رواقیون

mirshahali

رواقیون:

مقدمه

فلسفه رواقی منحصر به یک تن نیست .بلکه مرکب از استادان و شاگردانی است که آن را بنا گذاشتند و نحله ای فلسفی را به وجود آوردند .

معمولا سه دوره رواقی را در تاریخ فلسفه نام می برند  .

اول رواقیون قدیم : مثل زنون سیتیومی ( ۳۶۶-۲۶۴ . ق.م ) و کلئانتس ( ۳۳۱-۲۳۲ ق .م ) و خروسیپیوس (۲۸۰- ۲۱۰ ) که در قرن سوم قبل از میلاد می زیستند

دوم رواقیون متوسط : مثل پانه سیوس( ۱۸۵-۱۱۲ ق.م) و پوزیدونیوس ( ۱۳۵ – ۵۱ ق.م) آنتی پاتر در قرن دوم قبل از میلاد می زیستند

سوم رواقیون دوره جدید : مثل سنکا ( ۴ ق. م – ۶۵ ب . م ) و اپیکتتوس ( ۵۰ – ۱۳۰ ب.م ) و مارکوس اورلیوس ( ۱۲۱ – ۱۸۰ ب .م) که در قرن اول و دوم بعد از میلاد می زیستند

عصر یونانی مآبی با مرگ اسکندر در ۳۲۳ آغاز می شود و در ۳۱ قبل از میلادبا غلبه رومیان پایان می یابد .زبان یونانی زبان مشترک عصر یونانی مآبی است .هدف اسکندر کشور گشایی و انتشار فرهنگ یونانی به سراسر دنیای متمدن و نزدیکتر کردن شرق و غرب بود ؛ و در کار خود موفق شد و شهر های رم و اسکندریه به عنوان مراکز جدید حیات فرهنگی به آتن اضافه شد . به عبارت دیگر با فتوحات اسکندرفقط فرهنگ یونانی نبود که گسترش می یافت بلکه  درهای اندیشه های شرقی نیزبه سوی غرب باز شد اکثر مورخان فلسفه ، فلسفه های رواقی و اپیکوری را نتیجه این امتزاج می دانند .از خصوصیات قرن سوم پیش از میلاد یکی اینکه اقلیدس هندسه وارشمیدس مکانیک را بر مبنای چند اصل بنا نهادند به عبارت دیگر این دو علم سکولار شدند ودوم اینکه قبول مرجعیت فیلسوفان گذشته بود یعنی هیچ یک از فیلسوفان خود را مکلف نمی دیدند که آنچه را که پیش از آنان یافته اند از نو جستجو کنند بیشتر به فهم و تفسیر فلسفه های گذشته توجه داشتند

سوم اینکه.از جنبه نظری فلسفه کاسته شد و به جنبه عملی آن، یعنی مسائل زندگی و به اخلاق و سیاست توجه بیشتری گردید هدف تدبیر حیات عملی بود.آتن همچنان مرکز فلسفه بود اما همه فیلسوفان غیر یونانی واز حواشی مدیترانه آمده و متاثر از نژاد سامی و فرهنگ شرقی بودند

بنیانگدار حوزه رواقی زنون است.اون در قرن ۳ قبل از میلاد در شهر کیتیون متولد شد.و در ۲ قبل از میلاد درگذشت.او پس از خواندن رساله های افلاطون به سقراط و سیرت و خصلت او علاقه مند شد.

چون فکر میکرد که کراتس کلبی بیشترین شباهت را به سقراط دارد شاگرد او شد.او پس از شاگردی در نزد کلبیانی به نام کراتس استیلپو و کسنوکراتس  و بولمون مکتب فلسفی خود را پایه گذاشت.گفته اند که وی خودکشی کرده است.نوشته های مختصری از وی اکنون در دسترس ما قرار دارد.

 

وقتی زنون وارد آتن شد مدرسه های فلسفی گوناگونی وجود داشت . آکادمیا را پوله مون، لوکیوم را تئو فراستس ، نحله کلبیون را که آنتیس تنس تاسیس کرده بود کراتس تبسی   ، مکتب کورنائی را که آریستیپوس کورنائی بنا گذاشته بود  تئودر اهل آته ،  اداره می کردند . در مگارا نیز دیودر کرونوسی و استیلپن مدرسه مگارائی را که اقلیدس واوبولید شاگردان سقراط تاسیس کرده بودند اداره می کر دند.

کلبیون بر استهزاء سقراطی ، فلاسفه مگاری بر شکاکیت موشکافانه سقراطی ، فلاسفه کورنائی بر خود شناسی سقراطی تاکید می کردند .

تصور خدا و طرز ارتباط او با عالم و آدم از نظر رواقیون با خدایان المپ ودیونوسوسی یا باکوس  فرق دارد رواقیون مسایل تازه ای را مطرح کرده اند که متاثر از شرق و خدای سامی بوده است ” خدای قوم یونانی ، خواه بدان صورت که وصف او را در قصص متداول در بین عامه می آوردند و خواه به صورت خیر افلاطونی یا فکر ارسطوئی ، موجودی است که به اصطلاح حیاتی مستقل و مجزا دارد ، و ذات کامل او از پریشانی ها و رنج های مردم و همچنین از دگرگونی های جهان آگاه نیست ، کمال مطلوب عالم و آدم است .” معتقدان خدای دیونوسوس قایل بودند که پیروان او به دفعات می میرند و از نو زاده می شوند وبا این رفت وآمد ادواری حیات آنان متوازن می گردد اما خدای رواقیون ” خدائی است که در جامعه انسانی و با موجودات عاقل به سر می برد ، همه چیز را در جهان به سود مردم فراهم می آورد . قدرت او در همه اشیاء نافذ است و هیچ کدام از جزئیات امور ، اگر چه که بسیار ناچیز باشد ، خارج از مشیت او نیست . …..فضیلت اهل حکمت نه در اتحاد با خداست ، چنانکه افلاطون آرزو داشت ، و نه منحصر در تقوای مدنی و سیاسی است ، چنانکه ارسطو به وصف آن می پرداخت ؛بلکه در این است که شخص حکیم صنع الهی را بپذیرد و از راه علمی که به صنع خدا حاصل می کند در آن مشارکت یابد.” لذا فلسفه چیزی جز علم به موجودات الهی و انسانی نیست یا فلسفه علم به عقل خداوندی است و هیچکس نمی تواند در برابر چنین عقلی مقاومت کند و یا حتی جدای از آن وجود داشته باشد  فلسفه علم به تمام موجودات است چه معقول وچه محسوس چرا که همه در سلک موجودات الهی هستند و برخلاف فلسفه افلاطون محسوس جدای از معقول نیست  واین دو با یکدیگر جدا نیستند به عبارت دیگر آنچه که در عالم خارج اتفاق می افتد خود یکی از پرده های نمایش خداوندی است 

 فلاسفه ی رواقی اجزاء فلسفه را عبارت از منطق، طبیعیات و اخلاق می دانستند،ولی بر آن بودند که این سه با وجود اختلافشان نمی توانند از یکدیگر مستقل باشند برعکس ارتباط این اجزاء چنان است که تفکیک آنها از یکدیگر امکان پذیر نیست ” زیرا عقلی که در جدل موجب ارتباط نتایج به مقدمات می شود همان عقلی است که در طبیعت همه ی علل را به یکدیگر مربوط می سازد و در اخلاق مطابقت تامه را در بین افعال باعث می شود . ممکن نیست کسی اهل خیر به شمار آید بی آنکه آشنا به علم طبیعت یا فن جدل باشد.” تاسیس اخلاق بر مبنای طبیعت و معرفت در یونان آن روز افکار جدیدی بود که متاثر از ادیان شرقی بود . دیوگنس لائرتیوس در باره فلسفه رواقی نقل می کند  “رواقیون فلسفه را تشبیه به جانور می کردند که استخوان بندی و اعصاب آن ، منطق، و گوشت آن ، اخلاق ، و روح آن طبیعیات است .

رواقیون منطق را به جدل ( دیالکتیک) و خطابه ( ریطوریقا ) تقسیم می کردند که بعضی به اینها نظریه ی تعریف و نظریه ی معیارها و ملاکهای حقیقت را افزودند .” رواقیون مقولات را چهار تا جوهر ، کمیت ، کیفیت و نسبت می دانستند،درنزد رواقیون منطق آلت حکمت نیست بلکه قسم یا نوعی از حکمت است .در منطق ارسطویی قضیه حملی رابطه بین مفاهیم را بیان می کند مثل” اسب حیوان است”یعنی در منطق ارسطوئی استدلال بر پایه ترتب و ترکب مفاهیم شکل می گیرد . سقراط انسان است ، هر انسانی می میرد ،پس سقراط می میرد . اما در منطق رواقی استدلال مبتنی بر روابط زمانی و استمرار است .اگر آفتاب طلوع کند، روز است .در منطق رواقی دو اصل حاکم است که آن را از منطق ارسطویی جدا می کند ” رای و اصل اول اینکه ، در نظر تمام رواقیون ، جز افراد چیز دیگری وجود ندارد و کلی در نظر آنها لفظی تو خالی و کلمه ای بی معنی است . …..رای و اصل دوم اینکه ، منطق رواقی ارتباطی با اصل ” اندراج ” و جایگزینی مفاهیم در قالب های الفاظ و معیار های منطقی ندارد، بلکه منطق رواقیون به برسی حدود و تعاریف و انطباق حوادث و اجزاء نسبت به حقیقت می پردازد.” قضیه در منطق رواقی به بیان حوادث و وقایع جزئی می پردازد مثل زید به گردش می رود در منطق رواقی موضوع قضیه همیشه جزئی است ، یعنی موضوع قضیه یا معرفه است مثل این شخص ویا نکره است مثل شخصی ویا بینابین است مثل سقراط. اگر موضوع قضیه جزءی باشد دیگر بحث مفهوم و مصداق وکلیات پیش نمی آید و کاری به انعکاس قضایا نداشتند . رابطه ی بین حکم بسیط ،مثل روشن است ،روز است با حکم مرکب تعبیر می شود . مثل اگر روشن باشد روز است

انواع قضایا از نظر رواقیون .رواقیون پنج نوع قضیه را مطرح کرده اند

۱- قضایای شرطی : رابطه ی بین مقدم و تالی را بیان می کند. تالی در پی مقدم می آید مثل اگر روشن باشد روز است.

۲- قضایای عطفی مثل روز است و روشن است.

۳-  قضایای انفصالی مثل یا روز است یا شب

۴- قضایای علی مثل اگر باران ببارد زمین خیس می شود 

۵ – قضایای تفصیلی یا مقایسه ای یا تطبیقی مثل احتمال اینکه روز باشد بیشتر است تا اینکه شب باشد

در قضایای شرطی وقتی قضیه صادق است که مقدم و تالی هردو صادق یا هر دو کاذب ویا مقدم کاذب و تالی صادق باشد و در یک حالت کاذب است وقتی که مقدم صادق و تالی کاذب باشد .

رواقیون نه مثل ا فلاطونی را قبول داشتند ونه نظریه ارسطو را در باره ی کلی انضمامی ، تنها فرد وجود دارد و معرفت ما شناسایی اشیاءجزئی است . حزئیات ازطریق حواس بر نفس منطبع می شوند. رواقیون بر خلاف افلاطون که برای حواس اهمیتی قائل نبود تمام معرفت را بر ادراک حسی بنا می کردند رواقیون متاثر از آنتیستنس کلبی میگفتند که اسب می بینند نه فروسیت.” ما فقط به واسطه ارتسامات و صورتهای جزئی خیالی یا ادراکات حصولی می شناسیم .بر حسب نظر زنون صورت جزئی خیالی در نتیجه تلاقی و بر خورد شیءمادی به روح ما که آن هم مادی است ، ناشی می شود” مثل ارتسام مهر بر موم.ارتسام جزئی بر نفس را فانتازیا‌( تصورات) می گفتند .” می توان تصویرات یا تصورات را به سه دسته تقسیم کرد :۱ – تصویر باور کردنی و مطمئن که تصدیق وجود واقعه ای است ، مثل : من سخن می گویم ، روز است و غیره . ۲ – تصویر باورناکردنی که حاکی از واقعه ای غیر موجود است ، مثل اینکه آفتاب نزده بگویم روز است . ۳ – تصویری که نه باور کردنی است و نه باور ناکردنی ، و آن در مورد امری است که نمی توان در باره ی آن تحقیق و وارسی کرد ، مثل اینکه بگویم عدد ستارگان فرد است ، یا زوج است ”  حال ملاک حقیقت چیست ؟  ملاک حقیقت همان تصورات مفهوم است  تصوراتی که چنان وضوح دارند که نمی شود انکار کرد . ملاک حقیقت در خود ادراک قرار دارد ، یعنی در ادراکی که نفس را وادار به موافقت می کندکه رواقیون به آن تصور مفهومی می گفتند. اما وجه ممیز آن از تصور غیر مفهومی چیست ، این همان سوالی بود که به قول اصحاب اکادمیا رواقیون بدان جواب نگفته اند . خلاصه انکه رواقیون تجربی مذهب و نو مینالیست ( اصالت تسمیه ، نام انگار ) بودند .آنچه که در ذهن انسان وجود دارد در نهایت به ادراکات حسی تحویل برده می شود.

جهان شناسی

 رواقیون نظر هراکلیتوس را در باره آتش به عنوان جوهر جهان پذیرفتند در نظر رواقیون در واقعیت دو اصل وجود دارد فعل و انفعال که هر دو مادی هستند و یک کل را تشکیل می دهند لذا رواقیون ماتریالیسم یگانه انگار هستند ” اصل منفعل ماده عاری از کیفیات است ، و حال آنکه اصل فعال عقل درونی یاخداست . زیبایی طبیعی یا غائیت در طبیعت نشانه ی وجود یک اصل فکر در جهان است ،یعنی خدا که به عنایت و مشیت خود همه چیز را برای خیر انسان مرتب کرده است ” انسان دارای شعور و آگاهی است و چون انسان جزئی از کل است نمی تواند خود کل دارای شعور و آگاهی نباشد بنابر این خدا علم و آگاهی عالم است. خدا آتش است ، که درونی جهان است و در عین حال مبدا عالم است  و از او عناصری که عالم مادی را می سازند سر چشمه می گیرند و سر انجام دوباره در او حل می گردند.آنچه که وجود دارد یا آتش نخستین است – خدا فی نفسه – یا خدا در حالات مختلف خود ” بنابر این خدا ، لوگوس ، اصل فعال است که در خود صور فعال همه ی اشیاء موجود را دارد ” رواقیون بر نظریه هراکلیتوس حریق جهانی را اضافه کردند یعنی خدا به عالم صورت می دهد و سپس آن را از طریق یک احتراق جهانی به خود باز می گرداند . به نحوی که سلسله بی پایانی از ساختن و خراب کردن وجود دارد  و هر انسان فردی  در هر عالم متوالی ظاهر می شود و همان اعمال سابق را انجام می دهد لذا براعمال انسان ضرورت حاکم است که رواقیون از آن به عنوان سرنوشت یاد می کردند .

 یکی از سوالاتی که پیش روی رواقیون بود این است که اگر همه عالم احوالات خداست چگونه شر را توجیه می کنند خروسیپوس می گفت ” نقص افراد به کمال کل کمک می کند . نتیجه این می شود که وقتی که به اشیاءاز دید سرمدیت نگاه شود واقعا شری وجود ندارد.” همچنین می گوید خوبیها بدون بدیها نمی توانند وجود داشته باشند زیرا از یک جفت ضد باید هردو وجود داشته باشنداگر درد نباشد معنیش این است که لذت هم نباشد ، و یا اینکه درد خودش یک نوع هشدار است . در شر اخلاقی هم فعل فی نفسه بی طرف است . خوبی یا بدی افعال بستگی به نیت طرف دارد .

اخلاق

سنکا می گوید” فلسفه چیز دیگری نیست غیر از طریقه ای برای درست زیستن ، یا علمی برای شرافتمندانه زندگی کردن یا هنری برای به سر آوردن زندگی درست ” پس فلسفه با رفتار سرو کار دارد و غایت زندگی یا سعادت ، فضیلت است .فضیلت در فلسفه رواقی یعنی زندگی مطابق قانون طبیعت یا موافقت اراده ی انسانی با اراده ی الهی . انسان باید زندگی خود را با عقل تطبیق دهد .، زیرا جهان تحت حکومت قانون طبیعت است . در اخلاق کلبی زندگی مطابق طبیعت یعنی طریق غریزی و فطری زندگی کردن اما در اخلاق رواقی یعنی زنگی مطابق با لوگوس .انسان خردمند کسی است که اگاهانه سرنوشت را دنبال می کند . و این پاسخی است به کسانی که می گویند ما چاره ای جز اطاعت از قوانین طبیعت نداریم . ما چه قبول داشته باشیم و چه نداشته باشیم می میریم . رواقیون می گویند” انسانی ازاد است که حالت درونی خود را تغییر دهد و تسلیم وتفویض را بپذیرد نه شورش و تمرد را و همچنین آزاد است که ارزشهای برتر را انتخاب کند و از ارزشهای فروتر پرهیز کند . فضیلت فی نفسه و لنفسه مطلوب است و کاری به پاداش وعقاب ندارد پس رفتار حقیقه فضیلت آمیز عبارت است از اجرای تکلیف در روح درستکار است و این جزء به وسیله انسان عاقل  انجام نمی شود . و از آنجائی که انسان خداوند گار خویشتن است ، می تواند خودکشی کند . فضائل اصلی عبارت است از بصیرت اخلاقی ، شجاعت ، خویشتن داری یا عفت ، و عدالت . کسی که یکی از آن ها را داشته باشد همه را دارد و کسی که یکی از آن را نداشته باشد هیچکدام را ندارد ؛ همه با هم یا فرو می ریزند یا با هم بر پا هستند . در اخلاق رواقی لذت ، غم ، میل  و ترس نا معقول و غیر طبیعی است  . و ما باید در برابر آنها خون سرد باشیم تا اینکه آن ها را تعدیل و تنظیم کنیم.باید با عواطف خود مبارزه کنیم برای نیل به حالتی از آزادی و حاکمیت اخلاقی

رواقیون جهان وطنی بودند .از نظر آنها تقسیم کشور ها بی معنی است

پیشنهاد ما به شما

بزرگانی از تاریخ و علماء سلف و متاخرین مبنی بر وجود حضرت رقیه سلام الله علیها.

بزرگانی از تاریخ و علماء سلف و متاخرین مبنی بر وجود حضرت رقیه سلام الله …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


Question   Razz  Sad   Evil  Exclaim  Smile  Redface  Biggrin  Surprised  Eek   Confused   Cool  LOL   Mad   Twisted  Rolleyes   Wink  Idea  Arrow  Neutral  Cry   Mr. Green