در شمارهی دوم، مطالبی پیرامون تعریف کشف و نیز واقعیات آن از طریق آیات و روایات ارائه شد، و اجمالاً اشاره شد که کشف و شهود نمیتواند میزان شناخت حقـایق بـاشد، و میزان شناخت، عقل و شرع میباشد.
در این شماره به تفصیل در مورد عدم حجیت کشف و شهود بحث میشود.
در نظر عرفا و متصّوفه[۱] کشف و یافتههای کشفی، یکی از مهمترین مباحث عرفانی به شمار میرود، تا آنجا که عرفا میزان شناخت و وسیلهی رسیدن به واقعیتها را کشف و شهود میدانند.آنان مدعیاند سالک در اثر مجاهدت، ریاضتها و سیر و سلوک به مرحلهای میرسد که حجاب عوالم غیبی برای او از میان برداشته میشود و در نتیجه میتواند حقایق و واقعیتهای غیبی عالم را بی پرده مشاهده نماید.
استاد مطهری مینویسد: این روش به هیچ وجه اعتمادی به استدلالات عقلی ندارد و پای استدلالیان را چوبین میداند. به حسب این روش، هدف تنها کشف حقیقت نیست، بلکه رسیدن به حقیقت است.[۲]
روش سلوکی عرفانی، با روش فلسفی اشراقی یک وجه اشتراک دارد و دو وجه اختلاف. وجه اشتراک آن دو، تکیه بر اصلاح و تهذیب و تصفیهی نفس است. اما دو وجه اختلاف، یکی این است که عارف، استدلال را به کلی طرد میکند ولی فیلسوف اشراقی آن را حفظ مینماید و فکر و تصفیه را به کمک یکدیگر میگیرد. دیگر اینکه هدف فیلسوف اشراقی ـ مانند هر فیلسوف دیگر ـ کشف حقیقت است، اما هدف عارف، وصول به حقیقت است.[۳] مکتب صدرالمتألهین نیز از لحاظ روش شبیه مکتب اشراقی است یعنی به استدلال وکشف و شهود توأماً معتقد است، ولی از نظر اصول و از نظر استنتاجات متفاوت است.[۴]
مدعیان کشف و شهود معتقدند که بسیاری از مشاهدات از وهم و خیال شیطانی سرچشمه میگیرد. چنانکه میگویند:
« مکاشفه و مشاهده، گاه در بیداری است و گاه در خواب است و همچنانکه خواب به أضْغاثُ أحْلام[۵] و غیر آن منقسم میشود، آنچه در حال بیداری هم مکاشفه شود به امور واقعی نفسالامری و به امور خیالی صرفه و شیطانی که حقیقتی برای آنها نیست منقسم میشود، و گاه هم شیطان خلط یسیری از امور حقیقی میکند، تا رأیی را گمراه نماید.»[۶]
کشف و شهود رحمانی ممکن است برای هرکس اتفاق بیافتد؛ استاد مصباح یزدی در این مورد مینویسد: « گاه حتی نوجوانانی در سنین بسیار کم و پایین تر از سن بلوغ دیده میشوند که چنین مکاشفاتی برایشان رخ میدهد. گاه همین مؤمنان سادهای که غلّ و غش و مکر و حیلهای در زندگی و کارشان ندارند، از کسبه و کشاورز و امثال آنها، در نمازشان یا بعضی حالات دیگر انواری را مشاهده میکنند و چیزهایی را میبینند. برخی از این موارد را خود بنده سراغ دارم و شخصاً میشناسم. این گونه نیست که صرف فرض و مثال باشد. »[۷]
« مکاشفهی رحمانی نظیر این است که کسی رؤیای صادقهای دیده باشد و حتماً نباید کسی که خواب صادقانه ببیند، از اولیای خدا باشد. خواب صادقانهی عزیز مصر دلیل بر عظمت شخصیت و مقام معنوی او نیست.
بسیاری از پادشاهان ستمگر رؤیاهای صادقانهای میدیدند که تعبیرش زوال حکومت آن ها بود و همان گونه نیز میشد.
از این رو، همانگونه که دیدن رؤیای صادقانه دلیل بر مقام و عظمت شخصیت معنوی شخص نیست، وقوع مکاشفه برای کسی نیز نمیتواند گواهی باشد بر این که فرد از اولیای خدا است و فهم و سخنش در مورد همه چیز صواب و درست است. »[۸]
ادلّهای که در ردّ حجیت کشف و شهود ارائه شده عبارتند از:
- وجود مکاشفات شیطانی
- وجود مکاشفات متفاوت و متضاد
- مخالفت بسیاری از مکاشفات با حکم عقل
- مخالفت بسیاری از مکاشفات با مسایل قطعی و یقینی دین
- وجود تجسّم اوهام و تخیّلات
- امکان برداشت نادرست از مکاشفه
توضیح ادله
- وجود مکاشفات شیطانی
در مکاشفهی شیطانی نظیر مکاشفهی رحمانی، شخص به واقع، صدایی را میشنود یا چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند و نمیشنوند، ولی القاء کنندهی آن شیطان است. گاهی ندا و هاتفی غیبی خبر میدهد و بعد هم آن خبر، واقعیت پیدا میکند و صدقش آشکار میشود؛ ولی آن هاتف غیبی در واقع شیطان است و این مسأله در حقیقت مقدمهای است برای فریفتن شخص و وارد کردن او در مسیری که مد نظر شیطان لعین است. شیطان، دشمن قسم خوردهی آدمی است و میکوشد تا به هر طریق ممکن، انسان را به گمراهی بکشاند و او را از رسیدن به نجات وسعادت محروم سازد:
﴿قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُالْمُخْلَصِینَ﴾[۹]
] شیطان[ گفت: پس به عزت تو سوگند که حتماً همگی]انسان ها[ را گمراه خواهم کرد، مگر آن بندگان خالص تو را.
یکی از راههای شیطان برای فریب انسان، استفاده از همین امور عرفانی است که ممکن است ابتدا امور صحیحی را برای او پیش بیاورد تا او را به سوی خود جذب نماید و سپس به تدریج به گمراهی و انحرافش بکشاند.
گاهی در حال خلسه و حالتی بین خواب و بیداری چنین حالاتی برایش پیش می آید. گاه در حالی که مشغول ذکر است چیزهایی را مشاهده میکند، مثلاً نوری یا انوار رنگارنگی را میبیند یا صدایی میشنود. این امور واقعیت دارد و کسی ممکن است حقیقتاً چنین چیزهایی را ببیند یا چنین صداهایی را بشنود. با این همه باید توجه داشت که خود اهل فن میگویند این مکاشفات، هر چند در حال ذکر، در حال نماز و دعا و در سجده و نظایر آن باشد دو دسته است: یک دسته مکاشفات شیطانی و یک دسته مکاشفات رحمانی و ربّانی. عامل پدیدار شدن مکاشفات گاهی «شیطان» و گاهی «مَلَک» است و تشخیص این که یک مکاشفه آیا از مصادیق مکاشفات شیطانی است یا از مکاشفات ربانی، کار هر کسی نیست و گاه به غایت دشوار است.[۱۰]
و چه بسیار کسان که به القائات شیطانی دچار آمده و آن را رحمانی انگاشته و به تبعات و آثار آن اسیر آمدهاند.[۱۱]
استاد علی اکبر مهدیپور در کتاب اجساد جاویدان به نقل از آیت الله حاج سیّد موسی زرآبادی مینویسد:[۱۲]
« در روزهائی که در قزوین امام جماعت بودم مدّتی به سیر و سلوک پرداختم، و به قدری پیش رفتم که پردهها از جلو چشمم برداشته شد، دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم، رهگذرها را در کوچه و خیابان میدیدم. روزی به من گفته شد: « حال که به این مقام رسیدهای، اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، فقط یک راه دارد، و آن ترک اعمال ظاهری است. » !!! « گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلّم شرعی به ما ثابت شده است، من هرگز تا زندهام آنها را ترک نخواهم کرد. به من گفته شد : « در این صورت همهی آنچه به شما داده شده، از شما سلب خواهد شد. » گفتم: « به جهنّم.»
از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود خبری نبود. در آن هنگام متوجّه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری ما با آنهمه نقصی که دارد، شدیداً در رنج و عذاب است.
و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم.
از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین حالاتی به من دست داد، که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود.»[۱۳]
لازمهی تشخیص مکاشفات رحمانی و شیطانی استفاده از یک میزان صحیح است و آن میزان چیزی جز عقل و شرع نیست. یعنی پیشفرض صحت یک مکاشفه، عدم مخالفت آن با عقل، کتاب و سنت است و برای یقین به رحمانی بودن آن نیاز به علم غیب میباشد. بهطور کلی عقل و شرع میزان شناخت حقایقاند و در روایات ما، به این مطلب تصریح شدهاست.
امام موسی بن جعفر علیه السلام به هشام بن الحکم فرمودند:
« ای هشام! به راستی خداوند را بر مردم دو حجت است: حجّتی آشکار و حجتی پنهان. حجت آشکار(بیرونی)، رسولان و انبیاء و ائمّه علیهم السلام هستند و حجت پنهان (درونی) عقل هاست. »[۱۴]
امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز فرمودند: «عقل، شرعی از درون و شرع، عقلی از بیرون است.»[۱۵]
امام صادق علیه السلام در این مورد فرمودند:
«حجت خداوند بر بندگان، نبی است. و حجت میان بندگان و خداوند، عقل است. »[۱۶]
حاصل ارائهی کشف و شهود به میزان مذکور را میتوان در چند مورد بیان کرد:
الف.کشفی که امکان عقلی دارد و مطابق با شرع است.
ب.کشفی که امکان عقلی دارد و نفیاً و اثباتاً نکتهای پیرامون آن در شرع گفته نشده است.
ج. کشفی که محال عقلی است و به تبع آن خلاف شرع میباشد.
د.کشفی که امکان عقلی دارد و لیکن مخالف با شرع است.
در حالت اول احتمال میرود که مکاشفه رحمانی باشد، زیرا بیان شد که گاهی شیطان برای فریب و جلب اعتماد، امور صحیحی را برای فرد پیش میآورد تا او را به سوی خود جذب نماید و سپس به تدریج به گمراهی و انحراف بکشاند و برای یقین به رحمانی بودنش نیاز به علم غیب دارد.
در حالت دوم نیز احتمال می رود که مکاشفه رحمانی باشد.
در حالت سوم قطعاً مکاشفه رحمانی نیست؛ زیرا حقایق شرعی مخالف عقل نیستند.
در حالت چهارم نیز بدون شک مکاشفه، رحمانی نیست؛ زیرا مکاشفهی رحمانی مخالفتی با شرع ندارد. به عنوان مثال، ملاصدرا مدعی کشفی است که از آن با نام «بصیره کشفیه» یاد شدهاست که موافق آیات قرآن کریم نیست:
« شگفتی این که (پل) صراط و عبورکننده و مسافت و آن چه بر آن حرکت می کرد، یک چیز بود. »[۱۷]
جالبتر اینکه میزان در شناخت کشف و شهود، در نزد کسانیکه خود مدعی کشف و شهودند نیز عقل و شرع است. به همین جهت لاهیجی در شرح گلشنراز بعد از ذکر واقعه و مکاشفهای از خودش، اعتراف میکند که تصدیق این چنین مکاشفات بیآنکه به دلیل نصّی مدلّل باشد، مشکل است.[۱۸]و استاد جوادی آملی در این باره مینویسد: « همان طور که علم نظری باید به علم اوّلی محض که مصون از هر خطاست ارجاع شود، کشف غیر معصوم نیز باید به کشف معصومین علیهمالسلام که از گزند هر خطایی محفوظ است، برگردد چه اینکه در فتوحات فرمود: « … و اذا خالَفَ الکشفُ الذی لنا کَشْفَ الأنبیاءِ علیهم السلام کان الرُّجوعُ الی کَشْفِ الأنبیاءِ علیهم السلام …[۱۹]» یعنی، عرفا نیز به انبیاء علیهم السلام نیازمندند؛ چنانکه حکما به انبیاء محتاجند.[۲۰] و قیصری میگوید: « میزان عام برای تمیز صواب از خطا، قرآن و حدیث است.»[۲۱]
در صورتی که این کشف مخالف صریح آیات و روایات میباشد.
لذا هر کشفی صادق نیست، و کشفی هم که صادق است و واقعیت را برای ما بیان میکند نیز حجیّت ندارد.
حکم قرآن و احادیث در مورد مکاشفات شیطانی
سخن آیات قرآن و احادیث ائمهی معصومین علیهم السلام در این باره آن است که: هر نگاهی که به ماورای حواس طبیعی بشر برای آدمی میّسر میشود، لزوماً نگاه الهی نیست، گاه شیطان است که با هدف دور کردن انسانها از شاهراه هدایت، برآنان نازل شده و مطالبی را به آنان القاء میکند.
﴿ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾[۲۲]
و همانا شیاطین مطالبی را به دوستان خود به طور مخفیانه القا میکنند تا با شما به مجادله برخیزند.
﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ * یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ﴾[۲۳]
آیا شما را آگاه سازم از اینکه، شیاطین بر چه کسی نازل میشوند؟ بر هر دروغگوی گنهکار، آنها آنچه را میشنوند (به دیگران) القاء میکنند و اکثرشان دروغگو هستند.
در جنگ بدر شیطان به صورت سُراقه بن مالک درآمد و مردم را به جنگ علیه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ترغیب کرده، گفت: ﴿وَإِنِّی جَارٌ لکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ منکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ﴾[۲۴]
من پناه شما هستم. پس هنگامی که دو گروه، یکدیگر را دیدند ]شیطان[ به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم. من چیزی را می بینم که شما نمیبینید.
بر اساس روایات، شیطان به هر صورتی که بخواهد در میآید، مگر به صورت پیامبران و اوصیاء[۲۵] در اینجا به چند نمونه اشاره میکنیم:
- امام صادق علیه السلام میفرمایند:
شیطانی است که «مذهب» نامیده میشود. به هر صورتی در میآید مگر به صورت پیامبر و وصی، و گمان میکنم به دوست شما (یعنی ابوالخطّاب) دیده شده است. پس از او بترسید.[۲۶]
- امام صادق علیه السلام میفرمایند:
ابلیس شیطانی به نام «متکوّن» مسلّط کرده است که به هر صورتی بخواهد برای مردم ظاهر شود. اگر بخواهد در صورت کوچک و اگر بخواهد در صورت بزرگ به نزد مردم میآید. و سوگند به خدا نمیتواند به صورت پدرم من برای مردم ظاهر شود.[۲۷]
- در حدیثی در احتجاج طبرسی از ابنعباس نقل شده است که:
چون حضرت امیر علیه السلام از جنگ جمل فراغت یافت چند جهاز شتر بر هم نهاده به صورت منبری در آوردند و آن حضرت بر بالای آن رفته و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود:
ای اهل بصره، ای گروه منحرف و منقلب، ای دردمندان بی درمان، ای پیروان چهار پا، ای لشکر زن، شما به صدای چهار پایی جمع شدید و چون کشته شد پراکنده گشتید! آب آشامیدنی شما تلخ و ناگوار است و آئین شما نفاق است و افراد حلیم و بردبارتان ضعیف و سستند!.
سپس از منبر به پایین آمده و ما به همراه آن حضرت راه افتادیم، و در میان راه به حسن بصری[۲۸] که در حال وضو گرفتن بود رسیده و به او فرمود: ای حسن در وضوی خود دقّت کن و آداب آن را بجای آور. او گفت: ای امیرالمؤمنین دیروز افرادی را کشتی که همگی شهادت به توحید و رسالت داده و نمازهای پنجگانه را اقامه میکردند و با تمام آداب وضو میگرفتند! حضرت در پاسخش فرمود: اگر اینگونه بوده و تو شاهد آن بودی پس برای چه به یاری دشمنان ما نشتافتی؟ حسن بصریّ گفت: بخدا که راست فرمودی، و من آنرا تصدیق میکنم.
ماجرا از این قرار بود که در روز اوّل جنگ بود که از خانه بیرون آمده غسل کردم و حنوط به بدنم مالیدم و شمشیر را با خود برداشتم، و من هیچ شکّ و تردیدی نداشتم که تخلّف از اُمالمؤمنین عائشه کفر است، ولی وقتی به «خُرَیْبه» (نام محلّی است در بصره) رسیدم آوازی مرا ندا ساخت که: «ای حسن کجا میروی ؟ برگرد، که قاتل و مقتول هر دو (در این کارزار) جهنّمی هستند»، پس با حالتی ترسان بازگشته و در خانهام نشستم، پس چون روز دوم رسید هیچ شکّ نکردم که تخلّف از اُمّالمؤمنین عائشه کفر است، پس همچون روز گذشته حنوط به بدن مالیده و سلاح بر کمر بسته و قصد رفتن به کارزار را نمودم، تا به «خُرَیْبه» رسیدم ندایی از پشت سرم گفت: «ای حسن دوباره کجا میروی، که قاتل و مقتول هر دو اهل آتشند».
حضرت امیر علیه السلام فرمود: راست گفتی، آیا هیچ فهمیدی که آن منادی که بود؟ گفت: نه، فرمود: او برادرت ابلیس بود، و راست گفت که قاتل و مقتول از آنان (لشگر عائشه) هر دو اهل آتشند.[۲۹]
- ابامنصور میگوید:
« … خدا مرا به سوی خودش بالا برد و دستش را بر سرم کشید و به زبان فارسی به من گفت: ای پسر! » امام صادق علیه السلام پس از شنیدن این جریان فرمود: پدرم از جدم چنین نقل فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: « همانا شیطان در بین زمین و آسمان تخت سلطنتی برنهاده و به عدد فرشتگان یارانی برگزیده است، پس چون کسی را به سوی خویش دعوت کند. آن کس، او را پاسخ گوید و پیرو شیطان شود، بر او تجلّی میکند و او را به سوی تخت خویش بالا میبرد. »[۳۰]
- امام باقر علیه السلام میفرمایند:
« هیچ شب و روزی نیست مگر اینکه تمامی جنیان و شیاطین، رهبران گمراهی را دیدار کرده … برای ایشان سخنان ناروا و دروغ میآورند، لذا آن امام ضلالت هر روز میگوید که چنین و چنان شهود کردهام. »[۳۱]
- محمد بن عیسی میگوید:
« … بدون آنکه از امام مطلبی پرسیده باشم، امام حسن عسکری علیه السلام در نامهای به من چنین نوشتند: خداوند قاسم یقطینی و علی بن حسکه قمی را لعنت کند که شیطان در نظر قاسم جلوه کرده و گفتههای دروغ و ظاهر پسند را به او میگوید. »[۳۲].
تا کنون مشخص شد میزان در تشخیص مکاشفه، عقل و شرع است و نیز مشخص شد شیطان قدرت القای مکاشفه را دارد و نیز بیان گردید که کسانیکه خود بیش از هرکس ادعای مکاشفه دارند، میزان در تمیز مکاشفهی شیطانی از رحمانی را عقل و شرع میدانند.
ملاصدرا در اسفار از ابن عربی و صدر الدین قونوی نقل کرده است که نفس مکاشفات و مشاهدات به تنهایی بدون انطباق با قرآن و حدیث موجب علم به حقانیت مطلب مشهود نمیشود.[۳۳]
عطار از سهل بن عبدالله تُستَری نقل میکند که گفت: هر وجدی که کتاب و سنت گواه آن نبود، باطل بود.[۳۴] ولی آیا به نظر خود پایبند بودند؟
اینک چند مکاشفهی شیطانی که با عقل و شرع مخالفت دارد ولی به غلط، رحمانی تلقی شدهاست را به مرور مینشینیم.
از سهل تُستَری نقل شده است که گفت: ابلیس را دیدم در میان قومی به همتش بند کردم چون آن قوم برفتند گفتم رها نکنم بیا در توحید سخن بگوی، گفت: ابلیس در میان آمد و فصلی به گفت در توحید که اگر عارفان وقت حاضر بودندی همه انگشت به دندان گرفتندی.[۳۵]
و نیز از شِبلی نقل شده که گفت: روزی پایم به پلی خراب شده فرو رفت و آب بسیار بود دستی دیدم نامحرم که مرا به کنار آورد، نگاه کردم آن رانده حق (شیطان) بود. گفتم: ای ملعون! طریق تو غرق کردن است نه دست گرفتن، این از کجا آوردی گفت آن نامردان را دست زنم که ایشان سزایند.[۳۶]
و نیز از یکی از بزرگان صوفیه نقل شده که گفت:
در روم بودم و درجمعیت باطنی و حضوری (اهل مکاشفه) ناگاه ابلیس را دیدم که از هوا درافتاد، گفتم ای لعین این چه حالت است و ترا چه رسیده است؟ گفت: در نیشابور بودم این ساعت محمد بن اسلم در متوضّأ تنحنحی[۳۷] بکرد من از بیم خود را اینجا انداختم و نزدیک بود که از پای درآیم.[۳۸]
قابل ذکر است برخی از مشایخ صوفیه با ابلیس روابط بسیار صمیمانه داشتند و او را مظهر جلال حق میشمردند[۳۹] و استـاد عقائـد خود معـرفی میکردند؛[۴۰] و لذا در اقوال آنان عباراتی که حاکی از همدلی و همدردی با حُسن نظر نسبت به او، کوچک شمردن گناه او و حتی اثبات بیگناهی او، دیده میشود.[۴۱]
جمعی از بزرگان عرفان و تصوّف برای ابلیس، مقام والا و برجستهای قائل شدهاند. و از وی به عنوان «پاکبازترین عاشق» که سجده به جز بر معشوق را روا ندانست، «پاسبان درگاه حضرت حق»، «سرور مهجوران»[۴۲]، «یگانهی وجود»، «شحنهی مملکت ملکوت که صدو بیست و چهار هزار نبی زخم او خوردهاند»، «اسیر مشیّت ابتلا»[۴۳] و «بزرگ موحّد در توحید تنزیه»[۴۴]، «مجروح فراق»[۴۵]، «مظهر غیرت»[۴۶] و «عاشقی صادق که محک محبت را پذیرفت و محظوریت بین طلب و اراده را به جان خرید»[۴۷]، یاد کردهاند.
حسن بصری در تجلیل از ابلیس میگوید: اگر نور خود را به خلق ظاهر کند، به خدایی پرستیده میشود.[۴۸] منصور حلاج میگوید: در آسمان عابدی و موّحدی به مانند ابلیس وجود ندارد.[۴۹] سنایی غزنوی میگوید: ابلیس میدانست که باید با امر الهی مخالفت کند؛ زیرا در لوح چنین خوانده بود و از قبل با خدای یکتا چنین قرار گذاشته بود.[۵۰]
۲٫وجود مکاشفات متفاوت و متضاد
در بسیاری از موارد، مکاشفات افراد با یکدیگر متفاوت و متضاد است. بنابراین وجود میزانی غیر از مکاشفه، به منظور تمییز مکاشفهی درست از نادرست ضروری است. بسیاری از عرفای مشهور اهل سنت در مقام کشف، مقاماتی بس عظیم برای سه خلیفه اول نقل کرده و مقام آنان را مافوق مقامات امیرالمؤمنین علی علیه السلاممیدانند. در مقابل تعداد کثیری از عرفا در مقام کشف منکر این مقامات برای خلفای سهگانهاند.
ابن عربی در مقام کشف، در بارهی ابوبکر چنین مینویسد:
« پس بین ابیبکر و یار او ( پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم )، اگر در آنچه من گفتم نظر کنی، کسی را نمییابی؛ و این مطلب صحیحی است که بر آن دلایل خودش، در حال کشف نزد رجالالله هنگام عمل به کشف، دلالت دارد.»[۵۱]
ابن عربی نیز در شهود خود، مقام ابوبکر و عمر و عثمان را از امیرالمؤمنین علی علیه السلام برتر میبیند.[۵۲]
۳. مخالفت بسیاری از مکاشفات با حکم عقل
در بحث «وجود مکاشفات شیطانی» بیان شد که میزان شناخت عقل و شرع است و پیشفرض صحّت هر کشفی، عدم مخالفت آن با عقل و شرع است، و عاقل با چراغ نورانی عقل است که به حقانیت شرع پی میبرد و بعد از آن، کمال استفاده را میبرد.
ابن سکیت از امام کاظم علیهالسّلام پرسید: اکنون حجت خداوند بر مردم چیست؟ امام علیه السّلام فرمود: عقل است که با او، راستگوی از جانب خداوند شناخته میشود و آنگاه مورد تصدیق و اطاعت عاقل قرار میگیرد و دروغزن بر خداوند شناخته میشود و مورد تکذیب و انکار او واقع میشود.[۵۳]
عقل با وجود محدودیتهایی که دارد، در حیطههایی مستقلاً قادر به درک امور و مسائلی است، باید این نکته را نیز اضافه نماییم که آنچه دربارهی معیار و میزان حجیّت عقل مورد اتفاق همگان است، این است که هرگاه عقل به نحوی روشن و قاطع امری را ادراک و تصدیق نماید، ادراک و حکم او لازم القبول و حجّت است، اعم از این که آنچه مورد ادراک و تصدیق است، در زمرهی بدیهیات باشد، مثل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین، نیاز مصنوع به صانع، حُسن عدالت و قُبح ظلم و یا در زمره نظریاتی که مبتنی بر استدلالهایی روشن و واضح است، بهگونهای که هر فرد عاقلی ـ اگر در مقام سفسطه و شکاکیّت نباشد ـ با دریافت آن استدلالها به نتیجه آن اعتراف مینماید. مانند بسیاری از قضایای هندسی و ریاضی.
آدمی در چنین مـواردی، بالوجـدان، وضوح و روشنیِ حکم عقـل را در مییابد و بالطبع بدان التزام نظری و عملی پیدا میکند و فراتر از این دو حیطه (بدیهیات و قطعیّات روشن عقلی) نیز بالوجدان به محدودیّت و نیاز خویش به هادی و معلّم اذعان مینماید. حال اگر کسی چنین محدودیتی را نپذیرد و توسن اندیشه را در عرصههایی که خارج از حکم روشن و قطعی عقل است، زین نماید و به جنبش وادارد، در حقیقت از مدار تعقل و عقلانیت خارج شده و به ورطهی توهّم گرفتار میآید و بر وهمیّات، نام عقلیّات مینهد و حکم وهم را به عنوان حکم عقل اعلام مینماید.[۵۴]
بسیاری از مکاشفات مطرح شده از جانب عرفا مخالف حکم عقل است و روشن است که هر چیزی که مخالف میزان باشد، حق نیست و نمیتواند میزان باشد؛ به طور مثال بسیاری از عرفا و متصوّفه، این مکاشفه را جزء مشاهدات رحمانی خود شمردهاند:
«خدای عظیم و مالک و قادر، تنزّل رتبه دارد به نحوی که خلق ضعیف ناتوان را از تطـّورات او دانسته و افعال و اعمال بندگان را نسبت به او میدهند و بر اثر این مکاشفات خود را واصل به او و فانی در او پنداشته و از بندگی و عبادت بی نیاز شده، فریادِ «لیس فی جُبَّتِی إلا الله » سرمیدهند و عالم وجود را عین او دانسته، « لیس فی الدار غیره دیّار » میسرایند و تمام خبایث و بدیها و زشتیها را تطّورات و تجلیات و شؤونات و پرتوها و صفات آن ذات قدّوس دانسته، آن را توحید ذاتی و صفاتی مینامند، و تمام گناهان و افعال بندگان را به ذات مقدس نسبت داده و آن را توحید افعالی میخوانند.
گویند که:
مجموعهی کون را به قانون سَبَق کردیـم تَصفّح ورقــا ً بعـد ورق
حقّا که ندیدیم و نخواندیم در آن جز ذات حق و شؤون ذاتیّه حقّ»[۵۵]
پر واضح است که این مکاشفات اعتقاد به ترکیب، محدودیت و عجز خداوند متعـال را به دنبال دارد. در حالیکه عقل، این امور را محال میداند، ﴿ سبحان الله ِ عمّا یَصِفُونَ﴾[۵۶]
از مدرکات اولیهی عقل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین و امتناع اجتماع ضدین است.
به عنوان مثال، محال است که عقیده به اسلام و مسیحیت و یهود و بت پرستی همه درست باشد؛ زیرا در بین این عقائد اصولی متضاد و متناقض با هم وجود دارد که قبول همه آن اصول مخالف مدرکات اولیهی عقل است.
اما در مقابل این بدیهیات عقلی، ابنعربی در کتابی که مدعی است به مکاشفه دریافت کرده مینویسد:
« پس مبادا به عقیدهی مخصوصی مقید شوی و به ماسوای آن کفر بورزی و روگردان باشی که خیر کثیری از تو فوت میشود. بلکه علم به واقع از دست تو میرود. پس همچون هیولا، قابل همهی صور معتقدات باش زیرا خداوند تبارک و تعالی وسیعتر و عظیمتر از این است که عقیدهای او را محصور کند. چنانکه خود فرمود: ﴿فاینما تولوا فثَمَّ وجه الله﴾ (بقره:۱۱۵) و جایی را از جایی جدا نکرد و وجه الله را یادآور شد و وجه شیء حقیقت اوست.»[۵۷] و به دنبال آن میافزاید که:
« پس روشن شد که خداوند در اینیّت هر جهتی است و نیست مگر اعتقادات و همه مُصیبند و هر مُصیبی مأجور است و هر مأجوری سعید است و هر سعیدی در نزد خدای خود مرضی است و اگر در دار آخرت مدتی شقی شدند، آن چنان است که اهل عنایت در دار دنیا مریض میشوند و رنج میبینند با اینکه علم داریم آنها اهل حقند و سعیدند. »[۵۸] و در فَصّ هارونی از فصوصالحکم میگوید: « عارف مکمل کسی است که هر معبود را مجلای حق میبیند که حق در آن مجلی پرستش میشود.»[۵۹]
۴٫مخالفت بسیاری از مکاشفات با مسائل قطعی و یقینی دین
بسیاری از کشفها با مسایل قطعی و یقینی تشیّع مخالفت دارد و چون شرع میزان است و باطلی در آن راه ندارد، در نتیجه جایی برای صحبت از میزان و حجّت بودن مکاشفه باقی نمیماند.
برای نمونه، از مسلّمات مکتب تشیّع این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم قبل از مرگ، بارها امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان وصی و خلیفه بلافصل پس از خود معرفی نمودند. اما ابنعربی مدعی است که من رسول خدا را در مبشّرهای دیدم[۶۰] که در دست ایشان کتابی بود، به من فرمود این کتاب فصوص الحکم است. آن را بگیر و به مردم برسان تا از او نفع برند. و در همین کتاب است که: « رسول الله مُرد و به خلافت کسی به جای خود تصریح نکرد و آن را تعیین ننمود؛ زیرا عالِم بود که در امت او، کسی است که از جانب ربّ خود اخذ خلافت مینماید پس خلیفه الله است با موافقت در حکم شرع و چون رسول الله این معنی را میدانست کسی را مانع از امر خلافت نشد. »[۶۱]
آیت الله سیّد عزّالدین حسینی زنجانی[۶۲]در مقدمه کتاب «اشعّه اللّمعات» شیخ نور الدّین عبدالرّحمن جامی در انتقاد به گفتهی ابن عربی می نویسد:
امام خمینی قدس سرّه در این فقره از قول ابن عربی، خلافت را به خلافت معنوی و خلافت ظاهری تقسیم کرده و در مورد خلافت ظاهری میفرماید: «خلافت ظاهری از منصب الهی است که آثار چنین خلافت و منصبی، اولویت داشتن بر انفس و اموال مردم میباشد، هم چنین خلافت ظاهری و منصب الهی، امر پنهانی و پوشیدهای است بر مردم و لازم است که حتماً بر آن تصریح شود و تعیین گردد» سپس قسم یاد میکند که « نصّ بر خلافت از همهی پیامبران نسبت به وصیّ خود و به خصوص در شریعت جهانی و ابدی اسلام از بزرگترین و مهمترین واجبات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم میباشد، ضایع کردن این کار مهم موجب تشتت و از هم گسیختگی امر امّت میشد و اساس نبوّت مختلّ میگشت و آثار شریعت اسلام را محو و نابود کردن از زشتترین اموری است که هیچ کس از مردم عادّی به آن راضی نیست، چه رسد به رسول اکرم و نبیّ مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم،پناه میبریم به خدا از شرّ نفسمان»[۶۳]
همچنین از دیگر مسلّماتی که در روایات آمده است، این است که حضرت ابوطالب علیه السلام عموی بزرگوار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم جزء مؤمنینی بود که در راه حمایت از اسلام تلاشهای زیادی کرد و در طول عمر شریفش لحظهای به خداوند شرک نورزید.[۶۴]
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: تا آن زمان که ابوطالب زنده بود قریشیان از من میترسیدند.[۶۵] ایشان در روز ۲۶ ماه رجب، سال دهم بعثت، با اعتقاد و ایمانی کامل از دنیا رفتند.
امام صادق علیهالسلام در عظمت مقام حضرت ابوطالب علیهالسلام فرمودند:
« ابوطالب همنشین پیامبران، صدّیقین، شهیدان و صالحان است و اینان چه نیکو دوستانی هستند! »[۶۶]
و فرمودند:
« اگر ایمان ابوطالب در کفّهای از ترازو قرار گیرد و در کفـّهی دیگر ایمان این مردم نهاده شود، ایمان ابوطالب برتر خواهد بود.»[۶۷] امام رضا علیه السلام نیز در خطاب به یکی از اصحاب خود در مورد ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام این چنین فرمودند: « آگاه باش که اگر اقرار نکنی به ایمان ابوطالب علیه السلام، جایگاه و منزگاه تو در آتش جهنم خواهد بود. »[۶۸]
اما در مقابل ابن عربی در کتابی که مدعی است طی یک مکاشفه، از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دریافت کرده آورده است: « اگر برای همّت، اثری بود کسی اکمل از رسول الله و اعلی و اقوی همت تر از او نبود و حال اینکه همت او در اسلام ابوطالب، عموی او اثر نکرد. »[۶۹]
استاد حسن زادهی آملی در انتقاد به مطلب مذکور مینویسد:
« شیخ در این مطلب از عقیدهی رایج در اهل سنت تبعیت نموده که ناشی از جعلیات و تبلیغات بنیامیه است. در حالی که افعال و اقوال و اشعار و فداکاری فوق تصور حضرت ابوطالب علیه السلام گواه صادقی است بر اینکه آن بزرگوار از ابتدا به اسلام و نبوت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ایمان آورده بود، ولی برای حمایت بهتر از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از اظهار علنی آن خودداری نموده و ائمه علیهم السلام نیز بر این مطلب تصریح دارند و ایمان آن بزرگوار را در بالاترین درجات میدانند. »[۷۰]
نمونهی دیگر از مخالفت برخی مکاشفات با مسائل قطعی دین آن است که:
در آیات و روایات آمده است که همانطور که اهل بهشت، در بهشت و نعمت، مخلّد میباشند، کفار و مشرکین نیز تا ابد در جهنم خواهند بود و طعم تلخ عذاب الهی را خواهند چشید.
تعبیر به «خُلُود» در مورد آتش و عذاب دوزخ، بیش از سی بار در قرآن آمده است. «خُلُود» در لغت و کلمات مفسّران و لسان شرع به معنی دوام و ابدیت است.[۷۱]
قرآن در مورد عذاب همیشگی کفار و مشرکین میفرماید:
﴿و یَخْلُدُ فیه مُهانا ً ﴾[۷۲]؛همیشه با خواری در آن خواهد ماند.
﴿خَالِدِینَ فِیهَا لاَ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ﴾[۷۳]؛همواره در این لعن (و طرد و نفرین) میمانند؛ مجازاتشان تخفیف نمییابد.
با این وجود ابنعربی در فصوصالحکم آورده است که پس از مدتی، عذاب به معنی درد و رنج برای همهی مجرمین، ملحدین و کفّار منقطع شده و آنان در همان آتش جهنم در نعمت و خوشی به سر خواهند برد.
استاد حسن زاده آملی در معنای این عبارت مینویسد:
« و اگر اهل وعید در دارالشقاء که نار است داخل شدند همانا که آنان بالاخره در آن دارالشقاء واقع در لذت میشوند. این لذت آنان در آن دارالشقاء مباین است با نعیم جنان (بهشت) خلد. پس امر یکی است و بین این دو نعیم که نعیم اهل وعید در دارالشقاء و نعیم اهل بهشت خلد باشد در نزد تجلی، تباین است. پس هر قومی از این دو گروه نعیمی دارند که لایق به هر یک از آنهاست … نعیمی که برای اهل شقا هست، عذاب مینامند از جهت عذوبت و شیرینی طعمش به نسبت آنان است. زیرا عذاب اصلاً از عَذْب (شیرینی) مأخوذ است و این لفظ عذاب برای عَذْب چون پوست است (قشر است) و پوست نگهدار مغزش از آفات است. »[۷۴]
آیت الله سیّد عزّالدین حسینی زنجانی در مقدمه کتاب «اشعّه اللّمعات» شیخ نورالدّین عبدالرّحمن جامی، در انتقاد به عقیدهی ابنعربی، عبارت استاد ملاعلی نوری مازندرانی را[۷۵] ذکر میکنند:
حکیم عالیقدر، ملاعلینوری قدس سرّه در بخشی از سخنان صدر المتـألهین ـ کـه در نتیجـه، هم فکـری و هم عقیـدگی وی را با ابن عربی میرساند ـ میفرماید: «همهی این سخنان نظر به بدعتی دارد که شیخ ممیت الدّین معروف به محیی الدّین عربی در دین اسلام گذاشته است. به طوری که کلاً عذاب و عقاب و انتقام الهی را در آخرت از اساس، نفی و انکار کرده است … در حالی که آیات و اخبار واردهی متواتر بسیاری در دین مبین اسلام وجود دارد که در تهدیدات و توعیدات عذاب آخرتی است؛ زیرا نظام اجتماع معاش مردم و تمدّن بشری متوقف بر امنیت اجتماعی آنهاست و با عدم آن، هرج و مرج و اختلال نظام معاش مردم در دنیا لازم میآید، مانند حدود و تعزیرات شرعی که خداوند متعال برای اصلاح و حراست از زندگی فانی دنیایی مقرر داشته است.»[۷۶]
مرحوم استاد داود الهامی در این باب مینویسد: « این پندار ابن عربی با هیچ یک از آیات خلود و جاودانگی عذاب سازگار نیست. مخصوصاً در بعضی از آنها تصریح شده است که هر زمان پوستهای تن آنها از میان برود، خداوند آن را به پوست نوینی تبدیل میکند تا عذاب را بچشد و اصولاً تهدید به خلود در آتش، تهدید به عذاب دائم است و اگر مبدّل به نعمت جاودانی گردد، تهدید آمیز نیست.»[۷۷]
۵٫تجسم اوهام و تخیّلات
موضوع تجسم اوهام و تخیّلات از پدیدههای مورد بحث در علم روانشناسی است. گاهی در اثر اشتغال فراوان فکر به یک موضوع و تکرار آن در مغز، آن موضوع صورت خارجی به خود میگیرد، به این معنی که در برابر دیدگان فکر کننده مجسم میشود. این موضوع گاهی در عالم خواب به صورت رؤیا و زمانی در حالت بیداری اتفاق میافتد. حالات مزاجی انسان نیز در این امر تأثیر فراوانی دارد؛ به این معنی که بر اثر انحراف مزاج از حالت تعادل طبیعی ـ به واسطهی ریاضتهای شاقه یا بیماریها و یا پیشآمدهای ناگوار و نظایر آن ـ موضوع تجسم خیال، تقویت پیدا کرده و اوهام به طور آسانتری صورت خارجی به خود میگیرند. مخصوصـاً حالات مزاجی، رابطهی مستقیمی با وضعیت خواب و رؤیا دارد، به حّدی که اطبّای قدیم و فلاسفهی طبیعی، مشاهدهی برف و امثال آن را در خواب دلیل بر کم شدن حرارت غریزی و غلبهی سردی بر مزاج و دیدن باران را دلیل بر زیادی رطوبت و غلبی آن بر مزاج میگرفتند، همچنین دیدن آتش و شعلههای قوی و حمامهای گرم را شاهد بر استیلای حرارت بر مزاج و بالا رفتن آن از درجهی طبیعی دانستهاند. بر اثر همین موضوع، اطبای قدیمی برای تشخیص بیماریها از وضعیت خوابهای بیمار نیز استفاده میکردهاند.
گاهی ممکن است نظیر این قضیه در عالم بیداری نیز اتفاق بیفتد؛ به طور مثال چشم و گوش سالک دائماً متوجه عالم غیب است و همواره منتظر است که دری از آن عالم بر روی او گشوده شود و یا سروشی به گوش او برسد، ناگاه در اثر فعالیت قوهی خیال، صداهایی به گوشش میخورد که بلافاصله توجه او را به خود جلب کرده و تفسیرهایی برای آن میکند! اما کسانی که وارد مرحلهی ثانوی، یعنی مرحلهی ذکر و ریاضت شاقه شدهاند، در فکر آنان اندیشههای گوناگونی موج میزند و گاه در اثر شنیدن مطالب ذوقی و نشاط آور، فکر این افراد تخدیر شده و روح، حالت تعادل طبیعی خود را از دست میدهد و مرحلهی ضعیف خواب مغناطیسی بر آنها عارض میشود.[۷۸] در اثر تلقینات قبلی، این حالت تأیید شده و سالک یک حالت انبساط و فرح که با رخوت و سستی اعصاب توأم است در خود حس میکند. از سوی دیگر کثرت تکرار ذکر یا شعر، ایجاد یک حالت خستگی توأم با حرارت و جوش و خروشی کرده و مرتباً نیروی توّهم را تقویت میکند؛ ریاضتهای قبلی نیز، کار خود را کرده زمینه را برای فعالیت قوهی خیال مهیّا میکند، فلذا این نیرو دائماً منتظر است تا حادثهای اتفاق افتاده و مشاهده یا مکاشفهای رخ دهد. تمامی این امور دست در دست هم داده و سالک را که در خیال کشف و مشاهدهی عوالم غیبی است، در عوالمی سیر میدهد (در خواب یا بیداری) و بدین ترتیب هر شکل یا صورتی را که قوّهی وهمیّه به آن تمایل دارد به آسانی در پیش چشمان سالک نمایان میسازد. بنابراین میتوان این حالت را به سرابهایی تشبیه کرد که در بیابان در برابر دیدگان مسافرین، خود نمایی میکند، با این تفاوت که سراب معلول انعکاس نور خورشید و قوانین انکسار نور و امثال آن است، ولی این کشفیات، معلول فعالیت نیروی توهّم میباشد و اما تشابه آنها در این است که هر دو عاری از حقیقتند و به یکدیگر شباهت دارند. »[۷۹]
حال برای وضوح بحث نمونههایی از تجسم اوهام و تخیّلات را متذکر میشویم (البته ممکن است بعضی از نمونههای مذکور از نوع مکاشفات شیطانی باشد).
هر یک از گروهها مدعیاند که بزرگان خود را در عالم مکاشفه در عالیترین مرتبهی کمال دیدهاند. عرفای عامه بدلیل اشتغال فکری به موضوع عظمت خلفای خود و تکرار این مسأله در اذهانشان، در مکاشفات خود آنها را در بلندترین مراتب میبینند.
ابو حامد غزّالی (معروف به امام محمد غزالی)، فردی سنی، شافعی، اشعری مذهب[۸۰] و در جرگهی صوفیان میباشد. او مدعی است که بطلان مذهب امامیه و برتری ابوبکر بر علی علیه السلامرا از راه کشف دریافته است.[۸۱]
ابن عربی در مشاهدهای غیبی در معراج مینویسد:
در یکی از معراجهایی که به دفعات به افلاک داشته است، پیامبر اکرم را مشاهده نموده، درحالی که ابوبکر صدیق در طرف راست و عمر فاروق در طرف چپ آن حضرت نشسته، وعلی علیه السلام به عنوان مترجمی بین حضرت عیسی علیه السلام و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم عمل می کرده است ![۸۲]
جامی[۸۳] در «نفحات الانس» در ضمن شرح حال محمد غزالی نقل میکند که یکی از اکابر و علما گفته است که: « روزی میان نماز پیشین و نماز دیگر به مسجد حرام درآمدم، وچیزی از وجد و احوال فقرا مرا فرو گرفته بود. نمیتوانستم که بایستم و بنشینیم، جایی میطلبیدم که ساعتی استراحتی کنم. به جماعتخانه بعضی رباطها که در حرم داشت درآمدم و بر پهلوی راست در برابر خانه بیفتادم، و دست خود را زیر روی ستون ساختم تا مرا خواب نگیرد و طهارت بر من منتقض نشود. ناگاه یکی از اهل بدعت (شیعه) ـ که به آن مشهور بود ـ آمد و مصلّی بر در آن جماعتخانه بینداخت، و از جیب خود لوحی بیرون آورد ـ گمان می برم که از سنگ بود و برآنجا چیزها نوشته بودند ـ آن را ببوسید و پیش روی خود نهاد، و نماز دراز گزارد و روی خود را از هر دو جانب بر آنجا مالید و تضرّع بسیار کرد. بعد از آن سر خود را بالا کرد و آن را ببوسید و بر چشمهای خود مالید، و باز ببوسید و در جیب نهاد. چون من آن را دیدم، مرا از آن کراهیت بسیار شد. با خود گفتم: چه بودی که رسول صلی الله علیه وآله وسلم زنده بودی تا این مبتدعان را خبر دادی از شناعت آنچه میکنند. و با این تفکّر خواب را از خود دور میکردم تا طهارت من فاسد نشود. ناگاه از حس غایب شدم، در میان خواب و بیداری دیدم که عرصهای است بسیار گشاده، و مردم بسیار ایستادهاند و در دست هر یک کتابی است مجلّد و همه پیش شخصی درآمدند. از حال ایشان سؤال کردم، گفتند: حضرت رسالت صلی الله علیه وآله وسلم اینجا نشسته است، و اینها اصحاب مذاهباند میخواهند که عقاید و مذاهب را از کتب خود بر رسول صلی الله علیه وآله وسلم خوانند و تصحیح مذاهب و عقاید خود کنند. شخصی درآمد، گفتند: شافعی است رضی الله عنه و در دست وی کتابی، به میان حلقه درآمد و بر رسول صلی الله علیه وآله وسلم سلام گفت. رسول صلی الله علیه وآله وسلم جواب داد و مرحبا گفت. شافعی پیش وی بنشست و از کتابی که داشت، مذهب و اعتقاد خود خواند. و بعد از وی شخصی دیگر آمد، گفتند: ابوحنیفه است رضی الله عنه و به دست وی کتابی، پهلوی شافعی بنشست و از آن کتاب مذهب و اعتقاد خود خواند. و همچنین یک یک از اصحاب مذاهب میآمدند تا باقی نماندند مگر اندکی، و هر که عرض مذهب خود میکرد وی را پهلوی دیگری مینشاندند. چون همه فارغ شدند، ناگاه یکی از روافض آمد، و در دست وی جزوی چند جلد ناکرده (!) و در آنجا ذکر عقاید باطلهی ایشان، و قصد کرد که به میان آن حلقه درآید و آن را بر رسول صلی الله علیه وآله وسلم خواند. یکی از آنان که پیش رسول صلی الله علیه وآله وسلم بودند، بیرون آمد و وی را زجر و منع کرد و جزوهها را از دست وی گرفت و بینداخت، و وی را براند و اهانت کرد. من چون دیدم که قوم فارغ شدند و کسی نماند که چیزی خواند، پیش آمدم و در دست من کتابی بود مجلّد، آواز دادم و گفتم: یا رسول الله! این کتاب معتَقَد من و معتَقَد اهل اسلام است، اگر اذن فرمایی بخوانم. رسول صلی الله علیه وآله وسلم گفت: چه کتاب است؟ گفتم: کتاب قواعد العقاید است که که غزّالی تصنیف کرده است. مرا به قرائت آن اذن داد. بنشستم و از اوّل کتاب خواندن گرفتم تا به آنجا رسیدم که غزالّی می گوید: واللهُ تعالی بَعَثَ النَّبیَّ الأمیَّ القُرشیَّ محمّداً صلی الله علیه وآله وسلم إلی کافَـّهِ العربِ و العَجَمِ و الجنِّ و الأنسِ. چون به اینجا رسیدم، اثر بشاشت و تبسّم در روی مبارک وی صلی الله علیه وآله وسلم ظاهر شد. چون به نعت و صفت وی رسیدم، به من التفات کرد و گفت: أین الغزّالی؟ غزّالی آنجا ایستاده بود، گفت: غزّالی منم یا رسول الله! و پیش آمد و سلام گفت، و رسول صلی الله علیه وآله وسلم جواب داد و دست مبارک خود به وی داد. غزّالی دست وی را صلی الله علیه وآله وسلم میبوسید و روی خود بر آنجا میمالید. بعد از آن بنشست. رسول صلی الله علیه وآله وسلم به قرائت هیچ کس چندان استبشار ننمود که به قرائت من قواعد العقاید را. چون از خواب درآمدم، بر چشم من اثر گریه بود از آن کرامات و احوال که مشاهده کرده بودم. »[۸۴]
بایزید بسطامی سنّی مالکی مذهبی بود که به حلول و وحدت وجود اعتقاد داشت[۸۵] و میگفت در زیر عبای من به جز خدای متعال نیست و هیچ خدایی به جز من، وجود ندارد « لا اله إلّـا أنا ».[۸۶]
او مدعی است در مکاشفهای در خواب، خدا را دیدم[۸۷] گفت بایزید چه میخواهی؟ گفتم آن میخواهم که تو میخواهی، پس به من گفت من تو هستم چنان که تو من هستی.[۸۸]
از ابوالحسن خرقانی، سنّی صوفیای که سلسلهی تصوّف او به بایزید بسطامی میرسد[۸۹] نقل شده که میگفت: من مصطفای زمانه هستم؛ من خدای وقتم[۹۰] و من تنها دو سال از خدا جوان تر هستم و خداوند ملازم من است.[۹۱]
میگوید در مکاشفهای در خواب خدا را دیدم به من گفت: ای ابوالحسن! میخواهی من تو باشم و تو من باشی؟[۹۲]
ابن عربی میگوید: حق را دوبار در خواب دیدم که به من میگفت: بندگان مرا به سوی خیر، راه بنمای!![۹۳]
غزالی میگوید: خدا را در خواب دیدم و برای اینکه یقین کنم آیا واقعاً او خداست یا شیطان، از او پرسیدم، آیا توشیطان هستی که با من سخن میگویی؟ او گفت: نه من خدایم، از همین جا فهمیدم که واقعاً خدا را در خواب دیدهام نه شیطان را !![۹۴]
گاه مرید، در تجسم اوهام و خیالات، مراد خود را در بالاترین مراتب مشاهده میکند.
در کتاب صفوهالصفا که در شرح حالات شیخ صفیالدین اردبیلی به قلم یکی از مریدان او نوشته شده است، نقل شده که: یکی از مردان کار کرده به شیخ گفت: در عالم خواب دیدم سر آستین شیخ از «عرش» بودی تا «ثری» (زمین)! شیخ گفت: « فرزند! این را به قدر حوصلهی تو به تو نشان دادهاند! »
در همین کتاب آمده است که جبرئیل گیلانی نقل کرد از برادر خود پیر محمد، گفت: اوّل مرتبهای که به خدمت شیخ صفی رسیدم (حالت مکاشفهای بر من دست داد)، دیدم پای شیخ به تحت الثری و سرش به علیین و دوش راست او به کنار کوه قاف و دوش چپش هم به کنار کوه قاف است! نعرهای زدم و از خود برفتم، بعد از ساعتی شیخ از من سؤال کرد چرا نعره زدی ؟! آن صورت که دیده بودم عرض کردم… .[۹۵]
وباز در این کتاب آورده شده از خواجه محمد «سراوی» که از پیر محمود، خادم خواجه افضل سراوی شنیدم: وقتی خواجه افضل، از اردبیل از خدمت شیخ صفی، قصد «سراو» کرد، شیخ به او گفت: در برابر من سوار شو، خواجه افضل سوار شد و حرکت کردیم. چون به نیم فرسنگی اردبیل رسیدیم نگاه کردم دیدم شیخ بزرگ میشد، بزرگ میشد! به اندازهای که تمام ولایت اردبیل از او پر شد! نعرهای زدم و بی خود گردیدم و از اسب درافتادم. خواجه افضل از مشاهده این حالت خوشش نیامد و متحیرانه به من نگاه کرد، من آنچه را دیده بودم باز گفتم. گفت: ای کور بَصَر، یعنی شیخ به آن اندازه است که در ولایت اردبیل بگنجد؟! آنچه را دیدی به قدر خودت دیدی![۹۶]
علامه مجلسی رحمه الله علیه در عین الحیاه ادعای به معراج رفتن ابن عربی را نقل میکند که او مقام حضرت علی علیه السلام را از بعضی از صحابهای که نام میبرد پایینتر میبیند.[۹۷]
ادعای معراج توسط دانشمندان قبل از اسلام نیز مطرح شده است. نقل کرده اند که «اردای ویراف» که در زمان اردشیر بابکان میزیسته است، به معراج رفت و سه جام شراب خورد و بیهوش افتاد. و یک هفته بیهوش بود. و شش تن حکیم اطراف او بودند تا آنکه به هوش آمد بر پای خاست و دبیری را پیش طلبید و صورت مکاشفات و مشاهدات خود را بگفت تا او نوشت که به عرض اردشیر برساند.
گفت: چون بخفتم، فرشتهی بهشتی آمد دست مرا گرفت و مرا به پل صراط رسانیده؛ آنگاه جبرئیل در رسید و مرا به عرش برد و فرشتگان و بهشتیان را دیدم و در حضرت یزدان نماز بردم. آنگاه طبقات مردم را دیدم و از حال یک یک بازپرس کردم و ارواح جمیع اصناف را دیدم و مقام هر یک را بدانستم. آنگاه مرا به دوزخ آوردند و اهالی دوزخ را تن به تن دیدم و کیفر هر گناه را دانستم. بعد از آن فرشتگان مرا به عالم عنصر آوردند و سپس ترویج دین زرتشت نمود. »[۹۸]
۶٫ امکان برداشت نادرست از مکاشفه
ممکن است برای شخصی مکاشفهی رحمانی واقع شود و شخص به عواملی، برداشت نادرستی از آن مکاشفه نماید، از این جهت برای یقین به برداشت درست از مکاشفه نیازمند به میزان است که آن ارجاع به عقل و شرع میباشد. یکی از مهمترین عوامل سوء برداشت، عقیدهی فاسد مکاشفهکننده میباشد. امام خمینی در جواب به مکاشفهای در فتوحات مکّیه امکان برداشت نادرست از مکاشفه رحمانی را تصریح میکنند.
ابنعربی در فتوحات مکّیه مکاشفهای از بعضی اولیای رجبیون نقل میکند که طبق آن «رجبیون»[۹۹] در کشفشان روافض را به صورت خوک میبینند و آورده است: دو مرد از عدول شافعی که کسی ایشان را تهمت «رفض» (شیعه بودن) نمیزد، مرشدی از اولیاء ایشان را چنین دید.
او میگوید: « من آن ولیّ را دیدم و با وی صحبت کردم. آن ولیّ به آن دو مرد گفت که: من شما را به صورت خوک می بینم و این علامتی است در میان من و خدا که رافضیان را به صورت خوک به من مینماید. پس آن دو رافضی در باطن توبه کردند. آن ولیّ به ایشان گفت که: حالا شما را به صورت انسان می بینم آن دو رافضی اعتراف کردند و تعجب نمودند. »[۱۰۰] و او مدعی است که: « و هی العلامۀ التی جعل الله له فی أهل هذا المذهب». شکل خوک علامتی است که خداوند برای پیروان این مذهب (شیعه) قرار داده است.
رهبر فقید انقلاب در این مورد مینویسد: « بعضی از نفوس، از آنجا که صفحهی وجودیشان در اثر صفای باطنی همچون آیینه مصقّل میباشد، ممکن است سالک مرتاض عین ثابت نفس خویش را در آیینه وجود او مشاهده نماید ( و با مشاهدهی صورت خویش در آیینهی وجود او، صورت را، از او انگارد) نظیر مشاهدهی شیعیان به صورت خنزیر توسط بعضی از مرتاضین از اهل سنت که گمان کردهاند آن صورت واقعی شیعیان بوده بلکه به واسطه صفای آیینه شیعیان، مرتاض صورت خود را که به شکل خنزیر بوده در آیینهی او مشاهده نموده و گمان کرده است که آن صورت رافضی بوده، حال آنکه او فقط صورت خود را دیده است. »[۱۰۱]
استاد حسن زادهی آملی نیز در ممدالهمم در شرح فصوصالحکم در توجیهی برای کشف ابنعربی به برداشت نادرست از مکاشفهی رحمانی تصریح میکنند.
استاد حسن زادهی آملی در ترجمهی عبارت ابن عربی مینویسد: « رسول الله مُرد و به خلافت کسی به جای خود تصریح نکرد و آن را تعیین ننمود؛ زیرا عالِم بود که در امت او کسی است که از جانب ربّ خود اخذ خلافت مینماید پس خلیفۀ الله است با موافقت در حکم شرع و چون رسول الله این معنی را میدانست کسی را مانع از امر خلافت نشد. »
بعد استاد در توجیه عبارت ابن عربی مینویسد:
« شک نیست که رسول الله برای خود وصی تعیین فرمود و آن امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود. چنانکه شک نیست که رسولالله در حین ارتحال تعیین خلیفه نفرمود. زیرا چون قلم و کاغذ خواست، عمر گفت: کتاب خدا ما را کافی است « وان الرجل لیهجر» و کار به مشاجره و نزاع در حضور رسولالله کشید به تفصیلی کـه در کتب فریقین مذکور است. در عین حال رسولالله میدانست که در میان امتش کسی هست که خلیفه است و اوست که در حقیقت جانشین آن جناب است و اگر خیلی جمود و سماجت در ظاهر لفظ بشود باید گفت که شیخ صاحب عصمت نبود، و در اول کتاب تصریح کرد که گفت من رسول و نبی نیستم ولی وارثم و حارس آخرتم و چون صاحب عصمت و رسول و نبی نیست، کشف او را که اخذ از حق تعالی است به حسب معتقَد و سوابق انس و الفت اشتباهی روی آورد. »[۱۰۲]
بنابراین در اصل وجود کشف و شهود اختلافی نیست و به دلایل مذکور نمیتواند حجیّت داشته باشد؛ و همچنین وقوع مکاشفه، دلیل بر حقانیت و عظمت شخصی نیست و نمیتوان بر اساس آن مدعی شد که شخص به مقام قطبی و مرشدی رسیده و صلاحیت تربیت دیگران را دارد چنانچه صوفیه ادعا میکنند.
استاد مصباح یزدی مینویسند:
« اصولاً باید توجه داشت که کشف و مکاشفه در نزد اولیای خدا و عارفان وارسته و راستین از امور پیش پا افتاده است که کمترین اعتنایی به آن ندارند و هیچ توجهی به آن نمیکنند. این امور برای امثال بنده که غیر از این چشم ظاهر بین نداریم جلب توجه میکند. به راستی دیدن نوری در آسمان یا شنیدن یک صدای غیبی چه مشکلی را از انسان حل میکند و موجب پدید آمدن و رشد کدام فضیلت یا ریشه کن شدن و تضعیف کدام صفت رذیله در وی میشود؟! از این رو اولیای خـدا این امور را بازی هایی کودکانه تلقی میکنند و بدان توجهی نمیکنند. »[۱۰۳] پس بر انسان لازم است که تمام همّتش را در جهت استفاده از دو منبع عقل و شرع قرار داده، که پس از رهنمون شدن به شرع به واسطهی عقل، همچنان چراغ فروزان عقل را در راه فهم حقایق و معارف منبع بی خطا و نامحدود شرع به کار گیرد.
[۱]- اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه به عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالباً با عنوان «متصّوفه» یاد میشوند. ر.ک آشنائی با علوم اسلامی، استاد مطهری/ج۲/ ۴۸٫ [۲] -کلیات علوم اسلامی/ ج ۱/ ۱۵۴٫ [۳] – همان/ ۱۵۵٫ [۴] – همان/ ۱۵۹٫ [۵] – خوابهای پریشان و نا مفهوم که عرب آنرا «أضْعاثُ أحْلام» میگوید، و نتیجهی فعالیت قوه توهم و خیال است [ پیام قرآن، آیت الله مکارم شیرازی/ ج۱/ ۲۷۸]. [۶] – « و مشاهده الصورتاره یکون فی الیقظه وتاره فی النوم؛ و کما ان النوم ینقسم بأضغاث احلام و غیرها، کذلک ما یری فی الیقظه ینقسم إلی امور حقیقیه محضه واقعه فی نفس الامر و إلی امور خیالیه صرفه لا حقیقیه لها شیطانیه و قد یخالطها الشیطان بیسیر من الأمور الحقیقیه لیضل الرأیَ. [ شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، الفصل السادس فیما یتعلق بالعالم المثانی، ص۱۰۰، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول – ۱۳۷۵هـ .ش] [۷]- در جستجو عرفان اسلامی، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ص ۳۰۵٫ [۸]- همان/۳۰۵-۳۰۶٫ [۹]- سوره ص/۸۲، ۸۳٫ [۱۰]- در جستجوی عرفان اسلامی/ ۳۰۱-۳۰۴٫ [۱۱]- احیاگر عرفان/ ۲۹۹٫ [۱۲]- استاد مهدیپور به محضر آیت الله حاج شیخ محمد باقر ملکی میرسند و ایشان این داستان را به واسطهی آیت الله شیخ مجتبی قزوینی از مرحوم آیت الله زرآبادی نقل میکنند. [۱۳] – اجساد جاویدان/۳۱۴-۳۱۵٫ [۱۴]- « یا هِشامُ اِنّ لِلّهِ علی الناسِ حُجَّتین: حجّهً ظاهرهً و حجّهً باطنهً، فأمّا الظاهرهُ فالرُسُلُ و الأنبیاءُ و الائمّهُ علیهم السلام و أمّا الباطنهُ فالعقولُ؛ » [ تحف العقول، ص ۳۸۶٫ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۲۰۷، ح ۶٫ بحارالانوار، ج ۱،ص ۱۳۷، ح ۳۰٫ تفسیر نور الثقلین، ج ۱،ص ۷۷۶، ح ۳۳۱٫ کافی، کتاب العقل و الجهل، ح ۱۲٫] [۱۵]- « العقلُ شَرْعٌ مِنْ داخلٍ و الشَّرعُ عَقلٌ مِن خارج ٍ.» [مجمع البحرین، ج ۳، ص ۲۲۴٫ موسوعه العقائد الاسلامیه، ج ۱،ص ۲۲۳،ح ۲۲۲٫] [۱۶]- « حُجَّهُ اللهِ علَی الْعبادِ النَّبیُّ و الحُجَّهُ فیما بَیْنَ الْعِبادِ و بینَ اللهِ العقلُ.» [کافی، کتاب العقل و الجهل/ ح۲٫ فصول المهمّه فی اصول الائمه، شیخ حر عاملی/ ج ۱/ ۱۲۱/ ح ۲٫ الفوائد المدینه و الشواهد المکیّه، محمدامین استرآبادی/۴۲۷] [۱۷]- «اقول: و من العجیب کون الصّراط و المارّ علیه و المسافه و المتحرک فیه شیئاً واحداً» [اسفار، ج ۹، ص ۲۹۰] [۱۸]- «تصدیق هذه المکاشفات بلادلیل منصوص مشکل» [شرح گلشن راز، ص ۳۷۰] [۱۹]- هر گاه کشف ما با کشف پیامبران نا برابر و نا هماهنگ باشد، محققاً کشف پیامبران بر کشف ما مقدم خواهد بود.»[ فتوحات مکیّه، ج ۳، ص ۷] [۲۰]- آوای توحید، فصل ۱۲،ص ۷۹ [۲۱]- «منها ما هو میزان عام و هو القرآن والحدیث» [شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری/ ۱۰۱، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول – ۱۳۷۵ هـ .ش ] [۲۲]- انعام/ ۱۲۱٫ [۲۳]- شعراء/ ۲۲۱ – ۲۲۳٫ [۲۴] – الانفال/ ۴۸٫ [۲۵]- البته مشروط بر اینکه فرد قبلاً پیامبر یا وصی او را دیده باشد، چون ممکن است شیطان در خواب به صورتی درآمده و ادعا کند که پیامبر یا وصی اوست و از این طریق، انسانها را به گمراهی بکشاند. [۲۶]- « أنّ شیطاناً یُقالُ لَهُ المَذهَبُ یَأتی فی کُلِّ صُورَهٍ، إلاّ أَنَّه لا یَأتی فی صورهِ نبیٍّ، ولا وصیٍّ ، ولا أحسَبُهُ إلاّ وقد تَراءى لِصاحِبِکُم (یَعنی أبا الخطّاب) فاحذَرُوهُ … » ر.ک رجال الکشّی/ ۲۹۳، بحارالانوار/ ج ۲۵/ ۳۲۵/ ۹۴، اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی/ ج۲/۵۸۱ /ح ۵۱۶٫ [۲۷]- « … إنّ إبلیسَ سَلَّط شیطاناً یُقالُ له الُمَتکوِّنُ یَأتی الناس فی أَیّ صُورهٍ شاءَ، إنْشاءَ فی صٌورَهٍ صغیرهٍ، وإن شاءَ فی صٌورَهٍ کَبیرهٍ، ولا واللهِ ما یَسْتَطیعُ أن یجیءَ فی صُورهِأبی علیه السلام.» [ رجال الکشّی، ص ۳۰ – بحارالانوار، ج ۲۵، باب نفی الغلّو، ص ۲۸۱،ح ۲۵] [۲۸] – ابو سعید حسن بن یسار بصری در سال ۲۱ هجری دو سال پیش از مرگ عمر متولد شد و در اول رجب سال ۱۱۰ در سن ۸۹ سالگی از دنیا رفت، او یکی از ُزهاد ثمانیه بوده و از روی غرور و عجب از خانواده پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که مرکز علم و معرفت بودند منحرف شد، اکثر عرفای التقاطی و صوفیه، خرقه و تاج خود را به او میرسانند و به وجودش مباهات میکنند.امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به مردم فرمودند: « أما إن کان قوم سامریاً؛ و هذا سامری هذه الامه» ؛ آگاه باشید! که در هر قوم و ملتی همچون سامری، گمراه کنندهای است؛ و حسن بصری، سامری این امت است ر.ک احتجاج طبرسی/ج۱/۲۵۱، بحار الانوار/ ج۴۲/۱۴۲٫
امیرالمؤمنین نیز او را نفرین نمود و در اثر آن نفرین، تا زنده بود عبوس و محزون بود [ نهجالبلاغه، شرح ابن ابیالحدید/ج۴/۹۵] در روز عاشورا علاوه بر اینکه امام حسین علیه السلام را یاری نکرد از او دوری گزید و همراه لشکریان شام بود و مردم را تشجیع و ترغیب به کشتن امام حسین علیه السلام می نمود [اسرار الامامه، عماد الدین طبرسی/۳۹۹٫] [۲۹] – عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ رضی الله عنه قالَ: لَمّا فَرَغَ أَمِیرُالمؤْمِنینِ علیه السلام مِنْ قِتالِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ وَضَعَ قَتَباً عَلی قَتَبٍ ثُمَّ صَعِدَ عَلَیْهِ فَخَطَبَ، فَحَمِدَ اللهَ وَ أَثٍْنی عَلَیْهِ فَقالَ:
یاأَهْلَ الْبَصْرَهِ، یا أَهْلَ الْمُؤَتَفَکَهِ، یا أَهْلَ الدّاءِ الْعُضالِ، أتْباعَ الْبَهِیمَهِ، یا جُنْدَ الْمَرْءَهِ رَغا فَأَجَبْتُمْ، وَعُقِرَ فَهَرَبْتُمْ، ما ؤُکُمْ زُعاقٌ، وَدِینُکُمْ نِفاقٌ، وَأَحْلامُکُمْ دِقاقٌ! ثٌمَّ نَزَلَ یَمْشی بَعْدَ فَراغِه مِنْ خُطْبَتِه، فَمَشَیْنا مَعَهُ فَمَرََّ بَالْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ وَ هُوَ یَتَوَضََّّأُ فَقالَ:
یا حَسَنُ،أَسْبِغ الْوُضُوءَ. فَقالَ: یا أمِیرَالْمُؤْمِنینَ، لَقَدْ قَتَلْتَ بِالأَمْسِ اُناساً یَشْهَدُونَ أَنْ لا إٍلهَ إِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، یُصَلُّونَ الْخَمْسَ، وَیُسْبِغُونَ الْوُضُوءَ!، فَقالَ لَهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنینِ علیه السلام: قَدْ کانَ ما رَأَیْتَ، فَما مَنَعَکَ أَنْ تُعینَ عَلَیْنا عَدُوَّنا؟! .
فَقالَ: وَالله لاُصَدِّ قَنَّکَ یا أَمِیرَالْمُؤْمِنینَ، لَقَدْ خَرَجْتُ فی أَوَّلِ یَوْمٍ فَاغْتَسَلْتُ وَ تَحَنَّطْتُ وَ صَبَبْتُ عَلَیَّ سِلاحی وَ أَنا لا أََشُکُّ فی أنَّ التَّخَلُّفَ عَنْ اُمََّ الْمُؤمِنینَ عائِشَهَ هُوَ الْکُفْرُ، فَلَمّا انْتَهَیْتُ إِلی مَوْضِعٍ مِنَ الْخُرَیْبَهِ نادی مُنادٍ: یا حَسَنُ إِلی أَیْنَ؟ ارْجِعِ فَإِنَّ الْقاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فی النّارِ! فَرَجَعْتُ ذَعَراً وَ جَلَسْتُ فی بَیْتی، فَلَمّا کانَ فی الْیَوْمِ الثّانی لَمْ أَشُکَّ أَنَّ التَّخَلُّفَ عَنْ اُُمِّ الْمُؤْمِنینَ عائِشَهَ هُوَ الْکُفْرُ فَتَحَنَّطْتُ، وَصَبَبْتُ عَلَیَّ سِلاحی وَ خَرَجْتُ اُریدُ الْقِتالَ،حَتّّی انْتَهَیْتُ إِلی مَوْضِعٍ مِنَ الْخُرَیْبَهِ، فَنا دانی مُنادٍ مِنْ خَلَْْفی: «یا حَسَنُ إلی أَیْنَ ـ مَرَّهً بعَْدَ اُخری ـ ؟ فَإنََّ الْقاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فی النّار!»
فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: صَدَقْتَ، أَفَتدْری مَن ذلِکَ الْمُنادی ؟ قالَ: لا.
قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: ذاک أَخُوکَ إِبْلِیسُ، وَ صَدَقَکَ أَنَّ الْقاتِلَ و الْمَقْتُولَ مِنْهُمْ فی النّارِ، [احتجاج طبرسی (با ترجمه)/ج۱/۳۶۹-۳۷۱/ح ۸۶٫ بحار الانوار/ ج۳۲/۲۲۵، ح ۱۷۵].
[۳۰]- « ان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال: إن إبلیس اتخذ عرشاً فی ما بین السماء والأرض، واتخذ زبانیه کعدد الملائکه. فإذادعا رجلا فأجابه، وطئ عقبه وتخطت إلیه الأقدام، ترائى له إبلیس ورفع إلیه » ر.ک بحارالانوار/ج ۲۵/۲۸۲٫اختیار معرفه الرجال/ ج۲/۵۹۲٫ [۳۱]- « لیس من یومٍ ولا لیلهٍ، إلا وجمیع الجنّ والشیطان، تزور أئمه الضلال… فأتوه بالإفک والکذب حتى یصبح فیقول : رأیت کذا وکذا. » ر.ک بحارالانوار/ ج۲۵/ ۸۲، ج۶۳/۱۸۴-۲۷۶ به نقل از کافی.۱- وروی الکشی رحمه الله بسند صحیح عن محمّد بن عیسی، قال: کتب إلیّ أبو الحسن العسکری علیه السلام ابتداء اً منه: «لعن الله القاسم الیقطینی، و لعن الله علیّ بن حسکه القمّی، إنَّ الشیطاناً تراءی للقاسم فیوحی إلیه زخرف القول غروراً» ر.ک رجال الکشّی/۵۱۸/ ح۹۹۶، بحارالانوار/ ج۲۵/۳۱۶/ح ۸۱٫
[۳۳]- و کتب العرفاء ـ کالشیخین العربی و تلمیذه صدر الدین القونوی ـ مشحونه بتحقق عدمیه الممکنات و بناء معتقداتهم و مذاهبهم علی المشاهده و العیان و قالوا: نحن إذا قابلنا و طبقنا عقائدنا علی میزان القرآن و الحدیث وجدنا منطبقه علی ظواهر مدلولاتهما من غیر تأویل، فعلمنا أنّها الحق بلا شبهه و ریب» ر.ک اسفار/ج ۱/۱۹۵٫ [۳۴]- تذکره الاولیاء/ ج ۱/ ۲۳۴٫ [۳۵]- تذکره الاولیاء/ ج۱/۲۳۲-۲۳۳٫ [۳۶]- تذکره الاولیاء/ ج ۲/۱۴۴- ۱۴۵٫ [۳۷] ـ یعنی در جاییکه وضو میگرفت، سینه و گلوی خود را صاف کرد. [۳۸]- تذکره الاولیاء/ ج ۱/ ص ۲۱۷٫ [۳۹]- تمهیدات/۷۳٫ [۴۰]- جستجو در تصوّف ایران، زرین کوب/ ۱۰۶٫ [۴۱]- عرفان و تصوّف، داود الهامی/۲۶۶٫ [۴۲]- نامهها، عین القضات همدانی، به اهتمام عفیف عسیران و منزوی/ج ۲/۴۱۶٫ [۴۳]- الطواسین، لابی المغیث الحسین بن منصور الحلاج، لویی ماسینیون/۴۵ و ۱۴۵- ۱۴۸ [۴۴]- تصوّف اسلامی و رابطهی انسان و خدا، نیکلسون، ترجمهی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی/۷۷٫ [۴۵]- تذکره الاولیاء، عطار، به اهتمام نیکلسون/۵۱ از جنید بغدادی. [۴۶]- مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عزالدین محمود کاشانی، به اهتمام جلال الدین همائی، فصل غیرت/۴۱۴٫ [۴۷]- تمهیدات عین القضاه/۲۲۱٫ [۴۸]- تمهیدات عین القضاه، ص ۲۲۱ [۴۹]- سفینه النجاه، ص ۲۷۶ [۵۰]- دیوان سنایی (بخش غزلیات)، ص ۷۴۸ [۵۱]- «فلیس بین ابی بکر و صاحبه اذا نظرت الی ما قلته رجلهذا الصحیح الذی دلّت دلائله فی الکشف عند رجال الله إذ عملوا»
ر.ک فتوحات مکیه، چهار جلدی/ ج ۲/۲۶۰، انتشارات دارصادر- بیروت.
[۵۲]- وحدت یا توحید؟!،حسن میلانی/ ص۹۰/ به نقل از فتوحات مکیه. [۵۳]- قال ابن السّکّیت لأبی الحسن علیه السّلام:… فَما الحجّۀُ عَلَی الْخَلْقِ الْیَومَ؟ فقال علیه السّلام: العَقْل، یُعْرفُ بِهِ الصّادق عَلَی الله فیُصَدِّقه و الکاذب علی الله فَیُکذِّبه [کافی/ ج۱/ ص۲۴] [۵۴]- فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصیری/۴۳-۴۴٫ [۵۵]- تاریخ فلسفه و تصوّف، آیت الله حاج شیخ علی نمازی شاهرودی/ ۴۷٫ [۵۶]- الصافّات/ ۱۵۲٫ [۵۷]- ترجمه از ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/۲۸۰ .«فایّاک أن تتقیّد بعقد مخصوص و تکفر بما سواه فیفوتک خیر کثیر بل یفوتک العلم بالأمر علی ما هو علیه. فکن فی نفسک هیولی لصور المعتقدات کلّها فإنّ الله تعالی أوسع و أعظم من أن یحصره عقد دون عقد فإنّه یقول (فأینَما تُو لُّوا فثمَّ وَجهُ الله) وما ذکر أیناً من أین. و ذکر أن ثَمَّ وجه الله، و وجه الشیء حقیقته.» ر.ک فصوص الحکم/۱۱۳، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم ۱۳۷۰ هـ.ش.
[۵۸]- همان/ ۲۸۱ « فقد بان لک عن الله تعالی أنّه فی أینیّه کل وجهه، و ما ثَمَّ إلّا الاعتقادات فالکلّ مصیب و کلّ مصیب مأجور و کلّ مأجور سعید و کلّ سعید مرضیّ عنه و إن شقی زمانا ًما فی الدار الآخره. فقد مرض و تألم أهل العنایه- مع علمنا بأنهم سعداء أهل حق- فی الحیاه الدنیا.» ر.ک فصوص الحکم، ص۱۱۴، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم ۱۳۷۰ هـ.ش. [۵۹]- همان/۵۲۱٫ «و العارف المکمَّل من رأی کلّ معبود مجلی للحقّ یعبد فیه» ر.ک فصوص الحکم/۱۹۵، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم ۱۳۷۰ هـ.ش. [۶۰]- مبشره یعنی رؤیای بشارت دهنده. در جایی وارد است که به چشم باطن خود دیدم که آن مبشره ـ رؤیای صالحه ـ را خدای تعالی به من نمود (نه من خواستم) پس جمال مثالی پیغمبر را دید (نه مادی خـارجی را) [ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، استـاد حسن زاده آملی، ص ۸] ( در مقدمه مقاله از جناب قیصری نقل شده که مکاشفه و مشاهده گاه در خواب اتفاق میافتد. ) [۶۱]- ترجمه عبارت از کتاب ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص ۴۰۹٫« و لهذا مات رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم و ما نص بخلافه عنه إِلى أحد و لا عَیَّنَهلعلمه أنّ فی امته من یأخذ الخلافه عن ربّه فیکون خلیفه عن اللَّه مع الموافقه فیالحکم المشروع فلمّا علم ذلک صلى الله علیه و آله لم یحجر الأمر.» ر.ک فصوص الحکم، ص۱۶۳، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم ۱۳۷۰ هـ.ش.
[۶۲] ـ آیت الله سید عزالدین حسینی زنجانی دام ظله، فرزند مرحوم آیت الله میرزا محمود حسینی قدس سره در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در زنجان متولد شد. تحت سرپرستی والد علامهی خود تربیت یافته و دورهی مقدمات و سطح و مقداری کمی از خارج را در زنجان گذراند، سپس به قم عزیمت نمود. در فقه و اصول به حوزهی درس آیات عظام: بروجردی (قدس سره) و سید محمد حجت (قدس سره) به مدت ۱۴ سال حاضر شدند و در این زمینه، به مدارج عالیهی اجتهاد نایل گردیدند. دورهی حکمت متعالیه را نزد استاد طباطبایی و بنیانگذار جمهوری اسلامی و فیلسوف مجتهد حاج شیخ مهدی مازندرانی گذراند. معظمله هم اکنون یکی از مراجع و مدرسین حوزهی علمیهی مشهد در سطح عالی در فقه و اصول و تفسیر است. از آثار چاپ شدهی ایشان میتوان به تفسیر سورهی حمد و معیار الشرک فی القرآن و رسالهی عملیه اشاره کرد.۱- اشعّه اللّمعات، شیخ نور الدّین عبدالرّحمن جامی؛ تحقیق هادی رستگارمقدّم گوهری؛ بوستان کتاب/ص۱۶ «قوله: وَما نصّ بخلافته منه، الخلافه المعْنویَّه الّتی هیَ عباره عَن المکاشفه المعنویَّه للحْقائق بالأطّلاع علی عالم الأسماء اَوالأعیان لا یجبُ النّصّ عَلیها وَ امَّا الخلافه الظّاهره الّتی هیَ من شئوُن الانباء وَ الرّساله الّتَی هی تحت الأسماء الکونیه فهیَ واجبٌ اظهارها وَ لهذا نصّ رَسول الله صَلّی الله عَلیه و آله عَلیَ الخلفاء الظّاهِره و الخلافَه الظّاهِره کالنّبوّه تکون تحت الأسماء الکونیَّه فکما یکون النّبوّه مِنَ المناصِب الألهیه الّتی من آثارهَا الأولَویه عَلَی الأنفس وَ الأموال فکذا الخلافه الظّاهِره و المنصَب الألهیّ امْرخفِی علی الخَلق لابد منْ اظهاره بالتّنصْیص وَلعمْر الحَبیب یَکونُ التّنصْیصُ عَلَی الخْلافهِ مِنْ اعْظَمِِ الفرائض عَلی رَسُول الله صَلّی الله عَلیه و آله وَ سلّم فانَّ تضییع هذاالأمر الخطیر الّذی بتضییعِه یَتشتّت امْر الأمّه و یختلّ اساس النّبوّه و یضمَحلّ آثار الشّریعَه مِنْ اقبَح القَبائِح الّتی لایرضی احَد انْ ینسَبها الی اوْسط النّاس فضْلاً عْن نبیّ مکرَّم وَ رسُول معظّم نعوذ بالله من شرور انفسنا تدبّر» تعلیقاتٌ علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، ص۱۹۶-۱۹۷
[۶۴]- الغدیر/ ج ۷/۳۸۴ (باب الاجماع فی ایمان ابی طالب علیه السلام ). مرحوم محدّث قمی رحمه الله در اوّل احوال پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم می نویسد: علاّمه مجلسی گفته است: امامّیه اجماع کردهاند بر آنکه پدر ومادر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم و جمیع اجداد و جدّات آن حضرت تا به آدم همه مسلمان بودند… سپس می نویسد: آثار انبیاء را از یکدیگر ارث می برند تا به عبدالمطّلب رسید و او حضرت ابوطالب را وصیّ خود گردانید، و ابوطالب آن ودایع را بعد از بعثت تسلیم حضرت نمود. ر.ک منتهی الآمال/ج۱/۳، از بحارالانوار/ ج۹/ ۲۹٫ [۶۵]- «… ما ذالت قریش کاعین(أی جبانین) حتّی مات أبوطالب.» ر.ک الغدیر/ج۷/۳۷۴٫ [۶۶]- «اِنَّ اباطالبٍ مِن رُفقاءِ اَلنَّبیینَ والصِّدّیقین والشُّهداءِ والِصالحینَ وحَسُنَ اولئک رفیقاً»ر.ک بحار الانوار/ج۳۵/۱۱۱/ح ۴۲٫ الغدیر/ ج ۷/۳۹۲/ ح ۲۲٫ الحجّه علی الذّاهب الی تکفیر ابی طالب، سید فخار بن معد، /۸۲٫ ابوطالب حامی الرسول و ناصره، نجم الدین العسکری/۱۴۰٫
[۶۷]- « إنّ إیمانَ أبی طالبٍ لو وُضِعَ فی کَفَّهِ میزانٍ وإیمانُ هذا الخَلْق فی کَفَّهِ میزانٍ، لَرَجَحَ إیمانُ أبی طالبٍ على إیمانِهِم »ر.ک بحارالانوار/ ج ۳۵/۱۱۲/ ح ۴۴٫ الغدیر/ج ۷/۳۹۰/ح ۱۶٫ مدینه المعاجز/ ج ۷/۵۳۵ /ح ۹۸، الحجّه علی الذّاهب الی تکفیر ابی طالب/۸۵٫ الدر النظیم، ابن حاتم العاملی/۲۲۱٫
[۶۸] – «کتب أبان بن محمود ألی علیِّ بن موسی الرضا علیه السلام: جعلت فداک أنِّی قد شککت فی إسلام أبی طالب. فکتب إلیه: و من یشاقق الرَّسول من بعد ما تبیَّن له الهدی و یتَّبع غیر سبیل االمؤمنین . الآیه. و بعدها إنَّک إن لم تقرَّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النّار.» ر.ک الغدیر/ ج۷/ ص ۳۸۱٫ [۶۹]- ترجمه عبارت از کتاب ممد الهمم در شرح فصوص الحکم/ ۳۲۵٫« ولو کان للهمه أثر ولابد، لم یکن أحد أکمل من رسول الله صلی الله علیه و سلم و لا أعلی و لا أقوی همّـه منه، و ما أثَّرتْ فی إسلام أبی طالب عَمِّهِ » ر.ک فصوص الحکم/۱۳۰، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم، ۱۳۷۰ هـ.ش.
[۷۰]- همان/ ۳۲۵، پاورقی. [۷۱]- لسان العرب. مقائیس اللغه. صحاح اللغه. تفسیر مجمع البیان. تفسیر قرطبی/ ج۱/ ۲۰۷٫ تفسیر مراغی/ ج ۱/ ۶۹٫ المنار/ ج ۱/ص ۳۶۴٫ [۷۲]- فرقان/ ۶۹٫ [۷۳]- بقره/۱۶۲، آل عمران/ ۸۸٫ [۷۴]- ممد الهمم در شرح فصوص الحکم «فصّ حکمهٍ علیّه فی کلمه اسماعیلیّه» /۲۱۰٫« وإن دخلوا دار الشّقــاء فإنّهم على لـذّه فیهــا نعیم مبــاین
نعیم جنان الخلد والأمر واحــد وبینهمــا عند التجلّیتبــاین
یُسَمَّى عذاباً من عذوبه لفظـــه وذاک له کالقشروالقشرصائن»
ر.ک فصوص الحکم/۴۲، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم، ۱۳۷۰ هـ.ش.
۲- استاد اعظم آخوند ملاعلی بن جمشید نوری مازندرانی، بزرگترین استاد در حکمت متعالیه و زنده کنندهی طریقهی ملاصدرا، مدرس نامدار اواخر قرن دوازده و نیمه اوّل قرن سیزده هجری قمری، دارای مقامی بیرقیب در بین شارحان و مروّجان مبانی صدر المتألهین است، و مسلّماً اگر او ظهور ننموده بود، و از حدود بیست و پنج تا نزدیک صد سالگی به تدریس کتب ملاصدرا اشتغال نداشت، صدرالمتألهین شناخته نمیشد و مقام خود را به دست نمیآورد. طی چندین سال تدریس، تعداد کثیری از بزرگترین حکما و عرفا و محققان متخصّص در مشرب ملاصدرا، از حوزهی پر فیضش بهرهها جستهاند. برخی از آن بزرگان عبارتند از : سیّد رضی لاریجانی مازندرانی، آخوند ملاآقای قزوینی، آخوند ملاعبدالله زنوزی، ملامحمّد جعفر لنگرودی لاهیجی، آخوند ملا اسماعیل درکوشکی، حکیم حاج ملاهادی سبزواری، ملا زین العابدین نوری، میرزا حسن چینی، میرزا حسن نوری فرزند برومند آخوند نوری، آخوند ملا رضای تبریزی، آخوند ملا مصطفی قمشهای، و جمع بسیار دیگری که در حوزهی فیّاض این حکیم فرزانه تربیت شدهاند. اشعّه اللّمعات، مقدمه/۱۵٫
۱- اشعّه اللّمعات، مقدمه/۱۵ تا۱۶ از تفسیر الکبیر، ج۱/۶۹-۷۰٫
[۷۷]- داوریهای متضاد دربارهی محیالدین عربی ، داود الهامی/ ۲۱۵٫ [۷۸]- تمام اموری که باعث بیرون رفتن روح از حالت تعادل طبیعی می شود، باعث ایجاد یک مرتبه از خواب مغناطیسی می شود. [۷۹]- جلوه حق، آیت الله مکارم شیرازی/۱۴۶ – ۱۵۱ (با تلخیص). [۸۰]- وفیات الاعیان، ابن خلکان/ ج۳/ ص ۳۵۳٫ [۸۱]- الدّر المنثور/۳۱٫ [۸۲]- « ولمَّا شهدته صلى الله علیه وسلم فی ذلک العالم سیداً معصوم المقاصد… والصدیق على یمینه الأنفس، والفاروق على یساره الأقدس، والختم بین یدیه قد جثا، یخبره بحدیث الأنثى، وعلی صلى الله علیه وسلم یترجم عن الختم بلسانه، وذو النورین مشتمل برداء حیائه، مقبل على شأنه… الخ » ر.ک فتوحیات مکیه/ ج ۱/ ص ۲-۳ [۸۳]- سُنّی که در اصول، اشعری مذهب، در فروع حنفی و در صوفیه تابع فرقهی نقشبندیه بوده است. ر.ک روضات الجنّات/ ج۵/ ۲۸۷٫ [۸۴]- نفحات الانس/۳۷۶٫ [۸۵]- اسلام و عقاید شاهرودی/۳۳٫ [۸۶]- تحفه الاخیار/۵۰٫ [۸۷]- قلت للصادق جعفر بن محمد علیهما السلام: إن رجلا رأی ربه عزوجل فی منامه فما یکون ذلک؟ فقال: ذلک رجل لا دین له، ان الله تبارک و تعالی لا یری فی الیقظه و لا فی المنام، و لا فی الدنیا، و لا فی الاخره. ر.ک بحارالانوار/ ج۴/۳۲، از امالی صدوق (قدس سره).به امام صادق علیه السلام گفتم : شخصی پروردگار خویش را در خواب خود دیده است، این چگونه قضیهای است ؟ فرمودند: آن مرد، شخصی است که دین ندارد، خداوند تبارک و تعالی نه در بیداری دیده میشود و نه در خواب و نه در دنیا و نه در آخرت.
[۸۸]- تحفه الاخیار/ ۲۲۳٫ [۸۹]- تحفه الاخیار/۱۶۴٫ [۹۰]- تذکره الاولیاء/ ۳۸۵٫ [۹۱]- عرفان ایرانی (حلبی)/ ۲۴۱٫ [۹۲]- تحفه الاخیار/ ۲۱۴٫ [۹۳]- « رأیت الحقّ فی النوم مرتین و هو یقول لی: انصح عبادی » ر.ک فتوحات مکیه/ ج ۱/ ۳۳۴٫ [۹۴]- الغدیر/ج ۱۱/ص ۱۵۹٫ [۹۵]- صفوه الصفاء/ ۳۳۱٫ [۹۶]- همان/ ۳۳۰٫ [۹۷] – عین الحیاه/ ۶۲۳٫ [۹۸]- تاریخ فلسفه و تصوّف، آیت الله حاج شیخ علی نمازی شاهرودی/۷۳ از ناسخ التواریخ/ ج۲/ ۸۸٫ [۹۹]- رجبیّون در هر زمان چهل نَفْس اند که نه کم می شوند و نه زیاد،و آنان رجال و مردانی اند که حالشان قیام به عظمت الهی است و از«افراد» می باشند، اینان صاحبان «قول ثقیل= سخن سنگین» می باشند، چنانکه خداوند فرموده: انا سنلقی علیک قولاً ثقیلا، یعنی: ما گفتاری گران به تو القا خواهیم کرد (۵- مزمل) و اینان را از آن جهت رجبیون نامیده اند که حال این مقام آنان را جز در ماه رجب-از آغاز استهلال هلال ماه تا انقضایش- نمی باشد، سپس این حال را از خویش گُم می یابند تا دخول ماه رجب سال آینده، و از صاحبان این طریق کم کسی آنان را می شناسد، آنان در شهرها پخش و پراکنده اند و برخی از آنان برخی دیگرشان را می شناسد. [۱۰۰]- «وکان هذا الذی رایته قد ابقی علیه کشف الروافض من أهل الشیعۀ سائر السنۀ فکان یراهم خنازیر فیأتی الرجل المستور الذی لایعرف منه هذا المذهب قطّ وهو فی نفسه مؤمن به یدین به ربه فاذا مرّ فلیه یراه فی صورۀ خنزیر فیستدعیه و یقول له تب الی الله فانک شیعی رافضی فیبقی الآخر متعجّباّ من ذلک فان تاب و صدق فی توبته رآه انساناً و ان قال له بلسانه تبت و هو یضمر مذهبه لایزال یراه خنزیراً فیقول له کذبت فی قولک تبت و اذا صدق یقول له صدقت فیعرف ذلک الرجل صدقه فی کشفه فیرجع عن مذهبه ذلک الرافضی و لقد جری لهذا مثل هذا مع رجلین عاقلین من أهل العدالۀ من الشافعیۀ ما عرف منهما قط التشیع و لم یکونوا من بیت التشیع …» ر.ک فتوحات مکیه/ ج۲/۸٫ [۱۰۱]- «بل قدْ یشاهد السّالِک المرتاض نفسه وعینه الثّابتۀ فی مرآۀِ المشاهد لصَفاءعیْن المشاهد کرؤیَۀ بعْض المرْتاضین مِنَ العامّۀ الرّفضۀ بصوُرۀالخنْزیر بخیاله وهذا لیْسَ مشاهدۀ الرّفضَۀ کَذا بَل لصَفاءِ مرْآۀالرّافضی رأی المرتاض نفسهُ الّتی هی عَلی صُورۀ الخنْزیر فیها فتوهّم انّه رأی الرّافضیَ وَ مارأی الّا نفسَه» تعلیقاتٌ علی شرح فصوص الحکم، امام خمینی/۲۲۱٫ [۱۰۲]- ممدالهمم در شرح فصوص الحکم/۴۱۰٫ [۱۰۳] – در جستجوی عرفان اسلامی/ ۳۰۷٫