حکمت و فلسفه | |||||||||||
مقاله ۶، دوره ۱۰، شماره ۳۹، پاییز ۱۳۹۳، صفحه ۱۱۷-۱۳۰ اصل مقاله (۴۶۶ K) | |||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||
نویسندگان | |||||||||||
جلال پیکانی | |||||||||||
دانشگاه پیام نور | |||||||||||
چکیده | |||||||||||
چکیده فیزیک نیوتن نه تنها در ساحت علم فیزیک یک تحول بنیادی بهوجود آورد، بلکه روششناسی مورد استفاده نیوتن نیز بعدها الگوی غالب پژوهشگران علومتجربی قرار گرفت. نکته محوری در روششناسی “نیوتن”، عبارتاستاز تأکید بر آزمایش و استقراء و نیز محدودساختن دامنه علم به ساحت پدیداری. “ایمانوئل کانت” به دلیل کارآمدی خیرهکننده فیزیک نیوتنی، از یکسو تلاش کرد مبانی نظری فیزیک نیوتنی را تحکیم بخشد تا در مقابل نقدهای منتقدان مصون بماند و از سوی دیگر، ایده محدودساختن پژوهش علمی به ساحت پدیداری را در قالب اصل محدودبودن دامنه شناخت آدمی به ساحت پدیدارها عرضه داشت. تلاشهای کانت در راستای تحکیم مبانی فیزیک نیوتنی جز نخستین تلاشهای جدی و نظاممند در جهت پیریزی فلسفه علم بهشمار میآید. |
|||||||||||
کلیدواژگان | |||||||||||
ایزاک نیوتن؛ ایمانوئل کانت؛ استقراء؛ فنومن؛ نومن | |||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||
مقدمهفلاسفه عموماً اتفاقنظر دارند که امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، در کنار “افلاطون” و “هگل”، کانت به فیزیک نیز به اندازه فلسفه (و شاید بیشتر) دلبستگی داشت. حتی در دانشگاه کونیکسبرگ هم فلسفه تدریس میکرد و هم فیزیک. درواقع بدون هیچ اغراقی، کانت یک فیزیکدان بود. پیوند فیزیک و فلسفه در کانت منجر به این شد که او پایهگذار اصلی فلسفه علم گردید. درواقع، هرچند فلسفه علم در دوران معاصر شکل گرفتهاست، بااینحال ریشههای آن را میتوان در افکار کانت پیجویی کرد. اما کانت نه فقط در فلسفه علم خود شدیداً تحتتأثیر نیوتن قرار داشت، بلکه اساساً در پیریزی معرفتشناسی انتقادی خود نیز همواره نیوتن را در مقابل دیدگان خود داشت. اغراق نیست اگر بگوییم که کانت کاملاً شیفته مکانیک نیوتن بود. البته قبل از آنکه کاملاً جذب فیزیک نیوتنی شود، مقالهای در رد مکانیک نیوتنی و اقبال به فیزیک لایبنیتسی نیز نگاشته بود (Watkins, 2009). اما نهایتاً مکانیک نیوتنی را پذیرفت، هرچند تا پایان عمر همچنان منتقد بخشهایی از مکانیک نیوتن باقی ماند. بنابراین، این شیفتگی با نقادی نیز همراه بود. کانت معتقد بود که مکانیک نیوتن دارای پارهای نقایص بنیادی است، نقایصی که عمدتاً پایههای آن را میلرزاند. در مقاله حاضر نخست تلاش خواهیم کرد تا ابتدا آن بخش از روششناسی نیوتن را که بر محدودساختن قلمرو پژوهش علمی در ساحت پدیدارها تأکید دارد، مورد بررسی قرار دهیم. سپس نشان خواهیم داد که پیش از آنکه کانت تفکیک ساحت پدیداری و غیرپدیداری و محدودبودن معرفت به ساحت نخست را مطرح نماید، نیوتن بر این امر تأکید داشتهاست. درواقع، اساس روش استقرایی نیوتن پیشفرض گرفتن این موضوع بود. البته میان سخن کلی نیوتن و نظریهپردازی دقیق و ظریف کانت تفاوت فراوانی وجود دارد. در نهایت درصدد پاسخ به این پرسش برخواهیم آمد که آیا نیوتن و کانت در این باب از انگیزهای واحد برخوردار بودهاند یا نه؟ ایزاک نیوتننقش نیوتن در ایجاد یک جهش بنیادی در ساحت علم فیزیک، از مجرای طرح نظریه گرانش دفاع از استقراء و پژوهش در ساحت پدیداریهمگی از این امر آگاهیم که یکی از مهمترین مسائل مطرح در فلسفه علم، بحث استقرا است. هرچند از قرن شانزدهم دانشمندان و متفکران فراوانی از کارآمدی استقراء دفاع کرده بودند، اما باید گفت که نیوتن بود که استقراء را به جایگاه فعلی آن در نزد دانشمندان علومتجربی ارتقاء داد. دلیل این موضوع آن است که کامیابی و موفقیت نیوتن با هیچ یک از مدافعان استقراء قابلمقایسه نیست. به بیان دیگر، نیوتن در عمل دعوی خود را به بهترین شکل اثبات کرد. وی بیش از همه در کتاب معروف خود، مبادی ریاضی فلسفه طبیعی (Mathematical Principles of Natural Philosophy)،به تبیین مختصر روششناسی نو و خلاقانه خویش پرداختهاست، روششناسیای که بیشترین وزن را برای استقراء قائل است. البته کتاب مذکور در اصل در باب قوانین حرکت و همچنین نورشناسی است. اما تا حدی دربردارنده روششناسی مطلوب نیوتن نیز میباشد. درواقع نیوتن هیچ اثر مستقل و مفصلی در باب روششناسی مطلوب خود ننوشتهاست. نیوتن برخلاف تصور غالب، ساختار عالم را ریاضی نمیدید. درحالیکه گالیله به شدت از این ایده دفاع میکرد که عالم را فقط میتوان از طریق ریاضیات شناخت، نیوتن چندان میلی به قبول این اصل نداشت. بهبیاندیگر، درحالیکه، گالیله در کنار دکارت ابزار اصلی شناخت عالم را ریاضیات میدانست، نیوتن بیشتر با فلاسفه و دانشمندان تجربهگرای جهان انگلیسی زبان، نظیر گیلبرت و هاروی و بویل همدلی داشت. این امر از تمایلات تجربهگرایانه پررنگ نیوتن حکایت دارد. نیوتن در کتاب مبادی خودتصریح میکند که نباید در تأکید بر اهمیت ریاضیات طریق افراط را پیمود. به باور نیوتن پژوهش پیشینی و ریاضیاتیِ صرف چیزی محصل و قطعی درباره جهان به ما عرضه نمیدارد، بلکه ضروری است که ماحصل چنان پژوهشی را در محک آزمون تجربی قرار دهیم تا آنکه با اثبات صحت و درستی نظرورزی خود، قوانینی را در باب طبیعت برسازیم. بنابراین، «استعمال ریاضیات ضرورت دارد، با این حال به تنهایی تضمینکننده معرفت علمی از عالم نیست.» (newton, 1934, p 41) بنابراین نیوتن در این راستا از ما میخواهد که طبیعت را فارغ از نظر بر طبیعت مورد بررسی «آنچه که در متافیزیک مورد تأمل قرار میگیرد، اگر از وحی الهی نشأت بگیرد، عبارتاستاز دین؛ اگر از پدیدههای حاصل از حواس پنجگانه فراهم آید، در قلمرو فیزیک [یا فلسفه طبیعی] قرار میگیرد. در همه شاخههای فلسفه ما باید از پدیدارها شروع کنیم و هیچ اصل [پیشینی]، تبیین یا علتی را نپذیریم، جز آنهایی را که از طریق همان پدیدارها اثبات شود.» (Ibid, p.45) وی در کتاب نورشناسی (Opticks)، (Newton,1718, pp.15-17) بر مبنای چنان پیشفرضهای روششناختی، برای صورتبندی روششناسی علم فیزیک موردنظر خود، چهار بحث ما بیش از همه در باب همین قاعده اخیر خواهد بود، قاعدهای که برخلاف روح زمانه، استقرا را بر فرضیهسازی و نظرورزی ترجیح میدهد. در روزگار نیوتن روششناسی غالب نظرورزی(speculation) محض بود، روششناسیای که به روش صندلی راحتی موسوم است. مطابق این روش، جهان واجد یک ساختار عقلانی و ضروری است، بهطوریکه اصول این ساختار را نهایتاً میتوان در ریاضیات و فراتر از آن، در اصول اولیه یا بدیهیات، یافت. برایناساس، در کشف عالم، حاجت چندانی به آزمایش و تجربه نیست و اگر هم بدان حاجتی باشد، صرفاً امری است فرعی و ثانوی. مطابق این روش، متفکر میتواند بر روی صندلی راحتی نشسته و با تأمل صرف به کشف حقایق مربوط به عالم نائل گردد. اما در مقابل، مطابق روششناسی مطلوب نیوتن، هنگامیکه یک قضیه یا گزاره اثبات میشود، مورد آزمون قرار گرفته و درستی آن توسط آزمایش تأیید میشود (Hughes, 1990, p.179). روششناسی نظرورزانه در درجه نخست بر فرضیهسازی مبتنی است. در این روش، نخست با بدیهیترین مقدمات شروع میکنیم و سپس با استفاده از قواعد قیاس و استنتاج، به کشف حقایق جدید و پیچیده نائل میشویم. مطابق اصطلاحشناسی نیوتن، این روش ترکیب نامیده میشود. درحالیکه روش مبتنی بر استقرا و آزمایش، روش تحلیل است. نیوتن در رساله نورشناسی میگوید: «همانند ریاضیات، در فلسفه طبیعی نیز پژوهش در باب امور دشوار به طریق تحلیل باید بر روش ترکیب غلبه یابد. روش تحلیل عبارت است از انجام آزمایشها و مشاهدات و استخراج نتایج کلی از آن آزمایشات و مشاهدات از طریق استقرا، بدون هیچ اعتراضی به نتایج حاصل از استقرا»، زیرا بهزعم وی، فرضیهها نباید در فلسفه مبتنی بر آزمایش جایی داشته باشند. برایناساس بود که نیوتن شدیداً با هرگونه فرضیهسازی مخالفت میکرد، زیرا فرضیهسازی نیوتن مدعی بود لزومی ندارد که فلسفه طبیعی به پرسشهای متافیزیکی در باب ماهیت ماده، نیرو و حرکت پاسخ گوید. برایناساس باید گفت که نیوتن با حذف عناصر متافیزیکی از فلسفه طبیعی، در تأسیس فیزیک بهعنوان دانشی مجزا از فلسفه نقشی تعیینکننده داشت (Janiak, 2008, p.15). وی با این کار، روششناسی کارآمدی را نیز برای فیزیک تبیین کرد. تأکید نیوتن بر مشاهده و استقرا چنان پررنگ بود که برخیها تجربهگرایی او را با صفت اما باید توجه داشت که صرف بیان چنین عباراتی از سوی نیوتن عامل تغییرات بنیادی در ساحت علم و فلسفه نبود، بلکه کارآمدی چنین روشی در پیشبینی پدیدهها و رشد تکنولوژی بر پایه آن، بهطورطبیعی مطلوبیت این روششناسی را به دنبال داشت. بهبیاندیگر، برخی از فلاسفه تجربهگرا نیز با همین شدت از روششناسی تجربی دفاع میکردند، اما هیچ کدام به اندازه نیوتن در رشد علومتجربی تأثیر مستقیم نداشتند، زیرا در عمل نشانهای از کارآمدی روش موردنظر ایشان در دست نبود. البته این نکته را نیز نباید از یاد برد که خود نیوتن نیز در بسط روششناسی استقرایی خویش از چنان فلاسفهای نیز متأثر بود، فلاسفهای که عمدتاً بریتانیاییتبار بودند. درواقع توفیق عملی نظریه مکانیک نیوتن راه را برای غلبه علمگرایی هموار کرد. یکی از مشخصات دوره مدرن عبارتاستاز غلبه نگاه علمی به عالم. در جهان مدرن، علومطبیعی تعیینکننده همه چیز هستند. و در این میان، علم فیزیک، بهعنوان اصلیترین علم، حرف نخست را میزند. بنابراین این سخن چندان پربیراه نیست که «جهانبینی ما توسط فیزیک ترسیم میشود.» (خاتمی، ۱۳۸۶، ص۶۱۹) هرچند بدون شک در این باب نیوتن یکی از پیشگامان تعیینکننده است، اما کسی که بیش از همه این نگاه را به اصطلاح مدون و تئوریزه کرد، کانت بود. چنانچه مشهور است، کانت پدر عصر روشنگری خوانده میشود. اما در تبیین فلسفه روشنگری خویش که در همان فلسفه نقادیاش ریشه دارد بسیار تحتتأثیر نیوتن بودهاست. در تکنگاریها و تفاسیری که در باب کانت نگاشته می شود به وفور با چنین جملاتی برخورد میکنیم که: «کتاب مبادی ریاضی فلسفه طبیعی نیوتن، سرمشق اصلی کانت در فلسفه استعلایی خویش بود.» (Friedman, 1990, p.186) در قرن هجدهم که اوج عصر روشنگری بود، مکانیک نیوتنی غلبه تام یافتهبود. بهطورکلی، علومطبیعی، بهویژه فیزیک، که با روشی جدید و با تمرکز بر حوزه پدیدارها شکل گرفته بودند، با موفقیت پیش میرفتند. این امر باعث گردید که بهطورکلی نگاه علمی تدریجاً در مقابل نگاه فلسفی یا دینی و هنری بهعنوان تنها نگاه مطلوب و کارآمد مورد دفاع قرار گیرد. مراد از نگاه علمی این است که تنها مرجع واجد صلاحیت در صدور حکم، علومتجربی است. درواقع، نگاه علمی به عالم یکی از مؤلفههای مدرنیته بهشمار میآید. این نوع نگاه علمی کمکم به اصالت علم یا علمگرایی (سیانتیسم) مبدل گردید و نزد ابزارانگارانی همچون “جاناستوارتمیل” به اوج خود رسید. البته اینکه نیوتن و کانت را به تنهایی پیشروان علمگرایی بدانیم، بههیچوجه با واقعیت تطابق ندارد. درواقع باید گفت که علمگرایی جریانی کلی بود که کل جهان غرب از قرن ۱۷ بدان تمایل پیدا کرد، اما نکته حائز اهمیت این است که دو متفکر اخیر در تسهیل این فرآیند نقش تعیینکننده داشتند. ایمانوئل کانتایمانوئل کانت همانقدر که فیلسوف بود، دانشمند نیز بود. او در فیزیک نیوتنی متبحر بود. دامنه دانش او تا مرزهای شیمی، زمینشناسی و ستارهشناسی گسترش یافته بود. اما فیزیک نیوتنی آن قدر برای او جذاب بود که میخواست با فلسفه نقادی خود، متافیزیک را به صورت علمی مانند فیزیک نیوتنی درآورد، تا از این طریق مابعدالطبیعه نیز به رشد و بالندگی برسد. کانت فیزیک نیوتنی را نمونه کامل یک دانش موفق و کارآمد میدانست. در زمانه کانت، فیزیک نیوتنی، و در کل علومطبیعی، که با روشی جدید و با تمرکز بر حوزه پدیدارها شکل گرفتهبود، با موفقیت پیش میرفت و در مقابل، مابعدالطبیعه سخت پا در گل ماندهبود. این موضوع به یکی از مهمترین مسائل کانت در کل زندگیاش تبدیل شد. وی در این باب میگوید: «همه کسانی که در گیر مابعدالطبیعه [=متافیزیک] هستند باید کار خود را متوقف کنند و مقدم بر هر امری از خود بپرسند که آیا اصولاً ممکناست چیزی چون مابعدالطبیعه [=متافیزیک] وجود داشته باشد؟ «اگر متافیزیک، خود علم است چرا مانند علوم دیگر قبول عام و دائم نیافتهاست و اگر علم نیست چه شدهاست که همواره به صورت علم متظاهر بوده و فاهمهی آدمی را با امیدهایی که هرگز نه قطع میگردد و نه برآورده، معطل ساختهاست؟» (کانت، ۱۳۷۰، ص۸۴) کانت سالها بر روی این موضوع اندیشید و نهایتاً به این نتیجه رسید که رمز موفقیت فیزیک نیوتنی در محدودساختن خود به قلمرو پدیدارها است. بنابراین تصور او این بود که کلید حل مشکل متافیزیک هم در این است که تفکیک دو حوزه شناختنی و ناشناختنی را همواره مدنظر داشته باشیم. بنابراین، فیزیک نیوتنی به مثابه نمونه اعلای یک دانش بشری موفق و کارآمد برای کانت جذابیت مسحورکنندهای پیدا کرد. اما نگاه کانت به فیزیک نیوتنی رویه دیگری نیز دارد. فیزیک نیوتنی درعین اینکه به سرعت در حال کسب محبوبیت بود، منتقدان قدرتمندی نیز داشت که درصدد فروریختن پایههای آن بودند. نیوتن به تبیین نظری مفاهیم فیزیکی بنیادی خویش چندان علاقهای نداشت، حال آنکه همین کوتاهی نیوتن بعدها ابزار مهمی را در اختیار شکاکان، بهویژه متفکران عصر روشنگری، قرار داد. سستشدن پایههای فیزیک نیوتنی و کلاً علومطبیعی محصول نقد هیوم از اصل علیت نیز بود. زیرا علومطبیعی بر افزون بر این، قوانینی مانند اصل بقای ماده و انرژی برای علم بسیار ضروری مینمود. ولی کانت نمیتوانست آنها را بهطور تجربی توجیه کند لذا هدف اصلی حسیات استعلایی و تحلیلات استعلایی عبارتست از تبیین امکان این دانش پیشینی و توجیه آن (یوینگ، ۱۹۶۷، ص۱۱). گاردنر این مسئله را اصلیترین هدف فلسفه کانت میداند. (Gardner, 1999, p.2)
خلاصه آنکه، کانت از یکسو همچون نیوتن بر محدودساختن دامنه شناخت در ساحت پدیدارها تأکید داشت و مکانیک نیوتنی را مثل اعلای دانش و معرفت میدانست، اما درعینحال از سست بنیادی آن نیز بیمناک بود. نیوتن بهطور جدی قصد داشت مؤلفههای متافیزیکی را از فیزیک بزداید تا آنکه فیزیک بتواند رشد کند. کانت مشاهده کرد که نیوتن این کار را از طریق محدود کردن دامنه معرفت به ساحت پدیدارها انجام داد. برایناساس نتیجه گرفت که باید اساساً هرگونه شناختی، به ساحت پدیدارها محدود گردد: «…مفاهیم محض و شهودهای محض ما هیچکدام جزء به متعلقهای تجربه ممکن، که صرفاً موجودات محسوساند، راجع نیستند و به محض آنکه از این قاعده تخلف کنیم کمترین معنایی برای آن مفاهیم باقی نخواهد ماند» (کانت، ۱۳۷۰، ص۱۵۸). این تأکید بخش مهمی از فلسفه نقادی او را تشکیل میدهد، بهطوری که یکی از مؤلفههای بنیادی فلسفه او، تفکیک میان ساحت فنومن و نومن – یا نمود و شی فی نفسه- است. در پرداختن به براساس آنچه گفته شد، صورت اجمالی ایده تفکیک پدیدار (یا فنومن)(Phenomenon) و اما آن سوی جهان پدیدارها، جهان ذوات معقول یا نومنها است. درباره وجود نومنها نمیتوان جهان ذوات معقول و یا اشیاء فینفسه آنچنان وسیع است که تمام موضوعات مطرح در مابعدالطبیعه و پرسشهای بنیادی هستی را که ذهن هر انسانی در برههای از زمان به آنها معطوف میگردد، الف) متعلقات تجربه صرفاً بهعنوان نمودهای مکانی– زمانی وجود دارند؛ ب) تا هر حدودی که حکم به وجود نمودها میکنیم، باید این حکم را بپذیریم که اشیائی وجود دارند که پدیدار میشوند؛ ج) وقتی که میگوییم چیزی وجود دارد که پدیدار میشود، بهطور ضمنی از مفهوم چیزی غیر از آنچه پدیدار میشود، استفاده میکنیم؛ د) تجربه عینی مستلزم آن است که اشیائی غیر از آنچه که پدیدار میشوند، یعنی اشیاء فینفسه، وجود داشته باشند. (Chipman, 1992, p.365) درمجموع، محدود بودن قوه شناختی آدمی که منجر به تمایز میان پدیدار و ذات معقول گردیدهاست، بیشتر ناظر به امکانات ادراکی فاعل شناساست تا غیرممکنبودن هستیشناسی. در فلسفه نقادی کانت در عصر موسوم به عصر روشنگری میزیست. نسبت میان کانت و این عصر دوسویه بود، یعنی هم خود وی از این عصر تأثیر پذیرفته بود و هم تأثیرات بنیادیای نیز بر آن نهاده بود. همچنین عصر روشنگری تا حد زیادی مرهون فیزیک نیوتن است. کانت معروف است به فیلسوف روشنگری، چراکه در پیشرفت جنبش روشنگری سهم بهسزایی دارد. یکی از مشخصات اصلی عصر روشنگری عبارت است از دفاع از نوعی فروتنی علمی و اذعان به محدویت دامنه شناخت آدمی. فیلسوفان عقلگرا، مانند دکارت، درعیناینکه تا حدی محدودیت انسان در شناخت ساحت فراتر از طبیعت را پذیرفتند، در امکان شناخت تمام شئون و ابعاد طبیعت با روش قیاسی شک نکردند. اما با واردشدن به قرن هجدهم و پیشرفت پژوهشهای علمی و طبیعی کمکم این حقیقت آشکار شد که پردهگشایی از چهره طبیعت آنگونه که سهل مینمود، نیست. بهخصوصکه در این دوره تحتتأثیر نظریات نیوتن درباره روش پژوهش در طبیعت، نگرش تحلیلی به جای نگرش قیاسی نشست. “ولتر”، یکی از چهرههای شاخص این دوران، میگوید: «اگر انسان به خود جرأت دهد تا به درون ذات اشیاء بدانگونه که واقعاً در خود (یا فینفسه) هستند، بنگرد، بیدرنگ از محدودیتهای قوای شناختی خویش آگاه میگردد و خود را در وضعیت آدم کوری مییابد که باید درباره ماهیت رنگها داوری کند…. بگذارید تا تحلیلی دقیق از پدیدارهایی که میشناسیم بهعمل آوریم» (کاسیرر، ۱۳۷۰، ص۶۳). اما تفکیک ساحتشناختنی و ناشناختنی، منحصر در حوزه علومتجربی نبود. دفاع از نوعی اما نکته اساسی مرتبط با بحث حاضر آن است که نقش کانت در تحکیم روشنگری تا حد زیادی مرهون نیوتن است. درواقع ایده اصلی محدودشدن به ساحت پدیدارها که نیوتن مطرح کرد در دستان کانت چنان پرورده شد که از یکسو در قالب معرفتشناسی انتقادی کانت درآمد و از سوی دیگر خود را در مبانی روشنگری آشکار ساخت.
نتیجهگیرینیوتن حدود یک قرن پیش از کانت اظهار داشتهاست که شرط موفقیت پژوهش علمی چیزی نیست جز محدودساختن خود به قلمرو پدیدارها. اما سخن کانت ادعایی است فراتر از این: قلمرو معرفت و شناخت بهطورکلی، با قلمرو پدیدارها یکی است. حال این پرسش قابل طرح است که آیا کانت این ایده را از نیوتن اخذ کردهاست؟ از حیث تاریخی، شکی در این نیست که کانت به خوبی با آراء و افکار نیوتن آشنا بود. به شهادت کمپ اسمیت، کانت بهطورمشخص از سال ۱۷۶۸ از “لایبنیتس” دور شده و به نیوتن نزدیک میشود (Kemp Smith, 1984, p.140). از آن تاریخ به بعد، کانت تا پایان عمر با فیزیک نیوتنی بهطور جدی مشغول بود. کفایت کامل فیزیکی نیوتنی یکی از پیشفرضهای همه اظهارات کانت در این باب است. بهزعم کانت، نیوتن به بهترین و نهاییترین شکل، اصول، روشها و حدود پژوهش علمی را روشن کردهاست. زیرا، هرچند خود کانت محدودیت جدیدی بر علم تحمیل میکند، یعنی محدودشدن به پدیدارها، وی خود را در انجام چنین کاری در مقام تضعیفکننده فلسفه طبیعی نمیپندارد، بلکه تضمینکننده آن در برابر ایرادات تلقی میکند (kemp Smith, 1984, p lix). منظومه جهانی کوپرنیک و نیوتن، در تکامل فکری کانت، نیرومندترین تأثیر را بر جای گذاشت. نخستین کتاب مهم کانت، یعنی تاریخ طبیعی عمومی و نظریه آسمان، دارای این عنوان فرعی جالب بود: «تحقیق درباره قانون و خاستگاه مکانیکی سراسر ساختمان جهان بر پایه آغازههای نیوتنی». بنابراین براساس دلایل فوق، این ادعا قابل دفاع خواهد بود که به احتمال زیاد کانت ایده مذکور را از نیوتن اخذ کردهاست. پرسش مهم دیگری نیز باید در این راستا پاسخ دادهشود، آیا نیوتن و کانت در طرح این محدودیت در مقابل، چنانچه گفتهشد، کانت نه فقط در باب مبانی نظری فیزیک نیوتنی بسیار اندیشیدهاست در مقابل، نیوتن اساساً فیلسوف به معنای دقیق کلمه نبود. لذا باریکاندیشیهای چندانی در
|
|||||||||||
مراجع | |||||||||||
|