آیا اخبار مذمت صوفیه، اختصاص دارد به صوفیه اهلسنت؟
سؤال: یکی از صوفیه در نوشتهای به گمان خود در رفع شبهات نوشته به سه خبر در مدح صوفیه توسل جسته و آنها را با احادیثی که دلالت بر ذمّ صوفیه و وجوب احتراز از آنها دارد، معارض گرفته و میگوید:
«باید در مقام تعارض چون جمع بین این اخبار ممکن است اخبار مذمت صوفیه، بر مذمت صوفیه اهل سنت و نواصب حمل شود، و اخبار مدح، بر صوفیه شیعه و پیرو اهلبیت(ع) حمل گردد، والاّ به قانون تعادل و ترجیح باید عمل نمود.» که ظاهراً نظرش این است که اخبار مدح، ارجحیت دارند.
از این سه روایت یکی را منسوب به حضرت رسول(ص) دانسته است به این لفظ «من سره ان یجلس مع ا… فلیجلس مع اهل التصوف».
خبر دومش را که نسبت نداده است به این لفظ میباشد: «لا تطعنوا اهل التصوف و الخرق فان اخلاقهم اخلاق الانبیاء و لباسهم لباس الانبیاء».
و خبر سوم را منسوب به حضرت امیرالمؤمنین(ع) شمرده به این لفظ: «التصوف اربعه احرف، تاء و صاد و واو و فاء، التاء ترک و توبه و تقی، و الصاد صبر و صدق و صفا، و الواو ورد و ود و وفا ، و الفاء فرد و فقر و فناء»
و در سخنان خود به گفتار برخی از فقها نیز تمسک نموده است. چنان چه در این مقوله توضیحی بدهید، مورد استفاده واقع خواهد شد.
ـ اولاً هر سه خبر، بیاعتبار و در مجعول بودن آنها شکی نیست و در یک کتاب معتبر نقل نشده و کتبی که از آنها نقل شده مورد اعتماد و استناد نیست، و در هیچ باب از مسایل دینی و علوم شرعیه به خبری که مستند آن، این دو کتاب «مجلی» و «عوالی اللئالی» باشد، استناد نمیشود و هر سه مرسل و بدون راوی است.
ثانیاً، متن و مضمون آنها بهترین دلیل بر مجعول بودن آنها است:
اما خبر اول، از این جهت مردود است که این اهل تصوفی که پیغمبر(ص) به مجالست با آنها این همه ترغیب کرده، کیستند و در چه تاریخی و کتابی از وجود چنین فرقهای در عصر آن حضرت خبر دادهاند؟
اینها چه کسانی بودند و چه امتیازاتی بر دیگران داشتهاند؟ و غیر از راه و روش شخص پیغمبر(ص) که همه را به آن میخواند ، چه راه و مسلکی دیگر بوده است؟ این چه کلام مبهمی است که به آن حضرت نسبت میدهند؟
ممکن است گفته شود: اینها فقرا و مساکین اهل صفه هستند که چون مجالست با فقرا و تهیدستان، مرغوب و محبوب و موجب فواید اخلاقی و اجتماعی است، و به عکسِ معاشرت با ثروتمندان، قلب را زنده میسازد، به مجالست با آنها تشویق شدهاند.
ولی اشکال این است که به اهل صفه، اهل تصوف گفته نمیشود تا این خبر، اشاره به آنها باشد. به هر حال جعلی بودن آن قابل تردید نیست.
اما خبر دوم: این هم مثل خبر اول، نامفهوم است. این اهل تصوف چه کسانی بودهاند؟ آیا غیر از برنامههایی که همهی مسلمانان به آن مأمور بودهاند مخصوص به وظایف معینی بودهاند؟ یا خودشان برنامههایی اختراع کرده و از مسلمانان جدایی گزیده و نهی «و لا تکونوا کالذین تفرقوا(۱)» را مخالفت کردهاند؟ آیا فقط گروهی پشمینهپوش و معتزل از دنیا بوده و مثل کفار مرتاض، و جوکیان هند بودهاند، و بر خلاف ارشاد قرآن کریم که میفرماید: «قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق(۲)» ، حلال خدا را بر خود حرام میشمرند؟
علاوه بر این که اگر پشمینه پوشی لباس انبیاء باشد، به مجرد این که شخص اهل صوف باشد، آراسته به اخلاق انبیاء نمیشود، و این حدیث از کجاست؟ و در چه کتاب معتبری است؟ راوی و رجل سند آن چه کسانی هستند؟
اما حدیث سوم: مجعول و دروغ بودن آن از سرتاسر آن کاملاً معلوم است. مقام امیرالمؤمنین(ع) صاحب آن خطبهی بلیغه و استدلالات و احتجاجات و ارشادات بینظیر و معقول و منطقی، هرگز با این منطق بسیار عوامانه با مردم روبرو نمیشود؛ زیرا در مقابل آن کسی میگوید: التصوف اربعه احرف؛ «التاء» تعب و تباب و تبار، «الصاد» صنم و صدع و صعب، و «الواو» ویل و وزر و وهن، و «الفاء» فتنه و فساد و فسق.
انصافاً استدلال به این گونه اخبار بیاعتبار برای فرقهسازی جای تعجب است؛ و عجیبتر آن که کسی بخواهد این اخبار را با احادیث معتبری که در ذمّ و نکوهش از صوفیه در کتب معتبر رسیده در تعارض قرار دهد و از باب تعادل و ترجیح سخن بگوید؛ و این قدر نفهمد که مثل این اخبار اگر معارض هم نداشته باشد بیاعتبار است؛ و در باب تعادل و ترجیح، هر گاه دو حدیث فی حد نفسه از حیث سند و دلالت معتبر باشد که اگر معارض نداشت به آن عمل میشد اعمال قواعد این باب میشود و اگر از این قبیل اخبار باشد اصلاً و فی نفسه و خود به خود مورد استناد قرار نمیگیرد تا کسی بگوید بین آنها و احادیث دیگر جمع میکنیم.
اما کلام شهید در کتاب وقف دروس دلالت بر چیزی نمیکند؛ چون آن بزرگوار پس از آن که حتی وقف بر اهل ذمّه را صحیح و جایز دانسته، وقف بر صوفیه را بر کسانی که اشتغال به عبادت دارند و معرض از دنیا هستند، صحیح میباشد، با وجود این میفرماید: اقرب این است که فقر، یعنی نیازمندی و عدالت در آن شرط شود؛ و سپس میفرماید: «و اولی منه اشتراط ان لا یخرجوا عن الشریعه الحقه (۳)» یعنی: اوّلی این است که در وقف بر صوفیه شرط کند که از شریعت حقّه خارج نباشد؛ که به هر کسی که ظاهرً ملتزم به عبادت و معرض از دنیا باشد و خود را صوفی میگوید، اگر صحت عقیده او معلوم نباشد، چیزی ندهند.
عبارت «کشف الغطا» نیز بر قدح صوفیه دلالت دارد؛ زیرا میفرماید: اگر واقف، عارف و پارسا باشد، یعنی معرفت به دین داشته باشد و از آنها باشد که فساد عقیده صوفیه را کم و بیش میداند و وقف بر صوفیه کرده باشد وقف او، وقف بر اشخاص معرض از دنیا و مشغول به عبادت خواهد بود و به صوفیه اصطلاحی و پیروان آنها داده نمیشود.
به هر حال این دو عبارت، به هیچ وجه بر تأیید تصوف اصطلاحی و این فرقههای مستحدث در اسلام دلالت ندارد.(۴)
تعجب است که با وجود تصریحات علما و فقهای بزرگ و محدثین عالیقدر بر بطلان و فساد فرق صوفیه و با وجود دلالت اخبار معتبر بر تحذیر از گرایش به آنها، شخص بخواهد با دو سه خبر مجعول و بدون سند و راوی، و با دو جمله از دو نفر از فقها که هرگز تأیید نمیشود برای صوفیه تأیید بسازد.
از همهی اینها عجیبتر، نسبت تصریح به صحت تصوف به علامه مجلسی دوم(قدس سره) است، که باید گفت: یک تهمت و اهانت به شخصی است که یکی از رشتههای مهم مجاهدات علمی و دینی او برخورد با تصوف و هدایت مردم و شیعیان به تشیع خالص ـ که منزه و پیراسته از تصوف میباشد ـ بود. این مجلسی بود که بازار تصوف را که به واسطهی بعضی عوامل، رواج و رونقی یافته بود به کسادی کشاند و در اثر افشاگریهایش خانقاههای بسیار که حتی در شهر اصفهان بود تعطیل و بسته شد، و همان دوره، تشیع راستین عصر ائمه(ع) را نوسازی و تجدید نمود، و اگر زین العابدین شیروانی صاحب «ریاض الساحه و بستان السیاحه» که خود از صوفیان مشهور و سفر پیشه بوده، این تهمت را به او زده باشد بعید نیست. و هر کس مختصری از حال مجلسی دوم مطلع باشد و کتابهایش را خوانده باشد، میداند که در بساط این مرد بزرگ و مؤلف موسوعه «بحارالانوار» و کتب ارزندهی دیگر، ذرهای که وجود نداشته و از آن منزّه و مبرّا بوده است، گرایش به تصوف میباشد.
[۱]. سوره آل عمران، ۱۰۵٫
[۲]. سوره اعراف، آیه ۳۲٫
[۳]. الدروس: ۲/۲۷۵٫
[۴]. کشف الغظاء، ۳۷۱٫