بررسی برهان جهان خارج مور و مفهوم nonsense در نزد ویتگنشتاین با تکیه به رویکردهای منطقی و صوری

در این مقاله به تفصیل به انتقاد ویتگنشتاین به برهان جهان خارج مور پرداخته می¬شود. ویتگنشتاین مقدمات برهان مور، یعنی “من می¬دانم دستی در اینجا وجود دارد” زمانی که به دست خود اشاره می¬کند، را بی¬معنا یا nonsense می¬داند. اینکه منظور از nonsense چیست هسته انتقاد ویتگنشتاین است زیرا بدون داشتن درک روشنی از منظور ویتگنشتاین از nonsense نمی¬توان مقصود او را فهمید. در این مقاله سعی می¬شود از این مفهوم رمزگشایی شود.
بررسی برهان جهان خارج مور و مفهوم nonsense در نزد ویتگنشتاین
با تکیه به رویکردهای منطقی و صوری
نویسنده : هومن محمد قربانیان

۱٫ مقدمه:
در این مقاله به تفصیل به انتقاد ویتگنشتاین به برهان جهان خارج مور پرداخته می¬شود. ویتگنشتاین مقدمات برهان مور، یعنی “من می¬دانم دستی در اینجا وجود دارد” زمانی که به دست خود اشاره می¬کند، را بی¬معنا یا nonsense می¬داند. اینکه منظور از nonsense چیست هسته انتقاد ویتگنشتاین است زیرا بدون داشتن درک روشنی از منظور ویتگنشتاین از nonsense نمی¬توان مقصود او را فهمید. در این مقاله سعی می¬شود از این مفهوم رمزگشایی شود.
یکی از مشکلاتی که بر سر راه خوانندگان نظریات ویتگنشتاین وجود دارد این است که تفاسیر متعددی از ویتگنشتاین وجود دارد و حتی دوران فلسفی او به دو دوره اول و دوم تقسیم می¬شود. در این مقاله از میان تفاسیر متعدد، سه تفسیر از ویتگنشتاین اول شامل تفاسیر “منطق تنها و صورت گرایی”، ” متن¬گرایانه” و “ترکیبی”، و دو تفسیر از ویتگنشتاین دوم شامل یک تفسیر “متن¬گرایانه معتدل” و یک تفسیر “متن¬گرایانه رادیکال” انتخاب شده است و سعی شده است معنای nonsense تحت هرکدام از آنها توضیح داده شود.
در نهایت با در نظر قرار دادن هر کدام از این تفاسیر و درک خاصی که هر کدام از nonsense به وجود می¬آورند، جمله مور بررسی می¬شود. به نظر می آید آخرین تفسیر، یعنی “متن¬گرایی رادیکال” نسبت به باقی تفاسیر بهتر می-تواند بی¬معنا بودن جمله مور را نشان دهد.

۲٫ مور و برهان جهان خارج:
مقاله مشهور مور درباب اثبات وجود جهان خارج، با انتقاد از کانت آغاز می¬شود. کانت معتقد است تنها یک برهان از میان تمام برهانهای اقامه شده برای اثبات جهان خارج، برهانی درست و قاطع است و منظور او همان برهان استعلایی خویش می¬باشد. طبق نظر کانت، بعد از مسئله¬ای که دکارت به وجود آورد و موجب شد مسئله دوآلیسم دکارتی یکی از مسایل مهم فلسفه شود تنها از طریق فلسفه استعلایی می¬توان راه¬حلی برای این مسئله یافت. در فلسفه استعلایی، ایده¬آلیسم جزمی، بدین معنا که تلقی کنیم مکان و اشیاءِ در مکان وجود ندارند نادرست است، زیرا طبق نظر کانت، مکان یکی از شهود حسانی و غیر قابل انکار می¬باشد. معمولا برهانی، به شکل برهان خلف به نفع کانت چنین تقریر می¬شود که اگر مکان را خاصیت اشیا فی¬نفسه بدانیم، ایده¬آلیسم اجتناب ناپذیر خواهد بود زیرا در این صورت مکان با همه اعیانی که خود شرط لاینفک آنها است از عینی بودن خارج می¬شوند. یعنی می¬توان اثبات نمود مکان، مفهوم چیزی غیرواقعی و غیر ممکن است و عدم عینیت مکان به معنای عدم عینیت چیزهایی است که مکان از ویژگی¬ها و خواص آنها دانسته می¬شود. در حالیکه طبق نظر کانت مکان تنها بر پدیدارها و شهود تجربه اطلاق می¬شود. اما در مقابل ایده¬الیسم جزمی، ایده¬الیسم شکی قرار دارد که کانت خود را از طرفداران آن اعلام می¬کند. در این رویکرد سوال می¬شود که آیا تصور ما از خود از تصور دیگر اشیا جدا است؟ خودآگاهی امری مقدم بر ادراک نیست، تصور از خود بدون تصور از اعیان دیگر ممکن نیست. ما شهودی غیر از شهود حسی برای درک نداریم. چنین ایده¬آلیسمی از اهداف فلسفه و متافیزیک است و باعث می¬شود همواره سوالات جدید برای فیلسوف مطرح شوند.
همانطور که گفته شد کانت تنها راه¬حل خود را می¬پسندد و اینکه تا قبل از وی برهانی قاطع ارائه نشده است را ننگ و رسوایی(scandal) برای فیلسوفان می¬داند. تعبیر ننگ و رسوایی برای بسیاری از فیلسوفان گران می¬آید و مور در مقام پاسخ به کانت بیان می¬کند که نه تنها یک برهان، بلکه می¬توان هزاران برهان قاطع برای اثبات جهان خارج آورد. برهان مور، همان روش مشهور او می¬باشد که دست خود را بلند می¬کند و می¬گوید:
می¬دانم که دراینجا یک دست است.
می دانم که در اینجا یک دست دیگر هم هست.
در نتیجه: دراینجا دو دست وجود دارد.
در صورتبندی فوق از “من می¬دانم” استفاده شده است که در برخی صورتبندی¬های دیگر “من می¬دانم” حذف می¬شود و برهان قوی¬تری حاصل می¬آید زیرا از نظر برخی منتقدان از جمله ویتگنشتاین یکی از مشکلات برهان مور همین استفاده از “من میدانم” است.
در نظر مور هر برهان قاطع (rigorous proof) باید ۳ ویژگی داشته باشد.
۱٫ مقدمات آن باید کاملا شناخته شده و درست باشند و یا به تعبیری مورد تردید نباشند.
۲٫ نتیجه باید متفاوت از مقدمات باشد. یعنی برهان معرفت جدیدی به وجود آورد و برهان از نوع تحلیلی نباشد.
۳٫ صدق مقدمات، نوعی ضرورت در نتیجه به وجود آورد. هر استدلال قیاسی علی¬الاصول چنین است پس می-توان پرسید منظور مور چیست؟ منظور او این است که برهان تنها تفصیل یا ترکیب مجدد دانسته¬ها نباشد و نوعی ابهام فلسفی در مورد نتیجه موجود باشد که هدف از برهان ارائه شده رفع این ابهام باشد.
مور در مورد برهان خود معتقد است که مقدمات کاملا شناخته شده هستند و هیچ شکی در آنها نیست. هیچ امری یقینی¬تر از این نیست که “این دست من است”. همچنین نتیجه متفاوت از مقدمات می¬باشد؛ هرچند از نظر منتقدان میان “دراینجا دستی است” و “اینجا دستی وجود دارد” تفاوتی نیست. اما مور برای دفاع از این تفاوت می¬گوید از آنجا که نتیجه می¬تواند علیرغم کذب مقدمات، صادق باشد، میان مقدمات و نتیجه تفاوت وجود دارد. دو امر یکسان و بدون تفاوت، در صدق و کذب معادلند (Q≡P) هرچند در این برهان میان مقدمات و نتیجه تعادل وجود ندارد. صدق مقدمات نیز نوعی ضرورت به صدق نتیجه می¬دهد زیرا می¬توان از “دست من (که دست خاصی است) در اینجا است” نتیجه گرفت “دستی (که دستی عام است) در اینجا وجود دارد”.
Fa→(Ǝx)Fx
مور در نهایت نتیجه می¬گیرد که برهان او قاطع و دارای مقبولیت عام است و می¬توان هزاران برهان شبیه آن آورد.
یکی از مهمترین انتقاداتی که به برهان مور شده است این است که چگونه ثابت کنیم در گذشته هم جهان خارج وجود داشته است؟ در برابر این سوال مور چنین پاسخی می¬دهد:
“آیا به یاد دارید که چند دقیقه پیش من یک دستم را بلند کردم و و سپس دست دیگرم را بلند کردم؟ پس نتیجه می¬گیریم در گذشته دو دست وجود داشته است.”
همانطور که دیده می¬شود برهان مور تکیه زیادی به شهود عام و Common sense دارد. برای همین، منتقدان تلاش کرده¬اند در مقدمات برهان تردید کنند و از مور بخواهند علاوه بر عقل سلیم، اثباتی هم برای مقدمات برهان جهان خارج خود بیاورد. اما مور مانند دکارت معتقد است چنین اثباتی وجود ندارد. مور می¬گوید من می¬توانم بدانم که دستی دارم یا شواهدی محسوس و قطعی برای آن ارائه دهم اما برهانی برای آن ندارم. اگر بخواهیم اثباتی برای “من می دانم دستی در اینجا وجود دارد” بیاوریم باید مانند دکارت اثبات کنیم در رویا نیستیم. در واقع باید گفت مور اعتقاد دارد می¬توان چیزهایی را دانست که برای آنها برهانی نداریم.
منتقدان از ضعف فوق استفاده می¬کنند و انتقاد خود را چنین صورت¬بندی می¬کنند: “برهانی قاطع است که برهانی برای مقدمات آن وجود داشته باشد یا حداقل قابل برهان¬آوری باشد”. نظر منتقدان این است که اگر شما بتوانید چیزی را بدانید، به معنای آن است که برهانی برای آن دارید و اگر برهانی برای دانسته خود ندارید آنگاه دانستن شما تنها بر اساس باور یا ایمان خواهد بود.
وجود گزاره¬های صادقی که برهانی برای آنها وجود ندارد در تاریخ منطق چندان غریب نیست. در منطق ارسطویی، محسوسات، مجربات، اولیات، متواترات، قضایای مقرون به حد وسط و حدسیات، همگی قضایای صادق و یقینی محسوب می¬شوند و صدق آنها متکی به منطق انسانی و عقل سلیم است.

۳٫ ویتگنشتاین و برهان جهان خارج مور
یکی از منتقدانی که بیشترین حملات را به برهان مور داشته است ویتگنشتاین می¬باشد. ویتگنشتاین کتاب “در باب یقین” را اساسا برای تحلیل برهان مور می¬نویسد و کل این کتاب را می¬تواند نقدی بر آراء مور دانست. یکی از کلیدی-ترین مفاهیمی که ویتگنشتاین در این کتاب علیه مور به کار می¬برد، مفهوم nonsense یا “بیمعنا” است. این لغت در جای جای این کتاب به کار رفته است و مفسران ویتگنشتاین معتقدند درک مفهوم nonsense، کلید فهم و حل انتقاد ویتگنشتاین می¬باشد. به عنوان نمونه در بند ۹ و۱۰ کتاب فوق چنین می¬نویسد:
«آیا من با توجه به زندگی خود می¬توانم مطمئن باشم که می¬دانم دستی در اینجا هست، حتی دست خودم ؟
آیا من می¬دانم که مرد بیماری در اینجا دراز کشیده است؟ این بیمعنا nonsense است! من حتی کنار تخت او نشسته¬ام و به صورت او با دقت نگاه می¬کنم، آیا با این تفاصیل باز نمی¬دانم که مردِ مریضی در اینجا دراز کشیده است؟ هم سوال و هم پاسخ فرض شده بی¬معنا هستند… .»
ویتگنشتاین بارها به این سوال باز می¬گردد و از هر طرف که آن را تحلیل می¬کند باز آن را بی¬معنا می¬داند. او می¬گوید جمله “من اینجا هستم” جمله¬ای ¬است که در متنهای خاص باید ظهور کند و معنای آن وابسته به متنی است که این جمله در آن به کار می¬رود، اما باید توجه کرد که بار کردن یکی از این معانی، درمتنی دیگر، باعث بیمعنا شدن جمله می¬شود. اما در مورد فوق به نظر می¬رسد “من می¬دانم که ….” در متنی نادرست یا با معنایی بی¬ربط استفاده نشده است، بلکه موضوع کاملا بدیهی رخ داده و با استفاده از کلمات “من میدانم…” تاکیدی صورت گرفته و یا شک و تردیدی از میان رفته است. حتی می¬توان در جایی که شک و تردیدی در میان نیست باز هم تاکید کرد که شکی وجود ندارد. اما ویتگنشتاین همچنان این موارد را، که مطرح شده از سوی خود او نیز می¬باشد، وارد نمی¬داند و جمله¬ای که در مقدمه استدلال مور به کار رفته و چنین است که “من می¬دانم دستی در اینجا است” را بی معنا می-داند.
همانطور که اشاره شد، مفسران بر این باورند که ویتگنشتاین قصد و معنای خاصی از واژه “بی¬معنا nonsense” دارد و اگر رمز این کاربرد خاص باز شود آنگاه می¬توان فهمید چرا جمله مور بیمعنا تلقی شده است. در بخشهای بعدی سعی می¬کنیم مفهموم “بی¬معنا” را در فلسفه ویتگنشتاین کدگشایی کنیم.

۴٫ Nonsense در تاریخ منطق
از نظر فرگه مفاهیم درجه اول مانند “… درخت است”، تابعی می¬باشد از اشیاء به ارزش¬های صدق وکذب. در تحلیل فرگه، هر شی می¬تواند شناسه هر تابع درجه اولی قرار بگیرد و هیچ محدودیتی در دامنه این اشیاء وجود ندارد. بر این اساس “سرو درخت است” و “عدد هفت درخت است” هر دو شبیه هم هستند هرچند مشخص است که جمله دوم کاذب می¬باشد. اما جمله ” درخت است درخت است” یا f(f(x)) درست ساخت نیست زیرا در شناسه تابع بیرونی، به جای نام یک شی، یک مفهوم درجه اول قرار گرفته است که غیر اشباع می¬باشد. فرگه در ادامه کار خود، سلسله مراتبی از مفاهیم را ارائه می¬دهد (سلسله مراتبی از تابع¬های گزاره¬ای). اگرچه او از تمایزی به شکل sense و nonsense نام نمی¬برد اما می¬توان حدس زد جملاتی که درست ساخت نباشند از نظر فرگه مهمل و بیمعنا هستند.
راسل، برخلاف فرگه، در تئوری انواع تمایزی را میان عباراتی که می¬توانند متصف به صدق و کذب شوند و عباراتی که اساسا بی¬معنا meaningless هستند قایل می¬شود، هرچند عبارات نوع دوم ممکن است از لحاظ گرامری و نحوی بی¬عیب باشند. جمله “مجموعه¬ای از شیرها، شیر است” هم از نظر راسل و هم فرگه بی معنا است و مسئله صدق و کذب در آن از اساس مطرح نیست، زیرا محمول به کار رفته در آن قابل حمل بر اشیا و اشخاص است نه مجموعه¬ها و کلاسها.
ویتگنشتاین اول از ایده¬¬ای شبیه ایده¬های فوق استفاده می¬کند و مفهوم nonsense را در مرکز منطق قرار می¬¬دهد. برداشت او از nonsense در مرحله اول از فلسفه¬ورزی خود، بیشتر شبیه تفسیر راسل و مفهوم meaningless می¬باشد و کمتر به معنای obviously false یا pointless نزدیک است.
در ویتگنشتاین اول، صدق یک گزاره بوسیله اینکه وضعیت اشیاء چگونه است تعیین می¬شود و وظیفه منطق این است که نشان دهد چه مجموعه علایمی قابلیت بازنمایی حقیقت (وضعیت اشیا) را دارند. این بحث نسبت به بحث صدق اولویت دارد و قبل از آن مطرح می¬شود. در واقع ویتگنشتاین اول از این ایده کانت تبعیت می¬کند که فلسفه فعالیتی است که مرز اندیشه مشروع (legitimate discourse) و نظرپردازی نامشروع (illegitimate speculation) را مشخص می¬کند. البته منظور کانت از اندیشه و گفتمان درست و مشروع همان فلسفه استعلایی و علم و فیزیک نیوتنی است و از نظرپردازی نادرست، متافیزیک یا به¬کارگیری شهود حسی در جایی است که هیچ ادراک حسی وجود ندارد.
ویتگنشتاین در مقدمه تراکتاتوس می¬گوید: هدف، کشیدن مرز در زبان و در جایی است که افکار بیان می¬شوند. مرز را نمی¬توان در حوزه اندیشه کشید زیرا بدین معنی خواهد بود که می¬توان در آن طرف مرز، که غیرقابل اندیشیدن است هم اندیشید! مرز میان دو حوزه thinkable و unthinkable ممکن نیست، پس مرز را باید در زبان و میان جملات با معنا و قابل صدق و کذب از یک طرف، و جملات nonsense از طرف دیگر کشید.
می¬توان نکاتی را که در بالا آمد چنین خلاصه کرد:
۱) اندیشه می¬تواند بازنمای حقیقت (وضعیت اشیاء) باشد.
۲) جملات، گزاره¬ها، نمادها و علایم زبانیِ اندیشه، دارای رابطه بازنمایی با جهان هستند.
۳) منطق حدود اندیشه را با معین کردن مرزها و حدود عبارات زبانی مشخص می¬کند.
۴) هر چیزی فراتر از این مرزها نامشروع و بی¬معنا nonsense می¬باشد و قابل بیان نیست. منطق شرط تجربه و گفتار است. از نظر ویتگنشتاین نحو منطق مشخص می¬کند کدام جملات می¬توانند بیانگر وضعیت امور ممکن باشند.
از آراء ویتگنشتاین اول که به اجمال در بالا آمد تفسیرهای متعددی شده است که در هر کدام سعی شده است نشان داده شود که چگونه منطق می¬تواند مرز اندیشه و جملات با¬معنا و بی¬معنا را مشخص کند. در ادامه به سه تفسیر اصلی در این زمینه پرداخته می¬شود.

۵٫ تفاسیر متعدد از نظر ویتگنشتاین اول در مورد nonsense
الف) صورتگرایی:
یکی از تفاسیر اصلی از نظر ویژه ویتگنشتاین اول در مورد منطق، صورت گرایی یا نحوگرایی syntactism می¬باشد. نحوگرایی با بحث در مورد صدق و کذب جملات و اینکه اساسا چه جملاتی در زبان صدق و کذب پذیرند آغاز می-شود. این سوال که چه عباراتی از زبان صدق و کذب پذیرند، از همان ابتدای تاریخ علم منطق، مورد توجه عالمان فن منطق بوده است و در فصول ابتدایی بسیاری از کتب آموزشی نیز این مطلب به تفصیل آمده است.
در منطق سنتی، اصولا عبارات و الفاظ زبان به دو دسته مفرد و مرکب تقسیم می¬شوند که هر کدام نیز، خود زیر شاخه¬های دیگری دارند. الفاظ مرکب دو قسم دارند: ۱٫ مرکب تام ؛ ۲٫مرکب ناقص. مرکب تام عبارتی است که معنایش کامل باشد و مرکب ناقص عبارتی است که معنایش ناتمام باشد. الفاظ مرکب تام نیز دو دسته هستند: ۱٫ مرکب تام خبری و ۲٫مرکب تام انشایی.
از بین تمام تقسیمات عبارات و الفاظ زبان، در نظر منطق¬دانان، تنها الفاظ «مرکب تام خبری» هستند که صدق و کذب¬پذیرند(truth aptness) . مرکب تام خبری لفظی است که فی¬نفسه قابل تصدیق و تکذیب باشد. مانند “حسن مهندس است” و زمین کروی است” و “انسان ناطق نیست” که درباره هر یک می¬توان گفت چنین است یا چنین نیست، یعنی می¬توان گفت این جمله راست است یا دروغ. مرکب تام خبری، در اصطلاح منطق، گزاره یا قول جازم یا خبر نیز نامیده می¬شود. دیگر عبارات مرکب تام، یعنی عبارات انشایی ، مانند عبارات پرسشی، دعایی، امری و غیره، در منطق صدق و کذب¬پذیر نیستند و اصولا در منطق قدیم مورد توجه قرار نمی¬گیرند.
اما صدق و کذب پذیری جملات زبان در دو حوزه منطق جدید و فلسفه نیز مورد توجه است. در منطق جدید یا منطق ریاضی، تمام فرمول¬های درست¬ساخت (فدس) یا جمله¬ها، قابل تصدیق و تکذیب هستند و صدق و کذب آنها به صدق و کذب گزاره¬های اتمی بستگی دارد که آن فرمول بر اساس آنها ساخته شده است.
اما در فلسفه، مخصوصا در حوزه اخلاق، اختلاف نظری اساسی بین دو دسته از فیلسوفان وجود دارد. دسته¬ای، جملات اخلاقی را جملاتی می¬دانند که از حاصل شناخت انسانی هستند و در جریان گسترش دانش و شناخت انسان بوجود می¬آیند و در نتیجه صدق و کذب پذیر نیز می¬باشند. در مقابل این عده، فیلسوفان غیر شناختی(non-cognitivists) قرار دارند که جملات اخلاقی را از اساس قابل تصدیق و تکذیب نمی¬دانند. همین بحث، در مورد برخی از انواع جملات شرطی نیز وجود دارد. بسیاری از فیلسوفان شرطی¬های خلاف واقع را صدق و کذب پذیر نمی-دانند بلکه برای آنها شرایط اظهار پذیری و یا شرایط مقبولیت تعریف می¬کنند. اصولا چنین دیدگاه¬هایی، بعد از بحث-های تخصصی در حوز¬ه¬های مربوط به خود نتیجه می¬شوند. یعنی هنگامی که ماده گزاره¬ها، در کنار صورت آنها مورد توجه قرار می¬گیرد.
طبق صورتگرایی، صدق و کذب پذیری به طور کامل موضوعی صوری و مربوط به نحو است و جملات صدق و کذب پذیر صرفا به گروه خاصی از جملات خبری با فرم و ترکیب صوری خاص تعلق دارند. یعنی اگر جمله¬ای به طور مشخص بتواند در ترکیب¬های خاصی مانند سلبی، شرطی، گرایش¬های گزاره¬ای و اسناد صدق حضور داشته باشد آنگاه صدق و کذب پذیر نیز می¬باشد. این تئوری بیشتر منتسب به دانیل استوجر است و ایر و هورویچ نیز به نوعی به آن اشاره دارند.
مثلا جمله “دروغگویی خطاست” می¬تواند در متنهای مختلف، به صورت¬های زیر حضور داشته باشد:
– سلبی: چنین نیست که دروغگویی خطاست.
– شرطی: اگر دروغگویی خطاست آنگاه باید غیرقانونی محسوب شود.
– گرایش گزاره¬ای: من باور دارم که دروغگویی خطاست.
– اسناد صدق: اینکه دروغگویی خطاست صادق است.
و باقی موارد.
مناسب است در اینجا به دو نکته مهم که تا به حال به آن پرداخته شد اشاره کوتاهی کنیم. اول؛ شرایط صدق بسیار وابسته به قرارداد¬های زبانی و نحوه کاربرد واژگان و جملات توسط کاربران زبان است و دوم؛ وجود شرایط صدق برای جمله صدق و کذب پذیر، حتمی است اگرچه این شرایط محتمل و غیر ضروری باشد.
منتقدان با توجه به این نکات برهانی را به شکل زیر علیه صورت گرایی اقامه می¬کنند:
۱٫ طبق صورتگرایی، همین که یک جمله صورت و ساختار صوری درستی داشته باشد و یا به بیانی دیگر زدس باشد، کافی است تا صدق و کذب پذیر باشد.
۲٫ امکان ندارد جمله¬ای صدق و کذب پذیر باشد اما شرایط صدق خاصی برای آن وجود نداشته باشد. (نکته دوم)
۳٫ طبق صورتگرایی همین که یک جمله صورت و ساختار صوری درستی داشته باشد برای اینکه شرایط صدق و کذب خاص خود خود را داشته باشد کافی است. (از سطرهای ۱ و۲)
۴٫ شرایط صدق خاص هر جمله وابستگی شدیدی به الگوهای زبانی و نحوه کاربرد جملات توسط کاربران زبانی دارد. (نکته اول)
۵٫ طبق صورتگرایی این که یک جمله صورت و ساختار صوری درستی داشته باشد، وابستگی شدیدی به الگوهای زبانی و نحوه کاربرد جملات توسط کاربران زبانی دارد.
اما نتیجه¬ای که در سطر ۵ بدست آمد، بسیار عجیب می¬باشد و شک و تردید زیادی درباره آن وجود دارد. یعنی به هیچ وجه نمی¬توان پذیرفت که ساختار صوری یک جمله، نحوه کاربرد آن و الگو¬هایی که آن جمله تحت آنها به کار می¬رود را تعیین کند. اصولا نحو و صورت درباره الگو¬های زبانی سکوت اختیار می¬کند و نمی¬توان از نحو، هیچ الگوی زبانی درباره کاربرد جمله را بیرون کشید. صورت و فرم با هر الگویی سازگار است و از یک فرم و صورت خاص نمی-توان کاربرد خاصی را استخراج کرد. مثال زیر را در نظر بگیرید:
علی دارای صدای خوبی است.
این جمله اگر به شکل صوری با سور وجودی نشان داده شود، به صورت زیر خواهد بود:

اما این فرم صرف، نمی¬تواند هیچ نشانه¬ای از اینکه جمله¬ای با فرم و صورت ، الگوی کاربردی خاصی را در میان جامعه زبانی دارد، نشان ¬دهد. و اگر صدق و کذب پذیر بودن، وابستگی شدیدی به الگوهای زبانی داشته باشد، آنگاه تناقض آشکاری بروز می¬کند. از یک طرف صدق و کذب پذیری تنها منوط به داشتن فرم درست منطقی است و از یک طرف وابسته به الگو¬های زبانی؛ اما این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند. می¬تواند با بسیاری از شرایط صدق و الگوهای کاربرد هماهنگ باشد اما از نشان دادن و انتخاب کردن یک مجموعه خاص از آنها ناتوان است.
این انتقادات باعث شد در تئوری صورتگرایی خام تجدید نظر شود و تئوری صورتگرایی نظم یافته (deciplined syntactisim) به جای آن معرفی گردد. صورتگرایی، «نظم یافته» یا «بازنگری شده» به طریق زیر معرفی می¬شود:
“یک جمله زمانی صدق و کذب پذیر است که نه تنها از نظر صوری و گرامری درست ساخت باشد، بلکه همچنین باید استانداردهایی را برآورده سازد که مشخص می¬کنند در چه زمانی کاربرد جمله مناسب است و در چه زمانی مناسب نیست.”
همانطور که از نام این نظریه نیز پیداست، باید اصول منظمی در رابطه با کاربرد مناسب و نامناسب یک جمله در جامعه زبانی همراه با صورت و فرم صحیح جمله وجود داشته باشد تا بتوان در مورد صدق و کذب پذیری آن جمله اظهار نظر کرد. تفاوت بین صورتگرایی و صورتگرایی نظم یافته، دقیقا اضافه شدن اصول مربوط به کاربرد جملات است که استدلال بخش قبلی نشان داد صورت گرایی از نبود آن رنج می¬برد.
از مهمترین انتقاداتی که به این تئوری می¬ شود این است که فراهم آوردن هنجارهای لازم برای به کارگیری صحیح یک جمله در تمام متنهای ممکن، فرض بسیار سنگینی می¬باشد.
مثال¬های زیر می¬تواند برای روشن شدن مطلب فوق مفید باشد:
جمله “عدالت سبز است” صدق و کذب پذیر نیست زیرا فرم منطقی درستی ندارد؛ یک مفهوم نمی¬تواند تحت یک مفهوم دیگر قرار بگیرد. اما این جمله در زبان شعر و ادبیات به کار می¬رود و به نظر می¬آید می¬توان برای آن هنجارهایی را کشف کرد که نشان می¬دهد کاربرد این جمله در کدام متن¬ها مناسب است و در کدام نادرست.
جمله “علی شیر است” صدق و کذب پذیر است، فرم منطقی درستی دارد و در حالت عادی کاذب دانسته می¬شود هرچند هنجارهای مشخصی وجود دارد که نشان می¬دهند در برخی متنها این جمله می¬تواند صادق باشد. همچنین هنجارهایی وجود دارند که نشان می¬دهند که در چه زمانی علی شیر نیست.
جمله “رضا درخت است” فرم منطقی درستی دارد اما کاذب است و می¬توان گفت هیچ هنجاری وجود ندارد که استفاده از این جمله را در متنی خاص موجه بداند.
عمده¬ترین انتقادها به به تئوری صورت¬گرایی نظم یافته این است که چرا می¬توان برای جمله “علی شیر است” هنجاری داشت اما برای جمله “رضا درخت است” نمی¬توان هنجاری را کشف یا خلق کرد. مسئله این هنجارها گنگ بودن آنهاست و اینکه چه چیزی این هنجارها را مشخص می¬کند.
پاسخ طرفداران این تئوری معمولا توسل به متن¬گرایی است که در همین مقاله مفصل به آن پداخته می¬شود. اما به شکل خلاصه می¬توان گفت یک جمله برای اینکه صدق و کذب پذیر باشد، علاوه بر فرم درست منطقی باید هنجارهایی را برای کاربرد صحیح داشته باشد و این هنجارها توسط متنی که جمله در آن به کار رفته است مشخص می¬شوند. یعنی متن یک جمله نشان می¬دهد که آیا جمله مورد نظر صدق و کذب پذیر است یا اصولا بی¬معنا و nonsense می¬باشد.
ب) متن¬گرایی contextualism
شاهد این تفسیر، این گفته ویتگنشتاین است که در بررسی جمله “سقراط مساوی (یا اینهمان) است” می¬گوید این جمله nonsense است زیرا این گزاره ناتوان از این می¬باشد که به برخی از اجزا خود معنا بدهد. محمول مساوی بودن یا اینهمان بودن یک محمول دو موضعی می¬باشد اما در این جمله تنها یکی از مواضع محمول پر شده است. این جمله برای آنکه معنادار باشد باید بتواند به روشنی بیان کند در موضع دوم این محمول چه شی¬ای قرار می¬گیرد. اما از آنجایی که این وظیفه توسط این جمله انجام نمی¬شود پس جمله فوق بی¬معنا یا nonsense می¬باشد.
ریشه¬های متن¬گرایی در آراء ویتگنشتاین به نظریات و آثار فرگه بازمی¬گردد و ویتگنشتاین در این زمینه بسیار از فرگه متاثر شده است. فرگه در زمینه متن¬گرایی سه اصل مهم را ذکر می¬کند و معتقد است انکار هر کدام از این اصول به معنای انکار اصول دیگر هم می¬باشد:
۱) همواره باید مباحث روان¬شناختی را از مباحث منطقی، و مباحث ذهنی را از مباحث عینی جدا کرد.
۲) هرگز نباید به دنبال معنای یک کلمه در حالی که آن کلمه در انزوا قرار دارد بود، بلکه معنای یک کلمه تنها در متن یک گزاره آشکار می¬شود.
۳) هیچ¬گاه نباید تمایز میان شی و مفهوم را از نظر دور داشت.
فرگه در کتاب مبانی ریاضیات می¬گوید که “ایده ذهنی” هم از “مفهوم” و هم از “شی” تفاوت دارد. انکار اصل دوم به معنای این خواهد بود که معنای واژه معادل با ایده ذهنی گرفته شود و در نتیجه معنای منطقی به امری ذهنی و روان¬شناختی فروکاسته شود و همه اصول همزمان نقض گردند. یعنی هر گاه بخواهیم واژه¬ای را به تنهایی و در حالت ایزوله معنا کنیم ناچاریم به تداعی¬ها و تصاویر ذهنی بازگردیم.
از این نظرات فرگه استفاده می¬شود و تزی به نام “اولی بودن حکم primacy of judgment” مطرح می¬گردد. طبق این تز، چنین نیست که ابتدا اجزایی با معنا داشته باشیم و سپس با کنار هم قرار دادن آنها به حکم یا thought برسیم. چنین نیست که اجزائی به صورت موضوع (subject) و اجزای دیگری به صورت تابع یا مفهوم یا محمول داشته¬ باشیم و سپس از کنار هم قرار دادن آنها به گزاره یا حکم برسیم. بلکه با تحلیل و split کردن حکم است که موضوع و محمول و دیگر اجزا پیدا می¬شوند.
خود فرگه انتقادی احتمالی را مطرح می¬کند بدین شکل که اگر تز اول بودن حکم درست باشد آنگاه رابطه اسامی با اشیا و رابطه مفاهیم با مصادیق آنها از بین می¬رود. جواب فرگه چنین است که تحلیل و شکستن حکم و برقراری رابطه اجزای گزاره با اشیاء، به طور همزمان و در همان اولین گزاره¬ای که این اجزا در آنها به کار رفته¬اند به وجود می-آید. بدین ترتیب هیچ اسمی بدون مرجع و مدلول نمی¬ماند و این مدلول در متن و کل گزاره مشخص می¬شود؛ و همین طور در مورد مصادیق یک محمول. یعنی با تحلیل گزاره هم اجزای منطقی و معنای آنها معلوم می¬شود و هم مدلول اجزا. حال اگر بپرسیم معنای اجزای گزاره چیست؟ پاسخ این خواهد بود که معنای یک جز، نقش منطقی است که در متن یک حکم بازی می¬کند. بدین ترتیب “معنای ایزوله isolated meaning” وجود ندارد و آنچه هست “معنای پویا action meaning ” می¬باشد؛ معنای یک واژه، کارکرد منطقی آن در یک حکم است.
همانطور که از این تفسیر برمی¬آید، ویتگنشتاین این نظر فرگه را می¬پذیرد. ویتگنشتاین دوم از این هم فراتر می¬رود و چنین نظری را اعلام می¬کند که نه تنها در هنگامی که واژه¬ای را از گزاره و حکمی جدا می¬کنیم ولی همچنان به دنبال معنای آن هستیم وارد حوزه روان¬شناسی می¬شویم، بلکه حتی هنگامی که یک جمله را از متن زبانی آن و یا به قول ویتگنشتاین، بازی زبانی مربوط به آن جدا می¬کنیم و باز به دنبال معنای آن می¬گردیم،وارد حوزه روان¬شناسی می-گردیم.
مثال معروف فرگه در این بحث، کلمه “ماه” است. این واژه را هم می¬توان در نقش یک اسم برای اشاره به یک شی خاص هم به عنوان یک مفهوم و نام کلی به کار برد. اما این کل گزاره است که نشان می¬دهد نقش منطقی این واژه در هنگام کاربرد آن چیست.
گاهی حتی یک اسم یا ابژه برای اولین بار نقش محمولی یا مفهومی می¬گیرد و ما باز معنای آن را می¬فهمیم چون کل گزاره معنا دارد. مثالی واقعی در این زمینه وجود دارد. در مبارزات انتخاباتی آمریکا، معاون رئیس جمهور به رقیب خود می¬گوید: ” شما یک جک کندی نیستید”. در اینجا منظور اینهمانی دو شخص نیستند بلکه منظور این است که آن فرد تحت یک مفهوم falling under قرار نمی¬گیرد. در این مثال، برای اولین بار، واژه “جک کندی” تبدیل به یک محمول یا مفهوم شده است. فرگه در این مورد مثالی دارد. در جمله “لندن وین نیست” ، وین نام یک شهر نیست بلکه یک مفهوم است مانند کلان شهر یا پایتخت زیبا. در همین مثال می¬توان دید که نقض اصل دوم فرگه، یعنی سعی در فهم نقش و معنای یک کلمه در انزوا منجر به نقض اصل سوم می¬شود. زیرا اگر کلمه “وین” را در انزوا معنا می¬کردیم، آن را به عنوان یک اسم خاص می¬دانستیم.، در حالیکه در متن جمله، “وین” یک مفهوم است؛ پس عدم توجه به متن جمله موجب خلط شی و مفهوم می¬گردید. به همین صورت می¬توان گفت اصل اول هم نقض می¬شد، زیرا معنا را معادل تداعی روانی، که در اینجا وین به عنوان پایتخت اتریش است، می¬دانستیم. فرگه می¬گوید دو جمله “وین پایتخت اتریش است” و “لندن وین نیست” را در نظر بگیرید. حتی اگر تصویر و ایده ذهنی واحدی از “وین” در هنگام شنیدن این دو جمله در ذهن شما به وجود بیاید، باز معنای این دو واژه در این دو جمله، متفاوت است زیرا نقش منطقی متفاوتی دارند.
ویتگنشتاین به تبع فرگه (او در تراکتاتوس نام فرگه و راسل را به عنوان افرادی که ملهم او هستند می¬آورد) دو کلمه تکنیکی دارد. ” sign یا نماد” که همان نماد محسوس موجود در جملات است و امری دلخواه و وابسته به قراردادهای زبانی است؛ و “symbol یا نقش” که معادل واحد منطقی یا logical unit می¬باشد. ویتگنشتاین در تراکتاتوس بیان می¬کند که دو symbol می¬توانند یک sign واحد داشته باشند. او بلافاصله متذکر می¬شود که چون sign، دلخواه است می¬توانستیم دو sign متفاوت انتخاب کنیم و هیچ اشکالی هم به وجود نمی¬آمد. مانند مثال شهر “وین” که یک کلمه دو نقش منطقی متفاوت را در جمله¬های متفاوت دارد. مثال ویتگنشتاین، کلمه ” is یا است” می¬باشد. این کلمه می¬تواند نقش یک ادات ربط را داشته باشد و نسبتی را میان موضوع و محمول (شناسه و تابع) برقرار نماید، مانند “تهران پایتخت ایران است”. همچنین ای کلمه می¬تواند معادل محمول دو موضعی اینهمانی باشد و دو اسم خاص را به هم مرتبط کند مانند “سعدی نویسنده گلستان است”. همچنین این کلمه می¬تواند رابط دو مفهوم باشد و هم-مصداق بودن آنها را نشان دهد مانند “انسان حیوان ناطق است”.
ویتگنشتاین در تراکتاتوس سوال مهمی را مطرح می¬کند: چگونه می¬توان دریافت یک sign واحد در دو جمله متفاوت یک نقش منطقی یا symbol واحد دارد؟ او خود گزینه¬های را مطرح می¬کند.
– اینکه بگوییم یک sign معمولا در این symbol خاص به کار می¬رود پاسخ نیست زیرا دیدیم که همواره می¬توان از یک واژه کاربردی جدید کرد.
– اینکه گوینده بگوید من از این sign همان نقش منطقی را مراد کرده¬ام که در باقی جملات دیگر دارد نیز پاسخ نیست زیرا مشخص نیست یک کلمه چه نقش¬های منطقی متفاوتی را می¬تواند در جملات گوناگون داشته باشد.
– حتی اگر گوینده تلاش کند در بیان جمله خود همان نقش منطقی معمول را به یک sign بدهد نیز پاسخ نیست زیرا گوینده نمی¬تواند ساختار منطقی یک جمله را تغییر دهد.
– پاسخ مطرح شده در تراکتاتوس چنین است که تنها راه موجود توجه به متن و گزاره¬ای است که کلمه مورد نظر در آن به کار رفته است. متن است که باید نشان دهد آیا کلمه در دو کاربرد خود یک نقش منطقی را دارد یا خیر.
این توضیح مفصل این امکان را می¬دهد تا به راحتی معنای nonsense را در نزد ویتگنشتاین درک کنیم: گزار¬ه¬ها یا جملات nonsense جملاتی هستند که در آنها نمی¬توان نقش منطقی اجزا جمله را تشخیص داد”. مثلا جمله “سقراط اینهمان است” بی¬معنا است زیرا نمی¬توان در آن مشخص کرد “اینهمان” یک محمول دو موضعی است که در این جمله یکی از مواضع¬اش پر نشده است یا نقش منطقی جدیدی دارد.

ج) تفسیری ترکیبی compositionalism
غیر از تفسیر “منطق صرف یا نحوگرایی” و تفسیر متن¬گرایانه، تفسیر ضد متنی یا تفسیر ترکیبی نیز از تراکتاتوس می-شود. این تفسیر به دنبال این نظر ویتگنشتاین مطرح می¬شود که ارزش جملات مرکب یا ملکولی توسط ارزش جملات اتمی معین می¬شود و معنا یا sense گزاره¬های اتمی و پایه هم بوسیله معنای اجزای اسمی یا اسامی خاص مشخص می¬شود. ما به ازای مستقیم اسامی خاص، اشیا می¬باشند.
در تحلیلی دقیق¬تر می¬توان گفت در اتمیسم منطقی فرض بر این است که اشیا دارای فرم منطقی هستند. این فرم مشخص می¬کند که اشیا چه امکان¬هایی دارند و در چه ترکیب¬های ممکنی با دیگر اشیا می¬توانند قرار بگیرند. متناظر با چنین فرضیه¬ای، گفته می¬شود که اسامی اشیا نیز متناظرا تحت مقولات منطقی مختلفی قرار می¬گیرد. بنابراین جمله¬ای با معنا است که یکی از ترکیب¬های منطقی ممکن اشیا (یا اسامی ) موجود در آن را تصویر کند، مشابه نظری که در تئوری تصویری ویتگنشتاین مطرح می¬شود. به عنوان مثال می¬توان گفت یک نقطه که در میدان دید قرار دارد دارای رنگ است اما دارای صدا نیست. حال اگر بگوییم “نقطه a دارای صدایی مشابه نت سل G است” طبق نظر طرفداران تفسیر ترکیبی از ویتگنشتاین جمله¬ای nonsense بیان کرده¬ایم. هرچند منتقدان می¬گویند این جمله صرفا کاذب است زیرا در آن خلط مقولاتی رخ داده است.

۶٫ بررسی تفسیر¬های سه¬گانه از ویتگنشتاین اول در برابر برهان مور
کتاب “در باب یقین” که نقدی بر برهان جهان خارج مور محسوب می¬شود یکی از آخرین کتابهای ویتگنشتاین است، بنابراین نظرات بیان شده در آن را باید در زمره آراء ویتگنشتاین دوم بدانیم. اما بسیاری معتقدند ویتگنشتاین اول و دوم را نمی¬توان دو فلسفه کاملا متمایز از هم دانست و طبق همین نظر هم دیدیم که سعی می¬شود معنای واژه nonsense در فلسفه اول ویتگنشتاین هم پیگیری شود. حال در این بخش به بررسی تفسیرهای سه¬گانه¬ای که در قبل آمد در برابر برهان مور می¬پردازیم.
آیا جمله “من می¬دانم دستی در اینجا وجود دارد” طبق تفسیر صورت¬گرایی یا توجه صرف به فرم منطقی با معنا است؟ در روزگار معاصر، منطق در شاخه¬های مختلف پیشرفت¬های زیادی داشته است که یکی از آنها منطق معرفت می¬باشد. این شاخه از منطق در زمان ویتگنشتاین وجود نداشته است بنابراین نمی¬توان نظری را که در اینجا بر اساس منطق معرفت بیان می¬شود به ویتگنشتاین نسبت داد. در منطق معرفت از اپراتور K برای نشان دادن جهت دانایی و از a برای نشان دادن فاعل شناسا به کار می¬رود. به این ترتیب اگر بخواهیم نشان دهیم که عامل a گزاره Q را می¬داند باید به صورت فرمال بنویسیم : KaQ. این فرم منطقی نشان می¬دهد که جمله “من می¬دانم که Q” کاملا در منطق معرفت درست ساخت می¬باشد.
نکته دیگری که به نفع درست ساخت بودن جمله مور طبق منطق معرفت وجود دارد این است که طبق این منطق اگر گزاره¬ای مانند Q توتولوژیی یا به تعبیری دیگر قضیه باشد آنگاه KQ یعنی دانستن Q نیز قضیه خواهد بود. این نشان می¬دهد که اگر گزاره ای در نهایت بداهت و صدق باشد باز هم گفتن اینکه این گزاره می¬تواند دانسته شود امری درست است و حتی از قبل می¬توان صدق آن را اعلام کرد.
اما نکته¬ای اساسی علیه اینکه “من می¬دانم که دستی دراینجا است” در ذیل صورت¬گرایی وجود دارد. اگرچه این جمله را می¬توان دارای فرم درست منطقی دانست اما باید این جمله در معرض برخی از تست¬هایی که در صورت گرایی مطرح شد هم قرار داد. یکی از این تست¬ها ، سلب کردن می¬باشد. جمله معادل نقیضِ “من می¬دانم دستی در اینجا وجود دارد” چیست؟ “من می¬دانم دستی در اینجا وجود ندارد” یا “من نمی¬دانم دستی در اینجا وجود دارد”؟ معنای این دو جمله متفاوت است. صورت¬گرایی به تنهایی نمی¬تواند نشان دهد در زبان طبیعی کدام گزینه مورد نظر است زیرا در صورت¬گرایی تنها به قراردادهای صوری توجه می¬شود و این قراردادها از هر گونه ماده و محتوا برای گزاره¬ها تهی می¬باشند. اگر این انتقاد را بپذیریم و قبول کنیم که جمله مور از آزمون¬های صورت¬گرایی سربلند بیرون نمی¬آید آنگاه باید بپذیریم که بی¬معنا و nonsense است.
نکته مهمی در اینجا وجود دارد که قبل از اتمام بحث صورت¬¬گرایی باید گفته شود. در اینکه صورت¬گرایی را بتوان به ویتگنشتاین نسبت داد تردید¬های بسیاری وجود دارد. خود رویکرد صورت¬گرایی نیز امروزه چندان طرفداری ندارد اما همواره باید این تئوری به عنوان یک تئوری مهم در نظر داشت، زیرا این تئوری یک تئوری رادیکال می¬باشد بدین معنی که تنها به یک جنبه خاص یعنی فرم منطقی توجه می¬کند. چنین تئوری¬هایی از منظر نظری بسیار مفید هستند زیرا می¬توانند نقاط قوت و ضعف یک ایده خاص را آشکار کنند. اما اینکه تئوریهایی این چنین در حوزه عمل نیز مفید هستند هیچگاه پذیرفته نشده است.
تفسیر دیگری که از ویتگنشتاین مطرح شد تفسیر متن¬گرایی بود. از آنجایی که کل فلسفه دوم ویتگنشتاین در زیر این مقوله، یعنی متن¬گرایی قرار می¬گیرد در اینجا از بررسی جمله مور با مدنظر قرار دادن متن¬گرایی صرف¬نظر می¬کنیم زیرا که در بخش¬های بعدی این مقاله به صورت مفصل به آن پرداخته می¬شود.
اما تفسیر سوم از ویتگنشتاین، یعنی دیدگاه ترکیبی چه نظری درباره جمله مور دارد؟ طبق این تفسیر می¬توان گفت که شاید انسان بتواند nonsense سخن بگوید اما نمی¬تواند nonsense بیاندیشد. می¬توان کلماتی را که نمی-توانند منطقا در کنار هم قرار بگیرند را در کنار هم قرار داد اما در مقام اندیشه چنین امری ممکن نیست. گرامر یا منطق، فرم درست اندیشه و در نتیجه زبان را مشخص می¬کند. منطق مشخص می کند که جملات “این گل قرمز است” و “۲+۲ برابر ۴ است” درست ساخت هستند هرچند کلمه “است” در آنها کاربرد متفاوتی دارد، اما همچنین مشخص می¬کند که جمله “سقراط اینهمان است” نادرست و nonsense می¬باشد. حال با توجه به این توضیحات نمی¬توان مشکلی در ترکیب و ساختار منطقی جمله مور پیدا کرد. اجزای این جمله می¬توانند و این امکان منطقی را دارند که در کنار هم قرار گیرند. از دیدگاه ترکیب¬گرایانه تک¬تک اجزای این جمله معنی دارند و نقش منطقی یا گرامری هیچ کدام دیگری را طرد نمی¬کند. پس چنین به نظر می¬رسد که در این تفسیر نمی¬توان جمله مور را nonsense دانست. بنابراین باید در اسناد این تفسیر به ویتگنشتاین نیز تردید کرد. قابل ذکر است که در ویتگنشتاین دوم تفسیر ترکیبی از معنا صریحا انکار می¬شود و کاربرد کلمات در متن و متن¬گرایی جنبه غالب پیدا می¬کند.

پیشنهاد ما به شما

حکمت ابو علی سینا(جلد یک تا پنج)

عنوان: حکمت ابو علی سینا(جلد یک تا پنج) تألیف: محمد صالح حائری مازندرانی دانلود پی‌دی‌اف‌ها …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green