مقدمه
دین، ابتدا بر قلب و روح انسان مینشیند و از آنجا به سوی اعضا و جوارح رشد و نما میکند. از این رو، آنچه در دین اساسیتر است، عمل جوانحی و قلبی یعنی ایمان و اعتقاد قلبی است. به همین مناسبت، به عقاید «اصول دین» و به اعمال «فروع دین» اطلاق میگردد. آدمی با ایمان و اعتقاد به معارف ضروری یک دین، در جرگه پیروان آن دین قرار میگیرد، و در صورتی که برخی از اعتقادات پایهای دین را منکر شود، از دین خارج میشود و اعمال جوارحی او مقبول نخواهد بود.
از سوی دیگر، انسانها به میزان معرفت و ایمانشان نسبت به اعتقادات، به شرایع عمل میکنند و درجه قبولی اعمال در پیشگاه خداوند نیز به معرفت و ایمان شخص وابسته است.
بر این اساس، قرآن کریم، آخرین و کاملترین کتاب آسمانی، بیشتر دربردارنده مسائل اعتقادی است، نه احکام فقهی و عملی. حتی در مواردی که بحثی تاریخی مطرح میشود، به منظور نتایج اعتقادی و اخلاقی از آن و با هدف القای معارف و عقاید دینی و پند و اندرز است. حجم زیادی از کتابهای حدیثی نیز به مسائل اعتقادی اختصاص یافته است.
اصحاب پیامبر اکرم و اهل بیت معصومش علیهمالسلام از ایشان سؤالهای اعتقادی بسیاری پرسیدهاند که دلیل آن اهمیت اینگونه مسائل و دغدغه درست بودن عقاید بوده است. یکی از راههای اطمینان به درستی عقاید، عرضه عقاید و معارف دینی به محضر معصومان علیهمالسلام است. در واقع شخص عرضه ارائه عقاید خود به محضر معصومان علیهمالسلام خواستار اصلاح عقاید غلط و تأیید عقاید درست و تکمیل آنها است. در جوامع حدیثی در مواردی میبینیم، شخصی محدث و عالم که با احادیث اهلبیت علیهمالسلام آشنا است و عقاید خود را از معصومان علیهمالسلام اخذ کرده، اعتقاداتش را به محضر امام زنده خود عرضه میکند.(۱)
در واقع چنین فردی در صدد از بین بردن احتمال بسیار ضعیف عدم مطابقت عقایدش با آموزههای دینی و به منظور حصول اطمینان قلبی از دین و معارف و عقاید دینی است.
یکی از این موارد، عرض دین حضرت عبدالعظیم، که از نوادگان امام حسن مجتبی علیهالسلام و از اصحاب امام جواد علیهالسلام و امام هادی علیهالسلام میباشد، در محضر امام هادی علیهالسلام است. از عبارتهایی که امام هادی علیهالسلام در صدر این حدیث درباره عبدالعظیم به کار میبرد و او را از اولیأ حقیقی و دوستان راستین خود میداند و نیز تعابیر آخر حدیث، عظمت و جلالت عبدالعظیم روشن میشود.
پیام اصلی این کار حضرت عبدالعظیم برای ما این است که در صدد کسب معارف اسلامی و تصحیح عقاید دینی از طریق مطالعه قرآن و احادیث و مراجعه به عالمانِ اسلامی باشیم و به اطلاعات ناقص خود مغرور نشویم.
حدیث عرض دین حضرت عبدالعظیم در کتابهای متعدد حدیثی همچون امالی صدوق، التوحید، کمال الدین، کفایه الاثر، صفات الشیعه و … ذکر شده و بزرگان به آن استناد کردهاند و حتی شرحهایی بر آن نگاشته شده؛ از جمله شرح مرحوم قاضی سعید قمی و از معاصران حضرت آیهاللّه صافی گلپایگانی. در اینجا حدیث عرض دین را از کتاب امالی صدوق نقل میکنیم و به شرح آن میپردازیم.
آموزههای حدیث عرض دین
شرح حدیث عرض دین
عن عبدالعظیم ابن عبداللّه الحسنی قال: دخلت علی سیّدی علی بن محمد ابن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، فلمّا بصر بی قال لی: «مرحباً بک یا أباالقاسم! أنت ولیّنا حقاً».
حضرت عبدالعظیم میگوید: به خدمت آقایم امام هادی علیهالسلام رسیدم. پس چون چشمش به من افتاد، فرمود: «آفرین بر تو ای ابوالقاسم! تو به درستی دوست ما هستی».
از این عبارتها، احترام و تعظیم حضرت عبدالعظیم در برابر امام هادی علیهالسلام و نیز عنایت و تکریم امام نسبت به عبدالعظیم حسنی معلوم میشود.
قال: فقلت له: یابن رسول اللّه! إنّی اُرید أن أعرض علیک دینی، فإن کان مرضیّاً ثبتُّ علیه حتی ألقی اللّه عزوجل. فقال: «هات یا أباالقاسم!».
عبدالعظیم گفت: «عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من میخواهم دینم را بر شما عرضه کنم تا اگر مورد رضایت شما است بر آن ثابت قدم بمانم تا خدای عزّوجل را ملاقات کنم». حضرت فرمودند: «دینت را عرض کن».
فقلت: إنی اقول أنّ اللّه تعالی واحد لیس کمثله شیء… .
عبدالعظیم گفت: «من معتقدم اللّه تبارک و تعالی، واحد است و چیزی شبیه او نیست»…
عبدالعظیم در ابتدای عرض عقاید، از مهمترین و اساسیترین آموزه اسلامی، یعنی اصل توحید و وحدت حق تعالی، آغاز میکند. از آنجا که در جمله فوق کلمه «اللّه» به کار رفته است و این کلمه معروفترین اسم از اسمای الهی است به توضیح این اسم میپردازیم.
شرح اسم جلاله «اللّه»
از امام علی علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «اللّه اعظم اسمای خدا است و سزاوار نیست این نام بر غیر خدا گذاشته شود».(۲)
اللّه، الف و لام به اضافه إله است که همزه إله حذف شده است، و إله از ماده ألَهَ (به فتح لام) یَألَه، و بر وزن فِعال به معنای مفعول است؛ مثل کتاب به معنای مکتوب. بر این اساس، اللّه به معنای معبود و شخصی که مورد عبادت و پرستش قرار میگیرد، خواهد بود. بنابراین، اسم جلاله اللّه بیانگر توحید و اثبات کننده یگانگی و بینظیر بودن ذات اقدس خدا است.
شرح اسم «واحد»
اسم «واحد» خدا، بیانگر مهمترین صفت خدا یعنی وحدانیت و یگانگی او است. توحید، که اصل الاصول معارف دینی و به ویژه اسمی و بالاخص معارف اهل بیت علیهمالسلام است، واحد و یگانه دانستن خداوند است. نخستین شعار پیامبر اسلام، یعنی «لا إله الاّ اللّه»، نیز بیانگر توحید میباشد و جبرئیل از سوی خدا به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «یا محمد! إن لکل دین اصلاً و دعامه و فرعاً و بنیاناً، و إنّ اصل الدین و دعامته قول لا إله الاّ اللّه(۳)؛ «ای محمد! همانا هر دینی اصل و ستون و فرع و دیواری دارد، و به درستی که اصل دین اسلام و ستون آن کلمه لا إله إلاّ اللّه است».
امام علی علیهالسلام در حدیث جامعی معناهای صحیح و نادرست واحد بودن خدا را بیان فرمودهاند.شان صدور حدیث از این قرار است که روز جنگ جمل، شخصی از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسید: «آیا شما میگویید خدا واحد است»؟ مردم به این پرسش که در بحبوحه جنگ مطرح شده بود اعتراض کردند، امام فرمود: «او را رها کنید جنگ ما با دشمنان به همین مقصود است. سپس فرمودند: واحد بودن خدا چهار معنا دارد که دو معنای آن درباره خدا روا نیست و دو معنای دیگر درباره خدا اثبات میشود. امّا دو معنای ناروا، یکی واحد عددی است که نادرستی آن به این دلیل است که فردی که دوم ندارد و نمیتواند داشته باشد، اصولاً در موضوع اعداد وارد نمیشود تا بگوییم یکی است و دو تا نیست. از این رو، کسانی که میگویند خدا سومی از سهتاست، کافرند. (اشاره به قول مشهور و نصارا که به اقالیم و اشخاص سه گانه پدر (خدا)، پسر (کلمه یا مسیح) و روح القدس قایلاند و این سه را از یک گوهر واحد میدانند و به نوعی اتحاد میان این سه معتقدند و خدا را سومین از این سه اقنوم میپندارند. البته برخی مسیحیان چون آریوس به یگانگی خدا و مخلوقیّت کلمه اعتقاد دارند، امّا این اعتقاد از سوی مسیحیت رسمی، بدعت و مردود شده است).
معنای دومِ «واحد»، وحدتی است که درباره انسانها گفته میشود؛ یعنی وحدت نوع از جنس است (یعنی وحدت نوعیه که از افراد همجنس و شبیه به هم انتزاع میشود؛ مثلاً انسانیت از افراد مشابه مثل زید، بکر و عمر و انتزاع میشود). دلیل عدم جواز این معنای واحد درباره خدا این است که لازمه این معنا تشبیه است و پروردگار ما برتر و متعالیتر از آن است که شبیه داشته باشد. امّا دو معنایی که درباره خدا ثابت و صادق است، یکی «واحد» به این معنا است که در میان اشیا شبیهی نداشته باشد که پروردگار ما چنین است.
معنای دیگر «واحد» این گفته است که خداوند احدی المعنی است، و مقصود این است که خداوند در خارج و در عقل و وهم قابل تقسیم نیست که پروردگار ما چنین است.
بنابراین هر دو کلمه بر یگانگی و انفراد خدا دلالت میکنند، با این تفاوت که شدّت و تأکید «آحد» در یگانگی خدا بیشتر است.
«لیس کمثله شیء»
عبدالعظیم در توضیح اسم واحد و صفت وحدانیت خدا از جمله «لیس کمثله شیء؛ هیچ چیز مثل و شبیه خدا نیست»، استفاده میکند. این مطلب معنای سوم واحد بودن خدا در حدیث امام علی علیهالسلام بود که پیش از این نقل شد و مورد پذیرش آن حضرت قرار گرفت.
جمله «لیس کمثله شیء» در سوره شوری آیه ۱۱ نیز برای توصیف خدا ذکر شده است که از معروفترین تعابیر در بیان یگانگی خدا است.
لازمه مثل و نظیر نداشتن خدا این است که مخلوقات در هیچ صفتی به خدا شباهت نداشته باشند و میان خالق و مخلوق تباین صفتی وجود دارد. امام علی علیهالسلام میفرمایند: «مباین لجمیع ما آحدث فی الصفات(۴)؛ خداوند در صفاتش مباین با همه حادث شدهها است».
همچنین امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه و کل ما یمکن فیه یمتنع من صانعه(۵)؛ هر آنچه در مخلوق است در خالق یافت نمیشود. [بلکه] هر چه در مخلوق ممکن است، وجود آن در سازندهاش ممتنع و محال است». بنابراین جمله «لیس کمثله شیء» نافی همه صفات مخلوقات در حقِّ خداوند متعال است و همین مطلب معنای توحید میباشد؛ همان طور که امام جعفر صادق علیهالسلام میفرمایند: «إنّ اساس الدین التوحید و العدل… امّا التوحید فأن لا تجوّز علی ربّک ما جاز علیک(۶)؛ اساس دین توحید و عدل است… امّا توحید بدان معنا است که آنچه را بر تو روا است بر خدا روا ندانی».
بدین سان جمله «لیس کمثله شیء» حاوی مطالبی همچون: جسم و جوهر و عرض نبودن خدا است که در احادیث، از جمله حدیث عرض دین عبدالعظیم، در تبیین توحید ذکر شده است.
«خارج من الحدّین: حدّ الابطال و حدّ التشبیه»
این جمله نیز همچون جمله قبل در توضیح صفت وحدانیت خدا ذکر شده و از جامعترین جملات تفسیری درباره توحید است و همچون عبارت قبل حاوی معانی بسیاری از عبارتهای تفسیری در باب توحید است. در واقع حدّ تعطیل و حدّ تشبیه جامع همه مفاهیمی است که باید از اللّه تبارک و تعالی نفی کرد و هر اعتقادی که لازمهاش تطبیق یکی از این دو حدّ بر خدا باشد، اعتقادی باطل و مخالف با توحید میباشد. در احادیث متعددی که از معصومان علیهمالسلام سؤال شده: «آیا خداوند شیء است و میتوان به خداوند شیء گفت؟» پاسخ فرمودهاند: «نعم یخرجه من الحدّین: حدّ التعطیل و حدّ التشبیه(۷)؛ «بله [شخص میتواند به خدا شیء بگوید، به شرط آنکه] خدا را از دو حدّ تعطیل و تشبیه خارج کند [یعنی خدا شیء خارج از این دو حدّ است]». معنای اخراج خدا از حدّ ابطال این است که خدا را معدوم ندانیم.
انسان با تفکر و تعقل در پدیدههای جهان و نظم و حدوث آنها و نیز توجه به نفس خویش، به وجود آفریننده و تدبیر کننده خود و جهان پی میبرد و وجود خداوند را عقلاً اثبات میکند. گذشته از اینکه گاه مورد عنایت خداوند قرار میگیرد و به معرفتی قلبی به خدا نایل میشود. بدین ترتیب عقلاً و قلباً به وجود خدا اقرار میکند و او را از حدّ ابطال و تعطیل خارج میکند.
معنای اخراج خدا از حدّ تشبیه این است که خداوند را در هیچ صفتی شبیه مخلوقاتش ندانیم و این مطلب همان مفهوم «لیس کمثله شیء» است.
«و أنّه لیس بجسم و لا صوره و لا عرض و لا جوهر»
در این فقره جسم بودن، صورت بودن، عرض بودن و جوهر بودن از خداوند نفی شده است. با توجه به دو عبارت قبلی، یعنی «لیس کمثله شیء» و «خارج من الحدین…»، روشن میشود که چهار ویژگی مذکور خصوصیتی ندارند و تنها به عنوان مثال ذکر شدهاند؛ زیرا چنانکه گفته شد، همه مفاهیمی که بر مخلوقات صادقاند، در مورد خدا صدق نمیکنند. شاید ذکر این چهار صفت به دلیل اهمیت و وسعت مفهومی این اوصاف در معارف بشری است. میدانیم که ارسطو موجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسیم میکند و جسم از اقسام جوهر است [و خود در تحلیلی عقلی به ماده و صورت تحلیل میشود. بنابراین هر موجودی یا جوهر است و یا عرض. او خدا را جوهر مجرد میداند.] البته فلاسفه اسلامی مقسم جوهر و عرض را ماهیت و موجود دارای حدّ میدانند و برآناند که خدا فراتر از این تقسیم است.
«بل هو مجسّم الأجسام، و مصوّر الصور، و خالق الأعراض و الجواهر.»
این فقره در واقع دلیل فقره قبل است. دلیل اینکه خدا جسم و صورت و عرض و جوهر نیست، این است که خداوند خالق اینها است. در نتیجه این موجودات مخلوقاند و جوهریت و عرضیت و صورت و جسم بودن از ویژگیهای مخلوق است. از سوی دیگر، توحید و یگانگی خدا و اینکه خداوند شبیه مخلوقات نیست و در هیچ ویژگی با مخلوقات مشابهت ندارد، اقتضا دارد که همه ویژگیهای مخلوقات از جمله چهار ویژگی مذکور باید از خدا نفی شوند.
«و ربّ کلّ شیء»
برخی مفسران ربّ را به معنی تربیت کننده و رساننده شیء از نقص به کمال دانستهاند و حتی برخی تصریح کردهاند که ربّ از تربیت مشتق شده است. برخی دیگر، ربّ را به معنی مالکی که به تربیت و اصلاح میپردازد، تفسیر کردهاند. پارهای دیگر، ربّ را به معنای مالک دانستهاند. و در نهایت، برخی مفسران ربوبیت خدا را به معنای خلقت و ابقای چیزی همراه با اتقان و نظم دانستهاند.
«و مالکه»
در این عبارت مالکیت هر چیز به خدا نسبت داده شده است. مالک اسم فاعل از ریشه «ملک» است. این کلمه در اصل لغت به معنای قدرت و تسلط و احاطه بر چیزی است. بنابراین مالکیت خدا بر جهان به معنای تسلط و سلطنت بر جهان است و از آنجا که تسلط و سلطنت مطلق بر اشیای عالم تنها از آنِ خالق جهان است، مالکیت مطلق و بیقید و شرط منحصر به خدا است و دیگر مالکیتها به اذن و اجازه خدا و مقیّد و مشروط به احکام الهی است.
«و خالقه»
«خالق» از مهمترین اوصاف خدا است و خلق و مشتقات آن در قرآن و حدیث بارها تکرار شده است. اصل خلق در لغت به معنای تقدیر و ایجاد چیزی بر اساس تقدیر و اندازهگیری است. از مهمترین ویژگیهایی که در احادیث برای خالقیت خدا ذکر شده، نفی ماده و مثال ازلی است. بدین ترتیب خداوند، عالم را از ماده و اصل ازلی و غیر مخلوق نیافریده است و نیز خلقت بر اساس مثالها و صورتهای ثابت و ازلی، که خداوند مجبور به رعایت آنها باشد، نیست. بنابراین هم ماده عالم، حادث و بدیع است و هم صورت عالم.
«و جاعله»
«جاعل» اسم فاعل از «جعل» است. جَعَلَ در کاربرد فعلیاش گاه به صورت لازم استعمال میشود و گاه به یک مفعول متعددی میشود و گاه به دو مفعول. در صورت اوّل به معنای صار و طفق است؛ مثل «جعل زیدٌ یقول کذا». در صورت دوم به معنای خلق، اوجد و وضع است؛ مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّور». در صورت سوم به معانی صنع، صیّر، ظنّ و نسب است؛ مثل «جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ فِراشاً» یعنی صنع و صیر لکم الارض فراشاً.(۸) در حدیث عبدالعظیم جاعل به معنای دوم به کار رفته است.
«و محدّثه»
«محدث» اسم فاعل از «حدث» است. «حدث» در اصل، بر پیدایش چیزی که نبود، دلالت میکند. بنابراین محدث بودن خدا نسبت به موجودات عالم به این معنا است که خداوند جهان را از حالت معدوم بودن به حالت موجودیت درآورد و جهان سابقه ازل نداشته است.
… «و أنّ محمّداً عبده و رسوله خاتم النبیین، فلا نبی بعده إلی یوم القیامه، و أنّ شریعته خاتمه الشرائع، فلا شریعه بعدها إلی یوم القیامه.»
عبدالعظیم پس از بیان اعتقادات مربوط به توحید و خداشناسی، به نبوت خاصه حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله و خاتمیت نبوت و شریعت ایشان اقرار میکند و نتیجه میگیرد که پس از وی تا روز قیامت، نه پیامبری و نه شریعتی، جز شریعت او، خواهد آمد.
«نبی» در لغت از «نبأ» به معنی خبر مشتق شده و «نبی» به معنی مُنبِیء و مُخْبِر میباشد؛ مانند «نذیر» به معنی «مُنذِر». بنابراین نبی به کسی گفته میشود که حامل خبر و پیام است. برخی نیز نبی را مشتق از «نباوت» به معنی ارتفاع میدانند. بر این اساس، نبی به معنی بلند مرتبه و ارجمند و شریف خواهد بود.
«رسول» به معنای فرستاده شده است. بنابراین رسول کسی است که غیر از اینکه دارای خبر و پیام است، مأمور رساندن این خبر و پیام به دیگران نیز هست. بنابراین رسول، اخص از نبی است و هر رسولی، نبی است؛ ولی هر نبی، رسول نیست. این اخص بودن در احادیث نیز ذکر شده است؛ برای مثال ابوذر نقل میکند که از پیامبر پرسید: پیامبران چند نفرند؟ حضرت فرمودند: حدود بیست و چهار هزار نفر. بار دیگر ابوذر پرسید: مرسلین از آنها چند نفرند؟ حضرت فرمود: صد و سیزده نفر.(۱)
«و أقول أنّ الامام و الخلیفه و ولی الأمر بعده أمیر المؤمنین علی بن أبیطالب علیهالسلام ثمّ الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمّد بن علی، ثمّ جعفر بن محمّد، ثم موسی ابن جعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمّد بن علی، ثم انت یا مولای! فقال علی علیهالسلام: و من بعدی الحسن ابنی، فکیف للنّاس بالخلف من بعده؟ قال: قلت: و کیف ذاک یا مولای؟ قال: لانّه لا یُری شخصه، و لا یحلّ ذکره باسمه حتی خرج فیملأ الارض قسطاً و عدلاً کما مُلئت ظلماً و جوراً.»
عبدالعظیم پس از اقرار به نبوت پیامبر اسلام و خاتمیت او، بلافاصله به امامت و خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و پس از وی حسن بن علی و حسین بن علی و فرزندان امام حسین تا امام هادی علیهمالسلام اقرار میکند. نکته جالب توجه در عبارت بالا این است که امام هادی علیهالسلام پس از شنیدن این اقرار، دو امام باقیمانده را که پس از او به امامت خواهند رسید، یعنی امام حسن عسگری و امام مهدی علیهماالسلام را نام میبرند. این کار تحقق یکی از حکمتهای عرض دین، یعنی تکمیل عقاید است. در واقع امام پس از تأیید امامت افراد ذکر شده در عرضِ دین عبدالعظیم، سلسله امامت را تکمیل میکند و بدین ترتیب نقص موجود در عقاید عبدالعظیم برطرف میشود.
دراین فراز سه ویژگی «امامت»، «خلافت» و «ولی امر بودن» به امامان دوازدهگانه نسبت داده شده است. «امام» در لغت به معنای پیشوا و مقتدا است. پس امام کسی است که گروهی از مردم به او اقتدا کنند، خواه بر راه هدایت باشد، خواه بر مسیر ضلالت. آیه شریفه«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(۲) به نوع اوّل امامت اشاره میکند و آیه شریفه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ»(۳) ناظر به نوع دوم امامت است.
در اینجا بحث از امام هدایتگری است که پساز پیامبر اسلام رهبری امتاسلامی را به دست میگیرد. چنین شخصی ازنظر شیعه باید از سوی خداوند و رسول او منصوب ومنصوص باشد. ازاین رو، در احادیث متعددی(۴) که از پیامبراکرم و ائمه علیهمالسلام نقل شده است، از جمله حدیث عرض دین عبدالعظیم، بهنامهای امامان دوازدهگانه تصریح شده است.
دومین ویژگی مذکور برای امامان، «خلافت» است. خلیفه در لغت به معنای جانشین است و به معنای حاکم و سلطان نیز به کار میرود.
امام خلیفه پیامبر است و چون پیامبر خلیفه خداست، لذا میتوان گفت امام خلیفه خدا نیز هست. امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «انّ الامامه خلافه اللّه و خلافه الرسول(۵)؛ همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول است».
حکومت و سرپرستی امور مردم فقط از آنِ خداوند است. در قرآن آمده است: «فَتَعالَی اللّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ»(۵)؛ «خدا پادشاه به حق است» و «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ»(۶)؛ «حکم فقط از آنِ خدا است».
دلیل سخن فوق آن است که کسی که چیزی را پدید میآورد، مالک آن میشود و مالک هر چیزی حاکم بر آن چیز خواهد بود. بنابراین چون خداوند خالق و مالک جهان و آدمیان است، هموست که حق قانونگذاری و حکومت بر انسانها را دارد. از سوی دیگر مالک و حاکم یک چیز میتواند مالکیت و حاکمیت خویش را به دیگری بدهد و او را جانشین خود در حاکمیت قرار دهد. خداوند نیز چنین کاری کرده و پیامبر را جانشین خود، در برخی امور از جمله حاکمیت و رهبری مردم، قرار داده و پس از پیامبر، امام از این منصب برخوردار خواهد بود. به این اعتبار، به امام خلیفه گفته میشود، چون جانشین خدا در سرپرستی مردم و حکومت بر آنها است.
ویژگی سومی که در حدیث عرض دین برای امامان ذکر شده، «ولی امر بودن» است که به معنای صاحب اختیار و سرپرستی و حکومت بر مردم در ابعاد مختلف دینی و دنیوی و اخروی است. توضیح این صفت از آنچه درباره صفت قبلی (خلافت) گفته شد، روشن میشود.
در انتهای این فقره، به امام دوازدهم حضرت ولی عصر عجلاللّه فرجه و چند ویژگی ایشان اشاره شده است: اوّل آنکه ایشان فرزند امام حسن عسکری علیهالسلام هستند. دوم این که ایشان از انظار مردم غایب خواهند شد و بیشتر مردم قادر به دیدن شخص ایشان نخواهند بود. ویژگی دیگر حرمت ذکر نام حضرت است. و ویژگی آخر این است که ایشان در زمانی که جهان را ظلم و جور فرا گرفته ظهور و عالم را پر از عدل و داد خواهند کرد.
در مورد عدم جواز ذکر نام حضرت روایات دیگری نیز وارد شده است و در میان فقها درباره تفسیر این احادیث اختلاف نظر وجود دارد. مسأله اصلی این است که ذکر نام حضرت عنوان مستقلی است که دارای حرمت است یا این که به جهت تقیه نباید نام حضرت برده شود در نتیجه وقتی تقیه مطرح نبود، حرمت برداشته میشود. از آنجا که این مطلب، نیازمند بحثی فقهی و ذکر احادیث و نقل آرأ فقهاست و بحث را به درازا میکشد از طرح آن خودداری میکنیم.
در مورد آخرین ویژگی مذکور در حدیث باید توجه داشت که عدالت تنها موضوعی نیست که حضرت پس از ظهور به آن توجه خواهند کرد. بلکه اهداف و کارهای دیگری همچون امنیت و تعلیم مردم مطرح است.(۷) اما از میان این موضوعات مسأله عدالت و مبارزه با ظلم بیش از دیگر موضوعات مورد تأکید قرار گرفته و در احادیث متعدد به آن اشاره شده است. در حدیث مورد بحث نیز تنها به این هدف تصریح شده است.
«قال فقلت أقررت و أقول أنّ ولیّهم ولی اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه وطاعتهم طاعه اللّه و معصیتهم معصیه اللّه»
حضرت عبدالعظیم در این فراز میگوید: اقرار کردم و میگویم که ولی امامان علیهمالسلام، ولی خداست و دشمنشان دشمن خداست و طاعت ایشان طاعت خداست و معصیت ایشان معصیت خداست.
این عبارتها را مرتدان تبیینی برای این مطلب دانست که امام معصوم علیهمالسلام، خلیفه و جانشین خداست و هر چه میگوید از سوی خداست و به امر خدا به پیشوای مردم رسیده است. از این رو اگر از او اطاعت شود، از خدا اطاعت شده، و نافرمانی او، نافرمانی خداست و دوستی و دشمنی با او در واقع دوستی و دشمنی با خداست. این مطلب بیانگر اهمیت امامت و ولایت در منظومه آموزههای دینی است تا جایی که دوستی و دشمنی و اطاعت و معصیت نسبت به امامان علیهمالسلام همردیف دوستی و دشمنی و اطاعت و معصیت خدا شمرده شده است. در برخی احادیث نشناختن ائمه در ردیف جاهلیت کفر و نفاق و گمراهی شمرده شده و منکر امام در حدّ یهودی و نصرانی و گمراه دانسته شده است.(۸)
«و أقول أنّ المعراج حق، و السمأله فی القبر حق، و أنّ الجنّه حق، و النار حق، و الصراط حق، و المیزان حق، و أنّ الساعه آتیه لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور.»
در اینجا حضرت عبدالعظیم به اختصار و بدون توضیح به حقانیت برخی از عقاید و آموزههای دینی اعتراف میکند و معراج و سؤال قبر و بعثت و آتش [جهنم] و صراط و میزان را حق دانسته و اقرار میکند که قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و خداوند اهل قبور را مبعوث خواهد کرد. همان طور که مشاهده میشود در این فقره از یک سو به معراج و از سوی دیگر به پارهای مسائل مربوط به معاد اشاره شده است. بدین ترتیب پس از اعتراف به خدا و برخی صفات او و نبوت و امامت، معاد مورد تأیید قرار گرفته است. حال به تک تک آموزههای این فقره اشاره میکنیم.
معراج: معراج یکی از اعتقادات اسلامی است. معراج در لغت بر وزن مفعال اسم آلت از ریشه «عرج» به معنای صعود است. بنابراین معراج لغتاً به معنای وسیله و راه صعود است. و در اصطلاح مراد از معراج این است که خداوند پیامبر اکرم را از مسجد الحرام تا مسجد اقصا سیر داد و در این فاصله پیامبر به عوالم بالا صعود کرد و حقایقی را مشاهده نمود. قرآن معراج پیامبر را به این صورت نقل میکند که:«سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(۹)؛ «پاک و منزه است خدایی که بندهاش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی ـ که گرداگردش را پربرکت ساختهایم ـ برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ او شنوا و بینا است».
در معراج پیامبر اکرم وقایع متعددی همچون رؤیت قلبی خدا، سخن گفتن با خدا، تقرب به خدا، رؤیت پیامبران و ملائکه و بهشت و جهنم و برخی اماکن زمین رخ داده است. آنچه در این معراج مهم است این است که در این سفر معنوی، هم روح و هم جسم شریف پیامبر اکرم عروج کردند و این معراج، عروجی صرفاً روحانی نبود. همچنین در معراج گذشته از رؤیت قلبی، با چشم و گوش جسمانی برخی وقایع و اماکن را مشاهده فرمودند.(۱۰)
سؤال قبر: یکی از آموزههای اسلامی سؤال قبر است که در احادیث متعدد بدان تصریح شده و درباره آن مباحث متعددی همچون «وقت سؤال قبر»، «کسانی که مورد سؤال واقع میشوند» و «مطالبی که از آنها سؤال خواهد شد» مطرح شده است. امام علی علیهالسلام میفرمایند: وقتی میّت در قبر قرار داده شد و تشییع کنندگان بازگشتند، سؤال از میت آغاز خواهد شد.(۱۱)
امام باقر و امام صادق علیهماالسلام میفرمایند: سؤال قبر مخصوص مؤمنان خالص و کافران محض است.(۱۲) از جمله سؤالات قبر، سؤال از خدا و دین و پیامبر و امام خواهد بود.(۱۳)
معاد، قیامت و بهشت و جهنم: اعتقاد به زنده شدن مردگان و برپایی قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم و به طور کلی معاد از عقاید ضروری دین است و در آیات متعددی از قرآن و نیز احادیث اهل بیت بدان تصریح شده است و آن قدر روشن است که نیازی به ذکر آیات و احادیث و بحث و بررسی نیست. تنها لازم است در اینجا تأکید شود که منظور از معاد صرفاً معاد روحانی نیست؛ بلکه آدمی با روح و جسم در روز قیامت، زنده و حاضر خواهد شد و پس از محاسبه اعمال وارد بهشت و جهنم خواهد گردید.
میزان: برای محاسبه هر چیز ترازویی لازم است و ترازوی اعمال در روز قیامت، همان میزان است. در برخی آیات قرآن به میزان و ترازو اشاره شده است.(۱۴) در احادیث، برای میزان تفاسیر متعددی همچون: انبیأ، ائمه، اسلام، عدالت و نماز ذکر شده است.(۱۵) در واقع اعمال انسانها بر اساس موازین مذکور، سنجیده میشوند و بر اساس نزدیکی یا دوری نسبت به موارد فوق درجهبندی میشوند؛ برای مثال ارزش اعمال یک فرد به اندازهای که با ملاک عدالت انطباق بکند، دارای ارزش و ثواب خواهد بود.
صراط: صراط یکی از مواقف روز قیامت است و مراد از آن پُلی است بر روی جهنم که باریکتر از مو و تیزتر از لبه شمشیر است و همه انسانها از این پل عبور خواهند کرد و کسانی که اهل جهنماند، وارد جهنم خواهند شد و اهل بهشت از آن عبور خواهند کرد و وارد بهشت خواهند شد.(۱۶)
در برخی احادیث به دو صراط، یکی صراط دنیا و دیگری صراط قیامت اشاره شده است. صراط دنیا، امام واجب الطاعه و مصداق بارز آن امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
البته لازمه اعتقاد به امامت، اعتقاد به نبوت و اعتقاد به خدا و دیگر عقاید و معارف اسلامی نیز هست. میتوان گفت میان این دو صراط ارتباط وجود دارد؛ به این معنی که هر کس به سلامت از صراط دنیا بگذرد، به سلامت از صراط آخرت نیز خواهد گذشت. در احادیث اموری همچون تقوا، حبّ پیامبر و ائمه، زیارت قبور اهل بیت، شفاعت امامان(۱۷) و برخی اعمال و عبادات در عبور از صراط مفید دانسته شده است.
«و أقول أنّ الفرائض الواجبه بعد الولایه، الصلاه، و الزکاه، و الصوم، و الحج، و الجهاد، و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.»
عبدالعظیم پس از اعتراف به معارف نظری اسلام در انتهای عرضِ دین خود، به هفت فرع از فروع دین که از مهمترین اعمال و عبادات اسلامی هستند اعتراف و اقرار میکند و میگوید: «و میگویم: همانا فرایض واجب پس از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است».
نکته قابل توجه این است که با وجود اینکه عبدالعظیم قبلاً به امامت و ولایت اقرار و اعتراف کرده است، وقتی میخواهد به نماز و زکات و دیگر اعمال واجب اشاره کند، تأکید میکند که اهمیت این واجبات پس از ولایت و رتبه ولایت برتر از رتبه نماز و روزه و زکات است. از این بیان از یک سو، تقدّم رتبه عقاید بر اعمال روشن میشود و از سوی دیگر، اهمیت ولایت معلوم میگردد.
در احادیث متعددی، که مرحوم شیخ حرّ عاملی برخی از آنها را نقل کرده است، آمده است که اسلام بر پنج چیز استوار شده است که عبارتاند از: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. و در میان این پنج عبادت، هیچیک به اندازه ولایت اهمیت ندارد و بیش از همه به ولایت تأکید شده است.(۱۸) کلینی نیز نقل کرده است که زراره از امام باقر علیهالسلام سؤال میکند که از میان پنج عبادت کدام مهمتر است. امام در جواب ولایت را مطرح میکند و در مورد دلیل افضل بودن ولایت میفرماید: چون امام مفتاح و راهنمای بقیه احکام است(۱۹) و بدون امام فرایض و احکام به درستی تبیین و اجرا نخواهد شد. شاید توجه به همین مطلب حضرت عبدالعظیم را واداشته که ولایت را بر دیگر واجبات مقدم بدارد. دلیل دیگر این است که فردی که بر ولایت معتقد گشته قبلاً به توحید و نبوت و معاد نیز اعتقاد یافته و در نتیجه وقتی گفته میشود پس از ولایت به فروع دین اعتراف میکنم، معنایش این است که پس از اصول دین، به فروع دین اقرار میکنم.
«فقال علی بن محمد: یا أباالقاسم! هذا و اللّه دین اللّه الذی ارتضاه لعباده، فاثبت علیه، ثبّتک اللّه بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الآخره.»(۲۰)
این سخنان آخرین فقره حدیث عرض دین عبدالعظیم حسنی است که در آن امام هادی علیهالسلام مطلب عبدالعظیم را، البته با تکمله امام، مورد تأکید قرار داده و فرموده است: «ای اباالقاسم! قسم به خدا مطالبی که گفته دین خدا است که برای بندگانش برگزیده است، پس بر آن پایدار باش! خداوند تو را بر اعتقاد ثابت در دنیا و آخرت پایدار کند!».
ملاحظه میشود که امام هادی علیهالسلام از یک سو، مطلب عرضه شده را تکمیل و تأیید فرمود و از سوی دیگر، به عبدالعظیم امر کرد که بر این عقاید ثابت قدم باشد و در آخر در حق او دعا فرمود که از خطر انحراف مصون بماند.از خداوند میخواهیم که دعای اهل بیت و به خصوص حضرت ولی عصر علیهمالسلام را شامل حال ما کند و ما را در دنیا و در هنگام مرگ و سؤال برزخ و حساب روز قیامت بر ولایت و معارف اهل بیت ثابت قدم فرماید.
——————————————————————————–
پی نوشتها:
- ر.ک: بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۳ ـ ۹٫
- توحید صدوق، ص ۲۳۱٫
- تفسیر فرات کوفی، تحقیق محمد الکاظم، ص ۳۹۷، ح ۵۲۸٫
- توحید صدوق، ص ۶۹٫
- همان، ص ۴۰٫
- معانی الاخبار، ص ۱۱؛ توحید صدوق، ص ۹۶٫
- کافی، ج ۱، ص ۸۲ و ۸۵؛ توحید صدوق، ص ۲۴۴٫
- ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه ۱۶۳ و خطبه ۹۱؛ کافی، ج ۱، ص ۱۳۴ و ۱۳۵٫
- خصال، ج ۲، ص ۵۲۴٫
- سوره انبیأ (۲۱)، آیه ۷۳٫
- سوره نسأ (۴)، آیه ۳۳٫
- ر.ک: منتخب الاثر، ص ۹۷٫
- کافی، ج ۱، ص ۲۰۰٫
- سوره مؤمنون (۲۳)، آیه ۱۱۶٫
- سوره یوسف (۱۲)، آیه ۶۷٫
- ر.ک: محمد بیابانی اسکویی، آخرین دولت.
- ر.ک: کافی، ج ۱، ص ۳۷۷؛ ثواب الاعمال، ص ۲۴۵٫
- سوره اسرأ (۱۷)، آیه ۱٫
- ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۳۷٫
- نهجالبلاغه، خطبه ۸۳٫
- ر.ک: کافی، ج ۳، ص ۲۳ و ۲۳۷ و ۱۳۶٫
- تفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۲۲۶٫
- برای مثال ر.ک: سوره انبیأ (۲۱)، آیه ۴۷؛ سوره اعراف (۷)، آیه ۸؛ سوره مؤمنون (۲۳)، آیه ۱۰۲٫
- ر.ک:کافی،ج ۱،ص ۴۱۹؛ بحارالانوار،ج ۲۳، ص ۱۰۶؛ الدر المنثور،ج ۲، ص ۴۸؛ غرر الحکم،ح ۳۴۶۴؛ کافی،ج ۳،ص ۲۶۶
- ر.ک: معانی الاخبار، ص ۳۲؛ کنز العمال، ج ۱۴، ص ۳۸۴ ـ ۳۸۹٫
- ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۸۳؛ المحاسن، ج ۱، ص ۱۵۲؛ بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۱۴۱؛ ج ۸، ص ۳۳۵٫
- ر.ک: وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۷ ـ ۱۹٫
- ر.ک: کافی، ج ۲، ص ۱۸٫
- ر.ک: امالی صدوق، ص ۴۱۹٫