درباره پنج امری که یاد میشود، هیچ تردیدی نمیتوان داشت: ۱- کتابی مانند قرآن، به تفسیر نیازمند است؛ ۲- قرآن خود به این نیاز توجه داشته، و راه رفع آن را نشان داده است؛ ۳- آورنده قرآن نیز این نیاز را میدانسته، و راه رفع آن را بیان کرده است؛ ۴- میان آورنده قرآن، و تفسیرکننده قرآن، لزوم سنخیت روحی و وراثت علمی، یک ضرورت عقلی و عملی است؛ ۵- وجود آیات متشابه، درقرآن کریم. در این مقدمه، میخواهم درباره هریک از این پنج امر، توضیحی مختصر بیاورم.
امر اول: قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص) را بهعنوان تزکیهکننده نفوس و تعلیمدهنده کتاب و حکمت، معرفی کرده است و روشن است که طرق تزکیه، و پیچ و خمهای آن، در قرآن کریم، به بیانی، بینیاز از تبیین نیامده است؛ حتی نماز که عمود دین است، احکام و جزئیات آن (و احکام نماز آیات، نماز شب، نماز استسقا، نماز مسافر و نمازهای مهم مستحبی)، در قرآن بیان نگشته است. نیز جزئیات حکمت اعتقادی و حکمت عملی، در قرآن ذکر نشده است؛ و در مثل، درباره سوره «توحید» گفته نشده است که «احد» در «قل هوالله احد»، احد عددی است یا غیر عددی… و هزار مسئله از این قبیل. قرآن میفرماید: «ولیطّوفوا بالبیت العتیق»، اما هرگز نفرموده است که طواف کعبه دارای هفت شوط (دور) است، و احکام مختلف آن، و شروع آن از کجاست.
یا در آیه ۴۴ از سوره نحل، پیامبر(ص) را عهدهدار بیان قرآن برای مردم معرفی کرده است. و روشن است که تنها خواندن آیات قرآن بر خلایق، تبیین آیات نیست، بهخصوص که نفوس و استعدادها متفاوتند، و همه به یکسان حقایق و مرادات الهی را، به صرف خواندن، درنمییابند؛ و اختلاف فهم و برداشت به ناچار پیش میآید؛ پس ناگزیر باید توضیحی و تبیینی در مورد آیات نیازمند به توضیح و تبیین وجود داشته باشد و معلم تزکیه و کتاب و حکمت، رسالت خویش را به طور کامل ادا کند. قابل تامل است که قرآن کریم، اگر در همه جا گفته بود که ای پیامبر! ما تو را فرستادیم تا فقط آیات قرآن را بر مردم بخوانی، و به گوش آنان برسانی، باز عقل سالم با توجه به مضامین مختلف و مرتبهدار آیات، حکم میکرد که نیاز به توضیح و بیان هست.
امر دوم: قرآن کریم، در ضمن مسائلی، راه رسیدن به بیان و تفسیر آیات خویش را نشان داده است: ۱ـ آیه سؤال از اهل ذکر؛ ۲ـ آیه استنباط؛ ۳ـ آیه راسخون در علم؛ ۴ـ آیات تدبر… زیرا تدبر دو قسم دارد: الف) تدبر روشمند. ب) تدبر دیمی (فاقد روش). و به یقین قرآن کریم به «تدبر روشمند» دعوت کرده است. و این روش، باید از سوی آورنده قرآن و وارثان علم او به امت تعلیم داده شود، چنان که ـ از جمله ـ علی(ع) در مواردی، به این روشمندی اشاره فرموده است؛۱ نیز در دعای چهل و دوم از صحیفه سجادیه.
امر سوم: آورنده قرآن نیز به طور قطع به نیاز قرآن کریم به تفسیر توجه داشته، و مفسران راستین را معرفی کرده است:
(۱) در حدیث غدیر، به روایت حافظ ابنجریر طبری (م: ۳۱۰ق)، با ۷۲ طریق اسنادی و روایی، از طرق اهل سنت… در این حدیث ـ با این سند فوق متواتر، پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «… ولن یفسر ذلک لکم، الا من انا آخذ بیده: احدی برای شما امت، این قرآن را تفسیر نخواهد (و نتواند) کرد، مگر این کس (علی) که من اکنون دست او را در دست خود گرفتهام». عالمان سندشناس و حافظان احادیث، از اهل سنت میگویند: اگر ده تن راوی متفاوت، حدیثی را از پیامبر(ص) روایت کردند، آن حدیث «متواتر» است، و رد بر آن، رد بر پیامبر خداست. حافظ کبیر عراقی (صاحب کتاب پرماده «طرح التثریب»)، در «الفیه الحدیث» خویش میگوید:
و مارواه عدد جم یجب احاله اجتماعهم علی الکذب
فمتــواتر، و قوم حددوا بعـــشره، و هـو لـدی أجود
میبینید که به نظر این سندشناس بزرگ، حدیث با ده راوی، متواتر میشود. و ما مینگریم که حدیث غدیر که پیامبر(ص) در آن فرموده است: «جز علی احدی از عهده تفسیر قرآن برنمیآید»، به روایت حافظ طبری، دارای ۷۲ طریق (از طرق خود اهل سنت) است. همچنین حدیث «أنا مدینه العلم»… و احادیث بسیار دیگر، که پیامبر اکرم(ص) مقامات علمی علی(ع) و ائمه طاهرین(ع) را یادآور شده است،۲ و از جمله در حدیث فوق متواتر «ثقلین» فرموده است: «لاتعلموهم، فانهم اعلم منکم: چیزی به آنان میاموزید، که ایشان همه چیز را بهتر از شما میدانند». این ذیل در حدیث ثقلین، به ما میفهماند که در تفسیر قرآن و بیان احکام، باید بر آنان پیشی نگیریم و دانش خود را معیار ندانیم. و این، امری واضح است.
امر چهارم: در کتابهای علمی که بشر تألیف کرده است و تألیف میکند، همواره بهترین شارحان، و مفسران و مدرسان این کتابها کسانی هستند که با دنیای مؤلفان و افکار و معلومات آنان، بیشتر و عمیقتر آشنایی داشته باشند، و از حوزههای تخصصی مؤلفان، آگاهیهایی کارشناسانه و لازم به دست آورده باشند. جمعی از علمای بزرگ خراسان در سده پیش، از جمله شیخ استاد، مــتأله قرآنی و واجــد اسرار ربــانی، حضرت شیخ مجتبی قزوینی خراسانی(م ۱۳۴۶ش)، خارج اصول را از محضر آیتالله حاج میرزامحمدآقازاده (م ۱۳۵۶ق) استفاده کردهاند.
به یاد دارم که وجه امتیاز درس اصول ایشان را که خارج «کفایهالاصول» پدر خود، مرحوم آخوندخراسانی (م۱۳۲۹ق) را تدریس میفرمود، در این میدانستند که مدرس، خود فرزند مؤلف بوده و بر مطالب و مبانی پدر (به دلیل تربیت در دامان پدر و انس با افکار و مبانی ایشان) از دیگران و دوران و بیگانگان تسلطی بیشتر داشته است. و این اصلی است مسلم و استثنای آن اندک؛ و تازه این در علوم بشری است که اکتساب آنها برای دیگران نیز ممکن است، و در حوزه «و علّمناه من لدنّا علما» نیست.
پس به طریق اولی در مورد حقایق قرآنی و مرادات الهی، پس از پیامبر اکرم(ص) کسی میتواند شارح و مبین و معلم و مفسر باشد، که سنخیتی با پیامبر(ص) داشته باشد، تا جایی که به نص آیه «مباهله»، نفس نبی خوانده شده باشد (ما یکی روحیم اندر دو بدن…)، و در تلقی حقایق وحی، استعدادی تالی تلو استعداد پیامبر اکرم(ص) داشته باشد، و در فراگیری «حقایق مرسله»، و «حکمت منزله»، از قابلیت پروردگی، در دامان پیامبر(ص)، برخوردار باشد. و این چنین قابلیتی جز در وارث علم پیامبر(ص) و باب مدینه علم او پیدا نخواهد شد، و سپس در افرادی معدود و معصوم(ع) که وارث اخلاق و اصول و اسرار و علوم محمدی بودهاند (به جز توارثهای تنیده «ژنتیکی» لحمک لحمی…)
امر پنجم: مطلب مهم دیگری که خوب به ما میفهماند که تفسیر قرآن کریم، امری کاملاً تخصصی است؛ و این تخصص در دست معصوم است، وجود «آیات متشابه» است، در قرآن کریم. متشابهات را نمیشود بر سر چارسوها گذاشت و حراج کرد، تا هرکس (با هر فکر، عقیده، مسلک، معلومات، نیت، هدف و…)، بیاید و از خود برای آن آیات، تفسیر پیشنهاد کند. آیات متشابه نشان میدهد که قرآن کریم، به طور قطع و یقین، به مفسرانی آگاه از بطون نیاز دارد که خطاب قرآنی متوجه آنان است (إنما یعرف القرآن من خوطب به).
فرهنگ مناقب
یکی از مسائل مهم، در حوزه فرهنگ اسلامی، احادیث مناقب است. احادیث مناقب، فضایل سرایی و ستایشگری بیهدف نیست. این احادیث، برای این آمده است که امت بدانند عالم به قرآن و عامل به قرآن کیست: عالمترین امت کیست؟، عادلترین امت کیست؟، داورترین امت کیست؟، مهربانترین امت کیست؟، پیشکسوتترین امت کیست؟، مساواتطلبترین امت کیست؟، عابدترین امت کیست؟، پاکسرشتترین امت کیست؟، انساندوستترین امت کیست؟، خداجوترین امت کیست؟ و…
احادیث مناقب و فضایل، همه برای الگویابی و سرمشقگرایی در علم و عمل است، تا جامعه انسانی در راه رشد متعالی – که اصل حکمت حیات و علت بعثت پیامبران است – به والاترین الگوها و بلندترین قلهها دست یابد، و پیروی کند و به علم، عدالت، مساوات، مهربانی، عبادت، تعهد، بیندیشد، و خود را در آن راستاها به حرکت رشدآمیز درآورد، و هرچه میتواند – به وسیله تعالیم رشدآمیز و معالم رشدآموز – بکوشد و بکوشد (و سارعوا إلی مغفره من ربکم)، و از کوشش باز نایستد (و أن لیس للانسان الا ما سعی) – هرکسی «آن دِرود عاقبت کار که کشت.»
– چرا پیامبر اکرم(ص) درباره امام امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: «… اقسمکم بالسویه» (علی مساواتطلبترین امت است) تا جامعه به طرف مساوات حرکت کند!
– چرا پیامبر اکرم(ص) فرمود: «… اعدلکم فی القضیه»، تا جامعه دستگاههای قضایی فاسد، و جیره خوار سرمایهداری و تکاثر را طرد کند!
– چرا فرمود:«… اولکم ایمانا»، تا جامعه پیشکسوتان را جلو اندازد، و به تازهواردان مجهول الکنه، و مخفی الاهداف، با چشم تردید بنگرد. و چرا فرموده است: «انا مدینه العلم و علی بابها»، و به گفته حکیم ابوالقاسم فردوسی:
منم شهر علم و علیم در است درست این سخن گفت پیغمبر است
چرا تعبیر به «مدینه» (شهر) شده است، چون شهر، جامع همه نیازهای جامعه انسانی است. و «ل تعریف»، چه برای استغراق باشد یا برای جنس فرقی نمیکند. پس باید برای علم قرآنی محمدی، رجوع به باب مدینه علم محمدی کرد، و سپس اوصیای او، که وارثان علم و عمل او بودند، یعنی تجسمهای حکمت و تربیت او (و کلهم نور واحد).
اکنون مینگرید که با تعبیر «لن» نفی تأبیدی، که در حدیث چندین برابر متواتر، که حافظ طبری، از طرق خود اهل سنت نقل کرده، آمده است و طبری خود، در این باره، کتابی مستقل به نام «الولایه فی طرق حدیث الغدیر» نوشته است، راه رسیدن به تفسیر مطمئن و درست قرآن کریم، به دایره عصمت انحصار یافته است. و اینکه بزرگان ـ از جمله علامه طباطبائیـ اظهار تاسف میکنند از سیر تاریخی که امت، علوم قرآنی را از ائمه طاهرین(ع) نگرفتند، برای همین است؛ یعنی محروم شدن از حقایق تفسیری موجود در نزد اهل بیت(ع). حتی علامه طباطبایی میگویند: «قرآن خود منطقی ویژه، و طریق راهبردی خاص برای تفکر داشت» ۳ و امت از فراگیری منطق قرآنی (به دلیل اینکه قدرتها مانع از رجوع به اهل بیت شدند) محروم گشتند.
و اگر مسلمانان منطق الهی قرآنی را فرامیگرفتند، چه نیازی به منطق مخدوش بشری یونانی داشتند (که امروز با منطق ریاضی مورد هجوم قرار گرفته است؟)، و از قدیم نیز علمای اسلام – مانند ابوسعید سیرافی – بر آن نقدها نوشتهاند، و در دنیای جدید، با اعمال قواعد آن، اطمینان چندانی در مسائل غامض علوم حاصل نمیشود.
باید فضلا نسبت به احادیث اهل بیت(ع) توجه بیشتری داشته باشند. این یک مسئولیت بزرگ است، و همان نعمتی است که در قیامت از آن به سختی سؤال خواهد شد (ثُم لتسئلن یومئذ عن النعیم)… هنگامی که کاشف حقایق، و معلم بصائر، حضرت امام محمدباقر(ع) میفرماید: «اگر شرق و غرب جهان را درنوردید، جز آنچه از نزد ما رسیده باشد، به هیچ علم صحیحی نمیرسید»،۴ چگونه میتوان از کنار این سخن و بسیاری همانند آن به سادگی گذشت؟ در حدیث شریف، تعبیر «علما صحیحاً» آمده است؛ یعنی به صورت «نکره» که در این موارد، مفید نفی جنس است، یعنی ذره المثقالی علم صحیح و بیخدشه، و بیاختلاف، و موصل به حقیقت، در جایی دیگر نخواهد بود، و نخواهید یافت! و بسیار روشن است که مصداق اصلی و عمده «علم صحیح» ائمه طاهرین(ع)، علوم قرآنی و تفسیری ایشان است؛ به سخن دیگر: اگر اهل نظر و عالمان واجد صلاحیت، تأمل کنند، این حدیث و امثال آن ـ علوم قرآنی و حقایق تفسیری را – به طریق اولی شامل میشود.
پس حق با شیخ الطایفه طوسی است که میفرماید:۵از پیامبر (ص) روایت کردهاند که فرمود: من دو یادگار گرانبار در میان شما میگذارم که تا وقتی که به آن دو تمسّک جویید (و از آن دو صد در صد پیروی کنید)، هرگز گمراه نخواهید گشت. این دو، کتاب خدا و عترت (اهل بیت) من هستند، که تا دامنه قیامت از هم جدا نمیشوند (و هر کس از یکی از آن دو، بهتنهایی پیروی کند ـ اگر چنین چیزی امکان داشته باشد ـ گمراه خواهد بود). و این حدیث مسلّم، بر این دلالت دارد که در همه عصرها قرآن هست و محفوظ است؛ زیرا درست نیست که پیامبر ما را به تمسّک و پیروی از چیزی که نباشد و نشود از آن پیروی کرد، امر کند؛ چنانکه اهل بیت (و احادیث اهل بیت)، و کسی که باید پیرو او بود در همه عصرها هست. و هنگامی که چیزی (قرآن ـ احادیث) در دست ما باشد که صحت پیروی از آن مورد اجماع است، سزاوار است که قرآن را بدانگونه (و با آن احادیث) تفسیر کنیم، و معانی آن را روشن سازیم. و بدان که بنابر حدیث ثقلین، به حسب اخبار شیعه، روشن است که تفسیر قرآن جایز نیست، مگر بهوسیله احادیث درست، از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، یعنی کسانی که قول آنان مانند قول خود پیامبر(ص) حجت است، و تفسیر به رأی (تفسیر مفسّر به نظر خود) جایز نیست، و عالمان اهل سنت از پیامبر(ص) روایت کردهاند که فرمود: هر کس قرآن را به نظر خود تفسیر کند، اگر چه درست هم باشد، حتماً خطا کرده است.»
و نظر عالمان «مکتبتفکیک» همان نظر شیخالطایفه شیعه (و دیگر بزرگان از پیروان خاص اهل بیت) است. و مینگریم که علامه طباطبائی نیز، در کتاب «شیعه در اسلام»، برای شناخت اسلام و حقایق اسلامی، (از جمله تفسیر قرآن)، دو منبع معرفی میکنند: قرآن کریم و حدیث شریف. پس تکلیف درباره تفسیر قرآن کریم بهخوبی روشن است. اکنون اگر قرآن کریم، جزء اسلام است، پس راه شناخت آن، تأمل و تدبر در خود آیات کریمه است، و رجوع به سنت و حدیث، نه راه دیگری از قبیل فلسفه یونانی بیگانه با اسلام و عرفان هندی و گنوسی… در اینجا به سه نکته بسیار مهم باید توجه کرد:
۱ـ قرآن کریم درباره اطلاعات و دانش انسان میگوید: «وما اُوتیتُم مِنَ العلمِ الا قلیلا»، یعنی: ای بشر، سواد چندانی نداری، خیال برت ندارد. و واضح است که «علم قلیل»، مستلزم «جهل کثیر» است، و گرنه تعبیر «علم قلیل»، فاقد محصَّل است (توجه شود!)؛ و آیا میتوان با علمی قلیل ـ که مستلزم «جهل کثیر» است ـ به سراغ وحی الهی و «قول ثقیل» رفت و حقایق معارفی، رازهای سلوکی، تعالیم احکامی، و بطون اسراری آن را فهمید؟
۲ـ در زیارت معصومین (ع) میخوانیم: «وتَلوتَ الکتاب حقَّ تلاوته: شما کتاب خدا را ـ چنانکه شایسته و بایسته است ـ تلاوت میکنید.» و فقط اشاره میکنم که عقل حکم میکند که حق تفسیر (تفسیر درست و کاملِ و مطمئن)، از آنِ کسانی باشد که حقّ تلاوت از آنِ آنان است. پس به حکم عقل غیر مشوب، کسانی که به حق تلاوت نرسیدهاند، به حق تفسیر (و تفسیر حق و کامل) نیز نمیرسند و نخواهند رسید.
۳ـ در «اصول کافی» (ج۲)، از امام صادق (ع) درباره «اَوحَینا الیکَ رُوحاً مِن أمرِنا» روایت شده است که: «این همان روحی است که خداوند بر پیامبر(ص) نازل فرمود، و اکنون با ماست» و آیا حق تفسیر قرآن، از آنِ حاملان «روحی الهی» است که با تعبیر «وکذلک…»، در شمار «انزال قرآن» قرار گرفته است، یا با دیگران و رهگذرانِ علم و تاریخ؟ دو مطلب دیگر را نیز یادآوری میکنم:
مطلب اول: در تفاسیر قرآن کریم مطالبی آمده است، و مفسران بزرگوار به ذکر آنها پرداختهاند که باید گفت از مقوله تفسیر نیست، بلکه جزو مقدمات و مقارنات تفسیر است؛ از قبیل بحثها و تحقیقهای لغوی، رموز بلاغی، صنایع لفظی، استعارات و کنایات، امثال و حکایات، قصص پیشینیان، شأن نزول آیات، قراآت، ترتیب سور… هر چه از این گونهها باشد. این مطالب را باید از منابع و مآخذ ویژه هر یک بهدست آورد، حتی به قول لغوی و اشعار عرب نیز رجوع کرد. نام اینگونه مطالب را باید «مبادی تفسیر» گذاشت. توضیح مجاز اسنادی نیز از اینگونه مطالب است.
مطلب دوم: در عرصه تمدن و فرهنگ اسلامی، تألیفات علمای مسلمین، در فنون مختلف، جزء ارزشهای تمدنی مسلمین، و سبب انتقال علم و دانش و فرهنگ و ادبیات و اخلاق و هنر و مبانی تمدن، به غرب (اروپا و آمریکا) بوده است، و باید همواره مورداحترام همه جهانیان باشد. از جمله کتب یادشده، تألیفات تفسیری علمای اسلام است، در حجمی بالا، که فهرست آنها و معرّفی هر یک به چندین مجلّد میرسد. و این میراثی است که مسلمانان، در مقابل تمدنهای دینی و غیردینی، به آن افتخار میکنند؛ و کی و کجا کتاب دیگری در عالم، به این اندازه محتوب داشته و مورد اهتمام قرار گرفته، و استعدادهای مردم دانا و فرهیخته را صرف خود کرده است؟ و تا این اندازه، درباره تفسیر و محتوای آن (و انواع دیگر علوم قرآنی) کتاب نوشته شده است، تا جایی که حروف و حرکات آن شمرده شود و ثبت گردد.
باید دانست که تأکید امثال شیخالطایفه طوسی و عالمان مکتب تفکیک بر ضرورت رجوع به سنت و حدیث، در تفسیر کتاب الهی (قرآن کریم)، هرگز مستلزم هیچگونه عدولی از ظواهر آیات و ترک حجیت ظواهر نیست و نخواهد بود، پس کمتر شباهتی با نظریه علمای اخباری در این مورد ندارد.
تفسیر مصباح الهدی
آنچه درباره مبانی تفسیر، در «مکتب تفکیک» بر خامه آمد و نگارش یافت، در فرصتی اندک بود و با بیانی اختصاری (و گاه فقط اشاری). باید دستکم مجلّدی کامل در این باره نگارش یابد، چنانکه مکتب تفکیک، در عرضه خویش به تألیف ۵۰ جلد کتاب تحقیقی و تحلیلی دیگر نیازمند است. و امید است بهزودی کتاب «مکتب تفکیک، پاسخ به نقدها»، در آیندهای نزدیک منتشر شود. هدف «مکتب تفکیک»، اعلام و اثبات استقلال و بینیازی معارف قرآنی، و تعالیم محمدی و معالم اوصیائی، از هر مکتب و مذهب و فلسفه دیگری است، از قدیم و جدید، و از شرق و غرب.
کسانی که (در مراتب مختلف، و حتی در سطوحی بسیار مبتدیانه، و پرت از مقولات معارف شناختی و اعتقادی) نقدی ـ به گمان خویش ـ بر «مکتب تفکیک» مینویسند… باید توجه داشته باشند، که در سر راه دفاع از استقلال مبانی قرآنی و اوصیایی سنگ میاندازند، و به استعمار مسیحی که همواره میخواسته است «قرآن کریم» را تحتالشعاع قرار دهد، ناخواسته کمک میکنند، و زبان مستشرقان و مورخان و کسانی امثال فیلسوف تحلیلی و ریاضیدان انگلیسی، برتراند راسل (م ۱۹۷۰) را در این طعن که قرآن معارفی از خود ندارد، و هر چه مسلمین دارند از تمدّنهای پیش گرفته شده است، هر چه بیشتر میگشایند.
و اما تفسیر «مصباحُالهدی» اثر تقریری آیتالله میرزاجوادآقا تهرانی؛ خوانندگان فاضل، در این تفسیر، با یک نمونه از تفسیرهای تفکیکی و مستقل روبرو هستند. مؤلف بزرگوار، بهعنوان یک چهره شاخص تفکیکی، تفسیر خویش را براساس اهداف قرآنی تقریر کرده است؛ یعنی تزکیه و تعلیم، نه اصطلاح پرانی و مفهوم سرایی… از این جهت خواننده با زلال وحی سیراب میشود و در آفاق «مرسلات» به پرواز درمیآید.
آیتالله میرزا جوادآقا تهرانی یکی از عالمان سختکوش، در نشر و تعلیم اصول معارفی و مبانی تحلیلی ـ در جهت نشاندادن جدایی کامل حقایق قرآنی و اوصیایی، از مفاهیم فلسفی و عرفانی ـ بودند که پس از استاد خویش، حضرت میرزای اصفهانی، بهوجهی مستمر و شایسته و متعهّدانه و مسئولیتپذیرانه، به کار سترگ خویش دست یازیدند و در این عرصه، فاضلانی چند تربیت کردند و کتابهایی ارجمند و آگاهی بخش به رشته تألیف درآوردند.
ایشان در کتاب بسیار سودمند و تحلیلی خویش، «میزان المطالب»، برای جداسازی افکار و اوهام زمینی از حقایق آسمانی، میزانی استوار به دست دادند و در کتاب «عارف و صوفی چه میگویند»، به نقد علمی عرفان و تصوّف پرداختند، و مهارت خود را در این مباحث نشان دادند. نیز هنگامی که هنوز حوزه علمیه قم، به خطر افکار مارکسیستی و ماتریالیستی توجهی فعال نکرده بود، میرزا جواد آقا تهرانی کتاب «فلسفه بشری و اسلامی» را تألیف کردند و در حوزه مشهد مقدّس به تدریس آن در جمعی پانصد نفری از طلاب پرداختند، و طلاب را در برابر هجوم و تهاجم آن نظرهای مردود و گفتههای باطل تجهیز کردند.
در تفسیر «مصباحُالهدی»، ما با مفسری قرآنی روبروییم که بدون آنکه ما را در لابیرنت افکار و اوهام قرون و اعصار گم کند، به «هذا بیان للنّاس» میرساند، و به «نور» و «بصائر» و «بینات» و «برهان ربّانی» هدایت میکند، نه برهان ناقص بشری و یونانی که شیخ اعظم انصاری میفرماید: توجه به آن مفاهیم، در اعتقادات و معارف، موجب هلاکت دایم و عذاب ابدی است؛۷ یعنی بُعد روح از نومیس، و دور افتادن قلب از حقایق منزله الهی.
پینوشتها:
۱٫ رجوع شود به کتاب «الهیات الهی و الهیات بشری» (مدخل)، بخش «نهج البلاغه و مکتب تفکیک»، ص ۱۱۴-۹۱٫
۲٫ رجوع شود به کتاب بسیار مهم «فضائل الخمسه، من الصحاح السته»، و کتاب: «اصول کافی»، ابواب مختلف از کتاب الحجه.
۳٫ «المیزان»، ج ۵، ص ۲۷۴ (چاپ سوم – قم)
۴٫ «اصول کافی»، ج ۱، ص ۳۹۹٫
۵٫ «تفسیر تبیان»، ج۱، ص۴٫