صوت ســـخنرانی:
سخنران: دڪتر وحید باقرپور ڪاشانی
𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍 ⋆ 𑁍
•دانلود ڪلیپ، pdf و صوتِ سخنرانی با ڪلیڪ روے عبارات زیر:
┓ 🖌┏؛اجرای شهادت امام رضا علیهالسلام و وعدهی ظهور امام عصر علیهالسلام↓📋 › ؛
امام رضا علیهالسلام به اباصلت میفرمایند برو از چهار طرف این قبر هارون، از هر چهار قسمت آن یک مقداری خاک برای من بیاور.
حالا ببینید یک نکتهای اینجا هست!
اباصلت میگوید:
«من نیز رفتم و همانطوری که به من آقا دستور داده بود، مقداری خاک آوردم. وقتی نزد ایشان آوردم به من فرمود خاکی را که در آن آوردهای به من بده و من نیز به ایشان دادم. ایشان آن خاک را گرفت و آن را بویید و سپس انداخت و فرمود برای من در اینجا قبر میکَنند».
یعنی در همین نقطهای که خاکها را آوردی، قبر من اینجاست!
«و آن را بویید و سپس انداخت و فرمود: برای من در اینجا قبر میکَنند و در آنوقت سنگی برای آنها ظاهر میشود و در این صورت اگر تمام مردم خراسان جمع شوند و دست آنها کلنگ باشد و بخواهند آن سنگ را بیرون بیاورند، هرگز قادر نیستند».
یعنی کار جوری میشود که اگر بخواهند امام رضا علیهالسلام را پایین پای هارون دفن کنند، اینها زمین را میکَنند به سنگی میخورند که اینقدر این سنگ سخت است که اگر تمام مردم خراسان هم بخواهند جمع شوند، با این کلنگ نمیتوانند به این زودی حریف این سنگ شوند!
یک ذره از آن سنگ را نمینوانند جدا کنند! این سنگ اینقدر سخت هست!
«سپس از من خاکی که از پای هارون و از سر هارون برداشته بودم را درخواست کرد. به ایشان دادم، ایشان نیز فرمود: اینجا نیز مانند خاک قبل چنین میشود، یعنی سنگی ظاهر میشود. سپس یک مشت خاکی که از قبلهی هارون برداشته بودم به ایشان دادم و ایشان آن را از من گرفت و بویید و فرمود: اینجا مرقد شریف من خواهد بود».
یعنی به چه صورت؟
یعنی فرض بکنید میت را که در قبر میگذارند، دو جور رو به قبله هست. در حالت احتضار وقتی یک نفر، محتضر در این حالت هست، مستحب هست پاهای محتضر را در حال احتضار رو به قبله باشد.
اما در حالت قبر فرق میکند؛ رو به قبله در قبر با حالت احتضار با هم متفاوت هست.
حالا امام رضا علیهالسلام کجا هستند؟ میگوید پایین پایین هم نبوده بالا و بالا هم نبوده، طرف قبلهای که هارون بوده اما به سمت بالا؛ یعنی در موازات هم نبودهاند.
اینجا که قبر هارون رو به قبله هست، امام رضا علیهالسلام جلوتر به موازات، رو به قبله قرار گرفتند.
بعد فرمودند:
«اینجا مرقد شریف من خواهد بود. پس فرمودند در این مکان برای من مرقدی حفر میکنند».
این پیشگوهایی که حضرت رضا علیهالسلام میکنند!
«و تو به آنها امر میکنی که چنین و چنان برای من بکنند. و به آنها میگویی که لحد من دو ذراع و یک وجب باشد. به راستی خداوند متعال برای من آن را وسعت خواهد داد».
در روایات هست که قبر، یا حفرهای از حُفر دوزخ هست یا باغی از باغهای بهشت!
یعنی برای کسی که دوزخی باشد، این قبر در برزخ برایش میشود حفره! حفرهی آتش!
برای کسی که بهشتی باشد میشود باغ!
لذا در مکاشفاتی که گاهیاوقات صورت میگیرد وقتی یک نفر را در قبر میگذارند، وقتی کشفی میشد میبیند این قبرش هست اما باغی در ارتباط با این است!
«پس اگر قبری برای من کَندند، در سرم زمزمهای خواهی شنید و تو با آنها (یعنی کسانی که زمزمه کردند) با زبان آنها که بعداً به تو خواهم گفت حرف میزنی. یکباره میبینی از زمین قبرم آب میجوشد».
حالا معجزاتی که در ارتباط با قبر حضرت رضا علیهالسلام هست که بعداً هارون اینجا تحت تاثیر قرار میگیرد!
که میگوید امام رضا علیهالسلام در زمان حیاتش چقدر معجزه دیدیم که بعد مرگش هم باز داریم معجزه میبینیم!میفرمایند اینجا که میخواهند بکَنند، از زمین آب میجوشد.
«تا وقتی لحد را پر کند و چنان پر میشود تا وقتی مساوی سطح زمین شود».
یعنی قبر من پر از آب میشود!
«در آن وقت دو مار کوچک خواهی دید. پس مقداری نان که بعداً به تو خواهم داد برای آنها بیانداز و آنها تکه نان را میخورند. وقتی آن مارها تمام تکه نانها را خوردند، یکباره ماهی بزرگی نمایان خواهد شد و دو مار را میخورد تا وقتی که هیچ اثری از آن دو مار باقی نمیماند».
ببینید این یک معجزه هست، حالا بعد میگویم که مراد از این دو مار چیست؟!
و مراد از آن ماهی چیست؟! چه معجزهای را حضرت رضا علیهالسلام میخواستند نشان بدهند که چنین اتفاقی در ارتباط با لحد ایشان افتاده؟!
«سپس آن ماهی بزرگ ناپدید میشود. هرگاه آن ماهی ناپدید شد، دست خود را روی آب بگذار و سخنی را که بعداً به تو خواهم گفت روی آب بخوان، یکباره آن آب در زمین فرو میرود و قبر خشک میشود و این کار را انجام نده مگر نزد مأمون.
سپس حضرت رضا میفرمایند:
اباصلت!
فردا من نزد این طغیانگر (مأمون) میروم، وقتی از نزد او خارج شدم و دیدی که سر من برهنه است، آنچه میخواهی با من حرف بزن. من با تو حرف خواهم زد، و اگر دیدی سرم پوشیده است…»
که آقا عبا را مثلاً به تعبیری به سر انداختند،
فرمودند:
«با من سخن نگو! و بدان که من به دست مأمون مسموم شدم و جگرم میسوزد».
این قسمت را زیاد شنیدید اما قسمت قبل یعنی آن معجزه را نگفتند، نشنیدیم!
اباصلت میگوید:
«وقتی صبح شد، امام رضا علیهالسلام نماز صبحشان را خواندند و در محراب نماز خویش مشغول تعقیبات نماز بودند و منتظر آمدن فرستادهای از سمت مأمون بودند.
در همان غلامی از طرف مأمون آمد و گفت امیر شما را خواسته است. راوی میگوید امام علیهالسلام بلند شد و من هم بلند شدم و سپس همراه ایشان به سمت قصر مأمون حرکت کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدم نزدم مأمون انگور و انار و سایر میوهها است و مأمون مقداری از آنها را خورده است».
ببینید در بعضی نقلیات میگویند امام رضا علیهالسلام را با انار مسموم کردند!
در بعضی از نقلیات میگویند با انگور هست! جمعش هم درست میباشد! به خاطر اینکه دو جور میوه بوده است.
این میوهها را حاضر کرده بودند، این میوهای که حاضر میکنند، برای اینکه ظاهرسازی بکند یکسری از میوههایی که زهرآلود نبوده را قبلش مأمون خورده! که اعتماد حضرت را به تعبیری جلب بکند که ما از این میوه خوردیم!
انار بوده و انگور.
«وقتی مأمون امام رضا علیهالسلام را دید، به پیشواز ایشان آمد و پیشانی آن بزرگوار را بوسید و به ما دستور داد مجلس را ترک کنید.من بیرون قصر رفتم و منتظر آمدن امام رضا علیهالسلام بودم. مدتی گذشت. یکباره دیدم امام رضا علیهالسلام در حالی از قصر بیرون آمد که سر مبارک خویش را پوشانده بود و من همانگونه که ایشان به من فرموده بود با ایشان سخن نگفتم تا وارد خانه و داخل اتاق شدیم و به من فرمود در را روی من ببند و نیز خانهام را ببند و نگذار هیچکس وارد خانه شود.
من با ناراحتی و حزن و اندوه به حیاط منزل رفتم و درب حیاط او نیز به دستور آقا علیبن موسیالرضا علیهالسلام قفل کردم. همچنان در محیط حیاط قدم میزنم که یکباره دیدم جوانی خوشچهره، زیبارو، نورانی، شبیهترین شخص به آقا علیبن موسیالرضا علیهالسلام ظاهر شد. نزد آن جوان رفتم و به ایشان عرض کردم چگونه شما وارد اتاق شدید در حالی که در بسته بود!
به من فرمود همان کسی که مرا در این وقت از مدینه به اینجا آورد، مرا از این در بسته داخل منزل کرد».
این طی الأرضی که میگویند اینجا این هست!
«عرض کردم شما کی هستید آقا؟!
به من فرمود: من محمدبن علیبن موسیبن جعفربن محمدبن علیبن الحسنبن علیبن ابیطالب هستم (فرزند امام رضا علیهالسلام)، و من تنهاترین یادگار پدرم هستم. پس ایشان نزد پدر بزرگوار خویش رفت و به من دستور داد که وارد اتاق شوم. وقتی امام رضا علیهالسلام جواد خودش را دید، با همان حالتی که جگرش میسوخت بلند شد، حضرت جواد علیهالسلام را بغل کرد و بوسید. سپس امام جواد علیهالسلام پدر بزرگوار خود را همراهی کرد در همان جایی که آقا باید دراز بکشد. وقتی آقا دراز کشید، امام جواد علیهالسلام خودش را روی پدر انداخت. ایشان را میبوسید و میبویید و چیزی به ایشان میگفت که من مفهومشان را نمیفهمیدم. یکباره دیدم چیزی مانند کره که سفیدتر از یخ است، روی لباس امام رضا علیهالسلام ظاهر شد».
یک چیز سفید و به تعبیر خاصی، روی لباس امام رضا علیهالسلام ظاهر شد.
«و دیدم امام جواد علیهالسلام به آن زبان زد. سپس امام رضا علیهالسلام دست مبارک خویش را داخل لباس خود فرمود و از داخل لباس خود چیزی به مانند حجم یک گنجشک – یک پرندهای کوچک – بیرون آمد و امام جوادالائمه علیهالسلام آن را در دهان خودش گذاشت و بلعید و در آن وقت امام رضا علیهالسلام به شهادت رسید».
ببینید من یک نکتهای را اینجا عرض کنم! وقتی یک نفر حجت هست حجتاللهی از امامی به امامی بخواد انتقال پیدا بکند، یک نوری که نور حجتاللهی هست، از حجتاللهی در وقت شهادت به حجتالله دیگر منتقل میشود که تمام آن امتیازات و جهاتی که در مورد حجتاللهی هست، اعطا و افاضه میشود به حجتالله بعد از آن!
حالا به این صورت کشف و مکاشفهای در خصوص اباصلت به این شکل صورت گرفته است.
میگوید:
«سپس امام جوادالائمه علیهالسلام به من فرمود ای اباصلت! بلند شو و به انبار برو. در آنجا یک جایی برای غسل است. آب بیاور تا پدرم را غسل بدهم. گفتم مولای من! اصلاً آنجا آب وجود ندارد! تختهای برای غسل وجود ندارد! ایشان فرمودند آنچه به تو میگویم انجام بده. من به دستور امام جوادالائمه علیهالسلام وارد انبار شدم و با تعجب دیدم در همان مکان، تختهای که میتوان غسل داد و آب هم کنارش قرار گرفته وجود دارد. اینها را به محضر حضرت جواد الائمه علیهالسلام دادم و آقا امام رضا علیهالسلام را غسل داد. در آن وقت امام جوادالائمه علیهالسلام به من فرمود دست نگهدار و نزدیک نشو! به راستی کسانی دیگر مرا در غسل دادن پدرم کمک میکنند».
یعنی چه کسانی؟
یعنی ملائکه! ملائکه من را کمک میکنند!
«سپس پدر گرامیاش را غسل داد و به من فرمود وارد انبار بشو، فلان صندوق که در فلان مکان است در داخل آن کفن است، آن کفن را بردار و نزد من بیاور.
راوی میگوید من نیز وارد انبار شدم، یکباره صندوق را دیدم.به خدا قسم در طول عمرم مانند آن تا به حال ندیده بودم. پس آن صندوقچه را برداشتم و به امام جوادالائمه علیهالسلام دادم. سپس ایشان آن صندوقچه را باز کرد، کفنی در آن بود و سپس با آن کفن پدر بزرگوارش را کفن کرد و سپس بر آن بزرگوار نماز خواند. سپس به من فرمود تابوتی برای من بیاور.
عرض کردم ای سرورم! آیا از نجار تابوتی بگیرم؟ به من فرمود خیر! بلند شو وارد همان انبار شو و تابوتی از آنجا برایم بیاور. پس من بلند شدم برای چندمین بار وارد انبار شدم و برای چندمین بار نیز با تعجب دیدم که در انبار تابوتی است که تا به حال آن تابوت را ندیده بودم. زیرا چندینبار به انبار آمده بودم و خبری از تابوت نبود! پس تابوت را آوردم و به ایشان دادم و ایشان پدر بزرگوار خویش را در تابوت گذاشت. سپس در کنار پدر بزرگوارش دو رکعت نماز خواند و همچنان نماز میخواند تا وقتی که با تعجب دیدم تابوت بلند شد از زمین و به سقف اتاق رسید و در همان وقت سقف اتاق شکافته شد و تابوت از آنجا خارج شد و سقف به حالت قبلی درآمد. تابوت به آسمان رفت. با تعجب به حضرت جوادالائمه علیهالسلام عرض کردم ای سرورم! مولایم! اکنون مأمون نزد ما میآید و سراغ امام رضا علیهالسلام را میگیرد. امام جواد علیهالسلام فرمودد ای اباصلت!
بهراستی هیچ پیامبری نیست که در مشرق زمین از دنیا رفته باشد و وصی او در مغرب زمین از دنیا برود مگر اینکه خداوند ارواح و اجساد آنها را در یکجا جمع میکند».
یک نکته را اینجا توضیح دهم؛ یک روایتی هست در کاملالزیارات ابنقولویه، کتابش بیش از یک هزار سال قدمت دارد.
یک نفر از امام معصوم علیهالسلام سؤال میکند که آقا الان در قبر جد غریبتان حسین علیهالسلام، بدن امام حسین علیهالسلام وجود دارد یا ندارد؟
الان فرض کنیم بشکافیم، بسیاری از اولیاء خدا را شکافتند دیدنذ بدن صحیح و سالم هست، الان در قبر جدتان حسین علیهالسلام، بدن هست یا نیست؟
آقا فرمودند سؤال بزرگی کردی! یک سرّی هست به تعبیری!
بعد چی جواب دادند؟!
فرمودند سه روز بدن ماند، بدن به عالم دیگری منتقل شد.
یعنی در خصوص ائمهی معصومین علیهمالسلام میتواند شامل شود. که بدن حضرات معصومین علیهمالسلام همراه با ارواح مطهر آنها منتقل میشود به عالم برزخ، بدن هم منتقل میشود؛ در خصوص این حضرات، بدن منتقل میشود.
اینجا حضرت جوادالائمه علیهالسلام میفرمایند که ارواح و اجساد آنها همه را یکجا میبرند.
اما بنا بر این بوده که بالاخره مأمون هم ببیند و آن معجزه هم اتفاق بیفتد، به همین خاطر بدن دوباره برگردد.
راوی میگوید:
«قبل از اتمام سخن امام جوادالائمه علیهالسلام دیدم دیگر بار سقف اتاق باز شد و تابوت پایین آمد. سپس امام امام جوادالائمه علیهالسلام، جسم مطهر پدر بزرگوارشان را از تابوت بیرون آورده و ایشان را روی تخت گذاشت، گویا ایشان را اصلاً غسل و کفن نکرده».
چرا؟
بهخاطر اینکه میخواستند ظواهر باشد که مأمون بیاید. یعنی اطلاعی از جوادالائمه علیهالسلام نداشته باشد!
«سپس به من فرمود ای اباصلت! برو دم در که اکنون مأمون در میزند. من نیز دم در رفتم و دیدم مأمون در زد و در را باز کردم. دیدم مأمون با حالت گریه و زاری، روی سر خود میزند، لباس خود را پاره کرده و میگفت چگونه دیگر زندگی کنیم در حالی که تو را از دست دادیم! دیگر زندگی بر ما سخت است و معنی ندارد زندگی در این دنیا.
سپس نزد آن بزرگوار رفت. وقتی به آنجا رفت من نیز همراه او رفتم اما هیچ اثری از امام جوادالائمه علیهالسلام کنار پدر بزرگوارش ندیدم، گویا اصلاً به اینجا نیامده بود!
مأمون در کنار جسد مبارک و مطهر امام رضا علیهالسلام نشست و گریه کرد. سپس دستور داد که ایشان را غسل و کفن کنند».دوباره این کار را انجام دادند.
ولی بحث سر این است که از شئونات حجت الهی این میباشد که غسل و کفن اصلی و دفن دفن، توسط حجت بعد از او اتفاق میافتد!
اینجا بهصورت ظاهری بوده، اما کارها قبلش شده است!
«و دستور داد برای ایشان قبری بِکنند. همانگونه که امام رضا علیهالسلام فرموده بود در سه جا برای ایشان حفر کردند و هر سه جا به سنگی خوردند.
من به مأمون گفتم بهراستی که امام رضا علیهالسلام به من فرمود چنینوچنان برای ایشان بکنم و ضریحی برای ایشان منسوب کنم. مأمون گفت آنچه اباصلت میگوید انجام دهید جز ساختن ضریح».
میگوید وقتی مأمون عباسی آن سنگها و مارها را دید، میبیند چی میشود؟ لحد را میکَنند، همان جایی که امام رضا علیهالسلام میگویند. آب بالا میآید، دو مار میآید، بعد ماهی این را میبلعد و آب فرو میرود.
«وقتی که مأمون عباسی آن سنگها و مارها را دید تعجب کرد!
گفت همچنان امام رضا علیهالسلام بعد از رحلتش نیز عجایبی به ما نشان میدهد همانگونه که در حیات خودش به ما نشان داد».
حجت را تمام کرده برای افرادی مثل مأمون!
«پس یکی از وزیران به مأمون گفت آیا میدانی امام رضا علیهالسلام با این معجزه چه چیزی را میخواسته به تو نشون دهد؟»
یکی از اطرافیانش که وزیر دانایی بود گفت میدانی جریان چیست؟
«گفت خیر!
وزیر گفت به راستی که ایشان با این کارش به تو فرمان داده ای مأمون!
بدان که پادشاهی و سلطنت شما با این کثرت و مدت زمان، مانند این دو مار است تا وقتی که اجل شما برسد و شما از بین میروید و خداوند متعال مردی از ما (مرادشان امام عصر علیهالسلام) بر شما مسلط میکند و شما را از تاریخ محو میکند».
گفت تعبیر این معجزه این هست مأمون!
«مأمون با تعجب گفت راست میگویی؟! سپس رو کرد به من و گفت اباصلت!
آن سخنی که هنگام حفر قبر و دیدن مار و ماهی بزرگ به زبان جاری کردی چه بود؟ آن را به من بگو! به او گفتم آن را فراموش کردم و من دروغ نمیگویم».
واقعاً اباصلت میگوید فراموش کردم؛ آن چیزی که امام رضا علیهالسلام به من گفته بود بگو را فراموش کردم.
«همان وقتی که گفته بودند فراموش کردم. سپس دستور داد من را به زندان بیندازند. پس من به مدت یکسال در زندان ماندم تا اینکه از زندان طاقتم تمام شد صبرم لبریز شد. خداوند را به حق محمد و آل محمد علیهمالسلام قسم دادم که مرا از زندان و غل و زنجیرهایی که بر پا و گردن و دستهایم است خلاص کند.
قبل از اینکه دعایم به اتمام برسد، یکباره دیدم که زندان نورانی شد و آن به خاطر قدوم مبارک امام جوادالائمه علیهالسلام بود. وقتی نزدم رسید به من سلام کرد و فرمود ای اباصلت!
طاقت و صبرت به پایان رسیده؟!
عرض کردم به خدا قسم چنین است آقا!
امام جواد به من فرمود بلند شو و من نیز بلند شدم. یکباره دیدم با دست مبارک خویش به غل و زنجیرها کشید و با تعجب دیدم تمام غل و زنجیرهای من باز شد و سپس ایشان دست مرا گرفت و از زندان خارج کرد در حالی که زندانبانان و نگهبانان ما را میدیدند ولی نمیتوانستند حرفی بزنند.
سپس امام جوادالائمه علیهالسلام به من فرمود در امان خداوند متعال برو، بهراستی که تو به مأمون نخواهی رسید و دست مأمون نیز هرگز به تو نخواهد رسید.
اباصلت میگوید از آن موقع به بعد تاکنون هرگز دست مأمون و ایادی او به من نرسیده بود».
این روایت را مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبارالرضا علیهالسلام (صص۶۰۱-۵۹۲) نقل میکند.
دکتر وحید باقرپور کاشانی
ـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖ