در روش ارسطویی باقی مانده ایم!
آقای دکتر! بحث ما در ارتباط با آسیب شناسی آموزش فلسفه اسلامی در کشور است. بهنظر شما مهم ترین مشکلات این عرصه در حالت کلی چیست؟
قبل از همهچیز باید بگویم که در علوم انسانی مشکلات بنیادی زیادی وجود دارد، نباید امیدوار بود که جامعه ما در علوم انسانی بتواند کاری انجام دهد. مادر علوم انسانی در دنیا و در طول تاریخ، فلسفه بوده است و ما اکنون در فلسفه، بنیادی ترین اشکالات و ضعف ها را داریم. بنیادی ترین مشکلات علوم انسانی هم اکنون در فلسفه وجود دارد. فلسفه را به فلسفه اسلامی و غربی تقسیم کردیم؛ در صورتی که فلسفه نه غربی و نه اسلامی است. فلسفه مثل علوم فیزیک، شیمی و… از علوم حقیقی است، یعنی مربوط به واقعیت جهان خارج است، مثلا بهواسطه آن می خواهیم ببینیم اصلا فلکی هست یا نیست؟ بررسی این موضوع دیگر اسلامی و کفرانی و غربی و شرقی ندارد. یا مثلا می خواهیم ببینیم انسان روح دارد یا ندارد؟ پاسخ به این سئوال دیگر اسلامی و غیراسلامی ندارد. بسیاری از مسلمانان به روح مجرد انسان معتقد نبودند و بسیاری از غیرمسلمانان به روح مجرد انسان معتقد بودند. بنابراین فلسفه را به غربی و اسلامی تقسیم کردیم و براساس همین تقسیم نامطلوب و غیرمنطقی دو موضع گرفتیم؛ یک موضع در برابر غرب که فلسفه غرب باطل است و به الحاد می انجامد و اگر هم آن را بخوانیم برای رَد و انکار آن می خوانیم، نه اینکه بخواهیم به راه کانت یا به راه هیوم برویم. نه؟! اینها را می خوانیم که بفهمیم اینها چه می گویند تا آنها را رَد کنیم. پس در این دیدگاه فلسفه غرب اصلا مورد قبول نیست و مردود است. همچنین در این دیدگاه، فلسفه اسلامی هیچ اشکالی ندارد!
این وضعیت کلی فلسفه در کشور است و کار تحلیلی هم انجام نمی دهیم و تا به حال هم بر روی این موضوعات کار نکردیم که ببینیم چه کار باید بکنیم و چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ البته از کار تحلیلی هم خوشمان نمی آید. بعضی از مراکز علمی و تحقیقاتی فلسفه و علوم انسانی به این فکر افتادند که سئوالاتی از اساتید مطرح بپرسند که مثلا آیا فلسفه اسلامی دارای همهچیز هست یا نه؟ اکثر اساتید و صاحبنظران می گفتند فلسفه اسلامی همهچیز دارد و آنهایی که هم می خواستند بگویند فلسفه اسلامی دارای مشکلات و نقاط ضعفی است، به شکلی این را مطرح می کردند که چنین حرفی را مستقیم نزده باشند.
بنابراین با این وضعیت ما نمی توانیم در فلسفه کار مفید و درخوری انجام دهیم و یا مشکلات و نقاط ضعف را برطرف کنیم، چون فلسفه غرب را قبول نداریم. مثلا به فیزیک نگاه کنید، اگر فیزیک را به غربی و اسلامی تقسیم می کردیم، همان کاری که مسیحیان کرده بودند و فیزیک را به فیزیک توراتی و غیرتوراتی تقسیم کردند، در آن صورت نمی توانستیم کار مفید و مهمی انجام دهیم، چون آن فیزیک غیر اسلامی را هم قبول نمی کردیم و فیزیک اسلامی را هم کامل می دانستیم. در فیزیک، شیمی، پزشکی و علوم دیگر هم همینطور؛ این کار جداسازی را انجام ندادیم، اکنون کسی نیست که ما را مؤاخذه کند که شما چرا بیماران را با پزشکی ابن سینا معالجه نمی کنید، بلکه با پزشکی جدید معالجه می کنید. اما در فلسفه این کار جداسازی را انجام دادیم؛ در تمام متون گذشته از اول تاریخ اسلام تا به امروز هیچجا نداریم که یکی از فلاسفه گذشته ما گفته باشند فلسفه اسلامی، اما ما متأسفانه بعد از انقلاب این حرف را درست کردیم یا شاید کمی قبل از انقلاب اسلامی مطرح بوده، اما جدی نبوده است و بهتدریج این بحث خیلی جدی تر شد.
با نقد فلسفه و بررسی نقاط قوت و ضعف، می توان مشکلات و مسائل را شناسایی و در صدد حل آنها بود. چه کارهایی تاکنون در این بخش صورت گرفته است؟
اکنون کسی اجازه نمی دهد که فلسفه اسلامی نقد شود. بنده بهخاطر نقد فلسفه اسلامی که معتقدم اگر یک جای این فلسفه راست باشد، صد جای آن ناراست است در جامعه علمی جایگاهی ندارم. ۲۰ سال پیش از این، هر سال چند سخنرانی در مراکز دانشگاهی، علمی و تحقیقاتی داشتم، اکنون دیگر سخنرانی ای ندارم. به خاطر اینکه عدهای می گویند که چرا به فلسفه اسلامی انتقاد می کنید؟ نمی گذارند این مسائل تحلیل و نقد شود. ۱۵ سال است که فقط بنده به فلسفه اسلامی نقد می کنم و به خاطر این مسئله هزار گونه فشار به بنده آوردند؛ بهطوری که اکنون با این همه بودجهای که به مراکز پژوهشی مختلف می دهند، من از حقوق بازنشستگی خودم دو نفر ماشین نویس و مسئول کامپیوتر استخدام کردهام و در منزل خودم بهدنبال تحقیقات در این بخش ها هستم، چون عقیده بهکار دارم و اهل کاسبکاری و سیاسی کاری نیستم، اما امروز کاسبکاری حاکم است. فلسفه اسلامی همهچیزش درست و فلسفه غرب هم به تمامی نادرست است؛ این وضع فلسفه ما در دانشگاههای کشور است، چون چنین هستیم و خودمان کار علمی و تحقیقاتی انجام ندادیم، بخشی را جدی نگرفته ایم و در مورد فلسفه اسلامی هم نه تحقیقی صورت گرفته و نه کار مفید دیگری. در نتیجه در منطق و روش ارسطویی باقی مانده ایم و با روش ۲ هزار و ۵۰۰ سال پیش در حال فکر کردن هستیم. در صورتیکه دنیا اکنون بیش از ۴۰۰-۳۰۰ سال است که رویکردهای خود را عوض کرده است و به اصطلاح تکانی خورده است. ما حاضر نیستیم تکانی به خود بدهیم. اگر کسی هم به خود بجنبد و بخواهد کار علمی انجام دهد، ما بدمان می آید. به قول عین القضات روزی هزاران جنازه به گورستان می برند، یکی به شک نرسیده است. این عبارت اکنون شامل حال کشور ماست و تنها کسی که در این جامعه از شک حرف زده، شاید بنده باشم، این یکی از مشکلات جامعه است.
یکی از آقایان در یک سخنرانی می گفت که زمانیکه علامه طباطبایی به قم آمد تنها شاگرد فلسفه اش من بودم. بنده گفتم این نشان مظلومیت علامه طباطبایی بوده که در قم یک شاگرد فلسفه داشته و آن هم این آقا بوده است. اکنون هم از مظلومیت معرفت و مظلومیت نقد است که تنها من کمترین به این کار می پردازم، آن هم با هزار فشار و مشکلات و الا اگر من به جای این کار، به شرح و بسط و طول و تفصیل ابنعربی و ملاصدرا می پرداختم، اکنون مرکز پژوهشی داشتم و دیگر این مشکلات موجود را نداشتم.
با تأسیس دانشگاههای مختلف، اکنون مراکز الهیات و فلسفه مختلفی در تهران و قم دایر است، اما دریغ از یک نظریه و حرف جدی و تازه! مدام همان حرف های گذشته را تکرار می کنند. رسالههای مختلف را می بینید که همه تکرار مکررات است. رساله «مقایسه علیت ابن سینا و ملاصدرا»، ملاصدرا در علیت یک حرف ندارد، چگونه علیت در اندیشه ملاصدرا را با علیت مورد نظر ابن سینا مقایسه می کنید؟! ولی به هر حال این کارها را انجام می دهند و اینها را با عنوان رساله و پایان نامه ارائه می دهند.
اکنون در مقاطع مختلف تحصیلی فلسفه در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور کتاب های منبع اصلی تدریس نمی شود، بیشتر خلاصه و شرح هایی است که بر کتاب های مهم ابن سینا، ملاصدرا و یا شیخ اشراق و دیگران نوشته شده است؟ در گذشته آیا اینچنین بوده؟ نتایج این روش آموزشی چیست؟
استفاده نکردن از منابع اصلی فلسفی بهخاطر این است که ما آموزش را جدی نمی گیریم. آن چیزی که مورد توجه ماست کسب و کار است؛ ما می خواهیم به حقوق و اضافهکارمان برسیم و دانشجو هم می خواهد به مدرکش برسد. در این فضا دیگر مجال این نیست که منابع اصلی مطالعه و خوانده شود. هرچه آسان تر و راحت تر، بهتر!
بنابراین اساتید مختلف کتاب هایی را به زبان فارسی با شرح و خلاصه مانند شرح اشارات دکتر ملک شاهی تهیه کردند. تجربهای را هم خودم دخالت داشتم که دارای هزاران اشتباه است. همین ها بهترین کتاب در فلسفه مشاء است، حتی آثار فلاسفه خودمان را هم نخست یک تصحیح انتقادی و بعد منتشر نکردیم. دانشجویان فلسفه اگر هم بخواهند مطالعه داشته باشند، منابع مناسب در اختیارشان نیست. آیا اکنون آثار «کندی» بهعنوان نخستین فیلسوف مسلمان وجود دارد؟ کار علمی که انجام نمی دهیم.
اکنون من بازنشسته ام. از یک مرکزی درخواست کردند که دو واحد درس برای مقطع دکترا بگویم؛ ما را تحت فشار قرار دادند که همان روز باید امتحان بگیری و تا پنج روز دیگر هم باید نمرهها را ارسال کنی. اجازه ندادند که ما بفهمیم که این دانشجویان دارای چه اطلاعات و توانایی هایی هستند. تدریس مقطع دکترا هم مانند دبیرستان است، یک مطالبی گفته می شود، امتحان انجام می شود و نمره داده می شود. تمام مطالب بی ربط غرب را با فکر و فرهنگ خود مخلوط کردیم و…
اکنون در دانشگاهها درسی با عنوان فلسفه مشاء داریم و در آن آثار ابن سینا مانند اشارات تدریس می شود، بعضی از کارشناسان معتقدند ابن سینا یک فیلسوف مشایی نیست که ما این کار را انجام می دهیم نظر شما در این ارتباط چیست؟
ابن سینا مشایی است، ولی خود ارسطو هم کاملا مشایی نیست، ارسطو هم تا حدودی تحت تأثیر افلاطون است، مفهوم کلی ارسطویی، نمایی از مُثُل افلاطونی است. این تأثیر و تأثرها در ابن سینا هم هست. ابن سینا در قسمت هایی نوافلاطونی است، و حتی بعضیوقت ها نمی داند نوافلاطونی است مثلا بعضی وقت ها خیال می کند که مسئله قوس صعود و نزول مربوط به فلسفه مشاء است. اینها را باید با نگرش تحلیلی تاریخ فلسفه مشخص کنیم که این کارها را انجام ندادیم. حرف های بی ربط دیگری هم مانند سنخیت و قاعده الواحد و… آمده که ارسطو اینها را در مورد طبیعت مطرح می کرده و ما اینها را درباره خداوند مطرح می کنیم. از طرفی می گوییم که خداوند بسیط الحقیقه است و بسیط الحقیقه همهچیز است. از طرفی هم می گوییم که خداوند جز با یک چیز نمی تواند تناسب داشته باشد. وقتیکه می گوییم خداوند همهچیز است، پس باید با همهچیز تناسب و سنخیت داشته باشد، پس چه دلیلی وجود دارد که می گوییم که خداوند جز با یک چیز نمی تواند تناسب داشته باشد و قاعده الواحد را مطرح می کنیم.
بعضی از کارشناسان معتقدند که تقسیم بندی تاریخ فلسفه اسلامی به مکاتب مشاء، اشراق و متعالیه باعث کج فهمی و عدم تشخیص دغدغههای مشترک فلاسفه می شود. نظر شما در این ارتباط چیست؟
اشراق همان مکتب های عرفانی، عقل ستیز و عقلگریزی هستند که ابن سینا در زمان خودش تحت تأثیر اینها بوده و این در نمط نهم اشارات نمایان است، اما ابن سینا می خواست که اینها رواج پیدا نکند و تحلیلی نگاه کرده و بر روی احتمال گذاشته است، اما نگران است و در آخر کتاب سفسطه می گوید که افلاطون در جامعه ما دارد جا باز می کند و او نگران گرایش های افلاطونی است و عملا هم دیدیم ۲۰۰ سال بعد از ابن سینا این گرایش جای اندیشههای ارسطو و ابن سینا را گرفت. درست همان زمانیکه غرب به راهنمایی ابن رشد و ابن سینا، از افلاطون به ارسطو برمی گشت؛ درست در همان زمان ما به یاری امثال غزالی، از ابن سینا و ارسطو به افلاطون و فلوطین برگشتیم، یعنی از فلسفه به عرفان برگشتیم. اینها اتفاقاتی است که بر روی آن کار نکردیم. برای مراکز علمی و تحقیقاتی فلسفی هم اینها مهم نبوده است.
منظورم این است که با این تقسیم بندی ها دغدغه مشترک فلاسفه در تعیین رابطه میان عقل و وحی نامشخص نمی شود؟ فلسفه تاریخمحور نیست، بلکه مسئلهمحور است و فلاسفه در طول سالیان مختلف مسائل مشترکی داشتند
تعیین رابطه میان عقل و وحی یکی از مسائل مهم فلسفه در نزد فلاسفه ما بود. اصلا در کل کتاب ابن سینا یک صفحه مطلب در اینباره نمی بینید. این بحث یکی از مباحثشان بود. بحث فلاسفه در موضوعات مختلفی مانند علل، علیت، وجود، آفرینش، خدا، نفس، تفکر، تعقل بوده و یکی از مباحث رابطه عقل و وحی، را شامل میشده است.
در مورد مسئله محور هم باید بگویم مسئله محور بودن، اصطلاح جدید غربی است؛ یعنی تحقیقات باید مشکل محور باشد، چنانکه اول مشکل خود را تعریف کنیم، یعنی جامعه فلسفی بداند که اکنون بهدنبال چه هستیم. این مشکل را هر کسی حل کرد، قدردانی شود و نظریه اش در جامعه مطرح شود. ولی ما اکنون فلسفه را در این حالت که حالت جدید غربی است درک نمی کنیم. خیال می کنیم که فلسفه تکرار مکررات است و باید تذکری داده شود و فلسفه و یا آثار ابن سینا را بخوانیم، آن هم به صورت گزینشی.
در ۲۵ سال پیش در دوره لیسانس فلسفه، چهار نمط از اشارات را تدریس می کردم، اکنون در دوره دکترا نمی توان یک نمط را هم تدریس کرد. روز به روز هم حجم کتاب کاهش پیدا می کند، چون اساتید در چندین دانشگاه و مرکز آموزشی و تحقیقاتی تدریس می کنند و کسی هم فریادرس وضع موجود نیست. کسی نیست که بگوید شرعا و عرفا حرام است یک استاد که استاد تماموقت یک مرکز است، برای دانشگاهها و مراکز دیگر رساله و پایان نامه بگیرد، آن هم رساله نخوانده و راهنمایی و مشاوره نداده. یکی از آقایانی که هنوز رساله خود را دفاع نکرده بود و رییس دانشگاه شده بود، خودش به من گفت که این رساله را خودم ننوشتم، حتی این پایان نامه را به استاد نشان ندادم و شما در سر جلسه دفاع بیا و به من کمک کن. سر جلسه دفاع پایاننامه عمدا رفتم، آنجا به این استاد گفتم که آقا! دیگران از ترس شما باید این خلاف ها را نکنند، شما چرا خودتان این خلاف ها را می کنید. این استاد بعدا مدعی شد که این آقا به من فحش داد. من به ایشان نصیحت کردم که شما باید جلوی این خلاف ها را بگیرید.
در مورد منابع تألیفی و ترجمه آموزشی فلسفه اسلامی چه مشکلاتی وجود دارد؟
در فلسفه اسلامی در دانشگاه مقداری فلسفه مشاء گفته می شود که هر استادی بنا بهنظر خود کتابی را معرفی می کند؛ حتی بخش هایی از کتاب و چند صفحهای تدریس می شود و امتحان می گیرند و نمره را رد می کنند و حقوق خود را می گیرند. در فلسفه مشاء حتی، یک نظریه و حرف جدید سراغ دارید به من بگویید؟! حتی فلسفه مشاء ابن سینا را مانند ابن سینا نمی فهمیم. چیزهایی را از خودمان درآوردیم که باعث خرابکاری هم شده ایم. فلسفه ابن سینا کلا فلسفهای است که متکی به فیزیک است، اما اکنون کل فلسفه و حتی فلسفه مشاء را به مسائل انتزاعی تبدیل کردیم و حتی آثار ابن سینا را با تصحیح انتقادی منتشر نکردیم. آثار شیخ اشراق را هم بهخاطر اینکه در دوران رژیم گذشته می خواستند بگویند فلسفه ایران زمین، شاهان را پیغمبر می دانستند، در نظام شاهنشاهی، دکتر سید حسین نصر، چند کتاب مجموعه آثار سهروردی را همراه با هانری کربن تصحیح و چاپ کرد، ولی فلاسفهای مانند کندی و ابوالبرکات، ملاصدرا و ابن سینا و… آثارشان هنوز منتشر نشده است. اکنون در گروههای فلسفه آثار فیلسوفان مسلمان که تعدادشان به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد را نمی توانند ارائه دهند. از مجموع آثار حاج ملاهادی سبزواری چه تصحیح و ترجمهای داریم؟! کار انجام می دهیم، اما کار علمی انجام نمی دهیم!
شما برای برونرفت از این وضعیت و برای حل مشکلات چه راهکارهایی پیش بینی می کنید؟
باید اجازه داده شود که برای مشکلات موجود کنونی علوم انسانی و فلسفه در صدا و سیما اطلاعرسانی شود. برای وضعیت آموزش فلسفه در کشور چند جلسهای سخنرانی شود و یا بهطور خصوصی در شورای عالی انقلاب فرهنگی و… فضایی ایجاد شود که مشکلات بیان شود. اکنون اصلا کسی به فکر اینها نیست. هر کسی ساز خود را می زند. در بین اساتید رقابت وجود دارد که تعداد رسالههای دریافتی کدام بیشتر است.
اجازه دهند که این مشکلات بیان شود. منظورم این نیست که سیاست اجازه نمی دهد که بیان شود. مسئولان طبقه پایین می ترسند که اینها بیان شود؛ چون انتقاد، آنها را زیر سئوال می برد و از جایگاه، پُست و مقام خود می ترسند. اگر جلساتی گذاشتند و بنده حرف های نادرستی گفتم، اجازه ندهند که ادامه پیدا کند. بگذارند مطلب روشن شود و مردم بفهمند که در جامعه چه می گذرد، اینها هیچ ربطی به سیاست هم ندارد. بنده بزرگ ترین کتاب انتقادی ام را در زمان دولت اصلاحات چاپ کردم. من که خود را تسلیم این جناح و آن جناح نمی کنم و مطمئنا هم در این بحث ها هرگز بهنفع یکی و به ضرر کسی دیگر سخنرانی نخواهم کرد. ارزش و مقام علم بالاتر از این حرف هاست.
منبع:
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=637658