی الله عنه)، دزد بوده و از اموال بیت المال مبالغ کلانى را اختلاس کرده بود و عمربن الخطاب به او مى گفت: «یا عدوالله وعدو کتابه سرقت مال الله».[۱۷۶] یعنى اى دشمن خدا و قرآن. اموال خدا را به سرقت بردى. آیا کسى که دشمن خدا و قران بوده و بر اموال خدا امین نباشد مى توان او را بر سنت و احادیث پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امین قرار داد.

سؤال ۷۶: آیا درست است که مى گویند: ابوهریره که راوى پنج هزار حدیث است، و فقط امام بخارى از او بیش از چهارصد حدیث آورده، این شخص، مورد وثوق حضرت على، و عمر و عائشه(رضی الله عنه) نبوده.[۱۷۷
ابوحنیفه مى گوید: تمامى صحابه عادل هستند مگر: ابوهریره و أنس بن مالک و…[۱۷۸
و عمربن الخطاب پس از تأدیب او به او گفت: «یا عدوّالله و عدوّ کتابه».[۱۷۹] و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: «اکثرت عن رسول الله [۱۸۰] و در جاى دیگر گفته: «ما هذه الأحادیث التی تبلغنا أنّک تحدّث بها عن النبی هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأیت إلاّ ما رأینا؟».[۱۸۱
و مروان حکم، در مقام اعتراض مى گوید: مردم ترا متهم مى کنند که این حجم زیاد از احادیث با مدت زمانى ـ کوتاه ـ که با پیامبر بودى تناسب ندارد. «انّ الناس قد قالوا: اکثر الحدیث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بیسیر».[۱۸۲
و گاهى که مى گفت: «حدثنی خلیلی ابوالقاسم، حضرت على(رضی الله عنه)او را منع کرده و گفت: متى کان خلیلا لک؟»[۱۸۳] مى گفت دوستم پیامبر، برایم حدیث کرد. حضرت على در مقام رد او مى گفت: چه زمان پیامبر دوست تو بود!!
و فخر رازى مى گوید: بسیارى از صحابه، ابوهریره را مورد طعن و رد قرارداده اند:
«
انّ کثیراً من الصحابه طعنوا فی أبی هریره وبیّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هریره روى أنَّ النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الى عائشه وام سلمه فقالتا: کان النبیّ یصبح ثم یصوم. فقال: هما أعلم بذلک. أنبأنی بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه کان میتاً فی ذلک الوقت».[۱۸۴
و ابراهیم نخعى درباره احادیث او مى گوید: «کان أصحابنا یَدَعون من حدیث ابی هریره».[۱۸۵
و مى گوید: «ما کانوا یأخذون من حدیث أبی هریره إلاّ ما کان من حدیث جنّه أو نار».

سؤال ۷۷: آیا صحیح است که ابوهریره روایاتى را در قدح و تنقیص و کوچک کردن مقام انبیاء نقل کرده و بخارى آنرا در صحیح خود نقل مى کند؟ براى نمونه:
۱
ـ حضرت ابراهیم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).
«
لم یکذب ابراهیم إلاّ ثلاث کذبات».[۱۸۶
فخر رازى مى گوید: کسى به أنبیاء خدا دروغ را نسبت نمى دهد مگر زندیق باشد. «لا یحکم بنسبه الکذب إلیهم إلاّ الزندیق».[۱۸۷
و در جاى دیگر مى گوید: نسبت دروغ به راوى حدیث ـ أبوهریره ـ آسانتر از نسبت آن به خلیل الرحمن است.
۲
ـ ابوهریره مى گوید: حضرت موسى پس از غسل کردن در آب لخت و عریان در جمع بنى اسرائیل حاضر شد، و تمامى بدن او مکشوف بود، به گونه اى که عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ دیده شد و اتهام به بیمارى ادره ـ قُر بودن ـ او نیز دفع شد.
«
فرأوه عریانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما یقولون».[۱۸۸

سؤال ۷۸: آیا درست است آنچه مى گویند: حدیث عشره مبشره از موضوعات و دروغ پردازیهاى حکومتهاى اموى و عباسى بوده و اگر صحیح بوده بخارى و یا مسلم آنرا نقل مى کردند.
و اگر صحیح بود: چرا ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ ، در روز سقیفه به آن استدلال نکرده، و حال آنکه به هر ضعیف و غیر ضعیفى استناد کردند. و استناد آنان به چنین حدیثى براى محکم کردن موقعیت خود بسیار مهم و لازم بود.
و مى گویند: دو سند دارد، در سند اول: حمید بن عبد الرحمن بن عوف است. که حمید از پدرش عبدالرحمن نقل مى کند، در حالیکه حمید هنگام رحلت پدر یک ساله بوده [۱۸۹] و در سند دیگر آن عبدالله بن ظالم است که بخارى، و ابن عدى، و عقیلى و دیگران او را تضعیف کرده اند. [۱۹۰

سؤال ۷۹: چگونه حدیث عشره مبشره صحیح است و حال آنکه متضمن اضداد مى باشد، و این به معناى تضاد در دین و بطلان دین است چون جمع بین الاضداد از محالات عقلى است.[۱۹۱] چون خط مشى حضرت ابوبکر با حضرت عمر فرق مى کرد. و گاهى یکدیگر را نفى مى کردند خط مشى حضرت عثمان با هر دو فرق مى کرد. و خط مشى حضرت على(رضی الله عنه)با هر سه فرق داشت. و اصلا ارزشى براى سیره شیخین قائل نبود. و به همین جهت در روز شورى شرط پیروى از سیره شیخین را نپذیرفت.[۱۹۲
خط مشى و روش عبدالرحمن بن عوف با عثمان کاملا متناقض و متضاد بود، و تا آخر عمر با او قهر کرده [۱۹۳] و در این حال فوت شد. خط مشى و روش حضرت على(رضی الله عنه)با طلحه و زبیر فرق مى کرد و لذا ریختن خونشان را مباح مى دانست و آنها نیز جنگ با حضرت على(رضی الله عنه) را جایز و قتل او را مباح مى دانستند حال آیا همه اینان جزو عشره مبشّره هستند. یعنى همه این روشهاى متناقض امضا شده و، اسلام و آیین پیامبر آنها را مى پذیرد؟
سؤال ۸۰: آیا صحیح است که مى گویند: عبدالله بن زبیر مدتهاى مدیدى خطبه جمعه را ایراد کرده ولى نام پیامبر و صلوات بر پیامبر را نیاورده است; بهانه او این بوده که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدى دارد. و نمى خواهد، آنها احساس غرور کنند.
ابن ابى الحدید مى گوید: «قطع ابن الزبیر فی الخطبه ذکر رسول الله جُمَعاً کثیره، فاستعظم الناس ذلک فقال: إنّی لا أرغب عن ذکره ولکن له اُهیل سوء إذا ذکرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أکبتهم».[۱۹۴
و ابن عبد ربه مى گوید: «وأسقط ذکر النبی من خطبته».[۱۹۵

سؤال ۸۱: آیا صحیح است که مى گویند: عبداللّه بن زبیر، بنى هاشم را در زندان عارم، جمع کرده، و قصد داشت همه را به آتش بکشد و براى این کار، هیزم نیز در دهانه زندان قرار داد.
ابن ابىالحدید مى گوید، «جمع بنی هاشم کلهم فی سجن عارم وأراد أن یحرقهم بالنار و جعل فی فم الشعب حطباً کثیراً».[۱۹۶

سؤال ۸۲: آیا صحیح است که پیامبر اکرم بدون دلیل و بدون استحقاق مسلمانان را سب و لعن و یا نفرین مى کرد؟ و آیا این شیوه با «خلق عظیم» پیامبر تناسب دارد؟ در حالیکه به نقل بیهقی هرگز دیده نشده که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کسى را سب کند «ما رأیت رسول الله یسبُّ احداً».[۱۹۷
مسلم نیسابورى در صحیح [۱۹۸] خود این اتهام را ـ نعوذ بالله ـ به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده و تیتر باب را چنین قرار داده: «باب من لعنه النبی او سبّه او دعا علیه ولیس هو أهلا لذلک..» سپس هفت روایت آورده که مضمون آن سبّ افراد غیرمستحق توسط پیامبر است!!.
آیا جعل این روایات به خاطر تطهیر و تبرئه کسانى نیست که مورد نفرین و لعن پیامبر قرار گرفته اند، همانند معاویه که پیامبر او را نفرین کرد (لا أشبع اللّه بطنه).
و همانند معاویه و عمر و بن عاص ـ رضى الله عنهما ـ که در حال او از خواندن بودند، و پیامبران دو را تفریق کرده و فرمود: «اللهم ارکسهما فی الفتنه رکساً و دعهما الى النار دعاً».۱۹۹
و همانند ابوسفیان و دو فرزندش: (اللهم العن الراکب والقائد والسائق).[۲۰۰
و همانند معاویه و عمروبن عاص که در حال آواز خواندن بودند و پیامبر هر دو را نفرین کرد.[۲۰۱] و همانند: متخلّفان از جیش و سپاه اسامه: «لعن اللّه من تخلف عن جیش اُسامه …».[۲۰۲
آیا براى دفاع از این افراد ـ که مورد لعن و طرد و نفرین پیامبر قرار گرفته ـ سزاوار است پیامبر را متهم کنیم آن هم به رفتارى بر خلاف اخلاق؟ آیا این ظلم به پیامبر اکرم نیست؟ و تکذیب آیه شریفه «انک لعلى خلق عظیم» [۲۰۳] نیست؟!

سؤال ۸۳: آیا صحیح است که پیامبر پیش از آنکه به سجده برود مى فرمود: «اللهم العن فلانا و فلانا» [۲۰۴] سپس تکبیر گفته و به سجود مى رفت. مقصود از این دو ـ فلان و فلان ـ چه کسانى هستند؟
سؤال ۸۴: آیا صحیح است که مى گویند در جنگ اُحد هنگامیکه کار بر مسلمانان سخت گردید دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصمیم به فرار و پناهندگى به یهود و نصارى داشتند و خداوند این آیه را نازل گردانید: (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصارى اولیاء) [۲۰۵] چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى کنند.[۲۰۶
راستى این دو نفر که بودند؟ بعضى گویند حضرت ابوبکر و حضرت عمر ـ رضى الله عنهما ـ بودند، آیا این حقیقت تلخ واقعیت دارد؟
سؤال ۸۵: آیا صحیح است که مى گویند بسیارى از صحابه پیامبر اکرم و حتى جناب عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) به اسلام خود شک داشته و ترس داشتند که مبادا منافق باشند؟ چنانچه ابن ابى ملیکه به این حقیقت تصریح مى کند، با این وصف چگونه ما اعتقاد به عدالت تمامى صحابه داریم؟ جائى که خودشان در اسلام خود تردید دارند، چگونه ما به عدالت آنان اذعان کنیم با اینکه امام بخارى و دیگران، این حقیقت تلخ را نقل مى کنند؟
ابن ابى ملیکه مى گوید: پانصد نفر از صحابه پیامبر اکرم را درک کرده ـ دیدم ـ که تمامى آنان از اینکه مبادا منافق باشند، در هراس و نگرانى بوده چون نمى دانستند که عاقبت آنان به چه خواهد انجامید.[۲۰۷
«
اردکتُ اکثر من خمسمائه من أصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کل منهم یخشى على نفسه النفاق، لانه لا یدری ما یختم له».
سؤال ۸۶: آیا صحیح است که مى گویند، صحابه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ یکدیگر را دشنام و سب و لعن مى کردند؟ چنانچه میان خالدبن ولید و عبدالرحمن بن عوف اتفاق افتاده و خالد او را سب کرد. و چنانچه بین عمار و عثمان روى داد. و عمار او را سب کرد و بین عثمان و عائشه و حفصه [۲۰۸] نزاع و دشنام روى داد، با این حال چرا ما سب صحابه را کفر و ارتداد مى دانیم؟.

سؤال ۸۷: آیا صحیح است که مى گویند: بخش کم و عدد قلیلى از صحابه تقریباً صدوسی و پنج نفر ـ به اعتراف ابن قیم ـ اهل فتوى بوده و دین را از آنها مى گرفتند. بنابراین چرا دور تمامى آنان حصار کشیده ایم. و همه را عادل دانسته و مدعى هستیم که دین خدا و قرآن و سنت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در گرو عدالت تمامى آنان است؟ آیا این غلو و یاوه گویى نیست؟.
ابن خلدون مى گوید: تمامى صحابه اهل فتوى نبوده و نه دین از تمامى آنان اخذ مى شد، بلکه اختصاص به حاملان قرآن و آشنایان به ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه قرآن، و ادله اى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ دریافت کرده، و یا از کسانیکه از پیامبر اکرم شنیده اند.[۲۰۹

سؤال ۸۸: آیا صحیح است که مى گویند: هنگامیکه اهل مدینه باخبر شدند که معاویه استاندارى مدینه را به زیاد بن أبیه سپرده، پیش از عزیمت او به حجاز تمامى اهل شهر، در مسجد پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اجتماع کرده و به قبر رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ پناه برده و تا سه روز در آنجا متحصن شده و به توسل و تضرع روى آورده و دعا کردند، که او به مدینه نیاید. زیرا ظلم و سفاکى و شدت عمل او را مى دانستند، لذا قبل از عزیمت او به حجاز دچار بیمارى سختى شده و در نزدیکى کوفه درگذشت.
حال اگر صحابه کرام رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به قبر پیامبر پناه برده و توسل و استغاثه مى کردند. چرا ما مدعى هستیم، که شرک و حرام است و موجب مباح شدن خون و جان و مال آنها مى شود؟
اگر ما مدعى پیروى از سلف هستیم، این سلف صالح به قبر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ متوسل شد. چنان چه مسعودى مى گوید:
«
فى سنه ثلاث و خمسین هلک زیاد بن أبیه… و قد کان کتب الى معاویه أنه قد ضبط العراق بیمینه، و شماله فارغه فجمع له الحجاز مع العراقین. واتصلت و لایته بأهل المدینه، فاجتمع الصغیر و الکبیر بمسجد رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و ضبحوا الى الله، و لاذوا بقبر النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ثلاثه ایام لعلمهم بما هو علیه من الظلم و العسف، فخرجت فى کفه بثره ثم حکها ثم سرت و اسودت فصارت أکله سوداء، فهلک بذلک».[۲۱۰

معاویه وlامویان
سؤال ۸۹: آیا صحیح است که حضرت معاویه(رضی الله عنه) در نامه اى که به محمد بن أبى بکر مى نویسد، اعتراف مى کند که حق خلافت با حضرت على(رضی الله عنه) بوده ولى ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ آنرا غصب کرده و هیچ مشروعیت نداشتند. «فلما اختار اللّه لنبیه ما عنده وأتمَّ له ما وعده وأظْهر دعوته وافلج حجته، قبضه اللّه إلیه، فکان ابوک و فاروقه اوّل من ابتزه وخالفه على ذلک. إتفقا واتسقا ثم دعواه إلى انفسهما».[۲۱۱
سؤال ۹۰: آیا صحیح است که مى گویند حضرت معاویه(رضی الله عنه) چهار پدر داشته و مادر ایشان حضرت هند جزء بدکاره هاى معروف و صاحب پرچم بوده چنانچه زمخشرى و ابوالفرج اصفهانى و ابن عبدر به و ابن الکلبى این حقیقت تلخ را نقل کرده اند
ابن کُلبى مى گوید: «کان معاویه لعماره بن ولید بن المغیره المخزومی و لمسافر بن أبی عمرو، و لابی سفیان و لرجل آخر سمّاه و کانت هند امّه من المغیلمات، و کان احبّ الرجال الیها السودان…».[۲۱۲
محمد بن سائب کلبى مى گوید: معاویه به چهار مرد نسبت داده مى شود به عماره بن ولید، و به مسافربن أبى عمرو، و به ابوسفیان و به شخصى ـ ظاهراً صباح ـ که نام او را برده اند و مادر ایشان حضرت هند از بدکاران صاحب پرچم بوده و از مردان سیاه بسیار خوشش مى آمد.
البته امام زمخشرى نیز این مطلب را آورده و مى فرماید:
معاویه فرزند چهار پدر بزرگوار بود، و نام آنها را ذکر مى کند.[۲۱۳
سؤال ۹۱: آیا صحیح است که حضرت معاویه(رضی الله عنه) در دوران خلافت و رهبرى امت اسلامى، شراب مى خورده و شراب وارد مى کرد.
امام احمد بن حنبل به نقل از ابن بریده آورده: روزى با پدرم بریده بر معاویه وارد شدیم از ما احترام کرده و طعام آوردند و تناول کردیم سپس مشروب آورد و خودش نوشید و به پدرم تعارف کرد. پدرم گفت: از روزى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ آنرا حرام کرده من به آن لب نزدم.
«
عبداللّه بن بریده قال: دخلت أنا و أبى على معاویه، فأجلسنا على الفرش، ثم أُتینا بالطعام فأکلنا ثم أتینا بالشراب، فشرب معاویه، ثم ناول أبی، ثم قال: ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ».[۲۱۴
سؤال ۹۲: آیا صحیح است که معاویه حق تعیین جانشین نداشته و طبق قرارداد صلح با حضرت حسن(رضی الله عنه) باید امر خلافت را پس از خود به مسلمین واگذار کند. ولى معاویه با این شرط ـ و سایر شرطها ـ مخالفت کرده و یزید را تعیین کرد. پس خلافت یزید مشروع نبوده و او فردى خارج بر تعهّدات پدر خود بشمار مى آید، پس چرا ما او را خلیفه، و امام حسین(رضی الله عنه) را خارجى و قیام کننده علیه خلیفه زمان خود مى دانیم؟!
ابن حجر مى نویسد: «هذا ما صالح علیه الحسن(رضی الله عنه) معاویه.. ولیس لمعاویه أن یعهد الى أحد من بعده عهداً بل یکون الامر بعده شورى بین المسلمین».[۲۱۵
یعنى.. معاویه حق ندارد پس از خود خلافت را به کسى واگذار کند، بلکه این امر پس ازخود به عنوان شورى بین مسلمین خواهد بود.
سؤال ۹۳: آیا صحیح است که مى گویند: معاویه بر دیانت غیر اسلام از دنیا رفت. و بزرگان اهل حدیث از ما اهل سنت همانند حمّانى او را غیر مسلمان خوانده، و بعضى دیگر چون عبدالرزاق و حاکم نیسابورى و امام على بن جعد بغدادى او را شدیداً مبغوض مى داشتند.
۱
ـ مخلد شعیرى مى گوید: در جلسه درس عبدالرزاق بودیم که سخن از معاویه به میان آمد، عبدالرزاق فوراً موضع گرفته و گفت: مجلس ما را با یاد نام فرزندان ابى سفیان نجس و کثیف نکنید.[۲۱۶
۲
ـ زیادبن أیوب مى گوید: از یحیى بن عبدالحمید حمانى شنیدم که مى گوید: معاویه پیرو آئین اسلام نبود.[۲۱۷
۳
ـ ابن طاهر مى گوید: حاکم نیسابورى ـ از معاویه رویگردان و منحرف و در (بدگوئى از او) و خاندان او غلو مى کرده و هرگز عذرخواهى نمى کرد. مى گویند: ابوعبدالرحمن سلمى بر او وارد شده ـ در همان روزهایى که خانه نشین شده و طرفداران بنى امیه ـ منبر و مجلس درس او را تعطیل و از بیرون آمدن از منزل ممانعت مى کردند ـ و گفتم: چه مى شد که به مسجد مى آمدى و کمى از فضائل ـ معاویه ـ اگر چه یک حدیث نقل مى کردى و خودت را از این گرفتارى ـ و ممنوع الخروج بودن ـ راحت مى کردى؟ ـ سه مرتبه ـ گفت: «لا یجیی من قلبی» هرگز. دلم راه نمى دهد ـ و چنین مطلبى را نمى توانم بر زبان جارى کنم.[۲۱۸
۴
ـ امام على بن جعد (متوفى ۲۳۴ هـ.) مى گوید: «و لکن معاویه ما اکره أن یعذبه الله» [۲۱۹] یعنى هیچ ناراحت نمى شوم، اگر خداوند معاویه را عذاب دهد.
سؤال ۹۴: آیا صحیح است که مى گویند حضرت معاویه هنگام ایراد خطبه و سخنرانى و به هنگامیکه روى منبر نشسته بود اخراج ریح مى کرده و باد معده رها مى کرد؟ چنانچه زمخشرى به این نکته اشاره کرده است؟
«
روزى به هنگام ایراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى ول کرد. و سپس براى توجیه این کار مؤدبانه خود گفت: اى مردم خداوند عز وجل بدن ما را آفریده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگیرى کنند. ناگهان یکى از حاضران ـ به نام صعصعه بن صوحان ـ گفت: آرى ولى جاى این کار در توالت و دستشویى است نه روى منبر، چون بدعت است، [۲۲۰] پس حرمت مسجد و منبر و حدیث و خطبه نماز چه مى شود؟
سؤال ۹۵: مى گویند تمامى احادیثى را که در فضیلت معاویه(رضی الله عنه)نقل مى کنند دروغ است و حتى یک روایت ـ صحیح ـ در فضل او نداریم.
و به این حقیقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفیها، اقرار کرده اند. (نظیر ابن تیمیه و عینى وابن حجر، وفیروزآبادى در کتاب سفر السعاده) و
۱
ـ ابن تیمیه مى گوید: «طائفه وضعوا لمعاویه فضائل ورووا الحدیث عن النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـفی ذلک کلها کذب».[۲۲۱
۲
ـ عینى مى گوید: «فان قلت: قدورد فی فضیلته ـ معاویه ـ أحادیث کثیره. قلت: نعم، ولکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الأسناد. نصّ علیه ابن راهویه والنسائی وغیرهما. فلذلک قال البخاری: باب ذکر معاویه ولم یقل: فضله، ولا منقبته».[۲۲۲
یعنى اگر بگوئید: در فضیلت معاویه احادیث زیادى نقل شده، مى گوئیم: آرى، ولى از نظر سند، هیچکدام صحیح نیست. و این معنا را بزرگانى همچو إسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران نیز گفته اند.
بدین جهت: بخارى در عنوان بحث معاویه گفته است: «باب ذکر معاویه» نام خود معاویه را آورده، ولى نگفته: باب فضل و یا مناقب معاویه. چون مناقب و فضائل، به سند صحیح نرسیده است.
۳
ـ شوکانى مى گوید: «إتفق الحفاظ على أنه لم یصح فی فضل معاویه حدیث».
یعنى حتى یک حدیث صحیح در فضیلت معاویه نداریم.[۲۲۳
۴
ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسى مى گوید:
«
ذلک الجاهل الذی أتى بالموضوعات السمجه فی فضائل معاویه، رواها عبیدالله السقطی، عنه فهو المتهم بها أو شیخه».[۲۲۴
یعنى این شخص، همان جاهل و نادانى است که احادیث جعلى و دروغ را در فضیلت معاویه آورده. و عبیدالله سقطى از او نقل مى کند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، یکى از آن دو نفر است.
سؤال ۹۶: آیا صحیح است که مى گویند در دوران مأمون عباسى، و به تشویق ایشان مردم معاویه را لعن و نفرین مى کردند.
«
قیل للمأمون: لو أمرت بلعن معاویه؟ فقال: معاویه لا یلیق أن یذکر فی المنابر، لکن أفتح أفواه أجلاف العرب لیلعنوه فی السوق و المحلّه والسکه وطرقهم».[۲۲۵
سؤال ۹۷: آیا صحیح است که متّهم کردن حضرت على(رضی الله عنه) به قتل عثمان(رضی الله عنه) یک بازى سیاسى بود؟ بازى گر اصلى آن حضرت معاویه و بنى امیه بودند. تا بدین وسیله: مانع از روى کار آمدن و تثبیت حکومت على(رضی الله عنه) بشوند، چنانچه ابن سیرین مى گوید: سراغ ندارم که على(رضی الله عنه)متّهم به قتل عثمان شده مگر زمانیکه با او براى خلافت بیعت کردند.
«
ما علمتُ أنَّ علیاً اتّهم فی قتل عثمان حتى بویع».[۲۲۶
سؤال ۹۸: آیا صحیح است که مى گویند اولین کسى که زیارت قبر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ را ممنوع کرد و از قبر شریف تعبیر به حَجَر ـ سنگ ـ کرد، مروان حکم ـ فرزند همان کسى که پیامبر اکرم او را از مدینه طرد و محکوم به تبعید کرده بود; چنانچه امام احمد بن حنبل بدان اشاره کرده است! راستى ما که امروزه زیارت قبر را جایز نمى دانیم دنبال و پیرو امویان هستیم!؟
امام احمد مى گوید: «أقبل مروان یوماً فوجد رجلا و اضعاً وجهه على القبر، فقال: اتدرى ما تصنع؟ فاقبل علیه، فإذا هو أبو أیوب؟ فقال: نعم، جئت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ و لم أت الحجر، سمعت رسول الله یقول: لا تبکوا على الدین اذا اولیه أهله، ولکن ابکوا علیه اذا ولیه غیر أهله».[۲۲۷
مروان بن حکم، روزى وارد مسجد شد، دید مردى صورت خود را بر قبر پیامبر نهاده است، مروان گردن او را گرفت و به او گفت مى دانى چه مى کنى؟ آن مرد که ابوایوب انصارى بود رو به مروان کرد و گفت: آرى، من به سوى سنگ نیامده ام من نزد پیامبر آمده ام، از رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلم ـ شنیدم که فرمود: زمانى که دین را دین دار رهبرى کند براى آن گریه نکنید، آنگاه گریه کنید که رهبرى دین را نااهل بر عهده گیرد.
و حاکم نیسابورى و امام ذهبى هر دو این حدیث را صحیح مى دانند.
پس از مروان، حجاج بن یوسف ثقفى نیز از قبر شریف پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ تعبیر یک مشت استخوان پوسیده و چوب ـ أعواد ـ کرد و دنباله ممنوعیت را گرفته و زائران را شدیداً توبیخ و آنان را زیان کار و خاسر خواند؟ من این مطلب را در الکامل مبرّد دیدم و واقعاً شگفت زده شدم!
مبرّد [۲۲۸] راجع به موضعگیرى حجاج بن یوسف در برابر عراقیهائى که قصد زیارت قبر پیامبر را داشتند و اعتراض شدید او به آنان چنین مى گوید:
«
قال حجاج بن یوسف لجمع یریدون زیاره قبر رسول الله من الکوفه: «تبألهم! إنما یطوفون بأعواد و رمه بالیه، هلا طافوا بقصر أمیرالمؤمنین عبدالملک ألا یعلمون أن خلیفه المرء خیر من رسوله».[۲۲۹
یعنى: اى زیان دیده ها و اهل خسارت و خسران، اینان گرد مشتى چوب و استخوان پوسیده طواف مى کنند!!! چرا گرد کاخ عبدالملک طواف نمى کنند، مگر نمى دانند: که جانشین شخص، از رسول و فرستاده او بالاتر است!!
راستى، این گونه حرکت، توطئه امویان براى خاموش کردن نور حق نیست؟
آیا ما پیروان سلف،… که زیارت قبور را حرام و شرک مى دانیم پیرو مذهب مروان حکم و حجاج بن یوسف هستیم؟ و آیا امام ما شیخ الاسلام ابن تیمیه، پیرو حجاج بن یوسف ـ همان که کعبه معظّمه را به منجنیق بست ـ مى باشد؟
راستى منطق امام عبدالوهاب که پیروان او چوب و عصاى خود را بهتر از پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مى داند، برگرفته از منطق حجاج بن یوسف نیست؟
«
قال بعض اتباعه بحضرته: عصاى هذه خیر من محمد، لأنه ینتفع بها فى قتل الحیّه و العقرب. و نحوها، و محمد قدمات، و لم یبق فیه نفع، و إنما هو طارش».[۲۳۰
بعضى از پیروان عبدالوهاب در حضور او مى گوید: عصاى من از محمدـ صلى الله علیه و سلّم ـ بهتر است، چون از عصا براى کشتن مار و عقرب استفاده مى کنم. ولى پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ پس از رحلت براى من سودى ندارد؟! راستى آنانکه پس از رحلت پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به قبر شریف استغاثه و توسل جستند همانند توسل اهل مدینه ـ چنانچه ام المؤمنین عائشه مى گوید ـ براى طلب باران، [۲۳۱] اینان باید به عصاى امام عبدالوهاب متوسل مى شدند؟؟.
سؤال ۹۹: آیا صحیح است که بنى امیه در اصل نصرانى و غیر عرب بوده، و از روم به عنوان برده آورده شده، و غلام عبدالمناف بودند. چنانکه حضرت على در نامه اى به معاویه مى فرماید: «و لاالصریح کاللصیق» .[۲۳۲
و ابوطالب در بیت شعرى، جد اعلاى امویان را برده بنى هاشم خوانده که از آن سوى دریا به جزیره العرب آورده و چشم زاغ مى باشند. [۲۳۳
«قدیما أبوهم کان عبدا لجدنا***بنى أمه شهلاء جاش بها البحر»
سؤال ۱۰۰: آیا صحیح است که نقشه حمله به مدینه الرسول به فرماندهى مسلم بن عقبه و قتل عام هزاران صحابى و تابعى ـ در واقعه حره که در زمان یزید بن معاویه در پى اعتراض به شهادت حسین(رضی الله عنه)و جنایات بنى امیه انجام گرفت ـ. از پیش طراحى شده و به توطئه و رهنمون حضرت معاویه(رضی الله عنه) بود. آنجا که به فرزند دلبندش یزید مى فرماید: اى یزید تو با اهل مدینه روزى مشکل پیدا مى کنى و علیه تو شورش مى کنند، پس اگر چنین اتفاقى افتاد، براى سرکوب آنان مسلم به عقبه را اعزام کن.
سمهودى شافعى مى نویسد، «أخرج ابن أبی خیثمه بسند صحیح الى جویریه بن أسماء: سمعت أشیاخ أهل المدینه یتحدثون أن معاویه ـ رضى الله عنه ـ لما احتضر دعا یزید، فقال له: اِن لک من أهل المدینه یوماً، فان فعلوها فارمهم بمسلم بن عقبه فأنِّی عرفت نصیحته فلما ولى یزید وَفَد عبدالله بن حنظله و جماعه فأکرمهم و أجازهم فرجع فحرّض الناس على یزید و عابه، و دعاهم الى خلع یزید فأجابوه، فبلغ ذلک یزید، فجهز الیهم مسلم بن عقبه، فاستقبلهم أهل المدینه بجموع کثیره: فهابهم اهل الشام و کرهوا قتالهم، فلما نشب القتال سمعوا فى جوف المدینه التکبیر و ذلک أن بنی حارثه أدخلوا قوماً من الشامیین من جانب المدینه، فترک اهل المدینه القتال، و دخلوا المدینه خوفأعلى أهلیهم، فکانت الهزیمه، و قُتلَ من قتل، و بایع مسلم الناس على أنهم خُوَل لیزید یحکم فى دمائهم و أموالهم و اهلیهم بماشاء».[۲۳۴] یعنى: ابن ابى خیثمه بسند صحیح از جویریه فرزند اسماء نقل مى کند: که از بزرگان اهل مدینه شنیدم که بازگو مى کردند: به هنگام احتضار ـ و جان دادن، معاویه ـ فرزندش را احضار کرده و گفت: اهل مدینه بالاخره با تو درگیر مى شوند پس اگر این اتفاق، روى داد. مسلم بن عقبه را به جنگ با آنان بفرست چون به اخلاص و خیرخواهى و وفادارى او نسبت به ما ـ حکومت ـ کاملا واقف هستم.
چون یزید به حکومت رسید عبدالله بن حنظله و گروهى ـ از مدینه وارد بر یزید شده، او نیز از آنها نهایت احترام را کرده و جوائز و هدایائى تقدیم آنان کرد. ولى ـ چون رفتار و منش غیر شرعى یزید را دیدند ـ هنگام بازگشت مردم را علیه حکومت یزید فراخوانده و حکومت را مورد سرزنش و نکوهش قرار دادند. و بالاخره او را از خلافت خلع کردند. چون این خبر به یزید رسید مسلم بن عقبه را براى سرکوب آنان فرستاد. ولى او با جمعیت انبوه مردم مدینه ـ در بیرون شهر ـ مواجه گردید. و به شدت ترسید و از جنگ با اهل مدینه هراس داشتند. ولى چون جنگ درگرفت از درون مدینه فریاد تکبیر به گوش آنان رسید و معلوم شد در اثر خیانت بنى حارثه بخشى از لشکریان شام به داخل مدینه نفوذ کرده، پس اهل مدینه، براى دفاع از اهل و فرزندان خود، به شهر بازگشتند. و بالاخره به شکست آنان انجامید. و عده زیادى کشته و مردم با مسلم بن عقبه بیعت کردند ولى به عنوان اینکه تمامى اهل مدینه بردگان یزید باشند و هرگونه و به هر نحوى که دلخواه یزید باشد با آنان برخورد کند.
سؤال ۱۰۱: آیا صحیح است که یزید دستور قتل عام مدینه و غارت شهر، و اعدام مجروحین ـ از صحابه و تابعین را داده است و در نتیجه ـ در ماههاى حرام ـ هفتصد نفر از بزرگان صحابه، از انصار و مهاجر، و بیش از ده هزار نفر از مردم شهر مدینه را به خاک و خون کشیده و در برابر این خونریزى مورد پاداش و اجر الهى قرار گرفته. چون او مجتهد است.
وللمجتهد اذا اخطاء أجر واحد.!!!
«
عن شیخ من أهل المدینه قال: سألتُ الزهرى: کم کانت القتلى یوم الحره؟ قال: سبعمائه من وجوه الناس قریش و الانصار و المهاجرین، و من وجوه الموالى و ممن لا یُعرف من عبد و حر و امرأه عشره الاف. و دخلوها لثلات بقین من ذى الحجه سنه ثلاث و ستین».[۲۳۵

سؤال ۱۰۲: آیا صحیح است که مسلم بن عقبه صحابى ـ فرمانده لشکر یزید ـ مسلمانان را در مدینه اسیر و به زنان مسلمان تجاوز کرده و آنان را مورد تعرّض جنسى قرار دادند. سمهودى مى گوید: «أنهم سَبَوا الذریه، و استباحوا الفروج و انه کان یقال لاوْلئک الاولاد من النساء اللاتی حملن: اولاد الحَرَّه، قال: ثم اُحضر الأعیان لمبایعه یزید، فلم یرض الا أن یبایعوه على أنهم عبید یزید، فمن تلکّأَ أمر بضرب عنقه…».[۲۳۶

شیعهl

سؤال ۱۰۳: آیا صحیح است که ما براى کم کردن از بار شبهه غلو و مقام نبوت براى حضرت عمر(رضی الله عنه) به شیعه نسبت دادیم که ـ نعوذ باللّه ـ ، مى گویند: جبرئیل در رساندن وحى اشتباه کرده، و قرار بود که بر على(رضی الله عنه) نازل شود، ولى اشتباها وحى را بر پیامبر فرود آورد. در حالیکه در هیچ یک از کتابهاى شیعه آورده نشده.. و این مطلب را براى اولین بار عامر شعبى که جزء مخالفین و دشمنان حضرت على(رضی الله عنه) و پیروان او بود، به شیعه نسبت داده و ابن عبد ربه از او نقل مى کند.[۲۳۷

سؤال ۱۰۴: آیا صحیح است که در بین صحابه کرام رسول خدا جمع کثیرى از آنان شیعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امین و صبحى صالح به این مطلب اشاره کرده اند.
۱
ـ ابوحاتم: «انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر فی الاسلام، هوالشیعه وکان هذا لقب اربعه من الصحابه: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان…».[۲۳۸
اولین نامى براى مذهبى که در اسلام ظاهر شد، نام شیعه بود که لقب چهار نفر از صحابه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بود.
۲
ـ ابن خلدون: «کان جماعه من الصحابه یتشیعون لعلی ویرون استحقاقه على غیره».[۲۳۹
در میان صحابه گروهى بودند که به حضرت على(رضی الله عنه) گرایش داشته و بإصطلاح شیعه بودند، و ایشان را سزاوارتر از دیگران به خلافت اسلامى مى دانستند.
۳
ـ احمد امین: «وقد بدأ التشیع من فرقه من الصحابه کانوا مخلصین فی حبّهم لعلی یرونه أحق بالخلافه لصفات رأوها فیه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد».[۲۴۰
پیدایش و شروع تشیع در میان گروهى از صحابه پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بود که در محبّت به حضرت على(رضی الله عنه)بسیار مخلص بوده، و ایشان را به خاطر صفات و فضائلى که راجع به او رسیده أحق و سزاوارتر به امامت مى دانستند. و مشهورترین آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضی الله عنه)بود.
۴
ـ صبحى صالح: «کان بین الصحابه حتى فى عهد النبى شیعه لربیبه علی، منهم ابوذر، المقداد،… جابر بن عبدالله، أبى بن کعب، ابوالطفیل. عباس بن عبدالمطلب و جمیع بنیه و عمار و ابوایوب».[۲۴۱
یعنى میان صحابه پیامبر اکرم در دوران پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ شیعیان و هواداران على وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شیعه موضع منفى داریم؟ اگر صحابه را بر حق مى دانیم باید مذهب و روش آنان را هم حق بدانیم.
سؤال ۱۰۵: آیا درست است که مى گویند در میان صحابه پیامبر اکرم گروهى از روافض بودند; یعنى على را بر دیگران ترجیح مى دادند. و همچنین در میان تابعان و فقها و اهل سنت؟
۱
ـ ابن عبدالبر: «روی عن سلمان وابی ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبی سعید الخدری و زید بن أرقم رضی اللّه عنهم: أنّ علی بن ابی طالب ـ رضی اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء على غیره».[۲۴۲
۲
ـ شعبه بن الحجّاج مى گوید: حَکَم بن عتیبه، على(رضی الله عنه) را بر ابوبکر و عمر(رضی الله عنه) ترجیح مى داد.[۲۴۳

سؤال ۱۰۶: آیا صحیح است که مى گویند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسى و نووى و ابن حجر و… علم غیب را براى عده اى خاص از مردم جائز مى دانند. اگر چنین باشد. با عقیده شیعه که آنرا براى پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و امامان از اهل بیت پیامبر جائز مى دانند چه فرق مى کند؟ و چرا ما به آنان اشکال مى کنیم؟
۱
ـ آلوسى ذیل آیه شریفه: (قل لا یعلم من فی السموات الغیب).[۲۴۴
«
لعل الحق أنّ عِلْم الغیب المنفی عن غیره جلّ وعلا هو ما کان للشخص بذاته أی بلا واسطه فی ثبوته له وما وقع للخواص لیس من هذا العلم المنفی فی شیء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضه منه علیهم بوجه من الوجوه فلا یقال (انّهم علموا الغیب بذلک المعنى فإنه کفر)، بل یقال: انّهم أظهروا واطلعوا على الغیب».[۲۴۵
حق این است که علم غیب که از غیر خداوند عزوجل نفى شده، علمى است که براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را که براى بعضى از خواص به وقوع پیوسته از این سنخ نیست بلکه جزء عنایات وافاضات الهى است که خداوند آنرا بر عده اى از بندگان خود افاضه کند.
۲
ـ نووى: «لا یعلم ذلک إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم».
علم غیب به نحو استقلال حاصل نمى شود. مگر به عنایت خداوند و افاضه او.
۳
ـ ابن حجر: «إعلام الله تعالى للأنبیاء والأولیاء ببعض الغیوب ممکن لا یستلزم محالا بوجه وانکار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم».[۲۴۶]یعنى: اینکه خداوند، انبیا و اولیاء را به پاره اى از علم غیب آگاه و مطلع مى کند امرى است ممکن و هرگز مستلزم محال نمى شود، و انکار آن، عناد و مکابره است.

سؤال ۱۰۷: آیا صحیح ست که مى گویند در صدر اسلام کسانى بودند که پس از مرگ دوباره به دنیا رجعت کرده و سخنها گفته بودند. همانند زیدبن خارجه [۲۴۷] که در زمان حکومت عثمان(رضی الله عنه) از دنیا رفت. ولى دوباره زنده شده و سخن گفت و دهها نمونه دیگرى را که ابن أبی الدنیا ـ متوفى (در سال ۲۸۱هـ) ـ آنرا در کتاب خود آورده و جمعى از صحابه و تابعین همانند ابوالطفیل [۲۴۸] و اصبغ بن نباته نیز به رجعت اعتقاد داشتند [۲۴۹] چنان چه ابن قتیبه و مزى آن را نقل کرده اند بنابراین چه ایرادى ما به شیعه داریم در جائى که همین ایده و عقیده در میان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نیز وجود دارد.؟
و چرا محدثان بزرگى همانند جابربن یزید جعفى را که هزاران حدیث مى دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بایکوت و سانسور کنیم، چنانچه در اوّل کتاب صحیح مسلم این اعترافات تلخ آمده است.[۲۵۰

سؤال ۱۰۸: آیا صحیح است که امام شافعى و امام رازى و امام یحیى بن معین و جمع کثیرى از علماى اهل سنت تقیه در برابر مسلمان را جایز مى دانند؟ چنانچه: فخر رازى ذیل آیه شریفه: (إلاّ أن تتقوا منهم تقاه) [۲۵۱] به آن تصریح کرده و از شافعى نیز نقل کرده [۲۵۲] مى گوید: ظاهر آیه دلالت مى کند بر جواز تقیه به هنگام مواجهه با کافران مقتدر و غالب ولى مذهب شافعى این است که اگر وضعیت مشابهى بین مسلمانان پیش آید باز هم تقیه براى حمایت از جان مباح مى باشد. و براى حفظ نیز احتمال دارد که جایز باشد.
امام ذهبى در مقام دفاع از یحیى بن معین که در جریان غائله مخلوق و قدیم بودن قرآن همراه حکومت شده بود تقیه او را توجیه و تأیید کرده و مى گوید: «هذا أمرٌ ضیق ولا حرج على من أجاب فی المحنه، بل ولا على من اُکره على صریح الکفر، عملا بالایه. وهذا هو الحق وکان یحیى ـ رحمه الله ـ من ائمه السنه، فخاف من سطوه الدوله، وأجاب تقیه».[۲۵۳
پس چرا ما به شیعه اعتراض مى کنیم، که آنها براى چه تقیه مى کنند؟ در جائیکه تقیه از مسلمان جایز باشد. چه ایرادى بر شیعه داریم؟ اگر بگویید: تقیّه در برابر کافر جایز است مى گوئیم مگر حکومت بنى العباس، حکومت کافرین بود، که یحیى بن معین در برابر آنان تقیه مى کرد؟
سؤال ۱۰۹: آیا صحیح است که قبر امام زهرى گچ کارى و بنّائى شده بود چنانچه ذهبى مى گوید؟ [۲۵۴] مگر ما حدیث نداریم که «نهى النبی ان یجصص القبور»؟؟[۲۵۵
و اگر تجصیص ـ گچ کارى ـ قبور جایز است پس چرا به ـ شیعه نسبت به بناء بر قبور ـ ایراد مى گیریم؟ آیا الان روى قبر امام بخارى در شهر خوقند ـ بناء و ساختمان نیست؟ و آیا قبر حضرت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و خلیفه اول و ثانی ـ رضى الله عنهما ـ مقدارى از زمین بالاتر، و روى آن ساختمان نیست؟
فقها و محدثین سلف
سؤال ۱۱۰: آیا صحیح است که مى گویند حصر مذاهب فقهى به چهار مذهب در قرن پنجم و در دوران حکومت القادر باللّه عباسى و به انگیزه مالى و اقتصادى صورت گرفت، زیرا که حکومت به مقدارى مال نیاز پیدا کرد. و به پیروان مذاهب ابلاغ کرد که در برابر پرداخت فلان مقدار پول، مذهب شما را به عنوان مذهب رسمى حکومت اعلام مى کنیم. پیروان این چهار مذهب آن مقدار درخواستى را فراهم کرده ولى سید مرتضى شیعى ـ که از ایشان هم درخواست همین مبلغ را کرده بودند ـ نتوانست تهیه کند. لذا فقط چهار مذهب بعنوان مذاهب رسمى حکومت معرفى گردید.
و حال آنکه تا قبل از این جریان تقلید منحصر به مذهب خاصى نبود. چنانچه دهلوى به آن اشاره کرده است.[۲۵۶] پس چرا ما مذاهب را در چهار نفر منحصر مى کنیم؟
سؤال ۱۱۱: آیا صحیح است که امام یحیى بن معین ـ از بزرگترین علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زیبا مى شده و با آنها سخنانى غیر مناسب مى گفته است، و هنگامیکه یک زن زیبایى را مى دید مى گفت: «صلّى اللّه علیها ـ أی على الجاریه الجمیله.. وعلى کل ملیح».[۲۵۷

سؤال ۱۱۲: آیا صحیح است که نظر ما احناف این است: اگر چند امام جماعت حاضر بودند ترجیح با کسى است که همسرش زیباتر و یا آلت مردانگى او کوتاهتر باشد؟ چنانچه شرنبلالى حنفى متوفاى «۱۰۶۹» در کتاب خود این فتوى را داده است.
راستى در یک چنین موقعیتى وظیفه مأمومین کشف عورت هر دو امام جماعت براى اطمینان از کوتاه بودن عورت آنان است؟ و یا فقط به گفته خود امام جماعت اکتفا مى شود؟ و آیا دو امام جماعت باید همسران خود را به مردم نشان بدهند تا خودشان تشخیص بدهند کدام یک برترى در جمال و زیبایى دارد؟ و یا باز هم، گفته خود دو امام جماعت کافى است؟ و آیا راه علم دو امام جماعت از کجاست؟ آیا خودشان به عورت یکدیگر نگاه مى کنند و یا اندازه تقریبى کافى است؟ و یا باید از متر و واحد اندازه گیرى استفاده کرد؟
شرنبلالى حنفى مى فرماید: «اذا اجتمع قوم ولم یکن بین الحاضرین صاحب منزل اجتمعوا فیه.. فالأحسن زوجه لشده عفته، فأکبرهم رأساً، وأصغرهم عضواً، فأکثرهم مالا فأکبرهم جاهاً…».[۲۵۸
سؤال ۱۱۳: آیا صحیح است که برخى از رهبران و ائمه و فقهاء و محدثین سلف و کسانیکه مورد اعتماد در مذهب هستند، به گفته امام زهرى حرام زاده و اولاد زنا هستند.؟ من این مطلب را در کتاب المحلى امام ابن حزم دیده و بسیار در فکر فرو رفتم راستى ما باید از حرامزادگان پیروى کنیم؟!
آنجا که سخن از امامت جماعت ولد الزنا به میان آورده و امامت او را جایز مى شمارد، به نقل از امام زهرى مى گوید:
«
عن الزهری قال: کان أئمه من ذلک العمل، قال وکیع: یعنی من الزنا».[۲۵۹
و شعبه پس از دو سال و هرم بن حیان [۲۶۰] پس از چهار سال و امام مالک بیش از سه سال، وامام شافعى پس از چهار سال، از مرگ پدر ـ متولد شد.[۲۶۱
سؤال ۱۱۴: آیا صحیح است که ما احناف ـ پیروان امام ابوحنیفه، از نظر فقهاى سائر مذاهب، شافعى، حنبلى، مالکى بى ارزش و در ردیف سگ هستیم، و چنین فتوى مى دهند که اگر طعامى نجس شود، خوردن آن جایز نیست و فقط مى توان آنرا جلو سگ و یا حنفى مذهب انداخت.
چنانکه ابن القاسم در شرح خود مى گوید:
«اِذا صبّت قطره نبیذ فى طعام، یرمى الى الکلب او إلى حنفی».[۲۶۲
الف. ابو حنیفه(رضی الله عنه)
سؤال ۱۱۵: آیا صحیح است که مى گویند نوزاد و مولودى پست تر و بدتر از ابوحنیفه در اسلام متولد نشده، و او دوباره کافر شده و او را توبه دادند و پایه هاى اسلام را ویران مى کرد ـ چنانکه امام سفیان بن عینیه مى گوید؟
بخارى مى گوید: «استتیب ابوحنیفه من الکفر مرتین».
و سفیان بن عیینه ـ هنگامیکه خبر رحلت ابوحنیفه را شنید گفت: «کان یهدم الاسلام عروه عروه، وما ولد فی الاسلام مولود أشأمُ منه».
پس چگونه ما او را امام مذهب خود مى دانیم؟[۲۶۳
سؤال ۱۱۶: آیا صحیح است که مى گویند: امام ابوحنیفه امام اعظم ما، قبلا نصرانى بوده. یعنى در حالیکه پدرش مسیحى بوده او به دنیا آمده. و بعدها اسلام اختیار کرده.
خطیب بغدادى از ابن أسباط نقل مى کند: «ولد ابوحنیفه و ابوه نصرانی».[۲۶۴
سؤال ۱۱۷: آیا صحیح است که امام ابوحنفیه از نظر علماء مسلمین ـ از اهل دین و تقوا ـ مردود و ساقط است و عمل به نظرات او جایز نیست چنانکه امام ابن حبان فرمود:
«
لا یجوز الاحتجاج به لأنه کان داعیاً الى الارجاء و الدّاعیه الى البدع لایجوز أن یحتج به عند أئمتنا قاطبه لا اعلم بینهم فیه خلافا على أن ائمه المسلمین و اهل الورع فى الدین فى جمیع الامصار و سائر الاقطار جرحوه و أطلقوا علیه القدح إلاّ الواحد بعد الواحد».[۲۶۵
یعنى اعتماد و استدلال کردن به نظرات ابوحنیفه جایز نیست چون او به گرایش ارجاء (مرجئه)دعوت مى کند والبته اعتماد به دعوت کننده به بدعت، از نظر علماء ما جایز نیست و اختلافى نیست که ابوحنیفه مورد قدح و ایراد است.
سؤال ۱۱۸: آیا صحیح است که مى گویند امام ابوحنیفه از هزاران حدیث پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فقط صد و سى حدیث مى دانست و در صد و بیست عدد آن اشتباه داشت یعنى فقط ده حدیث بلد بود. و در علم حدیث هیچ تخصصى نداشت و تظاهر به ورع و ترس از خدا مى کرد چنانچه امام ابن حبان مى فرماید:
«
کان رجلاً ظاهر الورع لم یکن الحدیث صناعته، حدّث بمائه و ثلاثین حدیثاً مسانید ماله حدیث فى الدنیا غیرها أخطا فى مائه و عشرین حدیثاً:إما أن یکون أقلب اسناده او غیّر متنه من حیث لا یعلم فلما غلب خطوءه على صوابه إستحق ترک الاحتجاج به فی الأخبار».[۲۶۶
چگونه ایشان را فقیه و اهل فتوى و امام مذهب خودمان مى دانیم در حالیکه فقط ده حدیث بلد بود و هیچ تخصص و آشنایى به علم و حدیث نداشت؟؟
ب. بخارى
سؤال ۱۱۹: آیا صحیح است که مى گویند: امام بخارى در حذف و تغییر احادیث به نفع بعضى از صحابه(رضی الله عنه) مهارت خاصى دارد، و آنجا که پاى گناه و فسق بعضى از صحابه به میان بیاید فوراً حدیث را سانسور مى کند. مثلا: در مورد سمره بن جندب، و خرید و فروش مشروبات و اظهار نارضایتى عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) و نفرین کردن او را. مسلم با صراحت در کتاب بیع آورده ولى بخارى به جاى نام سمره، کلمه «فلان» مى آورد.
«بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً، فقال: قاتل اللّه فلاناً…».[۲۶۷] ولى همین حدیث در صحیح مسلم ذکر شده و عبارت آن «قاتل اللّه سمره بن جندب» است.

سؤال ۱۲۰: آیا درست است (آنچه گفته مى شود) که امام بخارى جزء نواصب و دشمنان اهل بیت پیامبر اکرم است؟
چون او از نواصب و کسانیکه به حضرت على(رضی الله عنه) دشنام مى دادند حدیث روایت مى کند. همانند حریز بن عثمان حمصى که هر صبح و شام هفتاد مرتبه حضرت على(رضی الله عنه) را لعن مى کرد.[۲۶۸] و اسحاق بن سوید بن هبیره [۲۶۹] وثوربن یزید حمصى [۲۷۰] و حصین بن نمیر واسطی [۲۷۱] وزیاد بن علاقه ثعلبى که حسنین ـ رضى الله عنهما ـ را سب مى کرد [۲۷۲] و سائب بن فروخ که از دشمنان اهل بیت پیامبر بوده و آنان را در شعر و سروده هاى خود استهزاء مى کرد [۲۷۳] و عمران بن حطان مدح کننده قاتل حضرت على(رضی الله عنه) [۲۷۴و قیس بن أبى حازم [۲۷۵] و… و شاید بیش از سى نفر از منافقان و خوارج جزء کسانى هستند که امام بخارى در صحیح خود از آنان حدیث نقل مى کند در حالیکه حتى یک حدیث از حضرت جعفر بن محمد(رضی الله عنه)که از نظر ـ ما اهل سنت ـ بسیار محترم و داراى جایگاه عظیم است نقل نمى کند.
سؤال ۱۲۱: آیا صحیح است که امام بخارى مى فرماید: اگر دو نوزاد از یک گاو و یا بز شیر بنوشند و تغذیه شوند خواهر و برادر رضاعى شده و باصطلاح نشر حرمت مى شود. و بعدها نمى توانند با هم ازدواج کنند. چون از یک جا شیر خورده اند!! اگر چنین باشد بسیارى انسانها با هم خواهر و برادرند!:
امام سرخسى مى گوید: «لو أنَّ صببین شربا من لبن شاه او بقره، لم تثبت به حرمه الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وکما لا یتحقق النسب بین آدمی وبین البهائم، فکذلک لا تثبت حرمه الرضاع بشرب لبن البهائم، وکان محمد بن اسماعیل البخاری صاحب التاریخ ـ رضی اللّه عنه ـ یقول: تثبت الحرمه وهذه المسأله کانت سبب إخراجه من بخارا، فانه قدم بخارا فی زمن أبی حفص الکبیر ـ رحمه اللّه ـ وجعل یفتی، فنهاه أبو حفص ـ رحمه اللّه ـ وقال: لست بأهل له، فلم ینته حتى سئل عن هذه المسأله، فأفتى بالحرمه فاجتمع الناس، وأخرجوه».
یعنى سبب طرد او از شهر بخارا همین فتوا بود، چون امام بخارى هنگام ورود به شهر، فتوا دادن را آغاز کرد. ابوحفص ـ یکى از بزرگان فقه ما اهل سنت ـ او را از این کار نهى کرده و گفت تو اهلیت فتوا دادن را ندارى ولى بخارى گوش به حرف او نداده و فتوایى به تاثیر شیر گاو و بز در خواهر و برادر رضاعى شدن داد و مردم او را تحمل نکرده و از شهر بیرون انداختند.
سؤال ۱۲۲: آیا صحیح است که یک چهارم احادیث بُخارى از امام زهرى است در حالیکه او اوّلا: جزء منحرفان از على بود .[۲۷۶
ثانیاً: جزء یاران و اعوان ظلمه بود ـ چنانچه آلوسى و امام ذهبى مى گویند: «خالَطَ ونادَمَ خلفاء بنی امیه مثل عبد الملک وولید وسلیمان وعمربن عبد العزیز ویزید بن عبد الملک. وکان معلّماً لأولادهم ومرشداً لهم فی الحج».[۲۷۷
وامام ذهبى از جعفربن محمد صادق(رضی الله عنه) نقل مى کند: «إذا رأیتم الفقهاء قد رکنوا الى السلاطین فاتّهموهم».[۲۷۸
ثالثاً: توجیه گر کارهاى بنى امیه، و سرپوش گذار بر جنایات آنان بود: چنانچه عمروبن عبید مى گوید: «مندیل الاُمراء» [۲۷۹] یعنى دستمال کاغذى پادشاهان است و معایب و پلیدیهاى خود را به وسیله او پاک مى کنند.
مکحول در باره او گفته: «أفسد نفسه بصحبته الملوک» [۲۸۰] یعنى در اثر مصاحبت با پادشاهان خودش را تباه کرد.
محمدبن اشکاب گفته: «کان جندیّاً لبنی امیه». [۲۸۱] یعنى او یکى از سربازان بنى امیه بود.
خارجه بن مصعب گفته: «کان صاحب شرط بنی امیه».[۲۸۲] یعنى او ژاندارم امویان بود.
و گفته اند: «کان یعمل لبنی امیه». [۲۸۳] یعنى او عامل و پادو بنى امیه بود .
سؤال ۱۲۳: آیا صحیح است که مى گویند در عدد احادیث صحیح بخارى اختلاف است و ابن حجر آنرا ۹۰۸۲ حدیث و بعضى ۷۲۷۵ حدیث و بعضى چهار هزار حدیث و در همو مقدمه خود: ۲۷۶۱ عدد و بعضى ۲۶۰۲ عدد و بعضى دیگر ۲۵۱۳ و… و کتاب بخارى به نقل فربرى و نقل نسفى و نقل حماد بن شاکر، هر کدام از صدتا دویست روایت کم و زیاد دارد. بالاخره کدام نقل، و با کدام عدد آن، کتاب صحیح بخارى است؟[۲۸۴
این سؤالى است که ذهن مرا به خود مشغول کرده و دوست دارم استادم پاسخ بگوید. چون همین مشکل در عدد روایات سایر صحاح بویژه [۲۸۵] مسلم و ابو داود [۲۸۶] و ابن ماجه [۲۸۷] نیز وجود دارد.
سؤال ۱۲۴: آیا صحیح است که مى گویند: شیطان به هنگام وحى بر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ، در ایشان نفوذ مى کرد. و مطالبى را القاء مى کرد که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ گمان مى برد وحى است. ولى خداوند آنرا باطل و خنثى مى کرد.
بخارى در تفسیر سوره حج از ابن عباس نقل مى کند: «فی أمنیته اذا حدّث ألقى الشیطان فی حدیثه، فیبطل الله ما یلقی الشیطان ویحکم آیاته…».[۲۸۸
و عسقلانى مى گوید: «جرى على لسانه حین أصابه سِنَهٌ وهو لا یشعر وقیل: انّ الشیطان ألجأه الى أن قال بغیر اختیاره…».[۲۸۹
یعنى ـ تفسیر آیه چنین است:
۱
ـ شیطان پیامبر را مجبور کرد که مطلبى بدون اختیار بگوید!!
۲
ـ به هنگام چرت و یا خواب رفتن، چیزى ـ بدون اختیار ـ بر زبان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جارى مى شود!!
سؤال ۱۲۵: آیا درست است که مى گویند: امام بخارى از بعضى صحابه کرام رسول خدا حدیث نقل نمى کند و علت آن فقط و فقط تشیع و گرایش آن صحابى به حضرت على(رضی الله عنه) [۲۹۰] است. همانند ابوالطفیل صحابى. چنانکه خطیب بغدادى به آن تصریح کرده.
«
عن الخطیب، عن أبی عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترک البخاری الروایه عن الصحابی أبی الطفیل؟ قال: لانه کان متشیّعاً لعلی بن أبی طالب».[۲۹۱
سؤال ۱۲۶: آیا صحیح است که مى گویند امام بخارى در علم رجال و سندشناسى ضعیف بوده و اشتباهات زیادى را مرتکب شده است به گونه اى که بزرگان ما اهل سنت کتابهایى در بیان اشتباهات او نوشته اند؟ همانند دار قطنى کتاب الالزامات و التتبّع. و رازى: کتاب بیان خطا البخارى و خطیب بغدادى، کتاب موضح الاوهام. و او را به نداشتن اطلاع و خبرویت و تخصّص در علم رجال توصیف کرده اند. و امام ذهبى در چند جا از کتابهاى خود چنین تعبیر کرده: «هذا من أوهام البخاری»[۲۹۲]، «هذا وهم البخاری»[۲۹۳] یعنى این از اشتباهات و غلطهاى بخارى است. راستى کسى که در فن رجال تخصصى نداشته باشد چگونه کتاب حدیث مى نویسد؟ و با چه حجت شرعى آنرا صحیح مى گوئیم و به آن اعتماد کرده و به پیامبر اکرم نسبت مى دهیم؟؟
ابن عقده با صراحت میگوید: «یقع لمحمد ـ یعنى البخاری ـ الغلط فی اهل الشام».[۲۹۴
یعنى بخارى در اسناد شامیها اشتباهات دارد.
سؤال ۱۲۷: آیا صحیح است که بعضى از اساتید بخارى ملعون و بعضى دیگر نصرانى مسلک بودند؟ مثلا یکى از آنان اسحاق بن سلیمان معروف به شمخصه بود و ابن معین از او به عنوان ملعون تعبیر مى کرد.[۲۹۵] و بعضى دیگر: معروف به ابن کلاّب بود که مى گفتند: «هو نصرانی بهذا القول». [۲۹۶] سؤال ۱۲۸: آیا صحیح است که مى گویند کتاب بخارى پر از اسرائیلیات و اَکاذیب و جعلیات است چنانچه یکى از علماء ما اهل سنت به نام سید عبدالرحیم خطیب راجع به حدیث «دواه و قلم» که در بیش از پنج جا از بخارى آمده آنرا بى اساس و دروغ و ساختگى خوانده. که به دست بعضى از ساده لوحان بى فکر در کتب ما آمده او مى گوید: «این داستان بى اساس دروغین که متضمن کسر شأن شریعت رسول اللّه و نیز اسائه أدب أصحاب بزرگ را در بردارد… و در بعضى از این روایات تا آنجا تهوّر شده که مى گوید: بعضى از حاضرین گفتند: «إنَّ الرجل لیهذی»؟
گرچه این داستان خرافى و ساختگى دشمنان دین متأسفانه در کتب حدیث راه یافته است ولى هرگاه اندکى در آن تفکر شود واضح خواهد شد که عارى از حقیقت و فاقد واقعیت است و به نظر مى رسد که بعداً در أیام بروز فتنه ها و منازعات نحله ها و فرقه هاى مذهبى که باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قیام کرده بودند ساخته شده و به دست بعضى از مسلمین ساده لوح بى فکر در کتب حدیث راه یافته است
چنین داستانى قطعاً صحت ندارد .[۲۹۷
و در پاورقى مى گوید: «غالب مردم ساده طبق سنت دیرین خود در مقابل هر نوشته یا گفتارى که به آن صبغه و صیغه اخبار و احادیث داده مى شد زانو زده قبول مى کردند. گو آن که خرافه و اسطوره بنى اسرائیلى باشد.[۲۹۸
راستى اگر اسطوره ها و اسرائیلیات در کتاب بخارى راه یافته و اکاذیب و دروغها در آن جاى گرفته باشد و مؤلف نیز در اثر ساده لوحى و بى فکرى آنرا در کتاب خود آورده چرا ما به آن صحیح بخارى مى گوییم؟
سنت و بدعت
سؤال ۱۲۹: آیا صحیح است که مى گویند: آنکه از حدیث ثقلین متواتر و صحیح است عبارت (کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى) است. چنانچه مسلم [۲۹۹] و ترمذى [۳۰۰] آنرا آورده و ألبانى [۳۰۱] نیز آنرا تصحیح کرده است.
ولى عبارت «کتاب اللّه و سنتى» ضعیف است و مالک [۳۰۲] آنرا مرسلا نقل کرده. و قبول مراسیل او مورد اتفاق و اجماع نیست. و هیچ یک از صحاح سته آنرا نقل نکرده اند.
با این حال چرا ما بر عبارت دوم اصرار داریم و عبارت اول را کمتر و یا اصلا سر زبانها و در خطبه ها ذکر نمى کنیم. با توجه به اینکه عمر بن الخطاب در حضور پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو در مرض الموت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اصرار داشت که ما نیاز به سنت پیامبر نداریم. (حسبنا کتاب اللّه). آیا با روایتى که ما بر آن اصرار داریم: «کتاب الله و سنتى» قابل جمع است؟
سؤال ۱۳۰: آیا صحیح است که در کتابهاى ما ـ اهل سنّت ـ خرافات و غلو و دروغ و مطالب خلاف عقل، به کثرت یافت مى شود مثلاً امام ذهبى مى گوید: بکر بن سهل (دمیاطى متوفاى ۲۸۹ هـ.) از صبح تا عصر هشت مرتبه قرآن را دوره مى کرد. این ادعا با کدام عقل سازش دارد؟! امام ذهبى نقل مى کند:
«سمعت بکر بن سهل الدمیاطی یقول: هجرت ـ اى بکّرت ـ یوم الجمعه، فقرأتُ الى العصر ثمان ختمات».[۳۰۳
حال آنکه یک ختم قرآن هم در کمتر از هشت ساعت ممکن نیست. پس این غلو و گزافه گوئى از امام ذهبى است و یا از امام دمیاطى که ما او را امام و محدث و مفسر بزرگ مى خوانیم؟!
سؤال ۱۳۱: آیا صحیح است که فقهاى ما اهل سنت و جماعت متعه را حرام و زنا مى دانند؟ در حالیکه بزرگان صحابه و تابعین و ائمه مذاهب ما اهل سنت آنرا جایز و بعضاً به آن عمل مى کردند چنانکه ابن حزم نام جمعى از صحابه و تابعین را آورده است.
نمونه اى از صحابه: عمران بن حصین، ابوسعید خدرى، جابربن عبداللّه انصارى، زیدبن ثابت، عبداللّه بن مسعود، سلمه بن الأکوع، إمام على(رضی الله عنه)، عمروبن حریث، معاویه بن أبى سفیان، سلمه بن اُمیه، ربیعه بن امیه، عمروبن حوشب، ابى بن کعب، اسماء دختر ابى بکر ـ فرزندش عبداللّه بن زبیر از متعه بود.[۳۰۴] ام عبداللّه دختر أبى خیثمه، ابن عباس، سمره بن جندب، أنس بن مالک، عبداللّه بن عمر.[۳۰۵
و اما از تابعین و محدّثان: مالک بن أنس، احمدبن حنبل، سعید بن جبیر، عطاء بن رباح، طاوس یمانى، عمرو بن دینار، مجاهد بن جبر، سدّی، حکم بن عتیبه، ابن ابى ملکیه، زفر بن اوس.[۳۰۶
و از نکات جالب که شایسته تذکر است این است که عبدالملک بن جریج که درباره او مى گویند: وثاقت او مورد اجماع است و تمامى صحاح از او حدیث نقل مى کنند.
ذهبى مى گوید: «تزوّج نحواً من سبعین إمرأه نکاح متعه.. و عن الشافعی إستمتع ابن جریج بتسعین إمرأه»;[۳۰۷] او هفتاد زن متعه داشت، و امام شافعى مى گوید: نود زن متعه داشت.
سؤال ۱۳۲: آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک روایت صحیح از پیامبر اکرم درباره دست روى دست گذاشتن در نماز (قبض) نداریم؟ و مهمترین مدرکى که آورده شده نقل کتاب بخارى و مسلم است. و هر دو روایت از نظر سند مرسل ـ و بلکه از نظر دلالت هم مخدوش ـ است چنانچه امام عینى [۳۰۸]، و شوکانى [۳۰۹]، و سیوطى [۳۱۰] به این معنا تصریح کرده اند.
با این حال چرا ما اصرار داریم که در نماز دست روى دست بگذاریم؟ آیا این یک بدعت نیست؟
سؤال ۱۳۳: آیا صحیح است که مى گویند پیامبر اکرم و صحابه بر سنگ و کلوخ و خاک و یا یک قطعه از حصیر بافته به نام خمره سجده مى کردند؟
انس مى گوید: «کان رسول اللّه یُصلِّی على الخمره و یَسجد علیها».[۳۱۱] یعنى پیامبر قطعه حصیرى داشت به نام خمره و بر آن سجده مى کرد
جابر بن عبداللّه انصارى مى گوید: «کنت اُصلی مع رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ الظهر فآخذ قبضه من الحَصى فی کفّى حتى تبْردُ، و اَضعها بجبهتی اذا سجدت من شده الحر».[۳۱۲
یعنى نماز ظهر را با پیامبر اکرم به جماعت مى خواندم. پس مشتى از سنگ ریزه و شن از زمین برمى داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده مى کردم.
سؤال من این است که: ما چرا به شیعه اعتراض مى کنیم. در حالیکه خود پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو صحابه بر سنگ و ریگ و شن و قطعه حصیر سجده مى کردند؟
سؤال دیگر اینکه: ما به چه دلیل بر فرش نماز مى خوانیم در حالیکه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو صحابه بر آن نماز نمى خواندند، بلکه یا بر زمین و یا خمره، و یا قطعه سنگ و شن و خاک سجده کردند؟
سؤال ۱۳۴: آیا صحیح است که مى گویند حنابله مدعى هستند که قرآن تحریف شده چون ـ بسم اللّه ـ را در نماز نمى خوانند و مى گویند جزء قرآن نیست. و براى این موضوع در سال ۴۴۷ هـ در بغداد درگیرى شدیدى بین اهل سنت رخ داد چنانچه امام ذهبى تفصیل جریان را آورده است. در حالیکه این آیه در اول تمامى سوره هاى قرآن ـ مگر سوره توبه ـ آمده. و این به معناى تحریف و زیاده در قرآن است.
ذهبى مى گوید: در سال ۴۴۷ هـ: «ثارت الحنابله ببغداد و مقدمهم ابویعلی و ابن التمیمی وانکروا الجهر بالبسمله و منعوا الجهر والترجیع فی الاذان والقنوت، ونهوا إمام مسجد باب الشعیر عن الجهر بالبسمله فأخرج مصحفاً وقال: أزیلوها من المصحف حتى لا أتلوها».[۳۱۳

سؤال ۱۳۵: آیا صحیح است که مى گویند ذهبى و دیگر فقهاى ما اهل سنت، جماع با همسر را در دُبُر حرام و جزء گناهان کبیره شمرده اند و حال آنکه عبداللّه بن عمر، و زید بن أسلم، و نافع و مالک و نسائى آنرا مباح و به آن عمل مى کردند بالأخره مذهب فقهى ما اهل سنت کدام است؟
۱
ـ مالک مى گوید: فقیهى را نیافتم که در حلال بودن آن شک داشته باشد .[۳۱۴] «ما أدرکت احداً اقتدی به فی دینی یشک فی أنّه حلال».[۳۱۵
۲
ـ از نسائى راجع به حکم این کار پرسیدند در پاسخ گفت: درباره حرمت آن حدیث و دلیل صحیحى نداریم «و قال آخر: لیت شعری ما یرى فی إتیان النساء فی أدبارهن؟ قال: فسئل عن ذلک؟ فقال: النبیذ حرام، ولایصح فی الدُبُر شیء».[۳۱۶
۳
ـ ابن قدامه مى گوید: «رویتْ ابا حتُهُ عن ابن عمر، وزید [۳۱۷] بن اسلم، و نافع [۳۱۸] ومالک» .[۳۱۹] یعنى از ابن عمر، و زید بن اسلم و نافع و مالک مباح بودن آن نقل شده است.
ما اهل سنت و جماعت آیا مى توانیم فقیهى را همچو ابن عمر که شصت سال فتوى مى داده نادیده بگیریم؟
و یا زیدبن اسلم که چهل فقیه در درس او شرکت مى کردند. و یا نافع که از بزرگان تابعین است و اتفاقاً هر سه از طائفه عدوى و عمرى هستند. (زید، و نافع و عبداللّه بن عمر). چگونه اینها را دست کم بگیریم. و یا امام مالک ـ رئیس مذهب مالکیها ـ و امام نسائى، مؤلف یکى از صحاح سته، را تخطئه کنیم. و بگوییم تمامى اینان اشتباه مى کنند؟

سؤال ۱۳۶: آیا صحیح است که مى گویند: پس از تحریم و ممنوعیت متعه توسط عمر(رضی الله عنه)، مردم به او اعتراض کرده و ضمن انتقاداتى که بر شیوه کار او داشتند این موضوع را نیز به او اعتراض کردند.
طبرى مى گوید: عمران بن سواده به عمر(رضی الله عنه) گفت: مردم مى گویند: تو متعه النساء را تحریم کردى در حالیکه از جانب خداوند یک نوع رخصتى بود که با پرداخت مبلغ ناچیز و ثمن بخس (یک مشت گندم) متعه مى کردیم و پس از سه روز جدا مى شدیم .[۳۲۰
«ذکروا انک حرّمت متعه النساء وقد کانت رخصه من اللّه نستمتع بقبضه ونفارق عن ثلاث».
سؤال ۱۳۷: آیا صحیح است که نماز تراویح از بدعتهاى حضرت عمربن الخطاب است و در زمان پیامبر اکرم نماز تراویح میان مسلمانان نبوده، چنانچه علماء ما به آن اشاره کرده اند. (عسقلانى، عینى، سرخسى).
۱
ـ ابن الهمام: «ظاهر المنقول أن مبدأها من زمن عمر».[۳۲۱
۲
ـ عسقلانى: «فتوفى رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ والناس على ذلک ـ ای على ترک الجماعه فى التراویح.. والمحفوظ أن عمر هو الذی جمع الناس على أبی بن کعب».[۳۲۲
یعنى پیامبر اکرم رحلت کرد در حالیکه مردم تراویح را به جماعت نمى خواندند. و آنچه که ثبت شده این است که عمربن الخطاب مردم را بر تراویح و به امامت ابى بن کعب جمع کرد.
۳
ـ عینى: «الأمر على ذلک ـ یعنى على ترک الجماعه فی التراویح. وقوله انی ارى هذا، من اجتهاد عمر و استنباطه…».[۳۲۳
یعنى پیامبر اکرم از دنیا رفت در حالیکه تراویح را به جماعت نمى خواندند.
۴
ـ امام بخارى از عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل کرده که گفت: شبى از شبهاى رمضان با عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) به مسجد رفتیم مردم متفرق بودند و هر کسى براى خود نماز مى خواند و بعضاً مردى با جمعى به نماز مشغول بود عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یک امام گرد آوریم بهتر است، و در پى این تصمیم، أبی بن کعب را به امامت جماعت گماشت. شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت، نماز مى خواندند، عمر گفت: «نعم البدعه هذه»; این بدعت خوبى است.[۳۲۴
سؤال مگر پیامبر اکرم بدعت گذار را گمراه و از اهل دوزخ نخوانده؟: «کل بدعه ضلاله وکل ضلاله فی النار».[۳۲۵
حال که تراویح در زمان پیامبر اکرم و خلیفه اول نبوده و خود عمر(رضی الله عنه) آنرا بدعت مى داند، ما چه اصرارى بر انجام بدعت و گمراهى و خریدن دوزخ داریم؟.
سؤال ۱۳۸: آیا صحیح است که مى گویند: آهسته خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» از بدعتهاى امویان است و بر خلاف سنت است چنانچه زهرى تصریح کرده و ابوهریره [۳۲۶] از صحابه و على بن موسى الرضا از اهل بیت [۳۲۷] جهر به آن داشتند و در زمان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در نماز نام خداوند، به طور آهسته و باصطلاح به إخفات گفته نمى شد. و به گفته فخر رازى به تواتر و یقین، حضرت على(رضی الله عنه) [۳۲۸] به طور جهر و علنى تسمیه را بجا مى آورد [۳۲۹
زهرى مى گوید: «اوّل من قرأ «بسم اللّه الرحمن الرحیم» سرّاً بالمدینه عمروبن سعید بن العاص». [۳۳۰
یعنى عمر و بن سعید اولین کسى بود که ـ در مدینه ـ بسم اللّه را در نماز آهسته خواند.

سؤال ۱۳۹: آیا صحیح است که حضرت على(رضی الله عنه) به سنّت رسول اللّه عمل مى کرد و معاویه براى دهن کجى به حضرت على(رضی الله عنه) با سنت رسول اللّه مخالفت مى کرد؟ و ما پیروان معاویه ـ یعنى همان سلف صالح ـ نیز پیرو معاویه و مخالف على هستیم. چنانچه بیهقى و نسائى در بحث تلبیه مى گویند: معاویه تلبیه را در روز عرفه ـ به خاطر ـ مخالفت با على ممنوع کرد.
سعیدبن بن جبیر مى گوید: روز عرفه ـ در عرفات ـ نزد ابن عباس بودم گفت: اى سعید، چرا صداى تلبیه مردم را نمى شنوم؟ گفتم از معاویه مى ترسند، ابن عباس، فوراً از خیمه خود بیرون آمده و با صداى بلند گفت: «لبیک اللهم لبیک، و إن رغم انف معاویه، اللهم العنهم فقد ترکوا السنه من بغض علی ـ رضی اللّه عنه ـ [۳۳۱] بینى معاویه را به خاک مى کشیم. خداوندا آنانرا لعن و نفرین کن. چون سنت رسول اللّه را به علت بغض با على(رضی الله عنه) ترک کردند.
سِنْدى ـ شارح سنن نسائى ـ در توضیح این عبارت مى گوید: «ای لأجل بغضه ای هو کان یتقید بالسنن فهؤلاء ترکوها بغضاً له». یعنى براى کینه و بغض با على(رضی الله عنه)چون حضرت على به انجام سنتهاى پیامبر پایبند بود، و آنان سنت را رها کرده براى کینه توزى با ایشان.
سؤال ۱۴۰: آیا صحیح است که مى گوییم باید با شیعه در کارها مخالفت کنیم، و شعار ما مخالفت با آنان است هر چند عمل آنان مطابق با سنت رسول اللّه باشد؟ همانند: مسطّح کردن قبر، صلوات بر غیر انبیاء، و انگشتر در دست راست قرار دادن
۱
ـ ابن تیمیه مى گوید: مصلحت تمییز شیعه از اهل سنت براى قطع رابطه و مخالفت با آنان از مصلحت انجام مستحب بالاتر است. پس به گفته بعضى از فقیهان خوب است بعضى از مستحبات را ترک کنیم اگر این عمل شعار آنان شود.[۳۳۲
۲
ـ و درباره تسطیح قبر مى گوئیم: افضل این است که مسطح نباشد ـ هر چند سنت تسطیح است ـ چون آن شعار شیعه شده. سزاوار است با ترک این سنت با آنان مخالفت کنیم .[۳۳۳
۳
ـ و همچنین نسبت به صلوات بر غیر پیامبر [۳۳۴] و سلام بر غیر انبیاء [۳۳۵] و چگونگى بستن عمامه .[۳۳۶
راستى اگر عمل شیعه مطابق با سنّت رسول اللّه است، چرا ما باید با آن مخالفت کنیم؟ آیا این یک نوع دهن کجى به اسلام و سنت رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟

سؤال ۱۴۱: آیا صحیح است که مى گویند جمع کثیرى از صحابه و تابعین پا را مسح مى کشیده و بعضى آنرا واجب مى دانستند. همانند حضرت على و عبداللّه بن عباس و عکرمه و أنس بن مالک و شعبى و حسن بصرى و محمد باقر ـ رضى الله عنهم ـ [۳۳۷] چنانکه ابن حزم و فخر رازى و ابن قدامه و دیگران به این موضوع اشاره کرده اند:
پس چرا اصرار بر شستن پا داریم؟ و اگر کسى این کار را انجام ندهد، وضوى او را باطل مى دانیم؟
یعنى أنس بن مالک که بیش از ده سال خادم رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلم ـ بود هنگامیکه مى گوید: مسح پا واجب است او اصرار بر اشتباه دارد؟ حضرت على(رضی الله عنه) که سى سال همراه پیامبر اکرم بود (و مصاحبتش با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ) از همه صحابه ـ رضى الله عنهم ـ بیشتر بود، اصرار بر اشتباه دارد؟
۱
ـ ابن حزم مى گوید: «وقد قال بالمسح على الرجلین جماعه من السلف منهم على بن ابیطالب، وابن عباس، والحسن، وعکرمه، والشعبی، وجماعه غیرهم. وهو قول الطبری».
۲
ـ الرازى: «اختلف الناس فی مسح الرجلین وفی غسلهما، فنقل القفّال فی تفسیره عن ابن عباس وأنس بن مالک و عکرمه والشعبی وأبی جعفر الباقر: إنَّ الواجب فیهما المسح و هو مذهب الامامیه من الشیعه».[۳۳۸
۳
ـ ابن قدامه: «غسل الرجلین واجب فی قول اکثر أهل العلم… وروی عن علی(رضی الله عنه): أنه مسَحَ على نعلیه وقدمیه، ثم دخل المسجد فخلع نعلیه، ثم صلّى».
۴
ـ «وحکى عن ابن عباس: أنه قال: ما أجد فی کتاب اللّه الا غسلتین ومسحتین».
۵
ـ «وروی عن أنس بن مالک: أنه ذکر قول الحجاج: إغسلوا القدمین ظاهرهما و باطنهما… فقال أنس صدق اللّه وکذب الحجاج وحکى عن الشعبی أنه قال الوضوء مغسولان وممسوحان ولم یعلم من فقهاء المسلمین من یقول بالمسح على الرجلین غیر من ذکرنا…» .[۳۳۹
سؤال ۱۴۲: آیا صحیح است که «الصلاه خیر من النوم» از بدعتهاى حضرت خلیفه ثانى(رضی الله عنه) بوده و در زمان پیامبر اکرم این جمله در اذان وجود نداشته؟ چنانچه ابن حزم ظاهرى، و امام مالک و قرطبى تصریح دارند.
۱
ـ امام مالک مى گوید: «اِن المؤذن جاء الى عمربن الخطاب یؤذنه لصلاه الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاه خیر من النوم فأمره أن یجعلها فی نداء الصبح».[۳۴۰
هنگامیکه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسیدن وقت نماز صبح را به او اعلام کند عمر را دید که به خواب فرو رفته فریاد برآورد: «الصلاه خیر من النوم»، پس عمر به او دستور داد تا از این پس این عبارت را در اذان صبح قرار دهند.
۲
ـ ابن حزم مى گوید: «الصلاه خیر من النوم، ولا نقول بهذا ایضا لأنه لم یأت عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ».[۳۴۱
سؤال ۱۴۳: آیا صحیح است که ما احناف به پیروى از امام ابو یوسف در فصول اذان و قبل از حى على الصلاه جایز مى دانیم جمله اى را اضافه کرده و خطاب به خلیفه وقت بگوئیم: السلام علیک ایها الامیر و رحمه الله و برکاته ـ و من این فتوى را در کتاب سیره حلبیه دیده ولى باور نکردم در آنجا مى گفت مؤذن عمر بن عبدالعزیز این کار را مى کرد.
سپس به مبسوط سرخسى مراجعه کرده دیدم که همین مطلب را نیز به عنوان «لاباس» مطرح کرده است.
ما که بر شیعه اشکال مى کنیم چرا مى گویند «اشهد ان علیاً ولى الله»، آیا این اشکال بر خود ما وارد نیست؟!
۱
ـ سرخسى مى گوید: «قدروى عن ابى یوسف رحمه الله انه قال: لابأس بأن یخصّ الأمیر بالتثویب فیأتى بابه فیقول: السلام علیک ایها الامیر و رحمه الله و برکاته حى على الصلاه مرتین حى على الفلاح مرتین الصلاه یرحمک اللّه».[۳۴۲
۲
ـ حلبى مى گوید: «عن أبى یوسف: لا أرى بأساً أن یقول المؤذن السلام علیک أیها الامیر و رحمه الله و برکاته حى على الصلاه، حى على الفلاح، الصلاه برحمک الله. لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمین، اى و لهذا کان مؤذن عمر بن عبدالعزیز ـ رضى الله عنه ـ یفعله».[۳۴۳
سؤال ۱۴۴: آیا صحیح است که مى گویند قصه حمار «یعفور» و سخن گفتن آن، با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در کتابهاى [۳۴۴] ما وجود دارد. بنابراین چرا ما به شیعه ایراد مى گیریم و وجود این جریان را در کافى آنان، دلیل بر ضعف تمامى روایات کافى بدانیم ؟ در حالیکه خودشان نیز روایت را ضعیف مى دانند.
سؤال ۱۴۵: آیا صحیح است که در احادیث ما چنین آمده که گزاردن قرآن روى زمین جایز نیست ولى سوزانیدن قرآن جایز است؟
چنانچه ـ در کتاب المصاحف ابن ابى داود، از طاوس یمانى نقل شده، و مولف نیز چنین عنوان مى کند: «حرق المصحف اذا استغنی عنه». یعنى سوزانیدن قرآن در صورتیکه از آن بى نیاز شدیم. سپس از طاوس نقل مى کند که: او سوزانیدن کتابها را اشکال نمى کرد و مى گفت: آب و آتش نیز از آفریده هاى خداوند است. آیا جعل این روایات براى سرپوش گذاشتن و توجیه کردن کار حضرت عثمان(رضی الله عنه) که قرآن ها را سوزانید ـ نیست؟
«
إنه لم یکن یرى بأساً أن یحرق الکتب و قال: إنما الماء و النار خلقان من خلق الله تعالى».[۳۴۵
ولى از پیامبر اکرم نقل مى کند که حضرت هنگامى که آیاتى از قرآن را روى زمین دید ناراحت شده، و آن شخص را لعن کرده و از گذاشتن قرآن روى زمین نهى فرمود.
عن عمر بن عبدالعزیز: «ان رسول الله رأى کتابا من ذکر الله فى الارض فقال: من صنع هذا؟ فقیل له هشام. فقال: لعن الله من فعل هذا لا تضعوا ذکر الله فی غیر موضعه».[۳۴۶
سؤال ۱۴۶: آیا صحیح است که بخشى از قرآن کریم توسط گوسفند و یا حیوان دیگرى خورده شده و اثرى از آن نیست چنانچه حضرت ام المؤمنین عائشه(رضی الله عنه) مى فرماید: آیه رجم کردن زانى و آیه رضاع کبیر جزء قرآن بوده، و بر روى برگى نوشته شده بود ولى به هنگام رحلت پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مشغول عزادارى بودیم که ناگهان گوسفندى آمده و آنرا خورد.
عائشه: «لقد نزلت آیه الرجم و رضاعه الکبیر عشراً، و لقد کان فى صحیفه تحت سریری فلما مات رسول اللّه و تشاغلنا بموته دخل داجن فاکلها».[۳۴۷
سؤال ۱۴۷: آیا صحیح است که حضرت عمر(رضی الله عنه)، قائل به تحریف قرآن و مفقود شدن پاره اى از آیات قرآن همانند آیه رجم بود؟
و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ قائل به ناپدید شدن دو سوم احزاب است و حضرت ابوموسى اشعرى(رضی الله عنه) قائل به ناپدید شدن دو سوره از قرآن به نام حفد و خلع است.
آیا این ادعاها به معناى تحریف قرآن نیست؟ و آیا ما مى توانیم به این قرآن استدلال کنیم و در برابر یهود و نصارى مدعى سلامت قرآن و عدم سلامت تورات و انجیل موجود شویم؟!
آیا اگر حضرت عمر و عائشه و اشعرى قائل به تحریف قرآن هستند ما چرا شیعه را به تحریف قرآن متهم مى کنیم؟
۱
ـ حضرت عمر بر فراز منبر فرمود:
«
ان اللّه بعث محمداً بالحق، و أنزل علیه الکتاب، فکان مما انزل اللّه آیه الرجم فقرأناها و عقلناها و وعیناها، فلذا رجم رسول اللّه ،و رجمنا بعده فأخشى إن طال بالناس زمان أن یقول قائل: و اللّه ما نجد آیه الرجم فى کتاب اللّه فیضلوا بترک فریضه أنزلها الله، و الرجم فى کتاب اللّه حقّ على من زنى اذا أحصن من الرجال… ثم إنّا کنا نقرأ فیما نقرأ، من کتاب الله: أن لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم… ».[۳۴۸
سیوطى از حضرت عمر(رضی الله عنه) چنین نقل کرده: «إذا زنى الشیخ و الشیخه فارجموهما البته نکالاً من اللّه واللّه عزیز حکیم».[۳۴۹
۲
ـ حضرت عائشه فرموده: «کانت سوره نقرأ فى زمن النبی مأتی آیه، فلما کتب عثمان المصاحف لم نقدر منها الاّ ما هو الان».[۳۵۰
۳
ـ حضرت ابوموسى أشعرى به اهل بصره گفته در زمان پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ سوره اى را مى خواندیم که به اندازه سوره برائت بوده ولى الان آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آنرا یاد دارم:
«لوکان لابن ادم وادیان من مال: لابتغى و ادیاً ثالثاً و لا یملا جوف ابن آدم الاالتراب».
همو مى گوید سوره دیگرى نیز همانند سوره «سبّح» بود که آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آن را یاد دارم:
«
یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون مالا تفعلون، فتکتب شهاده فی أعناقکم فتسألون عنها یوم القیامه».[۳۵۱
۴
ـ و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ مى گوید: «کان فیما انزل من القرآن: عشر رضعات معلومات یحرّمن ثم نسخن بخمس معلومات، فتوفی رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و هنّ فیما یقراً من القرآن».[۳۵۲
۵
ـ مسلمه بن مخلد أنصارى مى گوید: «أخبرونی بآیتین فى القرآن لم یکتبا فى المصحف فلم یخبروه، و عندهم سعد بن مالک. فقال ابن مسلمه: إنّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه بأموالهم و انفسهم آلا أبشروا انتم المفلحون و الذین آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الذین غضب اللّه علیهم اولئک لا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره أعین جزاء بما کانوا یعملون».[۳۵۳
۶
ـ حضرت عبد اللّه بن عمر(رضی الله عنه) مى گوید: بسیارى آیات قرآن از میان رفت و ناپدید شد:
«لیقولنَّ احدکم قد اخذت القرآن کلّه و ما یدریه ما کلّه؟ قد ذهب منه قرآن کثیر، و لیقل قد اخذت منه ما ظه».[۳۵۴
۷
ـ و در مصحف حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ چنین آمده:
«
إنّ اللّهَ و ملائکته یصلون على النبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیماً و على الذین یصلّون الصفوف الاول».[۳۵۵
سؤال ۱۴۸: آیا صحیح است اولین کسى که در عزادارى، مراسم سینه زنى به راه انداخت عایشه ـ رضى الله عنها ـ بود. آنجا که ایشان مى گوید: که چون احساس کردم پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ رحلت کرد: زنان را جمع کرده و بر سینه و صورت مى زدم.
«
عن عبّاد: سمعت عائشه تقول: مات رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ثم وضعتُ رأسه على و ساده و قمت أَلتدم ـ ای أضرب صدری ـ مع النساء و أضرب وجهی».[۳۵۶
و همچنین زنان بنى سفیان در شام در عزاى حضرت حسین(رضی الله عنه)سینه مى زدند ابن عبد ربه اندلسى مى گوید: «قالت فاطمه: فدخلت الیهن فما وجدت فیهن سفیانیه إلاّ ملتدمه تبکی». [۳۵۷
سؤال ۱۴۹: آیا صحیح است که شامیان براى حضرت عثمان(رضی الله عنه)یکسال عزادارى کرده و براى رحلت او گریستند…اگر ما مى گوئیم گریه و نوحه براى میت مشروع نیست. چرا در حضور معاویه در این مدت عزادارى کرده ولى او نه تنها اینکه مانع نشد بلکه آنان را حمایت و پشتیبانى مى کرد.
ذهبى مى گوید: «نصب معاویه القمیص على منبر دمشق و الأصابع معلقه فیه و آلى رجال من اهل الشام لا یأتون النساء، و لا یمسّون الغُسل الامن حلُم، و لا ینامون على فراش، حتى یقتلوا قتله عثمان او تفنى ارواحهم، و بکوه سنه».[۳۵۸
معاویه پیراهن عثمان و بعضى از انگشتان قطع شده او را بر فراز منبر آویزان کرد، و عده اى از شامیان سوگند یاد کردند که به بستر استراحت و خواب نروند، و با همسران خود مقاربت نکنند. تا اینکه قاتلان عثمان را به قتل برسانند یا اینکه کشته شوند، و یکسال براى او گریستند.
سؤال ۱۵۰: آیا ارزش و کرامت زن نزد ما در این حد است که او را در کنار و ردیف سگ و خوک و خر و شتر قرار دهیم. چنانچه در کتابهاى ما آمده: به هنگام نماز حائلى را قرار دهد تا اگر زن یا خر و یا شتر رد شود به صحت نماز ضررى نزند.
«
قال: و الظُعن یمرُّون بین یدیه: المرأه و الحمار و البعیر».[۳۵۹
یعنى نمازگذار با گذاشتن مانع در مقابل خود، زن، خر و شتر از برابر او را مى گذرند و ضررى به نماز نمى زند.
ابوهریره مى گوید: «یقطع الصلاه المرأه و الحمار و الکلب».[۳۶۰
عبور زن و الاغ و سگ از مقابل نمازگذار نماز را باطل مى کند و احمد بن حنبل فرمود: «یقطع الصلاه الکلب الأسود و الحمار و المرأه»، یعنى عبور سگ سیاه و الاغ و زن نماز را باطل مى کند .[۳۶۱
البته این گونه تعبیرها بقدرى سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته.
جناب عائشه(رضی الله عنه) مى گوید: «جعلتمونا بمنزله الکلب و الحمار…».[۳۶۲
یعنى ما زنان را ردیف سگ و الاغ قرار دادید!!
**

در خاتمه از محضر استادم انتظار دارم این شبهات را هر چند ـ شاید ناچیز باشد ـ پاسخ فرماید، تا خدمتى به نسل جوان پرسشگر شده و آنان از هر گونه تزلزل و انحراف فکرى و عقیدتى مصون بمانند.
انشاء الله
والسلام علیکم
[۱]
تاریخ طبرى ۱: ۵۴۰. عسقلانى مى گوید: «… فقد کان حینئذ جماعه ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من
أقاربهم» فتح البارى ۷: ۲۹.
[۲]
شرح نهج البلاغه ۳: ۱۸۸.
[۳]
المستدرک على الصحیحین ۳: ۲۷۸.
[۴]
محمد بن سعد، قلت لأبی: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أکثر من خمسین… تاریخ
طبرى ۱: ۵۴۰.
[۵]
تاریخ الاسلام (السیره النبویه) ۱۸۰ ـ طبقات ابن سعد ۳: ۲۶۹ ـ صفه الصفوه ۱: ۲۷۴٫
] ۶]
شرح نهج البلاغه ۱۳: ۲۹۳
[۷]
فخر رازى در تفسیر خود جهاد ابوبکر را از جهاد على أفضل مى داند. ۱۰: ۱۷۳
[۸]
البدایه و النهایه ۳: ۱۷۶٫
[۹]
البدایه و النهایه ۶: ۲۰۵
[۱۰] .
لسان المیزان ۵: ۱۱۵
[۱۱] .
صحیح بخارى ۶: ۴۲ ـ تاریخ ابن الاثیر ۳: ۱۹۹ ـ البدایه و النهایه ۸: ۹۶ ـ الاغانی ۱۶: ۹۰٫
[۱۲] .
البدایه و النهایه ۶: ۲۰۵.
[۱۳] .
فتوح البلدان ۱: ۶۴٫
[۱۴] .
تهذیب الکمال ۲۹: ۲۶.
[۱۵] .
صحیح بخارى ۱: ۱۲۸، کتاب الاذان ج ۴ ص ۲۴۰، کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن
البیهقى ۳: ۸۹، فتح البارى ۱۳: ۱۷۹ ج ۷: ۲۶۱ و ۳۰۷.
[۱۶] .
المحلى ۹: ۳۴۵.
[۱۷] .
ابویعلى حنبلى مى گوید: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من کل بلد، لیکون الرضا به عاماً، والتسلیم
لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببیعه أبی بکر على الخلافه بأختیار من حضرها ولم ینتظر ببیعته قدوم
غائب عنها (الاحکام السلطانیه ص ۳۳.
[۱۸] .
قرطبى مى گوید: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس
حیث قال: لاینعقد الا بجماعه من أهل الحلِّ والعقد، ودلیلنا: أنَّ عمر عقد الببعه لأبی بکر» جامع أحکام
القرآن ۱: ۲۷۲.
[۱۹] .
غزالی امام الحرمین مى گوید: اعلموا أنه لا یشترط فی عقد الإمامه الاجماع بل تنعقد الامامه وإن لم تجمع
الأمه على عقدها، والدلیل علیه أن الأمامه لما عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ولم یتأن
لانتشار الأخبار الى من نأی من الصحابه فی الأقطار ولم ینکر منکر، فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد
الإمامه، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحکم بأنَّ الأمامه تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ
والعقد. الارشاد فی الکلام: ۴۲۴.
[۲۰] .
عضد الدین ایحى: ت ۷۵۶ هـ .
واذا ثبت حصول الإمامه بالأختیار والبیعه فاعلم أن ذلک لایفتقر الى الإجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من
العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد کاف، لعلمنا أن الصحابه مع صلابتهم فی الدین
اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا اجتماع من فی
المدینه فضلا عن اجتماع الأُمه، هذا ولم ینکر علیه أحدُ، وعلیه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف
فی الکلام ۸: ۳۵۱.
[۲۱] .
ابن العربی المالکی (۵۴۳): قال: لایلزم فی عقد البیعه للأمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک
إثنان أو واحد
شرح سنن الترمذی ۱۳: ۲۲۹.
[۲۲] .
صحیح بخارى ۸: ۲۶ ـ کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى.
[۲۳] .
اثبات الوصیه: ۱۴۶٫ الشافی ۳: ۲۴۴.
[۲۴] .
مستدرک الحاکم ۳: ۱۲۵، جامع الترمذی ۵: ۵۹۲ ح ۳۷۱۴، مناقب الخوارزمی: ۱۷۶ ح ۲۱۴، فرائد السمطین
۱: ۱۷۷
ح ۱۴۰، شرح المواهب اللدنیه ۷: ۱۳.
[۲۵] .
صحیح مسلم ۳: ۱۴۳ کتاب الجهاد ـ باب حکم الفیء ـ بخارى، ۳: ۲۸۷، کتاب النفقات، باب ۳ حبس نفقه
الرجل قوت سنته على اهله و ج ۴: ۲۶۲ کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه، باب ما یکره من التعمق و التنازع
و ج۴، ص ۱۶۵، کتاب الفرائض، باب قول النبی لا نورث ج ۲، ص ۱۸۷ و کتاب الخمس ج ۲ ص ۱۸۷ باب فرض
الخمس.
[۲۶] .
سمعانی: «روى عنه ـ اى الرواجنی حدیث ابى بکر انه قال لا یفعل خالد ما أمر به. سألت الشریف عمر بن
ابراهیم الحسینی بالکوفه عن معنى هذا الأثر فقال: کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک
فنهى عن ذلک. الأَنساب ۳: ۹۵.
[۲۷] .
الصوارم المحرقه ۳: ۲۲.
[۲۸] .
البقره: آیه ۱۲۴.
[۲۹] .
نزهه المجالس ۲: ۱۸۴.
[۳۰] .
کنز العمال ۱۰: ۲۸۵٫
[۳۱] .
حجرات: آیه ۲.
[۳۲] .
کاد الخیّران أن یهلکا: ابوبکر و عمر. لمّا قدم على النبی وفد بنی تمیم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر
بغیره. قال ابوبکر لعمر: إنما اردت خلافی، فقال عمر: ما اردت خلافک فارتفعت اصواتهما عند النبی فنزلت یا
ایها الذین آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد ۴: ۶ ـ بخارى ج ۳: ۱۹۰ کتاب التفسیر الحجرات.
[۳۳] .
الدر المنثور ۳: ۲۵۲.
[۳۴] .
شرح ابن أبی الحدید ۱: ۳۰٫
[۳۵] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) ۴۹۴ ـ البدایه والنهایه ۵: ۲۵;
جامع البیان ۱۱: ۱۶.
[۳۶] .
صحیح بخارى کتاب التعبیر ۲۹۸۲ ـ کتاب الانبیاء ۳۳۹۲ ـ کتاب التفسیر ۴۹۵۳٫ الامام البخارى ۱۴۲.
[۳۷] .
الارشاد: ۳۱۹ ـ شرح نهج البلاغه ۱۲: ۱۷۸ ـ ما أبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر.
[۳۸] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) ۲۶۷.
[۳۹] .
عن سعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلاله؟ قال: اولیس قد بیّن الله ذلک ثم قرآ: و
ان کان رجل یورث کلاله او امراه، الى آخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فانزل الله… یستفتونک قل الله یفتیکم
فى الکلاله» الى اخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصه: اذا ارایت من رسول الله طیب نفس. فاسألیه
عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکان یقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله،
ما قال. کنزالعمال، ۱۱: ۷۹ ; الدرالمنثور ۲: ۲۴۹ ; احکام القران، جصاص حنفى ۲: ۱۱۰.
[۴۰] .
عن عثمان بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابکر الوفاه دعا عثمان فأملى علیه عهده، ثم
أغمی على ابى بکر قبل ان یملى احدأ، فکتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبکر فقال لعثمان کتبت
احدأ فقال: ظننت لما بک و خشییت الفرقه فکتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: یرحمک الله اما لو کتبت نفسک
لکنت لها اهلا. فدخل علیه طلحه بن عبیدالله. فقال: انا رسول من ورائى الیک، یقولون: قد علمت غلظه
عمر علینا فى حیاتک فکیف بعد وفاتک اذا اُفضِیَتْ الیه اُمورنا والله سأئلک، فانظر ما أنت قائل؟… کنز العمّال
۵: ۶۷۸٫
[۴۱] .
سنن نسائی ۱: ۱۶۸ ـ امام بخارى همین حدیث را آورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب
یافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهم به
ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود. بخارى ۱: ۷۰ باب المتیمم هل ینفخ فیهما.
[۴۲] .
الموطا ۱: ۶۰.
[۴۳] .
سنن الترمذی۱: ۱۸٫
[۴۴] .
فتح الباری ۱: ۲۶۲ ـ ارشاد الساری ۱: ۲۷۷.
[۴۵] .
سنن الترمذی ۵: ۶۳۰٫
[۴۶] .
عمده القاری ۳: ۱۳۵.
[۴۷] .
حیاه فاطمه الزهراء: ۲۱۹ (باقر شریف قرشى رافضى) ـ و در بعضى از کتابهاى رافضه مانند علل الشرائع ج
۱: ۱۸۶
باب ۱۴۹ ج ۲ حدیثى از حضرت جعفر صادق(رضی الله عنه) آمده که ظاهرش این است که ام
کلثوم همان زینب است.
[۴۸] .
الأغانی ۱۶: ۱۰۳.
[۴۹] .
سیر اعلام النبلاء (تاریخ خلفاء) ۸۷.
[۵۰] .
استیعاب ۳: ۴۲۳ و ۳۱۵، تاریخ طبرى ۴: ۲۱۳ ـ الکامل فی التاریخ ۲: ۵۴۶٫
[۵۱] .
الطبقات الکبرى ۸: ۴۶۲.
[۵۲] .
ابن عساکر ۴۷، البدایه و النهایه ۷: ۱۳۵ ـ الکامل فى ضعفاء الرجال ۳: ۴۳۵ الجرح و التعدیل ۴: ۲۷۸ ـ
میزان الاعتدال ۲: ۲۵۵،
تهذیب التهذیب ۴: ۲۵۹.
[۵۳] .
لسان المیزان۱: ۱۰۶٫
[۵۴] .
أسنى المطالب: ۵۵۷ ح ۱۷۶۳
[۵۵] .
بخارى ۳: ۵۵ ـ مغازى (خیبر
[۵۶] .
المتحیرون. المصنف ۶: ۱۱۳ و ۱۰۱۶۳ ـ و ج ۱۱ ص ۱۱۱: «المشرکون».
[۵۷] .
المصنف ۶: ۱۱۳ ح ۱۰۱۶.
[۵۸] .
المواهب اللدنیه ۱: ۹۸ ـ قسطلانى.
[۵۹] .
تفسیر قرطبى ۱۶: ۲۹۷.
[۶۰] .
بخارى کتاب المرضى، ج ۴ ص ۷ باب ۱۷ ـ کتاب الجهاد ج ۲ ص ۱۷۸ باب ۱۷۲ ـ کتاب جزیه ج ۲ ص ۲۰۲
باب۶ و کتاب مغازی ج ۳ ص ۹۱ باب ۷۸ کتاب الاعتصام باب ۲۶٫ مسلمج ۳ ص ۶۹: کتاب وصیت باب ۵ ج
۲۲٫
چاپخانه مصطفى البابى، مصر.
[۶۱] .
سرالعالمین ص ۴۰ دارالافاق قاهره ۱۴۲۱ هـ الطبقات الکبرى ۲: ۲۴۳ و ۲۴۴، عن على(رضی الله عنه)و
جابر وعمر. مسند احمد ۳: ۳۴۶ ـ مجمع الزوائد ۴: ۳۹۰ و ۳۹۱.
[۶۲] .
مجمع الزوائد ۴: ۳۹۰ و ۸: ۶۰۹ ـ مسند ابى یعلى ۳: ۳۹۵ ـ
مسند احمد ۳: ۳۴۹.
[۶۳] .
همان.
[۶۴] .
تفسیر القرآن العظیم ۳: ۳۷۹.
[۶۵] .
موسوعه فلاسفه ومتصوفه الیهودیه ص ۱۸۴.
[۶۶] .
سیر اعلام النبلاء ۳: ۴۸۹.
[۶۷] .
ذهبى مى گوید: قال المغیره بن شعبه ـ یوم القادسیه ـ لصاحب فارس: أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل
مقاتلتکم ونسبى ذراریکم، واما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه، فجئنا فوجدنا فى أرضکم طعاماً
کثیراً وماءً، فلا نبرح حتى یکون لناولکم..» سیر اعلام النبلاء ۳: ۳۱٫ در جریان فتح شاهرتا هنگامى که به
دستور حکومت مرکزى امان دریافت کردند، فرمانده مسلمین ناراحت شده و گفت افسوس که غنائم را از
دست دادیم. ففاتنا ما کنّا اشرفنا علیه من غنائمهم مصنف عبدالرزاق ۵: ۲۲۲ و نظیر ان از خالدین ولید نقل
شده، تاریخ طبرى ۴: ۹٫
[۶۸] .
بخاری، جهاد: ۱۰۲ و کتاب فضائل أصحاب النبی: ۹، و مغازی: ۳۸، فضائل الصحابه: ۳۵، مسند احمد ۵:
۲۳۸٫
[۶۹] .
أنساب القرشیین: ۱۹۳ قال عمر لسعید بن العاص: مالى أراک کأن فى نفسک علیَّ شیئا، أتظن أنى قتلت
أباک؟ واللّه لوددت أنى کنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل کافر ولکنى مررت به فى یوم بدر فرأیته یبحث
للقتال کما یبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا کالوزغ فلما رأیت ذلک هبته، و رغت عنه: فقال: الى
أین، یا بن الخطاب؟ وصمد له علی فتناوله، فو اللّه ما رمت مکانی حتى قتله، وکان علیٌّ حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرک بما فیه و محا الاسلام ما تقدم. فمالک تهیج الناس علیّ فکفّ عمر.»
[۷۰] .
سیر اعلام النبلاء ۹: ۵۷۳ «کان زیدبن المبارک قد لزم عبدالرزاق، فأکثر عنه ثم خرق کتبه ولزم محمدبن ثور،
فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبدالرزاق، فحدثنا بحدیث معمر، عن الزهری، عن مالک بن اوس بن الحدثان.. فلما قرا قول عمر لعلی والعباس: فجئت انت تطلب میراثک من ابن اخیک، وجاء هذا یطلب میراث امراته. قال عبدالرزاق: انظروا الى هذا الانوک ـ اى الاحمق ـ یقول: تطلب انت میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث زوجته من ابیها، ولا یقول: رسول الله.
[۷۱] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۰۱ «هکذا هو کا ن عمر یقول: اقلّوا الحدیث عن رسول اللّه وزجر غیر واحد من الصحابه عن بث الحدیث وهذا مذهب لعمر وغیره. فباللّه علیک، إذا کان الأکثار من الحدیث فی دوله عمرکانوا یمنعون منه. مع صدقهم وعدالتهم وعدم الأسانید.
[۷۲] .
تاریخ الامم و الملوک، ۳: ۲۷۳.
[۷۳] .
الطبقات الکبرى ۶: ۷ ـ المستدرک على الصحیحین از ۱۰۲ قرظه بن کعب الانصارى: أردنا الکوفه فشیَّعنا عمر الى «صرار» و قال: تدرون لم شیَّعتکم؟ فقلنا: نعم، نحن اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ.
فقال: انکم تأتون أهل قریه، لهم دوّی بالقرآن کدوّی النحل، فلا تصدّو هم بالأحادیث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن. وأقلوا الروایه عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و أمضوا، وأنا شریککم.
[۷۴] .
تذکره الحفاظ ۱: ص ۷.
[۷۵] .
مستدرک حاکم ۱: ۱۱۰ ـ سیر اعلام النبلاء، ۷: ۲۰۶.
[۷۶] .
عمده القاری ۱۵: ۳۹.
[۷۷] .
حافظ مزى مى گوید: کانت بنو امیه اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، تهذیب الکمال، ۱۳: ۲۶۶.
[۷۸] .
الفصول المهمه: ۳۰ ـ مستدرک حاکم ۳: ۴۸۳.
[۷۹] .
ازاله الخفاء «دهلوى» ۲: ۲۵۱ ـ کفایه الطالب: ۴۰۷، شرح عینیه (آلوسى) ۱۵ ـ المجدى (ابن صوفی): ۱۱،
تاریخ بناکتی: ۹۸ ـ نور الابصار: ۷۶.
[۸۰] .
الاستیعاب ۳: ۱۰۹۷.
[۸۱] .
شواهد التنزیل ۲: ۱۹۰.
[۸۲] .
سیر اعلام النبلاء ۱۹: ۳۲۸٫ «ذکر ابوحامد فی کتابه سر العالمین و کشف ما فی الدارین، فقال: فی حدیث
من کنت مولاه فعلی مولاه: ان عمر قال لعلی: بخ بخ. أصبحت مولى کل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسلیم ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للریاسه، وعقد البنود وأمر الخلافه ونهیها، فحملهم على الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قلیلا فبئس ما یشترون.».
[۸۳] .
تاریخ طبرى ۱: ۵۳۷٫ مسند زید ح ۹۷۳٫ ـ سنن ابن ماجه ۱: ۴ – مستدرک حاکم ۳: ۴۴ ـ ولى حاکم حدیثى را از حضرت على(رضی الله عنه) درباره صدیق بودن ابوبکر آورده، که ذهبى آن را منکر ـ ضعیف ـ دانسته است. ج ۳: ۶۲ ـ و در شرح نهج ۱۳: ۲۲۸: لا یقولها غیرى، و در الاصابه ۷: ۲۹۳٫ پیامبر فرمود: هو الصدیق الاکبر و هو فاروق هذه الامه.
[۸۴] .
عمده القاری ۱۶: ۲۰۷ ـ نگا: فتح البارى ۷: ۸۳ ـ ارشاد السارى ۶: ۱۴۱ ـ وفیات الاعیان ۱: ۷۷.
[۸۵] .
تهذیب الکمال ۱۳: ۲۶۶ ـ تهذیب التهذیب ۷: ۲۸۱٫
[۸۶] .
سیر اعلام النبلاء ۳: ۴۸۹٫ ذهبى درباره ابن شداد مى گوید: ولد زمن النبى و کان ثقه شیعیاً، یعنى در زمان پیامبر به دنیا آمده و جزء شیعیان است، یعنى صحابى و شیعه است. سیر اعلام النبلا ۳ : ۴۸۸.
[۸۷] .
معجم البلدان ۳: ۱۹۱٫
[۸۸] .
امام مالک درباره مغیره بن شعبه مى گوید: کان نکّاحاً للنساء وکان یقول: صاحب الواحده ان حاضت حاض معها وان مرضت مرض معها و صاحب الثنتین بین نارین یشتعلان فکان ینکح اربعا ویطلقهن جمیعا وقال غیره:
تزوج ثمانین امراه. وقیل ثلاث مائه امراه. وقیل أحصن بألف امراه، البدایه والنهایه ۵: ۲۹۳٫ وابوالفرج اصبهانى از او به عنوان زناکار تعبیر مى کند. الاغانى ۱۴: ۱۴۲.
مدائنى مى گوید: او در جاهلیت زناکارترین افراد بوده و پس از اسلام نیز آثار آن بر او مانده و در دوران استاندارى بصره این عمل زشت از او ظاهر شد.
شرح ابن ابى الحدید ۱۲: ۲۳۹٫ ذهبى مى گوید: کان المغیره ینال فى خطبته من على و أقام خطباء ینالون منه. یعنى مغیره در سخنرانى خود به حضرت على دشنام مى داد و سخنرانها را نیز به سب و دشنام على وادار مى کرد.
سیر اعلام النبلاء ۳: ۳۱.
[۸۹] .
الاغانی ۱۷: ۱۳۸٫
[۹۰] .
مسند احمد ۱۰: ۲۲۸ ح ۲۶۸۱۰.
[۹۱] .
المجروحین ۱: ۲۵۸ ـ وقال الکعبى (المتوفی ۳۱۹) فى قبول الاخبار «لم یرو لعلی فضیله قط وکان مروانیاً۱: ۲۶۹٫
[۹۲] .
تاریخ مدینه دمشق ۴۲: ۲۲۷.
[۹۳] .
قبول الاخبار ۱: ۲۶۹.
[۹۴] .
سیر اعلام النبلاء (الخلفاء) ۲۳۶ ـ الترمذی ج ۳۷۱۷ الاستیعاب ۳: ۴۶.
[۹۵] .
فتح الملک العلی: ۲۰.
[۹۶] .
بخارى ـ مناقب عثمان ـ فتح البارى ۷: ۴۶: حدثنى محمد بن حاثم… عن ابن عمر: کنا فى زمن النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ لانعدل بأبى بکر احداً ثم عمر ثم عثمان. ثم نترک أصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ لا نفاضل بینهم.
[۹۷] .
براى اثبات ادعاى خود به سخن عبداللّه بن عمر استناد مى کند ولى این سخن را علماء اهل سنت مردود دانسته و ابن عبدالبر با صراحت مى گوید: لأن القائل بذلک قد قال بخلاف ما اجتمع علیه اهل السنه من السلف والخلف من أهل الفقه والأثر أن علیا أفضل الناس بعد عثمان «وهذا ما لم یختلفوا فیه وانّما اختلفوا فى تفضیل علىّ وعثمان واختلف السلف أیضا فى تفضیل على وأبى بکر، وفى اجماع الجمیع الذى وصفنا دلیل على أن حدیث ابن عمر وَهْمٌ وغلط وانه لایصح معناه، واِن کان إسناده صحیحاً.» استیعاب ۳: ۱۱۱۹.
امام على بن جعد بغدادى متولد ۱۳۴ هـ. در اعتراض به نظر عبدالله بن عمر مى گوید: این بچه را ببینید او طلاق گفتن را یاد ندارد. چگونه گنده گوئى کرده و مى گوید: ما کنا نفاضل، سیر اعلام النبلاء ۱۰: ۴۶۳.
[۹۸] .
یحیى بن معین ایشان را طرفداران حکومت عثمان مى خواند که در عثمان غلو کرده و از حضرت على(رضی الله عنه) تنقیص مى کند، و ایشان انسانهاى نکوهیده اند «انکر رأى قوم وهم العثمانیه الذین یغالون فى حبّ عثمان وینتقصون علیا ولاشک فى أن من اقتصر على ذلک ولم یعرف لعلی فضله فهو مذموم. فتح الباری ۷: ۲۰٫
[۹۹] .
نمونه از حذف خلافت حضرت على(رضی الله عنه).
قال فى الأوسط: حدثنا عبداللّه… عن ابن شهاب، قال: عاش ابوبکر بعد أن استخلف سنتین وأشهراً. وعمر عشر سنین حجها کلها. وعثمان اثنتى عشره سنه حجها کلها الإسنتین ومعاویه عشرین سنه اِلا أشهراً، حج حجتین ویزید ثلاث سنوات وأشهراً و عبدالملک بعد الجماعه بضع عشر سنه اِلاّ أشهراً. حج حجه والولید عشر سنین الا أشهراً حج حجه. ۱: ۱۱۰٫ ولى اشاره به حکومت حضرت على(رضی الله عنه)و مدت آن نکرد.
نمونه تعبیر «فتنه» از حکومت حضرت على(رضی الله عنه)
ولی ابوبکر سنتین وسته أشهر، وولى عمر عشر سنین وسته اشهر، وثمانیه عشر یوماً وولى عثمان ثنتی عشره سنه غیر اثنی عشر یوماً و کانت الفتنه خمس سنین و ولی معاویه عشرین سنه وولی یزید بن معاویه ثلاث سنین وأشهر سماه قتاده وکانت فتنه ابن الزبیر ثمان سنین وولی عبدالملک بن مروان أربع عشر سنه وولی الولید تسع سنین، الاوسط ۱: ۱۹۵ رقم ۳۲۴ ونمونه دیگر را نیز به نقل از عمر بن سعید آورده و نام حکومت حضرت على(رضی الله عنه)را نیز حذف مى کند. الاوسط ۱: ۲۱۸.
[۱۰۰] .
سنن ابى داود ۴: ۲۱۱٫
[۱۰۱] .
شرح ابن ابى الحدید ۶: ۷ الامامه و السیاسه.: ۶
[۱۰۲] .
ائمه الفقه التسعه: ۲۰۸… أکان علی یقیم الحدود ویأخذ الصدقه ویقسمها بلاحق وجب له؟ اعوذ باللّه منهذه المقاله، بل هو خلیفه رضیه اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـوصلّوا خلفه وغزوا معه وجاهدوا وحجوا وکانوا یسمونه امیرالمؤمنین راضین بذلک، غیر منکرین فنحن لهم تبع..
[۱۰۳] .
طبقات الحنابله ۱: ۴۵.
[۱۰۴] .
السنه حلال: ۲۳۵ ـ سألتُ أبی عن قوم یقولون: إن علیاً لیس بخلیفه. قال: هذا قول سوء ردی.
[۱۰۵] .
فتح الباری ۷: ۸۹٫ الاصابه ۲: ۵۰۸ (عن احمد: لم ینقل لاحد من الصحابه ما نقل لعلى و قال غیره ۶ و کان سبب ذلک بغض بنى امیه له، فکان کل من کان عنده علم من شیىء من مناقبه من الصحابه یثبته و کلما ارادوا اخماده و هدّدوا من حدّث بمناقبه لایزداوا الا انتشاراً.
[۱۰۶] .
شواهد التنزیل: ۲۴، ح ۵٫
[۱۰۷] .
الفقه على المذاهب الاربعه ۴: ۷۵ ـ روح المعانی.
[۱۰۸] .
المعارف: ۵۸۰٫
[۱۰۹] .
أنساب الاشراف ۲: ۱۵۶ ح ۱۶۹.
[۱۱۰] .
تاریخ مدینه دمشق ۳: ۱۷۴ ـ المعارف: ۱۳۷، او جزء هیئت امناء خلیفه ثانى بر بیت المال بود.
[۱۱۱] .
مآثر الانافه ۱: ۱۰۱ : المعجم الکبیر ۳: ۴۳ ـ لسان المیزان ۳: ۱۶۸۳ ـ موسوعه اطراف الحدیث ۳: ۱۴۸.
[۱۱۲] .
تهذیب الکمال ۱۴: ۷۵.
[۱۱۳] .
شرح التجرید قوشچى: ۳۲۷ «أیکم یبایعنى ویوارزنی، یکون أخی ووصیى و خلیفتى من بعدی.
[۱۱۴] .
السیره الحلبیه ۱:۲۸۶ «انت أخی و وزیرى و وصیی و وارثی و خلیفتى من بعدى».
[۱۱۵] .
البدایه والنهایه ۳: ۳۸ «فأیکم یوازرنی على هذا الأمر على أن یکون أخی، وکذا وکذا.
[۱۱۶] .
الصواعق المحرقه: ۶۴: «انه حدیث صحیح لامریه فیه. وقد أخرجه جماعه کالترمذى والنسائى و احمد، وطرقه کثیره جداً، ومن ثم رواه سته عشر صحابیّاً، وفی روایه أحمد أنه سمعه من النبى ثلاثون صحابیاً وشهدوا به لعلی لما توزع أیام خلافته، وکثیراً من أسانیدها صحاح و حسان، ولا إلتفات لمن قدح فیصحته.
[۱۱۷] .
تذکره الحفاظ ۳: ۲۳۱ ـ أما حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیده وقد أفردت ذلک ایضاً.
[۱۱۸] .
سیر اعلام النبلاء ج ۱۴ ص ۲۷۷، «جمع الطبری طرق حدیث غدیر خم، فی أربعه أجزاء، رأیت شطره فبهرنی سعه روایاته، وجزمت بوقوع ذلک.
[۱۱۹] .
سیر اعلام النبلاء ۸: ۳۳۵، هذا حدیث حسن عال جداً ومتنه فمتواتر. به همین مضمون درج ۱۴: ۲۰۷ شرح ابن أبی الحدید آمده است.
[۱۲۰] .
اسنى المطالب: ۴۷ «تواتر عن امیر المؤمنین وهو متواتر أیضاً عن النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ، رواه الجم الغفیر ولا عبره بمن حاول تضعیفه ممن لا اطلاع له فی هذا العلم.
[۱۲۱] .
الاستیعاب ۲: ۳۷۳ «حدیث المواخاه وروایه خیبر والغدیر هذه کلها آثار ثابته.
[۱۲۲] .
سیر اعلام النبلاء ۱۴: ۱۳۲ «لم یکن أحد فى رأس الثلاث مئه احفظ من النسائى، هو احذق بالحدیث و علله ورجاله من مسلم و من أبى داود و من أبى عیسى و هو جار فی مضمار البخارى وأبى زرعه إلا أن فیه قلیل تشیع وانحراف عن خصوم الإمام علی، کمعاویه وعمرو واللّه یسامحه.
[۱۲۳] .
العبر ۱: ۱۸۵ ـ میزان الاعتدال ۱: ۴۷۶ ـ سیر اعلام النبلاء ۷: ۸۰ تهذیب الکمال ۴: ۲۳۳.
[۱۲۴] .
سیر اعلام النبلاء ۷: ۲۵۳ ـ حلیه الاولیاء ۷: ۲۷.
[۱۲۵] .
سیر اعلام النبلاء، (الخلفاء) ۲۳۶.
[۱۲۶] .
سیر اعلام النبلاء ۷: ۲۳۹.
[۱۲۷] .
شرح نهج البلاغه ۲۰: ص ۱۷ «کیف تکون عائشه او غیرها فى منزله فاطمه، وقد اجمع المسلمون کلهم من یحبها ومن لا یحبها منهم: أنها سیده نساء العالمین، ابوبکر بن داود مى گوید: لا اُفضِّل ببضعه من رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـأحداً. إرشاد الساری ۶: ۱۰، غالیه المواعظ ۱: ۲۷۰، تاریخ الخمیس ۱:۲۶۵، الروض الانف ۱: ۱۶۰.
[۱۲۸] .
سیر اعلام النبلاء ۲ ـ ۱۴۳ و ۱۸۷ ـ صحیح بخارى ۲: ـ کتاب الهبه: ۸۹ ـ المعجم الکبیر ۲۳: ۵۰ ج
۱۳۲
ـ مقدمه فتح الباری: ۲۸۲ ـ فتح الباری ۹: ۳۰۹ ـ تحفه الأحوذی ۱۰: ۲۵۵٫
[۱۲۹] .
سیر اعلام النبلاء ۲ ـ ۱۴۳ و ۱۸۷.
[۱۳۰] .
الطبقات الکبرى ۸: ۵۹٫
[۱۳۱] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۱۴۱ و ۱۴۰.
[۱۳۲] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۰۵ ـ طبقات إبن سعد ۳: ۱۴۸.
[۱۳۳] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۱۹۳.
[۱۳۴] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۱۹۳ و ۱۹۱ و ـ ۱۷۲.
[۱۳۵] .
همان.
[۱۳۶] .
بخارى ۲: ۲ کتاب العیدبن باب الحراب والدرق یوم العید و ج ۴: ۴۷ ـ کتاب الجهاد، باب الدرق: صحیح مسلم
۲: ۶۰۹
کتاب صلاه.
[۱۳۷] .
بخارى ۲: ۲ کتاب العید بن باب الحراب والدرق یوم العید وج ۴: ۴۷ ـ کتاب الجهاد، باب الدرق صحیح مسلم
۲: ۶۰۹
کتاب صلاه العیدین بـ ۴ باب الرخصه فى اللعب ج ۱۹.
[۱۳۸] .
بخارى ۱: ۱۶۹ ـ کتاب العیدین ب ۲٫
[۱۳۹] .
مسلم ۲: ۶۰۹ کتاب صلاه العیدین.
[۱۴۰] .
شرح نووى ۶: ۱۸۶٫
[۱۴۱] .
البخارى ۱: ۱۰۷ / کتاب الصلاه، باب الصلاه على الفرائض. وص ۱۳۶ باب التطوع فى خلف المرأه و ص ۱۳۸ باب هل یغمز الرجل امراته عند السجود. و ج»: ۸۱ / کتاب الصلاه باب ما یجوز من العمل فى الصلاه. صحیح مسلم ۲: ۳۶۷ کتاب الصلاه باب ۵۱ الاعتراض بین یدى المصلی ج ۲۷۲.
[۱۴۲] .
مبتذله فی ثیاب المهنه (لباس کار، یا لباسى که پوشش کامل نیست و مخصوص منزل است
[۱۴۳] .
سنن ابى داود ۲: ۲۲۲ ـ مسلم / کتاب الرضاع باب ۷: ۴ ـ ۲۵۱ دارمى ۲: باب ۵۹ ح ۲۲۵۷: ۲۱۰ ـ سنن ابن ماجه ۱ باب ۳۶ ـ رضاع الکبیر ۱۹۴۳: ۶۲۵ ـ مصنف عبدالرزاق ۷: ۴۶۰ و ۱۳۸۸۶.
[۱۴۴] .
تفسیر نسائى ۲: ۳۷۰ ـ تفسیر بغوى ۲: ۳۳۱.
[۱۴۵] .
اسد الغابه ۴: ۲۱۶.
[۱۴۶] .
اسدالغابه ۵: ۴۲۸ (کانت ممن قال فی الافک على عائشه(رضی الله عنه).. انها جلدت مع من جلد فیه). و ج ۴: ۳۵۵ (شهد مسطح بدراً و کان ممن خاض فی الافک على عائشه فجلده النبى ـ صلى الله علیه و سلم ـ فیمن جلده. و ج ۲ ص ۶ و کان حسان ممن خاص فی الافک فجلد فیه
[۱۴۷] .
العقد الفرید ۴: ۳۰۵.
[۱۴۸] .
اسدالغابه ۷: ۲۴۰ ـ المستدرک على الصحیحین ۴: ۴۰ کنز العمال ۱۳: ۳۰۴ ـ دلائل النبوه ۷: ۲۸۸٫ الاصابه ۸: ۲۹۲ ـ عن إبن عباس: ان النبى، تزوّج قتیله أخت الاشعث و مات قبل ان یخبرها و هذا موصول قوی الاسناد.
[۱۴۹] .
مشکل الاثار ۲: ۱۱۹.
[۱۵۰] .
مشکل الاثار ۲: ۱۲۳ ـ دلائل النبوه ۷: ۲۸۸.
[۱۵۱] .
صحیح بخارى، ج ۲، ص ۳۱۴، باب المناقب، مناقب عبدالله بن سلام.
[۱۵۲] .
مسلم، ح ۲۴۸۳، باب فضائل عبدالله بن سلام، فتح البارى ۷: ۱۳۰، سیر اعلام النبلاء ۴: ۳۴۹.
[۱۵۳] .
صحیح مسلم ۸: ۱۲۲ ـ کتاب صفات المنافقین ـ مسند احمد ۴: ۳۲۰ البدایه والنهایه ۵: ۲۰.
[۱۵۴] .
قال إبن وضاح: انما سکت مالک ـ فى الموطا ـ عن اسمه لانه کان ممن أعان على قتل عثمان. الأستیعاب
۳: ۳۲۵
ـ اسد الغابه ۴: ۳۵۷.
[۱۵۵] .
ولد قبل وفاه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بسنتین… فکتب الیه ـ ای الى والده ـ رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ: سمّه محمد أ… و کان أشدَّ الناس على عثمان: المحمدون: محمدبن ابى بکر، محمدبن حذیفه، و محمد بن عمرو بن حزم. الأستیعاب ۳: ۴۳۲.
[۱۵۶] .
هو اوّل من اجترأ على عثمان… لمّا رادوا دفن عثمان، فانتهوا الى البقیع، فمنعهم من دفنه جبله بن عمرو فانطلقوا الى حش کوکب فدفنوه فیه. الانساب ۶: ۱۶۰ ـ تاریخ المدینه ۱: ۱۱۲٫
[۱۵۷] .
اسلم مع ابیه قبل الفتح، و شهد الفتح و ما بعدها… إنه ممن دخل على عثمان فطعن عثمان فى ودجه
تاریخ الاسلام (الخلفاء) ۵۶۷.
[۱۵۸] .
ذهبى مى گوید: ولدته اسماء بنت عمیس فى حجه الوداع و کان احد الرؤوس الذین ساروا الى حصار عثمان تاریخ الأسلام(الخلفاء) ۶۰۱.
[۱۵۹] .
مزى مى گوید: بایع النبی فى حجه الوداع و صحبه… کان أحد من ألَّب على عثمان بن عفان تهذیب الکمال(۱۴: ۲۰۴ ـ تهذیب التهذیب ۸: ۲۲ و قال الذهبی: إنّ المصریین أقبلوا یریدون عثمان… و کان رؤساؤهم اربعه… و عمرو بن الحمق الخزاعی… تاریخ الاسلام (الخلفاء) ۶۰۱ ـ و ۴۴۱٫
[۱۶۰] .
قرطبى: عبدالرحمن بن عُدیس، مصرى شهد الحدیبیه و کان ممن بایع تحت الشجره رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ… و کان الأمیر على الجیش القادمین من مصر الى المدینه الذین حصروا عثمان و قتلوه. الاستیعاب ۲: ۳۸۳، فتح البارى ۲: ۱۸۹ ـ الثقات لابن حبان ۲: ۲۶۵ ـ التمهید لابن عبدالبر ۱۰: ۲۹۴ ـ الطبقات الکبرى ۳: ۷۱.
[۱۶۱] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) ۶۵۴.
[۱۶۲] .
الفِصَل ۳: ۷۴ ـ و ۷۷.
[۱۶۳] .
همان.
[۱۶۴] .
شهسوار کربلا، صص ۲۱ و ۲۲ و ۲۵.
[۱۶۵] .
المحلى ۱۱: ۲۲۴
[۱۶۶] .
الثقات: ۴۶۵ ـ تاریخ الاسلام (خلفاء) ۴۹۴ ـ البدایه و النهایه ۵: ۲۵.
[۱۶۷] .
ابن ماجه، المقدمه، ب ۱۲ ص ۶۲ ح ۱۷۶.
[۱۶۸] .
مسند احمد ۱۴ ـ ۳۵۵ـ الخوارج کلاب اهل النار.
[۱۶۹] .
الاصابه ۳: ۱۷۹
[۱۷۰] .
اسد الغابه ۳: ص ۳ـ الاصابه ۲: ۴۸ـ دار الکتب العلمیه.
[۱۷۱] .
البته مى گویند سپس توبه کرد. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۴: ۹۹.
[۱۷۲] .
تاریخ طبرى ۴: مسند احمد ۱۴۷۵۵ ـ الاصابه ۲: ۱۷۴
[۱۷۳] .
الاصابه ۵: ۹۶ـ مختصر مفید ۱۱: ۱۳۶٫
[۱۷۴] .
الاصابه ۱: ۹.
[۱۷۵] .
لسان المیزان ۱: ۱۰۶، دارالکتب العلمیه، بیروت.
[۱۷۶] .
الطبقات الکبرى ۴: ۳۳۵ ـ سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۱۲.
[۱۷۷] .
شرح ابن ابى الحدید ۲۰: ۳۱٫ «ذکر الجاحظ فی کتابه المعروف بکتاب التوحید: أن أبا هریره لیس بثقه فی
الروایه عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قال: ولم یکن علی(رضی الله عنه)یوثقه فی الروایه بل یتهمه ویقدح فیه وکذلک عمر وعائشه».
[۱۷۸] .
شرح ابن ابى الحدید ۴: ۶۹: الصحابه کلهم عدول ما عدا رجالا منهم ابوهریره وانس بن مالک.
[۱۷۹] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۱۲، الطبقات الکبرى ۴: ۳۳۵٫
[۱۸۰] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۰۴.
[۱۸۱] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۰۵ ـ ۶۰۴.
[۱۸۲] .
همان.
[۱۸۳] .
المطالب العالیه ۹: ۲۰۵.
[۱۸۴] .
همان.
[۱۸۵] .
سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۰۹ ـ تاریخ ابن عساکر ۱۹: ۱۲۲.
[۱۸۶] .
صحیح بخارى ۴: ۱۱۲.
[۱۸۷] .
التفسیر الکبیر ۲۲: ۱۸۶ ـ و ۲۶: ۱۴۸.
[۱۸۸] .
صحیح بخارى ۴: ۱۲۹ / بدء الخلق ۲: ۲۴۷ دار المعرفه.
[۱۸۹] .
تهذیب التهذیب ۳: ۴۰٫
[۱۹۰] .
تهذیب التهذیب ۵: ۲۳۶ ـ الضعفاء الکبیر، ۲: ۲۶۷ ـ الکامل فی الضعفاء :۲۲۳٫
[۱۹۱] .
القاموس ۵: ۲۴.
[۱۹۲] .
اسدالغابه ۴: ۳۲ ـ تاریخ الیعقوبی ۲: ۱۶۲ ـ تاریخ الطبری ۳: ۲۹۷ ـ تاریخ المدینه ۳: ۹۳۰ ـ تاریخ ابن خلدون۲: ۱۲۶ ـ الفصول للجصاص ۴: ۵۵.
[۱۹۳] .
ابن عبد ربه مى گوید: قال عبدالرحمن: لله علیّ ان لا أکلمک أبدأ، فلم یکلّمه أبداً حتى مات و دخل علیه عثمان عائداً له فى مرضه فتحوّل عنه إلى الحائط و لم یکلمه. العقد الفرید ۴: ۲۸۰.
[۱۹۴] .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۲۰: ۱۲۷.
[۱۹۵] .
العقد الفرید ۴: ۴۱۳.
[۱۹۶] .
العقد الفرید ۲۰: ۱۴۶ ـ شرح نهج البلاغه ۴: ۴۱۳.
[۱۹۷] .
سنن بیهقى ح ۳۵۵۴.
[۱۹۸] .
صحیح مسلم ج ۵ کتاب البرو الصله ب ۲۵ ح ۹۷ ـ ۸۸، سنن دارمى ج ۲: ۴۰۶ ب ۵۳ ـ مسند احمد ۵: ۱۴۸ قال رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ:… انما انا بشر، أرضى کما یرضى البَشَر، وأغضب کما یغضب البشر. فأیما أحد دعوت علیه من أمتی. بدعوه، لیس لها بأهل. أن تجعلها له طهوراً.
[۱۹۹] .
المعجم الکبیر ج ۱۱ ص ۳۲ ح ۱۰۹۷۰٫
[۲۰۰] .
الدر المنثور ۲: ۷۱ ـ مجمع الزوائد ۱: ۱۱۳ و ۷: ۲۴۷.
[۲۰۱] .
المعجم الکبیر ۱۱: ۳۲ ح ۱۰۹۷۰ ـ فرمود: اللهم ارکسهما فى الفتنه رکساً و دعهما الى النار دعاً.
[۲۰۲] .
زهرى مى گوید: أمَّر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اُسامه بن زید على جیش فیهم عمر بن الخطاب والزبیر. مصنف عبدالرزاق ۵: ۴۸۲ ح ۹۷۷۷٫ شرح ابن ابى الحدید ۶: ۵۳ ـ الملل و النحل ۱: ۲۹.
[۲۰۳] .
سوره القلم: آیه ۴٫
[۲۰۴] .
المعجم الکبیر ۱۲: ۲۱۶ ـ ان النبى کان یقوله قبل یسجد: اللهم العن فلانا و فلانا، ثم یکبر و یسجد ـ صحیح بخارى ۵: ۱۲۷ ـ مسند احمد ۲: ۲۵۵٫
[۲۰۵] .
المائده: آیه ۵۱.
[۲۰۶] .
قال البغوى: قال السدى: لما کانت وقعه احد اشتد الإمر على طائفه من الناس وتخوفوا أن یدال علیهم الکفار، فقال رجل من المسلمین أنا ألحق بفلان الیهودى وأخذ منه أماناً اِنى أخاف أن یدال علینا الیهود. وقال رجل اخر: أنا الحق بفلان النصرانى من اهل الشام و أخذ منه أمانا. فأنزل اللّه هذه الایه وینها هم عن موالاه الیهود والنصارى. تفسیر البغوى المسمى بمعالم التنزیل ـ بهامش تفسیر الخازن وتفسیر الخازن المسمى لباب التأویل فى معانى التنزیل ـ علاء الدین الخازن. تفسیر أبى الفداء: ۲: ۶۸.
[۲۰۷] .
اصول الدین، بغدادى ۳: ۲۵۳ ـ ابدأ حسین، صدفى: ۱۰۹ ـ بخارى ۱: ۱۸ ـ کتاب الایمان. (ادرکت ثلاثین من اصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ)
[۲۰۸] .
تاریخ المدینه «کان بین خالدبن الولید وعبدالرحمن بن عوف شیءٌ فسبّه خالد.. عمار یشتم عثمان ـ سیر اعلام النبلاء ۱: ۴۲۵٫ـ در مصنف عبد الرزاق ۱۱: ۳۵۵، ح ۲۰۷۳۲ چنین آمده: فقال عثمان لعائشه و حفصه: ان هاتان الفتانتان فتننا الناس فی صلاتهم و الا تنتهیان اولأسبنکما ما حلّ لى السباب.
[۲۰۹] .
تاریخ التشریع الاسلامى، مناع القطان: ۲۶۵ «ان الصحابه کلهم لم یکونوا اهل فتیا ولا کان الدین یؤخذ من جمیعهم، وإنّما کان ذلک مختصاً للحاملین للقرآن العارفین بناسخه ومنسوخه ومتشابهه ومحکمه. وسائر دلائله مما تلقوه عن النبى او ممن سمعه منهم». مجموع راویان صحابى نزد احمد ۹۰۴ صحابى، و نزد بقى بن مخلد ۱۴۷۲ نفر و نزد ابن الجوزى: ۱۸۵۴ نفر و نزد ذهبى دو هزار نفر نمى رسد، و نزد حاکم چهارصد نفر.
[۲۱۰] .
مروج الذهب ۳: ۳۲٫
[۲۱۱] .
شرح نهج البلاغه ۳: ۱۸۸.
[۲۱۲] .
مثالب العرب: ۷۲
[۲۱۳] .
ربیع الابرار ۳: ۵۴۹ ـ الاغانى ۹: ۴۹ ـ العقد الفرید ۶: ۸۶ – ۸۸
[۲۱۴] .
مسند احمد ۵: ۳۴۷
[۲۱۵] .
الصواعق المحرقه: ۸۱.
[۲۱۶] .
میزان الاعتدال ۲: ۶۱۰: کنت عند عبد الرزاق، فذکر رجل معاویه فقال: لا تقذِّر مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان.
[۲۱۷] .
میزان الاعتدال ۴: ۳۹۲ ـ سمعت یحیى بن عبدالحمید الحمانی یقول: کان معاویه على غیر مله الاسلام.
[۲۱۸] .
سیر اعلام النبلاء ۱۷: ۱۷۵ ـ تذکره الحفاظ ۳: ۱۰۵۴٫ المنتظم ۷: ۷۵.
«
قال ابن طاهر: کان ـ اى الحاکم ـ منحرفا غالیاً عن معاویه رضى الله وعن اهل بیته، یتظاهر بذلک ولا یعتذر منه. فسمعت ابا الفتح سمکویه بهراه، سمعت عبدالواحد الملیحى، سمعت ابا عبدالرحمن السلمى یقول: دخلت على الحاکم وهو فى داره لا یمکنه الخروج، فقلت له: لو خرجت وأملیت فى فضائل هذا الرجل حدیثاً، لا سترحت من المحنه فقال: لا یجیئ من قلبى، لا یجیئ من قلبی.
[۲۱۹] .
سیر اعلام النبلاء ۱۰: ۴۶۴ ـ تاریخ بغداد ۱۱: ۳۶۴.
[۲۲۰] .
ربیع الابرار ۴: ۱۷۲٫ «افلتت من معاویه ریح على المنبر فقال: یا ایها الناس إنَّ اللّه خلق أبداناً وجَعَل فیها ارواحاً فما تمالک الناس أن تخرج منهم، فقام صعصعه بن صوحان فقال: اما بعد فإن خروج الارواح فی المتوضئات سنّه، و على المنابر بدعه. و استغفراللّه لی ولکم.
[۲۲۱] .
منهاج السنه ۲: ۲۰۷.
[۲۲۲] .
عمده القاری ۱۶: ۲۴۹.
[۲۲۳] .
الفوائد المجموعه: ۴۰۷ ـ انظر: ۴۲۳ ح ۱۹۲٫
[۲۲۴] .
لسان المیزان ۱: ۳۷۴ ـ سفر السعاده ـ فیروزآبادى ۲: ۴۲۰ ـ کشف الخفاء (عجلونى) ۴۲۰ ـ عمده القاری۱۶: ۲۴۹ شماره ۲۵۴.
[۲۲۵] .
تاریخ الخلفاء: ۳۵۱ ـ الطبرى ۷: ۱۸۷ ـ اسرار الامامه: ۳۷۷.
[۲۲۶] .
المصنف لابن ابى شیبه ۱۵: ۲۲۹.
[۲۲۷] .
مسند احمد ۵: ۴۲۲ ـ المستدرک على الصحیحین ۴: ۵۶۰، ح ۸۵۷۱ ـ (فأخذ برقبته و قال…) وفاء الوفا ۴: ۱۴۰۴٫
[۲۲۸] .
نام او محمد بن یزید، ابوالعباس بصرى، متوفاى ۲۸۶ هــ است. ذهبى درباره او مى گوید: کان إماماً،علامه،…فصیحاً مفوهاً موثقاً، سیر اعلام النبلاء ۱۳: ۵۷۶.
[۲۲۹] .
الکامل فى اللغه و الادب ۱: ۱۸۰، شرح نهج البلاغه، لابن أبى الحدید ۱۵: ۲۴۲٫
[۲۳۰] .
الدرر السنیه، احمد زینى دحلان ۱: ۴۲.
[۲۳۱] .
سنن دارمى ۱: ۵۶٫
[۲۳۲] .
شرح نهج البلاغه محمد عبده ۳: ۶۱۹، ابن ابی الحدید ۱۵: ۱۱۷، نامه شماره ۱۷.
[۲۳۳] .
شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۵: ۲۳۴ ـ هاشم و امیه فى الجاهلیه، ص ۲۷٫
[۲۳۴] .
وفاء الوفاء، بأخبار دارالمصطفى ۱ : ۱۳۰ ـ دار الکتب العلمیه ـ بیروت.
[۲۳۵] .
وفاء الوفاء ۱: ۱۳۲، تاریخ الاسلام، ص ۲۳۵.
[۲۳۶] .
تاریخ الاسلام (حوادث ۸۰ ـ ۶۱) ذهبى مى گوید، زنى به عنوان انتقام، قبر مسرق بن عقبه را نبش کرده و جنازه را بیرون آورده و دید که مارى بینى او را مى مکد، سپس آن جنازه را به دار آویخت.
*
یزید طى دستوراتى به مسلم بن عقبه مى گوید: «فسر الیهم على برکه الله فأنت صاحبهم، و انظر اذا قدمت المدینه، فمن عاقک عن دخولها او نصب لک حرباً فالسیف، لاتبق فیهم، و أنهبها ثلاثاً و أجهز على جریحهم و اقتل مدبرهم، و ایاک أن تبقی علیهم….» وفاء الوفاء ۱: ۱۳۱، اخافه بسر الحرمین ـ تاریخ الطبرى ۲: ۱۱۸.
[۲۳۷] .
العقد الفرید ۲: ۴۱۱ ـ الفقه على المذاهب الاربعه ۴: ۷۵٫
[۲۳۸] .
الزینه فی الکلمات الاسلامیه ۳: ۱۰.
[۲۳۹] .
مقدمه ابن خلدون ۳: ۴۶۴٫
[۲۴۰] .
ضحى الاسلام ۳: ۲۰۹.
[۲۴۱] .
النظم الاسلامیه: ۹۶.
[۲۴۲] .
تهذیب الکمال ۲۰: ۴۸٫ مؤسسه الرساله.
[۲۴۳] .
سیر أعلام النبلاء ۵: ۲۰۹٫
[۲۴۴] .
النمل ۶۵.
[۲۴۵] .
روح المعانی ۲: ۱۱.
[۲۴۶] .
الفتاوى الحدیثیه: ۲۲۳.
[۲۴۷] .
من عاش بعد الموت ۲۰ شماره ۱ ـ اُسد الغابه ۲: ۲۲۷٫
[۲۴۸] .
المعارف: ۳۴۱.
[۲۴۹] .
تهذیب الکمال ۳: ۳۰۸.
[۲۵۰] .
صحیح مسلم ج ۱ ص ۸ باب الکشف عن معایب رواه الحدیث(مقدمه کتاب).
[۲۵۱] .
آل عمران: ۲۸٫
[۲۵۲] .
التفسیر الکبیر ۸: ۱۳ «ظاهر الأیه یدل على أنَّ التقیه انما تحلّ مع الکفار الغالبین الا أن مذهب الشافعى(رضی الله عنه). أن الحاله بین المسلمین اذا شاکلت الحاله بین المسلمین والمشرکین حلت التقیه محاماه على النفس.
[۲۵۳] .
سیر اعلام النبلاء ۱۱: ۸۷.
[۲۵۴] .
محمد بن سعد، عن الحسین بن المتوکل العسقلانى… رایت قبره ـ زهرى ـ مسنماً مجصصّاً. سیر اعلام النبلاء ۵: ۳۴۹ ـ و ابن المتوکل در سال ۲۴۰ هـ در گذشته. تهذیب التهذیب ۲: ۳۱۵.
[۲۵۵] .
صحیح مسلم ۳: ۶۳ ـ سنن ترمذی ۳: ۲۰۸ ـ ابن ماجه ۱: ۴۷۳ ـ ابوداود ۳:۲۱۶.
[۲۵۶] .
ادوار اجتهاد: ۲۰۴، الخطط المقریزیه ۲: ۳۴۴.
[۲۵۷] .
تهذیب الکمال ۲۰: ۲۳۱٫
[۲۵۸] .
مراقی الفلاح شرح نور الایضاح ص ۷۰ دار الإیمان تاریخ ۱۴۰۸ تألیف حسن بن عمار بن على الشرنبلالى حنفى، در شرح حال او چنین آمده: یکى از فقهائى است که در جامعه الازهر مصر تحصیل کرده. او مورد توجه حکومت بود و جمع کثیرى از مصر و شام نزد او درس خواندند. معجم المؤلفین ۳: ۲۶۵.
[۲۵۹] .
المحلى ۴: ۲۱۳ ; مصنف ابن ابى شیبه، ج ۲، ص ۱۲۰، باب ۲۷، ح ۱: دارالفکر.
[۲۶۰] .
توجیه و بیان قرافى از علماء ما اهل سنت:
ایشان در کتاب الفروق ج ۳: ۲۰۳ ـ ضمن پذیرش این که مقتضاى قاعده این است: فرزندى که چهار و یا پنج سال (که نظر شافعى و مالک است پس از ـ فوت ـ پدر متولد شود حلال زاده نیست و باید به فرزند نامشروع، و زنا ملحق شود چون امر دایر بین غالب و نادر است. زیرا غالباً این موارد در در اثر عمل نامشروع و زنا است، و نادراً در اثر مقاربت و مباشرت زوج است. لکن با توجه به این که وقوع و تحقق آن از زنى، اکثر و غالب است. و تأخیر حمل در رحم مادر تا مدت پنج سال، نادر است. طبق قاعده غلبه، باید قائل به تحقق حمل از طریق نامشروع باشیم. و آنرا به شوهر نسبت ندهیم. لکن خداوند، این مولود را به پدر ـ سابق ـ خود ملحق کرده: به دلیل لطف به بندگان، و پوشانیدن گناهان آنان و براى حفظ انساب و بستن راه ثبوت زنى، قاعده حمل بر غالب در این جا استثناء و تخصیصى خورده است. ضمنا به ص ۱۴ از همان کتاب نیز مراجعه شود.
[۲۶۱] .
الصفدی: ولد الضحاک لسته عشر شهراً وشعبه ولد لسنتین، وهرم بن حیان ولد لأربع سنین ومالک بن أنس، حُمِل به اکثر من ثلاث سنین والشافعی حمل به اربع سنین. خزائن: ۲۱۷، المعارف ۵۹۴، سیر اعلام النبلاء ۸ : ۱۳۲.
عن ابى اسحق الکوفى، سالت الشعبى عن الصلاه خلف ولد الزنى؟ قال: ذلک مؤذننا و امامنا، و اقامالصلاه فصلینا خلفه ـ و فى روایه سفیان عن الشعبى، عن ولدالزنا؟ قال: ان امامنا لیقال له ذلک، المعرفه و التاریخ ۳: ۲۳۹٫
ذهبى درباره هرم بن حیّان مى گوید: یکى از عباد است، او فرماندهى لشکر در جنگهاى فارس را در زمان
خلافت عمر و عثمان(رضی الله عنه) به عهده داشت. و مدتى نیز از طرف عمر(رضی الله عنه)آستاندار، و
ثقه بود، چون سالها در رحم مادر بوده و دندان درآورده بود. او را هرم نامیدند، سیر اعلام النبلاء ۴: ۵۰ ـ .
[۲۶۲] .
شرح ابن قاسم ۱: ۱۵۲.
[۲۶۳] .
تاریخ الصغیر ۲: ۹۳، للبخاری، الانتقاء فى فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء: ۱۴۹٫ تاریخ بغداد ۱۳: ۳۹۲
المجروحین ۳:۶۶ ـ التنکیل للمعلمى: ۱۴۵.
[۲۶۴] .
تاریخ بغداد ۱۳: ۳۲۴.
[۲۶۵] .
المجروحین ۳: ۶۴ ـ خطیب بغدادى نام دهها نفر از علماء و بزرگانى را که ابو حنیفه را مردود شمرده اند
ذکر مى کند، او مى گوید:
ذ ِکْر القوم الذین ردوا على أبى حنیفه:
۱٫
ایوب سختیانى ۲٫ جریر بن حازم ۳٫ همام بن یحیى ۴٫ حماد بن سلمه ۵. حماد بن زید ۶٫ ابوعوانه ۷.
عبدالوارث ۸٫ سوار العنبرى القاضى ۹٫ یزید بن زریع ۱۰٫ على بن عاصم ۱۱٫ مالک بن انس ۱۲٫ جعفر بن
محمد ۱۳٫ عمروبن قیس ۱۴٫ ابو عبدالرحمن المقرى ۱۵٫ سعید بن عبدالعزیز ۱۶٫ الاوزاعى ۱۷٫ عبدالله
بن المبارک ۱۸٫ ابو اسحاق الفزارى ۱۹٫ یوسف بن اسباط ۲۰٫ محمد بن جابر ۲۱٫ سفیان الثورى ۲۲.
سفیان بن عیینه ۲۳٫ حماد بن أبى سلیمان ۲۴٫ ابن أبى لیلى ۲۵٫ حفص بن غیاث ۲۶. ابوبکر بن عیاش
۲۷٫
شریف بن عبدالله ۲۸٫ وکیع بن الجراح ۲۹٫ رقبه بن مصقله ۳۰. الفضل بن موسى ۳۱٫ عیسى بن
یونس ۳۲٫ الحجاج بن أرطاه ۳۳٫ مالک بن مغول ۳۴. القاسم بن حبیب ۳۵٫ ابن شبرمه ـ تاریخ بغداد ۱۳:
۳۷۰٫
[۲۶۶] .
المجروحین ۳: ۶۳
[۲۶۷] .
صحیح بخارى، کتاب البیوع، ج ۲، ص ۲۷، ب ۱۰۲، کتاب الانبیاء ـ باب ما ذکر عن بنى اسرائیل ـ شماره
۳۴۶٫
صحیح مسلم ج ۳ ص ۳۷ . کتاب البیوع ـ تحریم بیع الخمر والمیته (چاپخانه مصطفى البابى مصر.
[۲۶۸] .
تهذیب التهذیب ۲: ۲۰۷ ـ مقدمه فتح البارى (کان ینتقص من علی و ینال منه
[۲۶۹] .
تهذیب التهذیب ۳: ۳۰۳٫
[۲۷۰] .
تهذیب التهذیب۴: ۳۰ ـ کان اذ اذکر علیا یقول: لا احب رجلا قتل جدی.
[۲۷۱] .
تهذیب التهذیب ۲: ۳۳۷ (کان یحمل على علی(رضی الله عنه)).
[۲۷۲] .
تهذیب التهذیب ۷: ۳۰۸ کان یقع فی الحسن والحسین ـ رضى الله عنهما ـ.
[۲۷۳] .
تهذیب التهذیب ۳: ۳۹۰ کان هجّاء خبیثا فاسقا مبغضاً لال الرسول مائلا الى بنی امیه مادحاً لهم ـ العتب
الجمیل: ۱۱۵.
[۲۷۴] .
تهذیب التهذیب ۸: ۱۱۳.
[۲۷۵] .
تهذیب التهذیب ۸: ۳۴۷.
[۲۷۶] .
شرح نهج البلاغه ۴: ۱۰۲.
[۲۷۷] .
سیر اعلام النبلاء ۵: ۳۳۷ ـ روح المعانی ۳: ۱۸۹.
[۲۷۸] .
سیر اعلام النبلاء ۶: ۲۶۲٫
[۲۷۹] .
تاریخ مدینه دمشق ۵۵: ۳۷۰.
[۲۸۰] .
سیر اعلام النبلاء ۵: ۳۳۹٫
[۲۸۱] .
تاریخ الاسلام (سال ۱۲۱) ص ۱۴۰.
[۲۸۲] .
میزان الاعتدال ۱: ۶۲۵٫
[۲۸۳] .
معرفه علوم الحدیث نیسابورى: ۵۵ ـ تاریخ دمشق ۵۵: ۳۷۰.
[۲۸۴] .
مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث: ۲۳ ـ کشف الظنون: ۵۴۴ ـ فتح البارى ۴۷۷٫
[۲۸۵] .
به گفته ابن الصلاح و نووی مجموع احادیث آن با حذف مکررات چهار هزار عدد است. ولى طبق شماره گذارى محمد فؤاد عبدالباقى سه هزار و سى و سه عدد است و طبق شمارش أحمد محمد شاکر هفت هزار و پانصد و هشتاد و یک حدیث است. کتاب المدلسین، ص ۳۸ تألیف فوّاد حسینى.
[۲۸۶] .
ابو داود مجموع کتاب را با چهار هزار و هشتصد روایت ذکر کرده ولى مجموع روایات در سنن ابى داود پنج هزار و دویست و هفتاد و چهار عدد است.
[۲۸۷] .
ابن ماجه مجموع احادیث کتاب خود را چهار هزار روایت مى داند. در حالیکه طبق شمارش فواد عبدالباقى چهار هزار و سیصد و چهل و یک حدیث است.
[۲۸۸] .
صحیح بخارى ۳: ۱۶۰ ـ تفسیر سوره حج.
[۲۸۹] .
فتح الباری ۸: ۲۹۴ ـ کتاب التفسیر / الحج.
[۲۹۰] .
مقدمه ابن الطلاح فى علوم الحدیث: ۲۳ ـ کشف الظنول: ۵۴۴ ـ فتح البارى: ۴۷۷.
[۲۹۱] .
الکفایه: ۱۵۹.
[۲۹۲] .
تاریخ الاسلام (سال ۱۰۰) ص ۱۱۲ در ترجمه خالد عامری.
[۲۹۳] .
سیر اعلام النبلاء ۵: ۱۹۴ ـ در ترجمه قاسم بن عبدالرحمن دمشقى.
[۲۹۴] .
شروط الائمه السته لأبى بکر المقدسى: ۵۰۷ ـ البته عده کثیرى جزء منتقدان بر او هستند همانند: باجى متوفاى ۴۷۴ ـ و جبائى متوفاى ۴۹۸ ـ و ابن خلفون ۶۳۶ و دمیاطى، ت ۵۲۳ هـ و ابن رشید، ت ۷۲۱ و ابوزرعه، ت ۸۲۶ و عراقى، ت ۸۰۶ و دهها نفر دیگر رجوع شود به کتاب البخارى و صحیحه الجامع، ص
۵۲۵٫
[۲۹۵] .
سیر اعلام النبلاء ۱۲: ۷۹.
[۲۹۶] .
فتح البارى ۱: ۴۲۳ ـ سیر اعلام النبلاء ۱۱: ۱۷۵.
[۲۹۷] .
شیخین: ۱۴۲.
[۲۹۸] .
شیخین: ۱۴۴
[۲۹۹] .
صحیح مسلم ۴: ۱۸۷۳.
[۳۰۰] .
سنن ترمذى ۵: ۶۲۲.
[۳۰۱] .
سلسله الأحادیث الصحیحه ۴: ۳۵۶.
[۳۰۲] .
الموطا ۲: ۸۹۹.
آرى حاکم نیشابورى در مستدرک ۳: ۱۱۸، نص دوم را آورده ولى در سند آن «صالح بن موسى طلحى» است و درباره گفته اند: لیس بشى لیس بثقه، ضعیف الحدیث على حسنه، ضعیف الحدیث جداً، کثیر المناکیر عن الثقات، لا یکتب حدیثه، ضعیف… تهذیب التهذیب ۴: ۳۰۶ و حاکم آنرا به سند دیگرى نقل کرده و در آن: إسماعیل بن أبى اویس است، که او هم همانند «طلحى» ضعیف و وضاع حدیث دروغگو است. تهذیب التهذیب ۱: ۲۵۷.
[۳۰۳] .
سیر اعلام النبلاء ۱۳: ۴۲۷ ـ تاریخ بغداد ۸: ۹۲ ـ المنتظم ۶: ۳۶ ـ البدایه و النهایه ۱۱: ۹۵ ـ طبقات الحفاظ:
۲۹۵
ـ شذرات الذهب ۲: ۲۰۱
[۳۰۴] .
المحلى ۹: ۵۱۹ ـ مسند الطیالسى: ۲۲۷ ح ۱۶۳۷ زادالمعاد ۱: ۲۱۹ ـ العقد الفرید ۴: ۱۳.
[۳۰۵] .
المحبّر: ۲۸۹، التفسیر الکبیر ۱۰: ۵۳، شرح الزرقانى ۳: ۱۵۳ ـ المحلى ۹: ۵۱۹ صحیح مسلم ۱: ۶۲۳ ـ
مصنف عبدالرزاق ۷: ۴۹۹.
[۳۰۶] .
مبسوط سرخسى ۵: ۱۵۲ ـ شرح زرقانى ۳: ۱۵۵ ـ الهدایه فى شرح بدایه المبتدى ۱: ۱۹۰ ـ المغنی ۶:۶۴۴ ـ المحلى ۹: ۵۱۹ مصنف عبدالرزاق ۷: ۴۹۷ ـ جامع البیان ۴: ۱۸ ـ الدر المنثور ۲: ۱۴۰ ـ تفسیر ابن کثیر ۱: ۴۷۴ ـ جامع البیان ۴: ۱۸ الحاوی الکبیر ۱۱: ۴۴۹ ـ البحرالرائق ۳: ۱۱۵٫
[۳۰۷] .
سیر اعلام النبلاء ۴: ۳۲۱ ـ تذکره الحفاظ: ۹۰; میزان الاعتدال ۲: ۶۵۹٫
[۳۰۸] .
عمده القاری ۵: ۲۷۸.
[۳۰۹] .
نیل الاوطار ۲: ۱۸۷.
[۳۱۰] .
التوشیح على الجامع الصحیح ۱: ۴۶۳.
[۳۱۱] .
مسلم ۱: ۱۰۱٫ مجمع الزوائد ۲: ۵۷٫
[۳۱۲] .
السنن الکبرى ۲: ۴۳۹ (دارالفکر).
[۳۱۳] .
تاریخ الاسلام، حوادث سال ۴۴۷، ص ۲۳.
[۳۱۴] .
کتاب الکبائر: ۲۴.
[۳۱۵] .
المغنى ۷: ۲۲.
[۳۱۶] .
سیر اعلام النبلاء ۱۴: ۱۲۸.
[۳۱۷] .
درباره او گفته اند: الامام، الحجه، القدوه العدوی العمری، مالک و سفیان و اوزاعى.. از او حدیث نقل کردهاند در سال ۱۶۳ هـ وفات یافت. سیر اعلام النبلاء ۵: ۳۱۶.
[۳۱۸] .
درباره گفته اند: الأمام المفتى، الثبت، عالم المدینه، العدوى، الضمری در سال ۱۱۷ درگذشت، سیر اعلام النبلاء ۵: ۱۰۱٫
[۳۱۹] .
المغنی ۷: ۲۲.
[۳۲۰] .
تاریخ طبرى ۲: ۵۷۹.
[۳۲۱] .
فتح القدیر ۱: ۴۰۷.
[۳۲۲] .
فتح الباری ۴: ۲۹۶.
[۳۲۳] .
عمده القاری ۱۱: ۱۲۵٫
[۳۲۴] .
صحیح بخارى ۱: ۳۴۲.
[۳۲۵] .
سبل السلام ۲: ۱۰ ـ مسند احمد ۳: ۳۱۰٫
[۳۲۶] .
ذهبى مى گوید: کان ابوهریره یجهر فى صلاته ببسم اللّه…» سیر اعلام النبلاء ۲: ۶۱۸ همو مى گوید:
قال احمدبن خالد الذهلى الأمیر: صلیت خلف علی الرضا بنیسابور، فجهر ببسم اللّه فى کل سوره» سیر اعلام النبلاء ۹: ۳۸۹٫ ـ وهمو در جهر ببسم اللّه کتابى نوشته. مقدمه سیر اعلام النبلاء: ۸۴.
[۳۲۷] .
مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث: ۲۳ ـ کشف الظنون: ۵۴۴ ـ فتح البارى: ۴۷۷٫
[۳۲۸] .
همان.
[۳۲۹] .
التفسیر الکبیر ۱: ۲۰۵.
[۳۳۰] .
تاریخ الاسلام ۲۳۶ ـ سیر النبلاء ۵: ۳۴۳ عن ابن شهاب: من سنه الصلاه أن تقرا: بسم اللّه الرحمنالرحیم ثم فاتحه الکتاب، ثم تقرأ بسم اللّه… ثم تقرا سوره، فکان ابن شهاب یقرا احیانا سوره مع الفاتحه
یفتتح کل سوره منها ببسم اللّه… وکان یقول: اول من قرأ بسم اللّه.. سرّاً بالمدینه عمر وبن سعید.
[۳۳۱] .
السنن الکبرى ۷: ۲۴۵ (دارالفکر) و ج ۵: ۱۸۳ دارالکتب العلمیه، سنن نسائى ۵: ۲۵۳.
[۳۳۲] .
منهاج السنه ۲: ۱۴۳٫ «و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء، الى ترک بعض المستحبات اذا صارت شعاراً ـ
لهم ـ فانه وان لم یکن الترک واجباً لذلک ولکن فى اظهار ذلک مشابهه لهم فلا یتمیز السنی من الرافضی ومصلحه التمییز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحه هذا المستحب.
[۳۳۳] .
المجموع نووى ۵: ۲۲۹ ـ إرشاد السارى ۲: ۴۶۸ إنَّ الافضل الآن العدول من التسطیح إلى التسنیم لأنالتسطیح صار شعاراً للروافض فألاولى مخالفتهم.
[۳۳۴] .
تفسیر کشاف ۳: ۵۴۱.
[۳۳۵] .
فتح الباری ۱۱: ۱۴۲٫
[۳۳۶] .
شرح المواهب اللدنیه ۵: ۱۳.
[۳۳۷] .
المحلى ۲: ۵۶.
[۳۳۸] .
التفسیر الکبیر ۱۱: ۱۶۱.
[۳۳۹] .
المغنی ۱: ۱۳۲.
[۳۴۰] .
الموطّا ۱: ۷۲٫
[۳۴۱] .
المحلى ۳: ۱۶۱.
[۳۴۲] .
المبسوط ۱: ۱۳۱.
[۳۴۳] .
السیره الحلبیه ۳: ۳۰۴ـ نگاه: الهدایه فى شرح البدایه ۱: ۴۲ الجامع الصغیر ۱: ۳۸ـ تاریخ مدینه دمشق، ج
۶۰: ۴۰
ـ شرح الزرقانى ۱: ۲۱۵ ـ تنویر الحوالک ج ۱، ص ۷۱ ـ الذخیره ۲: ۴۷ ـ مواهب الجلیل ۱: ۴۳۱،
الطبقات الکبرى ۵: ۳۳۴ و ۳۵۹.
[۳۴۴] .
حیاه الحیوان ۱: ۳۵۵ ـ تاریخ دمشق ۴: ۲۳۲ ـ البدایه والنهایه ۲: ۳۹.
[۳۴۵] .
کتاب المصاحف ۲: ۶۶۶ ـ لابن ابى داود دار البشائر الاسلامیه ـ تاریخ الاسلام ۳: ۲۴۱ ـ تاریخ مدینه
دمشق ۳۹: ۲۴۱ ـ تحفه الاحوذی ۸: ۲۴۱.
[۳۴۶] .
کتاب المصاحف ۲: ۶۵۰٫
[۳۴۷] .
سنن ابن ماجه ۱: ۶۲۶.
[۳۴۸] .
صحیح بخارى ۸: ۲۶ ـ صحیح مسلم ۵: ۱۱۶ ـ مسند احمد ۱: ۴۷
[۳۴۹] .
الاتقان ۱: ۱۲۱.
[۳۵۰] .
الاتقان ۲: ۴۰٫
[۳۵۱] .
صحیح مسلم ۳: ۱۰۰
[۳۵۲] .
صحیح مسلم ۴: ۱۶۷.
[۳۵۳] .
الاتقان ۲: ۴۲ ـ۴۱ ـ۴۰.
[۳۵۴] .
همان.
[۳۵۵] .
همان.
[۳۵۶] .
السیره النبویه ۴: ۳۰۵٫
[۳۵۷] .
العقد الفرید ۴: ۳۸۳.
[۳۵۸] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء)، ۴۵۲٫
[۳۵۹] .
السنن الکبرى ۳: ۱۶۶ و ۳۵۵۴ ـ مصنف ابن ابی شیبه ۱: ۳۱۵.
[۳۶۰] .
صحیح مسلم ۱: ۱۴۵ ـ المحلى ۴: ۸.
[۳۶۱] .
المحلى ۴: ۱۱.
[۳۶۲] .
همان. عن عکرمه یقطع الصلاه الکلب و المرأه و الخنزیر و الحمار و الیهودى و النصرانى و المجوسى.
مصنف ابن ابى شیبه ۱: ۳۱۵.

پیشنهاد ما به شما

نظرات مراجع تقلید شیعه بر وجود حضرت رقیه سلام الله علیها.

نظرات مراجع تقلید شیعه بر وجود حضرت رقیه سلام الله علیها. دانلود متن با کلیک …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green