نزدیک اذان ظهر بود؛ ازدحام جمعیت انقدر زیاد بود که جا برای نماز خواندن هم به سختی یافت میشد. تقریبا وسط بینالحرمین نشستیم. کنار مردی که آرام ذکر میگفت و با آرامش خاصی گنبد حرم اباالفضل العباس(علیه السلام) را نگاه می کرد.
چند دقیقه که گذشت گریه های مردی که در کنارمان نشسته بود زیاد و زیادتر میشد تاجایی که توجهمان را به خودش جلب کرد وقتی چشمش به نگاههای ما خورد ناگهان خودش شروع به حرف زدن کرد.
“فرزندانم را داعش سر بریده و الان دلم برایشان تنگ شده” این اولین جمله ای بود که با همان چشمان اشک بار به ما گفت. ما که از آن جمله و اشکهای آن مرد شوکه شده بودیم، دلمان می خواست درددلهای آن مرد عراقی را بشنویم و درخواست کردیم برایمان تعریف کند.
وقتی دلش آرام گرفت و گریههایش تمام شد پیشنهاد ما را پذیرفت و شروع به حرف زدن کرد. اهل کرکوک و ترک زبان بود؛ پای پیاده برای زیارت اربعین عازم کربلا شده بود تا به قول خودش دلش آرام گیرد.
پسرانم احمد و جاسم. احمد ۷ رمضان و جاسم ۱۴ رمضان شهید شد.وقتی آیت الله سیستانی فتوای جهاد دادند، بچه ها به صورت داوطلب به جنگ رفتند.احمد ۲۲ ساله و جاسم ۱۸ ساله بود. الان یک پسر و سه دختر دیگر دارم.
به شرافتم راضی بودم که برای حکم جهاد بروند. ما تا خون ندهیم اسم اسلام و شیعه باقی نمی ماند. به این اذان قسم من راضی هستم آن یک پسر هم به جنگ برود و شهید بشود.
به اینجا که رسیدیم پدر شهید باز هم شروع به گریه کردن کرد و در همان حال گریه از نحوه شهادت پسرانش گفت.
پسرانم را سر بریدند وقتی جاسم را شهید می کردند با موبایل خود جاسم فیلم برداری کردند و بعدها این موبایل به دست ما رسید. تکفیریها با الله اکبر الله اکبر سر از بدن جاسم جدا میکردند و جاسم تا آخرین لحظه فقط می گفت یازهرا، یازهرا..
═════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═══════════
*شیعه نیوز
+اللهـᓄ عجل الـפּـلیڪ الـᓅـرج