در آغاز بحث عدل یادآور شدیم دو اصل از اصول دین به نامهاى «عدل» و «امامت» به عنوان «اصول مذهب» از ویژگیهاى مذهب شیعه است همچنانکه خصوص عدل از ویژگیهاى گروهى از اهل سنت، به نام معتزله است که منقرض شدهاند به شمار مىرود.
در بخش پیشین پیرامون عدل الهى سخن گفته شد، در این بخش پیرامون موضوع امامت از نظر قرآن بحث مىنمائیم فزون از این حد مربوط به کتابهاى عقائد است که در اینباره به صورت گسترده سخن گفته شده است.
دو دیدگاه در مساله خلافت
در مساله خلافت پس از رحلت رسول گرامى اسلام(ص) دو دیدگاه متفاوت وجود دارد: یکى از آن اهل سنت و دیگرى از آن شیعه است. هر دو گروه معتقدند که خلیفه پس از پیامبر، کسى است که زمام امور را باید به دستبگیرد، و به تنظیم امور بپردازد، ولى در قلمرو کار او، کاملا دو نظر مختلف وجود دارد و همین امر سبب شده که ماهیتخلافت و همچنین شرائط امام، در دو مکتب به دو گونه جلوه کند، اینک ما نخست نظریه اهل سنت را منعکس مىکنیم، آنگاه به بیان نظریه شیعه مىپردازیم:
خلافت در نظر اهل سنت جزء فروع دین و از شاخههاى امر به معروف و نهى از منکر است، «عضدالدین ایجى» مىگوید:
«و هى عندنا من الفروع و انما ذکرناها فى علم الکلام تاسیا بمن قبلنا».
«خلافت نزد ما جزء فروع دین است و اگر در «علم کلام» از آن سخن گفتیم، به پیروى از پیشینیان است».
«سعدالدین تفتازانى» مىگوید:
«لا نزاع فى ان مباحث الامامه بعلم الفروع الیق لرجوعها الى ان القیام بالامامه و نصب الامام الموصوف للصفات المخصوصه من فروض الکفایات… و لا خفاء ان ذلک من الاحکام العملیه دون الاعتقادیه».
«شکى نیست گفتگو درباره امامتبه علم فروع شایستهتر است زیرا واقعیت امامتبه این برمىگردد که امامى با صفات ویژهاى براى اداره امور از طرف امت منصوب گردد و این که این کار از احکام عملى و فرعى است نه اعتقادى، بر کسى پوشیده نیست».
درحالى که شیعه امامیه آن را اصلى از اصول مىداند، البته نه از اصول دین، بلکه از اصول مذهب و مفاد آن این است که ایمان و کفر به مساله امامتبستگى ندارد، ولى در عین حال تکمیل ایمان و نجات اخروى در گرو اعتقاد به این اصل است.
در اینجا باید از نویسندگان اهل سنت دوستانه گله کرد، زیرا هرگاه امامت فردى، پس از رسول خدا جزء فروع دین مىباشد، در این صورت نباید اختلاف در خلافت فردى مایه تفسیق و تکفیر گردد جائى که خود اصل حکم جنبه فرعى دارد، موضوع و خلافتخود شخص آن، به نحو شایستهتر جنبه فرعى خواهد داشت، و اختلاف در فروع در میان علماء و دانشمندان فزون از شمارش است.
بنابراین اختلاف در مساله خلافت چه از نظر (حکم نصب امام بر عهده خداستیا امت) و چه از نظر موضوع و متصدى (خلافت از آل على استیا ابوبکر)، بسان اختلاف در دیگر مسائل فرعى مانند اختلاف در جواز مسح بر جوراب یا کفش یا عمل به قیاس خواهد بود همانطور که اختلاف در دو حکم یاد شده هیچگاه مایه جنگ و جدال نبوده و همچنین مساله خلافت چه از نظر حکم کلى و چه از نظر متصدى نیز نباید مایه جنگ و جدال شود.
شگفت اینجا است که امام حنبلىها اعتقاد به خلافت چهار امام را در اعداد مسائل عقیدتى آورده همچنانکه ابوجعفر طحاوى از او پیروى کرده، و پس از این دو،اعتقاد به خلافتخلفا در کتابهاى ابوالحسن اشعرى و شیخ عبدالقاهر بغدادى در ردیف اصول آمده است.
حقیقت همان است که آن دو متکلم نخستبیان کردهاند و دیگران که آن را جزء اصول آوردهاند، از واقعیت امامت غفلت کرده و آن را از اصول شمردهاند و از نظر تاریخى نخستین کسى که با شیطنتخاصى آن را در عداد مسائل عقیدتى قرار داد، «عمروعاص» بود. آنگاه که با «ابو موسى اشعرى» در «دومهالجندل» در مساله حکمیتبه شور پرداخت و هدف او از قرار دادن خلافت دو خلیفه نخست در شمارش عقاید، تعریض به امام على بن ابى طالب(ع) بود.
اختلاف در ماهیت خلافت
در گذشته یادآور شدیم که اختلاف در این که خلافت جزء احکام فرعى استیا از اصول است، سبب اختلاف در اهیتخلافت و امامتشده است. امام در نزد اهل سنتشبیه رئیس دولت است که امروزه افراد از راههاى گوناگون به چنین مقامى مىرسند، گاهى او را مردم انتخاب کرده و گاهى نمایندگان مردم در مجلس شورا و احیانا از طریق کودتاى نظامى بر سر کار مىآیند، در چنین فرمانروائى شرطى جزء لیاقت و شایستگى براى اداره امور و آگاهى اجمالى از شریعت چیز دیگرى لازم نیست، در طول مدت خلافتخلفاى اموى و عباسى به عنوان جانشینان پیامبر بر مردم حکومت کردند و برخى فاقد بعضى از این شرائط نیز بودند.
با توجه به این اصل (ماهیتخلافتشبیه رؤساى دولت انتخابى مردم است) در شگفت نخواهید بود که متکلمان بزرگى مانند «باقلانى» و «طحاوى» و «تفتازانى» درباره خلیفه مسلمین سخنى گفتهاند که با توجه به ماهیتخلافت نزد آنان، دور از حقیقت نیست.
ابوبکر باقلانى مىگوید:
«لا ینخلع الامام بشقه و ظلمه یغصب الاموال، و ضرب الابشار، و تناول النفوس المحرمه و تضییع الحقوق و تعطیل الحدود و لا یجب الخروج علیه بل یجب وعظه و تخویفه و ترک طاعته فى شئ مما یدعوا الیه من معاصى الله».
«امام با نافرمانى خدا و غصب اموال مردم و زدن چهرهها، و دستدرازى به خونهاى حرام و نابودى حقوق دیگران و عدم اجراى حدود الهى، از مقام و موقعیتخود برکنار نمىشود، بلکه بر امت است که او را نصیحت کند و بترساند و در مورد گناه از او فرمان نبرد».
این سخن تنها سخن ابوبکر باقلانى نیست، بلکه همه افرادى که از آنها نام بردیم، آن را تکرار کردهاند. مثلا تفتازانى مىگوید:
«و لا ینعزل الامام بالفسق او بالخروج عن طاعهالله تعالى و الجور(اى الظلم على عبادالله) لانه قد ظهر الفسق و انتشر الجور من الائمه و الامراء بعد الخلفاء الراشدین والسلف کانوا ینقادون لهم و یقیمون الجمع و الاعیاد باذنهم و لا یرون الخروج علیهم و نقل عن کتب الشافعیه ان القاضى ینعزل بالفسق بخلاف الامام والفرق ان فى انعزاله و وجوب نصب غیره اثاره الفتن لما له من الشوکه بخلاف القاضى».
«امام از طریق فسق، با بیرون رفتن از طاعتخدا، و یا ستم بر مردم از امامتخود برکنار نمىشود، زیرا در گذشته از امیران و خلفاء فسق و جور دیده شده، ولى پیشینیان دست از بیعتخود برنداشته و مطیع آنان بوده، و نماز جمعه و اعیاد را به اذن آنان برگزار مىکردند، و به خود اجازه شورش برخلاف آنان نمىدادند، از کتابهاى فقهى شافعیه نقل شده است که اگر قاضى فاسق شد، خود به خود از منصب خویش منعزل مىشود، ولى امام با فسق از مقام خود برکنار نمىگردد و نکته آن این است که عزل قاضى و نصب دیگرى در جاى آن مشکلى پدید نمىآورد، بخلاف عزل امام که مایه فتنهها است زیرا امام داراى شوکت و عظمت است».
آنچه که آنان درباره امام مىگویند، با توجه به ماهیت امامت، نزد آنان سخن بسیار رواست، زیرا امام در نظر آنان یک سیاستمدار عادى است که امت را در زندگى رهبرى مىکند و براى اشغال این مقام طریق خاصى نیز معین نشده، حتى با کودتاى نظامى نیز حائز این مقام مىگردد.
امام از دیدگاه شیعه
اکنون که با ماهیت امامت نزد اهل سنت آشنا شدیم، وقت آن رسیده است که با واقعیت امامت نزد شیعه آشنا گردیم، اگر امام نزد اهل سنتیک فرد سیاستمدار عادى است که وسائل زندگى مردم را تامین و حدود الهى را اجرا مىنماید، ولى در نزد شیعه امامیه، امامتبسان نبوت یک منصب الهى است و تفاوت این دو در این است که پیامبر مؤسس دین و طرف وحى الهى است،درحالى که امام فاقد این دو منصب بوده است اما دیگر وظائف پیامبر از نظر دینى و دنیوى بر دوش اوست.
بنابراین، امام علاوه بر این که وسائل زندگى مردم را تامین مىکند، و امنیت را برقرار مىنماید و حدود الهى را اجرا مىکند، به دفاع و جهاد مىپردازد -علاوه بر این- امور یاد شده در زیر نیز بر عهده او است:
۱ – تفسیر قرآن مجید; قرآنى که بزرگترین و جاودانهترین معجزه پیامبر و مشعل نورانى مسلمانان تا روز رستاخیز است، همانطور که پیامبر گرامى نیز به تفسیر آن مىپرداخت.
۲- بیان احکام و موضوعات نورسى که در عصر رسول خدا(ص) وجود نداشته است.
۳- دفاع از حریم عقاید و احکام و پاسخ به شبهات و پرسشهاى موافق و مخالف
۴- مراقبت دین از تحریف و نگهبانى آن از هرگونه انحراف در اصول و فروع.
ناگفته پیداست، قیام به چنین امورى در گرو یک رشته تربیت الهى و تعلیم غیبى است که بتواند وظائف پیامبر را علاوه بر وظائف دنیوى در زمینه معنوى نیز تامین نماید.
اینجاست که از نظر شیعه نصب امام بر عهده پیامبر، آن هم به فرمان خداست، زیرا شناسائى چنین فردى در امکان امت نیست و اصولا امامى که در پرتو تربیتهاى الهى این چهار امر خطیر را بر عهده مىگیرد، طبعا معلم او باید او را به مردم معرفى کند، از این جهتشیعه مىگوید: امامت «استمرار نبوت» نیست اما استمرار وظائف پیامبر است و باید خدا او را معرفى کند.
سرانجام امامت از نظر شیعه داراى چنین تعریفى است: «رئاسه عامه فى امور الدین والدنیا نیابه عن النبى(ص)».
حکومت شورائى
نویسندگان اهل سنتبالاخص در عصر حاضر شیوه حکومت اسلامى راشورائى مىانگارند و پشتوانه حکومت اسلامى را همان دو آیهاى کهپیرامون شورائى در قرآن وارد شده است، مىدانند. ولى آنان ازنکتهاى غفلت ورزیدهاند که اگر حکومت اسلامى بر اساس «شورى»استوار بود، لازم بود پیامبر گرامى حدود و خصوصیات آن را بیانکند، درحالى که درباره خصوصیات آن سخنى به میان نیامده است،مثلا یادآور شود: چه کسى اصل شورى را به اجراء بگذارد؟
راى دهندگان چه کسانى باشند؟ انصار و مهاجر با مسلمانانمدینه و مکه یا همه مسلمانان: در صورت اختلافنظر، ملاک ترجیحچیست؟ اکثریت استیا ملاکهاى دیگر.
این پرسشها و دهها پرسش مانند آن در هاله ابهام باقى است ازاین جهت نمىتوان گفت پیامبر گرامى بر همین اصل، اعتماد نموده ودرباره شیوه حکومتسخنى نگفته است.
گذشته از این، باید دید آیات مربوط به شورا به کدامیک ازامور ناظر مىباشد، اینک آیات مربوطه را مطرح کرده بعدا در حدوددلالت آنها سخن مىگوئیم.
۱ -(و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله) (۱) .
«با آنان در کار مشورت کن هر موقع تصمیم گرفتى، بر خدا توکلکن» .
۲ -(والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم شورىبینهم و مما رزقناهم ینفقون) (۲) .
«کسانى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را به پامىدارند و کارهایشان به صورت مشورت صورت مىپذیرد، و از آنچه بهانها روزى دادیم، انفاق مىکنند» .
دقت در مفاد و شرائط نزول، مانع از آن است که آیهها ناظر بهبیان شیوه حکومت در اسلام باشد.
آیه نخستخطاب به پیامبر اکرم(ص)است که با یاران خود به شوربپردازد، در مورد آیه، حاکم از جانب خدا معین شده و به حاکممسلم یعنى پیامبر خطاب مىکند که براى جلب قلوب یاران خود، باآنان مشورت کند در این صورت آیه ناظر به شور در تعیین حاکمنخواهد بود، بلکه بیانگر وظیفه حاکم موجود است که چنین کند واما این که مردم نیز در تعیین حاکم از این اصل بهره بگیرند،هرگز آیه ناظر به آن نیست.
آیه دوم خطاب به افراد با ایمان است که در «امور مربوط بهخویش» مشورت کند در این صورت باید احراز شود که خلافت پس ازدرگذشت پیامبر از امور واگذار شده به مردم استیا نه؟ و مااحتمال مىدهیم که این امر، به مردم واگذار نشده است و دراختیار خدا و رسول او است، با این احتمال نمىتوان آیه را سندشیوه حکومت، اسلامى دانست.
در پایان یادآور مىشویم بسیارى از افراد که در شیوه حکومتکتاب یا رساله نوشتهاند، اعضاء شورا را گروهى به نام(اهل الحلوالعقد)معرفى کردهاند، یعنى کسانى که باز و بستن امور به دستآنها است ولى خود این جمله از مبهمات است زیرا روشن نیست کهآیا مقصود علما و دانشمندان است آن هم در چه پایه از علم ودانش، و میزان سنجش دانش آنها چیست؟
یا مقصود مسوولان حکومت اسلامى است.
یا کسانى که در ارتش و سپاه اسلام مشغول انجام وظیفه مىباشند.
در هر حال در این که شورا یکى از اصول اجتماعى اسلام است،سخنى نیست ولى آیا در همه موارد یا موارد خاصى; این اصل تنهانمىتواند چهره حکومت را روشن کند.
پیامبر براى حفظ میراث الهى بر سر دوراهى قرار گرفته بود:
الف)پیامبر قاطعانه پیشواى پس از خود را تعیین کند.
ب)شیوه و خصوصیات حکومت و وظیفه مسلمانان را به صورت روشنبیان کند. متاسفانه از نظر اهل سنت هیچکدام انجام نگرفته است.و هرگز نمىتوان به اصل شورا در تبیین صبغه حکومت اکتفا کرد.
بیعت و شیوه حکومت اسلامى
یکى از شیوههاى زندگى عرب قبل از اسلام بیعتبا رئیس عشیرهبود و اسلام نیز آن را در مواردى تنفیذ کرد، مردم مدینه در سال۱۱ و ۱۲ در عقبه «منى» با پیامبر بیعت کردند که اگر رسولگرامى به سرزمین آنان وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگانخود دفاع کنند، این نوع بیعت مربوط به تعیین حاکم نبود، بلکهنتیجه ایمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند که از رهبرخود دفاع کنند.
پس از هجرت پیامبر گرامى اسلام(ص)دوبار نیز با پیامبر بیعتکردند یکى در غزوه حدیبیه و دیگرى در بیعت زنان مکه با پیامبر.
درباره بیعت نخست، قرآن چنین مىفرماید:
(لقد رضى الله على المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم مافى قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اصابهم فتحا قریبا) (۳) .
«خداوند از مومنان هنگامى که در زیر آن درختبا تو بیعتکردهاند، راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفتهبود، مىدانست از اینرو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزىنزدیک به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود» .
و در آیه دیگر مىفرماید:
(اذا جائک المومنات یبایعونک على ان لا یشرکن بالله شیئا و لایسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینهبین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینک فى معروف فبایعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحیم) (۴) .
«اى پیامبر هنگامى که زنان مومن نزد تو آیند و با تو بیعتکنند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند دزدى و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایى پیش دست و پاى خودنیاورند و در هیچ کار شایستهاى مخالفت فرمان تو نکنند، با آنهابیعت کن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوندآمرزنده و مهربان است» .
اتفاقا هر دو آیه خارج از موضوع ما است.
در آیه نخست آنان به نبوت پیامبر ایمان آورده و حاکم اسلامىاز جانب خدا معین شده بود. بیعتبراى این بود که از جان اودفاع کنند همچنان که از جان و فرزندان خود دفاع مىنمایند. یعنىحاکم مشخص و فقط بیعت کردند که در این لحظه حساس از او دفاعنمایند.
آیه دوم درباره تعیین حاکم نیست، بلکه تاکید بر ایمان آنانبه نبوت پیامبر است و در حقیقت عملا متعهد شدهاند که به شریعتاو عمل کنند از این جهتیادآور مىشود که شرک نورزند، زنانکنند، دزدى نکنند، سرقت نکنند، در این صورت این آیات رانمىتوان ناظر به بیان شیوه حکومت دانست.
گذشته از این، مجرد بیعت الزامآور نیست و باید در کنار بیعتخصوصیات خلیفه از نظر ایمان و تقوا و علم و آگاهى بیان گردد،درحالى که هیچکدام از دو سنت وارد نشده است.
آنچه که انسان از دقت در این آیات و موارد بیعت استفادهمىکند، این است که هدف از بیعت تعیین حاکم و یا ثبیتحکومت اونیست، بلکه اخذ بیعتبراى تاکید بر عمل به مقتضاى ایمان استاز این جهت در حدیبیه بیعت نمودند تا سرحد جان از اسلام دفاعکنند یا در محیط مکه زنان بیعت مىکردند شرک نورزند و کار زشتانجام ندهند.
آرى پس از درگذشت پیامبر تعیین خلیفه از طریق بیعت صورت گرفتآن هم در دو مورد:
۱ – خلافتخلیفه نخست، با بیعت افراد اندکى.
۲ – خلافت امیرمومنان(ع)با اکثریت قریب به اتفاق.
گویا یک چنین روش، استمرار بر همان سیره پیش از اسلام بود کهاز طریق بیعت، شیخ قبیله را گزینش مىکردهاند ولى مسلما عملصحابه مدرک براى حکم شرعى نیست، حکم شرع را باید از کتاب و سنتگرفت نه افراد غیر معصوم آنهم در چنین مساله سرنوشتساز.
خلاصه سخن این که اسلام آئین جهانى است و تا روز رستاخیز بایدجهان را اداره کند حتى در عظیمترین و اساسىترین مساله به نامحکومت اسلامى روشنگریهاى گسترده داشته باشد.
شیوه حکومت در سخن پیامبرسخنان حکیمانهاى از پیامبر(ص)نقل شده است که روشنگر تنصیصىبودن مقام امامت از روز نخست مىباشد.
ابن هشام مىنویسد: پیامبر گرامى اسلام(ص)در موسم حج قبیله«بنى عامر» را به اسلام دعوت کرد رئیس آنان گفت: «ارایت اننحن بایعناک على امرک ثم اظهرک الله على من خالفک ایکون لناالامر من بعدک؟» .
«آیا چه نظر مىدهى اگر ما با تو بیعت کردیم خدا تو را برمخالفان پیروز کرد، آیا پس از تو، ما سهمى در کار تو خواهیمداشت» ؟.
پیامبر در پاسخ فرمود: «الامر الى الله یضعه حیثیشاء» (۵) «کار مربوط به خداست هرکجا بخواهد آن را قرار مىدهد» .
رئیس قبیله بنىعامر رسالت پیامبر را یک حکومتبشرى فکر مىکردو لذا انتظار داشت در برابر کمک به پیامبر، سهمى در آن داشتهباشد، پیامبر دست رد بر سینه او زد، و امر حکومت را مربوط بهخدا دانست که باید او تعیین کند، اگر به راستى زمام حکومت دردست امت اسلامى یا اهل حل و عقد یا دیگران بود، پیامبر مىفرمود:
«الامر الى الامه او الى اهل الحل والعقد» یا به گونهاى کهبراى طرف مفهوم باشد.
پیامبر گرامى در تعیین شیوه حکومت از جملهاى بهره گرفت کهخدا در مورد رسالت از آن استفاده کرده است چنانکه مىفرماید:
(الله اعلم حیثیجعل رسالته) (۶) .
«خدا آگاهتر است رسالتخود را کجا قرار دهد» .
برداشت صحابه از خلافت پس از درگذشت پیامبربررسى تاریخ خلافت نشان مىدهد که تعیین خلیفه از طریق تنصیصخلیفه پیشین صورت مىگرفت اگر از خلافت ابىبکر و امیرمومنانصرفنظر کنیم، دیگر خلافتها همگى جنبه تعیینى و تنصیصى داشته استخلافت عمر به وسیله ابىبکر انجام گرفت (۷) .
خلافت عثمان از طریق شوراى شش نفره به نتیجه رسید، شورائى کهاعضاى آن را خلیفه پیشین معین کرد (۸) .
آنگاه که عمر ترور شد، عائشه از طریق فرزند خلیفه(عبدالله بنعمر)به او پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امتمحمد را بدون نگهبان ترک مکن، کسى براى آنها معین کن زیرا مناز فتنه مىترسم.
عبدالله بن عمر به پدر گفت: در میان مردم شایع است که تو کسىرا بر خلافتبرنمىگزینى، اگر براى تو شتر و گوسفندانى باشد و آنرا در اختیار چوپانى قرار دهى، هرگاه چوپان آنها را در بیابانرها کند، درباره او چگونه قضاوت مىکنى؟ آیا دامهاى تو را درمعرض هلاکت قرار نداده است؟ اگر چنین است، رعایت مصالح مردم ازاهمیتبالائى برخوردار است (۹) .
هنگامى که معاویه فرزند خود «یزید» را به عنوان خلیفهمسلمین معرفى کرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنین گفت:
من دوست نداشتم امت محمد پس از خویش بسان گله بدون چوپان رهاکنم (۱۰) .
همه این جمله حاکمى است که صبغه حکومت در نزد همگان جنبهتنصیصى داشت مساله شورا یا بیعت اهل حل و عقد تئورىهائى استکه بعدها متکلمان اهل سنت مطرح کردهاند.
آرى مقصود از استشهاد با این جملهها رد نظریه شورا و بیعتاست و الا تنصیص بشر تا به وحى الهى منتهى نشود، فاقد ارزشخواهد بود.
تا اینجا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اکنونباید ببینیم دلائل موجود در کتاب و سنت کدامیک از دو نظر راتایید مىکند.
________________________________________
۱) آل عمران: ۱۵۹٫
۲) شورى: ۳۸٫
۳) فتح: ۱۸٫
۴) الممتحنه: ۱۲٫
۵) سیره ابن هشام، ج۲، ص ۴۲۴٫
۶) انعام: ۱۲۴٫
۷) طبقات ابن سعد، ج۳، ص ۲۰۰ – کامل ابن اثیر، ج۲، ص ۲۹۲٫
۸) کامل ابن اثیر، ج۳، ص ۳۵٫
۹) حلیهالاولیاء، ج۱، ص ۴۴٫
۱۰) الامامه و السیاسه، ج۱، ص ۱۶۸٫
مکتب اسلام-سال۱۳۷۸-شماره ۱۱
جعفر سبحانى
برگرفته: سایت سبطین