ماجرای عنایت‌ امام‌ رضا علیه‌السلام به آیت‌الله سید جعفر سیدان.

صوت ســـخنرانی:

سخنران: دڪتر وحید باقرپور ڪاشانی

𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
•دانلود ڪلیپ، pdf و صوتِ سخنرانی با ڪلیڪ روے عبارات زیر:

دانلود‌ویدئو‌ســـخنرانی

دانلود pdf 📥

دانلود‌صوت‌ســـخنرانی

┓ 🖌┏؛
┛┗؛  ماجرای عنایت‌ امام‌ رضا علیه‌السلام به آیت‌الله سید جعفر سیدان. ↓📋 › ؛

یک داستانی ما داریم چون زیاد گفتم و معلوم شده مربوط به خودم‌ هست، امتیازی برای من نیست؛ از حضرت رضاست! اینکه عرض می‌کنم بد نیست گفتنش؛ تو خودمان تو خانواده، معروف شده بود به داستان گوشتی! خاطرم میاد من هنوز معمّم نبودم اما درس می‌خواندم.
رفتم خانه‌؛ خواهرم گفت که یک کم گوشت می‌خواهیم. حالا پدر بود و مادر بود، منتها گرفتاری زندگی به گردن من بود و با اوضاع و احوالی که می‌گذشت. خواهرم گفت یک کمی گوشت بگیر. آن وقت‌ها هم یادم می‌آید گوشت که می‌گرفتیم، دو سیر و نیم گوشت تو کاغذ می‌داد در مشت‌مان می‌گرفتیم می‌آوردیم. خیلی زیاد گوشت می‌گرفتیم یک پنج سیری بود!
به خواهرم گفتم خیلی‌خب! از خانه بیرون آمدم. خیابان امام رضا – خیابان تهران – خانه‌مان آنجا نزدیک حسینیه‌ی تهرانی‌ها بود. از آنجا بیرون آمدم و چندتا عطاری و بقالی که بودند و از آن‌ها گاهی قرض می‌کردم، دیگه دیدم کوپن ما به اصطلاح تمام هست! آنقدری که باید قرض می‌کردیم قرض کردیم! آن‌وقت یادم می‌آید شش تومانی قرض کرده بودم؛ دو تومان از این، یک تومان از آن چیزی خریده بودم. دیگه دیدم پولی نیست و این‌ها هم گفتند گوشت!
قصاب هم آشنا بود آشنای خوبی هم بود. رفتم جلوی قصاب که بگم حالا گوشت بده بعد پولش را می‌آورم، باز دیدم رویم نمی‌شود! بی‌گوشت برگشتم خانه!
برگشتم خانه و همشیره‌ام – که خدا حفظش کنه هنوز هم هست – این آمد جلو و گفت که گوشت نیاوردی؟ شاید توی جیبت گذاشتی! گوشت هم تو جیب‌ نمی‌ذارند شاید تو گذاشتی! دست کرد توی جیب دید که گوشتی هم نیست! تو جیبم هم نیست! گفت مثل اینکه گوشت نگرفتی؟!
گفتم مگر گوشت می‌خواستید؟ اما دیگر عقده گلویم را گرفت مثل اینکه دنیا خورد تو کله‌ام! دیگه ننشستم و با همان پا به اصطلاح خودم برگشتم. آمدم بیرون، به خیابون‌ که رسیدم، دست راست، گنبد حضرت مشخص بود.
چشمم افتاد به گنبد. یک نصفه شعر عربی، شعر فارسی- گاهاً یک چیزی می‌گفتیم شعر – همینی هم که گفتیم ناقص است.
گفتم علی‌بن موسی مالنا من نوالی!
گفتم آقا چیزی در بساطم نیست!
علی‌بن موسی مالنا نوالی!
این را گفتم و باور بفرمایید به جان خودم سه چهار قدم بیشتر نرفتم، یک مرد قوی‌هیکل و کت و شلواری، عصا هم دستش بود، این رسید و همین‌طور که آمد به من رسید، گفت آقاجان سلام‌ علیکم اینجوری هم حرف می‌زد گفتم علیکم السلام. گفت یک حاجتی به شما داریم انجام می‌دهید؟
گفتم بفرمایید!
گفت این پول را بگیرید چهارتا شب جمعه هرجا بودید دور و نزدیک یک سلام از طرف من به امام رضا علیه‌السلام بدهید!
گفتم بله آقا. این پول را گرفتم و همه‌ی قرض‌ها را دادم و گوشت زیادی هم گرفتم پول هم اضافه آمد و آمدم خانه!
می‌خواستم بگم تو این امورمان که متوسل می‌شویم، فراوان دیدیم کارساز هست!

پیشنهاد ما به شما

چرا حضرت معصومه علیها‌السلام ازدواج نکردند؟!

صوت ســـخنرانی: سخنران: دڪتر وحید باقرپور ڪاشانی 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green