وقد جاءَ عن عمرَ رضی الله عنه قولُه : أمرانِ فی الجاهلیهِ . أحدُهما : یَبْکِیْنِی والآخرُ یَضْحَکُنِی .
أما الذی یبکینی : فقد ذَهبتُ بابنهٍ لی لَوَأَدُها ، فکنتُ أحفَرُ لها الحفرهَ وتَنْفَضُّ الترابَ عن لِحْیَتِی وهی لا تدری ماذا أریدُ لها ، فإذا تَذَکّرتُ ذلک بَکَیْتُ . والأخرى : کنت أصْنَعُ إلهًا من التمرِ أضَعُهُ عند رأسٍ یَحْرُسُنِی لَیلاً ، فإذا أصْبَحْتُ مُعَافًى أکلتُه ، فإذا تَذَکرت ذلک ضَحِکْتُ من نَفْسِی
این سخن از عمر نقل شده است که : دو خاطره از دوران جاهلیت دارم که یکی از آنها مرا گریه و دیگری به خنده میآورد .
اما آن خاطرهای که مرا به گریه درمیآورد این است که : من رفتم تا دختر خودم را زنده به گور کنم؛ من برای او گودال میکندم؛ ولی او خاکها را از ریشم میزدود؛ در حالی که نمیدانست من چه قصدی برای او دارم. وقتی این خاطره را به یاد میآوردم، گریه میکنم. اما دیگری: من خدای از خرما میساختم، شبها آن را بالای سر خود میگذاشتم تا از من محافظت کند؛ وقتی صبح میشد و گرسنه میشدم، آن را میخوردم . وقتی این خاطره را به یاد میآورم، به خودم میخندم .
أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج ۸ ص ۴۳۹،
الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنه والکتاب،
ج ۹ ص ۸۰ ، طبق برنامه الجامع الکبیر.