یونس بن یعقوب نقل کرده، در محضر امام صادق علیه السّلام بودم که مردى شامى {از علمای اهل سنت} وارد شد و به ایشان عرض کرد: من مردى آشنا به علم کلام و فقه و فرائض هستم و آمدهام با اصحاب شما مناظره کنم.
حضرت صادق علیه السّلام به او فرمودند: علم کلام تو از کلام رسول الله است یا از خودت؟
عرض کرد: مقدارى از آن از کلام رسول الله است و مقدارى از خودم.
حضرت صادق علیه السّلام به او فرمودند: پس یعنی تو شریک رسول الله صلی الله علیه و آله هستى!؟
عرض کرد: نه.
فرمودند: آیا وحی ای از جانب خدا شنیدهای؟
عرض کرد: نه.
فرمودند: آیا همانطور که اطاعت از رسول الله صلی الله علیه و آله واجب است، اطاعت از تو نیز واجب است؟
عرض کرد: نه.
حضرت صادق علیه السّلام رو به من {یونس بن یعقوب} نمودند و فرمودند: این مرد هنوز مناظره نکرده، خود را محکوم کرد.
فرمودند: ای یونس! اگر علم کلام را بلد بودى، حتماً با این شخص مناظره میکردى.
یونس گفت: افسوس که بلد نیستم. عرض کردم: فدایتان شوم! قبلاً از شما شنیدم که از مناظره نهى مینمودید و میفرمودید: واى بر اهل مناظره! آنها میگویند: این قابل قبول است و آن قابل قبول نیست، این ممکن است و آن ممکن نیست، عقل ما این را میپذیرد و آن را نمیپذیرد.
حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: من گفتم واى بر کسانى که سخن مرا رها کنند و پى آنچه که مىخواهند بروند.
سپس فرمودند: برو بیرون و ببین از متکلمین چه کسی را مىبینى که بیاوری. بیرون رفتم و حمران بن اعین – که به علم کلام وارد بود – و محمّد بن نعمان احول – که او نیز از متکلمین بود – و هشام بن سالم و قیس ماصر – که هر دو از متکلمین بودند – را پیدا کردم و همگی آنها را آوردم.
چند روزی به شروع اعمال حج مانده بود و ما در خیمه امام صادق علیه السّلام که در دامنه کوه و رو به حرم نصب شده بود حضور داشتیم. وقتی همگی نشستیم، امام علیه السّلام سرشان را از خیمه بیرون آوردند و دیدند شترسوارى مىآید، فرمودند: به پروردگار کعبه قسم که هشام است.
ما خیال کردیم که هشام از فرزندان عقیل است که به حضرت صادق علیه السلام شدیداً محبت داشت، ولی دیدیم که هشام بن حکم داخل شد. آن زمان تازه ریشهایش درآمده بود و همگی ما از نظر سِنّی از او بزرگتر بودیم.
حضرت صادق علیه السّلام براى او جا باز کردند و فرمودند: یاور ما با قلب و زبان و دست. سپس به حمران فرمودند: با این مرد شامی مناظره کن. حمران مناظره کرد و بر او پیروز شد. بعد فرمودند: ای طاقی! حالا تو با او مناظره کن، محمد بن نعمان با او مناظره کرد و او هم پیروز شد. سپس فرمودند: ای هشام بن سالم! تو با او مناظره کن، هر دو در یک سطح بودند. سپس به قیس ماصر فرمود: حالا تو مناظره کن، امام صادق علیه السّلام از مناظره آن دو لبخند زدند، چرا که مرد شامى در دست قیس کوچک شده بود. آنگاه به شامى فرمودند: با این جوان – منظورشان هشام بن حکم بود – مناظره کن. گفت: بسیار خوب.
مرد شامى به هشام گفت: ای جوان! در مورد امامت این مرد – منظورش حضرت صادق علیه السّلام بود – از من بپرس. هشام چنان خشمگین شد که لرزه بر اندامش افتاد و بعد گفت: ای مرد! بگو ببینم پروردگارت صلاح انسانها را بهتر میداند یا خود انسانها؟
شامى گفت: البته که پروردگارم صلاح آنها را بهتر میداند.
گفت: درباره دین مردم چه صلاح براى آنها دیده است؟
گفت: براى آنها تکالیفی قرار داده و برای شناختن آن تکالیف حجت و راهنمایى نیز برایشان تعیین کرده است و عذر و بهانه آنها را از میان برده است.
هشام به او گفت: این راهنمایی که براى آنها تعیین کرده، چیست؟
شامى گفت: رسول الله صلّى اللَّه علیه و آله.
هشام گفت: بعد از رسول الله صلّى اللَّه علیه و آله چه کسى؟ گفت: کتاب و سنت.
هشام گفت: آیا در حال حاضر کتاب و سنت در موارد اختلاف، برای ما طوری نفع دارد که اختلاف ما را رفع کند و ما را با هم یککلام نماید؟
شامى گفت: آری.
هشام به او گفت: پس چرا تو با ما اختلاف داری و از شام آمدهاى تا با ما مخالفت کنى و فکر میکنی که راه تشخیص دین فکر کردن است و حال آنکه خودت قبول دارى که با فکر کردن نمیتوان دو نظر مختلف را با هم یکی کرد؟
شامى سکوتی متفکرانه کرد.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چرا دیگر مناظره نمیکنى؟
گفت: اگر بگویم ما با هم اختلاف نداریم، ادعای بىجایی کردهام، و اگر بگویم کتاب و سنت اختلاف را از میان ما رفع مىکنند، حرف باطلی است؛ زیرا کتاب و سنت احتمال چندین وجه دارند. ولى میتوانم همین سؤال را از او بکنم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: از او بپرس، او جواب را میداند.
شامى به هشام گفت: به نظر تو چه کسى صلاح انسانها را بهتر مىداند؛ پروردگار انسانها یا خود آنها؟
هشام گفت: البته که پروردگارشان صلاح آنها را بهتر میداند.
شامی گفت: آیا برای آنها کسى را قرار داده که آنها را یککلام کند و اختلافشان را رفع نماید و حق را از باطل برایشان مشخص کند؟
هشام گفت: آرى.
شامی گفت: آن شخص کیست؟
هشام گفت: در ابتداى شریعت، رسول الله بود و بعد از پیامبر عدهای دیگری.
شامى گفت: آن دیگران چه کسانی هستند که در حجت خدا بودن جانشین پیامبرند؟
هشام گفت: همین زمان ما را میگویی یا قبل از این را؟
شامى گفت: نه، همین زمان خودمان را میگویم.
هشام گفت: همین آقا که نشستهاند – منظورش حضرت صادق علیه السّلام بود – و از اطراف عالم برای استفاده به محضرشان میرسند و ما را با ارثی که از پدر و جد خود بردهاند از اخبار آسمان مطلع مىنمایند.
شامى گفت: من چطور به این ادعاى تو یقین کنم؟
هشام گفت: هر سؤالى دارى از ایشان بکن.
شامى گفت: دیگر عذری ندارم و باید سؤال کنم.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: من زحمت سؤال کردن را از دوش تو برمیدارم و ماجرای آمدن و مسافرتت را به تو میگویم: تو فلان روز از شهرت خارج شدى و از فلان جاده آمدی و از فلان جاها گذشتی و با فلان افراد برخورد کردی.
هر چه امام علیه السّلام میفرمودند، شامى میگفت: به خدا قسم درست فرمودید.
سپس شامی به ایشان عرض کرد: همین الآن برای خداوند اسلام آوردم. امام صادق فرمود: نه، تو الآن ایمان آوردى؛ زیرا اسلام قبل از ایمان است، اسلام آن است که بعد از آن، مردمان از یکدیگر ارث می برند و مىتوانند با هم ازدواج کنند. ولی ایمان آن است که ثواب آخرت به آن داده مىشود.
شامى گفت: درست فرمودید، من اکنون شهادت میدهم که که معبودی جز خداوند نیست و محمد صلی الله علیه و آله فرستاده اوست و شما وصی پیامبران هستید.
حضرت صادق علیه السلام رو به حمران بن اعین کردند و فرمودند: ای حمران! اگر مناظره خود را بر مبنای اثر {حجت و سخن معصوم} پیش ببری، به نتیجه میرسی. و رو به هشام بن سالم کردند و فرمودند: تو به دنبال اثر هستی، ولی آن را نمیشناسی.
سپس رو به أحول نمودند و فرمودند: از آن قیاسیهای خدعهگر هستی و باطلی را با باطل دیگر شکست میدهی، ولى باطل تو آشکارتر است.
و بعد در مورد قیس ماصر فرمودند: او در مناظره روایتی از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل مىکند که با هدف او بسیار فاصله دارد، حق را با باطل مىآمیزد و حال آنکه سخن کم حق کفایت از سخن زیاد باطل میکند. تو و أحول، مناظره کنندگانی ماهر هستید.
یونس بن یعقوب نقل کرده، به خدا قسم گمان کردم به هشام نیز سخنى شبیه به آن دو میگوید. ولی فرمودند: ای هشام! پایت درهم مىپیچد، ولی همین که میخواهى زمین بخورى، پرواز میکنى. چون تویى میبایست که با مردم مناظره کند. از لغزش بپرهیز که شفاعت پشتیبان توست.
منبع: بحار الانوار جلد ۴۸ ص ۲۰۳ به نقل از ارشاد شیخ مفید ص ۲۹۶