صلح امام حسن مجتبی (علیه السّلام)
(بخش دوّم)
مجتبی کافی
رؤوس مطالب
- دلایل پذیرش صلح
- متن صلح نامه
- قوانین و شرایط صلح
- مقایسه شرایط روزگار امام حسن با امام حسین علیهما السَّلام
درآمد
نگارنده در بخش پیشین، پس از نگاهی به سیره فردی و اجتماعی امام مجتبی علیهالسّلام، واکاوی مهمترین رخدادهای عصر این امام همام (پیش و پس از دوران امامت)، به ویژه رخداد تاریخیِ صلح با معاویه را پـی گرفت. وی در ادامه، ضمن طرح مباحثی کلّی در باب موضوع «امامت» و «صلح و جنگ» از نظرگاه شیعه، به طور خاص وارد موضوع اصلی نوشتار، یعنی صلح امام مجتبی علیهالسَّلام با معاویه شد. نگارنده در این بخش ادامه مباحث مربوط به موضوع صلح امام مجتبی علیهالسَّلام را پی میگیرد.
دلایل پذیرش صلح
برخی از علل صلح امام حسن علیهالسّلام به طور خلاصه از این قرار است:
۱- تکلیفگرایی: امامان معصوم علیهمالسّلام هرکدام وظیفه خاصی داشتند که از سوی خداوند تعیین شده است و با توجه به شرایط زمان آن را انجام میدادند. کلینی در اصول کافی از امام صادق علیهالسّلام روایت کرده که فرمودند:
به راستی که وصیت به صورت کتابی از آسمان بر محمد صلَّی الله علیه و آله و سلَّم نازل گردید، نامه مُهرشدهای بود که جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! این است وصیّت تو در اُمّت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم فرمودند: ای جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا، از آنها و دودمانشان تا علم نبوت را از تورات برند…
به راستی وصیّت به منزله مُهرهایی است، پس امام علی علیهالسَّلام مُهر اول را گشود و به آن عمل کرد. سپس امام مجتبی علیهالسَّلام مُهر دوم را گشوده و راضی به تقدیر الاهی(= صلح) شد و چون از دنیا رفت، امام حسین علیهالسَّلام مُهر سوّم را گشود و دستور خروج و کشته شدن در آن بود.
بنابراین، اگر علّت صلح امام حسن علیهالسَّلام تکلیفگرایی باشد، اشکال و شبهه های در صلح امام علیهالسَّلام نیست، زیرا او تکلیف خویش را انجام داده است. لذا صلح امام مجتبی علیهالسَّلام با توجّه به مقام عصمت، بر اساس انگیزه الاهی و مصالح جامعه مسلمین بود. شیخ صدوق به سند خود از ابوسعید عقیصا روایت کرده که گفت:
وقتی به نزد امام حسن علیهالسَّلام رفتم و به آن حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چرا با این که میدانستی حق با شماست با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردید؟ امام فرمودند: اباسعید! آیا من حجّت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟! گفت: چرا! فرمودند: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم چه نکنم، ای اباسعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحهای است که رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم با بنیضمره و مردم مکّه کرد، آنان به تنزیل (= ظاهر صریح آیات) کافر بودند، معاویه و اصحاب او کافرند به تأویل(= باطن آیات قرآن). ای اباسعید! وقتی من از جانب خدای متعال امام هستم، نمیتوان مرا در کاری که کردهام چه جنگ وچه صلح تخطئه کرد؛ اگر چه سّر کاری که کردهام، برای دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر علیهالسَّلام را ندیدی که وقتی آن کشتی را سوراخ کرد، آن پسر را کشت و آن دیوار را بر پا داشت،کارش مورد اعتراض موسی قرار گرفت؟ چون سرّ آن را نمیدانست و همینگونه است شما که سرّ کار مرا نمیدانید، هدف اعتراضم قرار دادهاید. بدیهی است که عقل با توجّه به محدودیّتش ، برخی مسائل را درک نمیکند؛ از این رو نمیتوان به آن اشکال گرفت و باید از وحی بهره جست.
۲- حفظ دین : در فرهنگ امامان حفظ دین و احیای معارف اهل بیت علیهمالسَّلام محوریترین رکن است. تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها در راستای حفظ اسلام و احیای سنّت شکل میگرفت. اگر در شرایطی اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام کرده و از مرگ وحشت ندارند و بالعکس اگر در مقطع زمانی دیگر، سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سکوت میکنند، اگر چه این سکوت، موجب از دست رفتن حق مُسَلَّم آنان شود.
در زمان امام مجتبی علیهالسَّلام وضعیّت جامعه اسلامی در شرایطی بود که جنگ با معاویه، اصل دین را از بین میبرد؛ زیرا اوضاع بیرون جامعه اسلامی نشان میداد که روم شرقی آماده حمله به مسلمانان بود. چنانچه حضرت در پی اعتراض برخی از یاران فرمودند: « ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند؛ از این رو خواستم با مصالحهای که انجام گرفت، دین خدا حفظ شود».
امام باقر علیهالسَّلام نیز فرمودند: « اگر صلح نمیکردیم، روی زمین یک شیعه هم باقی نمیماند و این همان چیزی بود که معاویه میخواست».
۳- نبود یاران: در این راستا امام مجتبی علیهالسَّلام بیاناتی ایراد فرمودهاند که به نقل آن میپردازیم: «والله ﺇنّی سلَّمت الامرلأنی لم أجِد ﺃنصاراً و لو وجدتُ انصاراً لقاتَلتُهُ لَیلی و نَهاری حتی یحکُمَ الله بَینَنا و بَینه».[۱]
یعنی: به خدا قسم! من از آن روی کار را به او (معاویه) سپردم که یاوری نداشتم؛ اگر یاوری میداشتم شبانهروز با او میجنگیدم تا خدا میان من و آنان حکم کند.
و در جای دیگری فرمودند:« أری أکثرکم قد نکل عن الحرب و فشل فی القتال و لست أری أحملکم علی ما تکرهون».[۲]
یعنی: دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان شده و در جنگ سستید و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار کنم.
لذا لازم به ذکر است کسانی که با امام مجتبی علیهالسَّلام بیعت کردند، کسانی بودند که به علّت شرکت در جنگهای جمل، صفّین و نهروان خسته و رنجور شده بودند و به دلیل ضعف بُنیه ایمانی و وعدههای مالی معاویه، امام علیهالسَّلام را یاری نرسانده و پس از منعقد شدن صلح، لب به طعنه گشودند. بنا به روایتی یاران امام حسن علیهالسَّلام کمتر از بیست تن بودند؛ به عنوان نمونه نقل است که:
«زمانی گلّهای بُـز عبور میکرد، حضرت فرمودند: من حتّی به تعداد این بزها یار ندارم؛ بزها را شمردند، هفده عدد بود».
۴- سستی مردم در حمایت از امام علیهالسَّلام: این عامل یکی از مهمترین دلایل اقدام امام مجتبی علیهالسَّلام برای اتّخاذ موضع جدید بود. هیچکس نمیتواند مدّعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشت. سخنان و مواضع ایشان کاملاً خلاف این نکته را ثابت میکند. بسیاری از مردم، در جنگهای جمل، صفّین و نهروان در حمایت از امام علی علیهالسَّلام به قتل رسیده بودند و اینک خسته از آن جنگها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمیدیدند و حتّی خود را طلبکار حکومت دانسته و شکایت خود را از اهل بیت علیهمالسَّلام میکردند. آنها همچنین امام را مسؤول خونِ کُشتگان خود میدانستند.
نقل است که وقتی خبر فرار جمعی از سپاهیان به گوش امام مجتبی علیهالسَّلام رسید، آن حضرت رو به مردم کرده و فرمودند: « شما با پدرم (در ادامه جنگ) مخالفت ورزیده و کار را به حَکَمیّت کشاندید؛ در حالی که پدرم موافق نبود. او شما را به ادامه جنگ فرا خواند و شما ابا کردید تا این که به دیدار پروردگارش شتافت. پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید و قرار شد تا با هرکس نبرد کردم، شما نیز بجنگید و با هرکس به صلح رفتار کردم، شما نیز چنین کنید. امروز به من رسیده که اَشراف شما به سوی معاویه رفتهاند و با او بیعت کردهاند، همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».[۳]
جاحظ درباره علّت کنارهگیری امام مجتبی علیهالسَّلام مینویسد: «وقتی پراکندگی اصحاب و درهمریختگی سپاهش را دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و میدانست که هر روز به نوعی و چهرهای متفاوت رفتار میکنند، از حکومت کناره گرفت».[۴]
امام علیهالسَّلام دریافتند که به این مردم نمیتوان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام علیهالسَّلام میفرمودند: «والله لو قاتَلتُ معاویه لأخَذُوا بِعُنُقی حَتّی یدفعون إلَیه سَلَما».[۵]یعنی: به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند.
امام مجتبی علیهالسَّلام در جای دیگری فرمودند: «و رأیت إهل العراق، لایثق بهم أحد أبداً إلا غُلب».
یعنی: اهل عراق مردمانی هستند که هرکس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواسته ها، موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه شر، هیچ قصد جدی ندارند.[۶]
با مردمی پراکنده و فاقد اراده، امکان بر پایی جنگی با اهل شام که اتحادی کامل و هدفی مشخص داشتند، وجود نداشت.
۵- حفظ جان شیعیان: یکی دیگر از دلایل امام حسن علیهالسَّلام برای پذیرش صلح، حفظ جان شیعیان بود. ایشان این اقدام را عزّت آور دانسته و خود را «مُعِزُّ المؤمنین» معرّفی می کرد: «إنی لمّا رأیتک لیس بکم علیهم قوّﺓ، سلمت الامر لأبقی أنا وأنتم بین أظهرکم». یعنی: زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم.
امام مجتبی علیهالسَّلام همچنین فرمودهاند: «فصالحت بقیاً علی شیعتنا خاصه من القتل فرأیتٌ دفع هذه الحروب الی یوم مّا، خان الله کل یوم هو فی شأن». یعنی: من برای حفظ شیعیانمان از قتل، مصالحه کردم و اندیشیدم تا این جنگها را مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندرکار، کاری است.
متن صلحنامه
« بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اصطلح علیه الحسن بن علی بن أبی طالب، معاویه بن أبی سفیان، صالحه علی أن یسلم إلیه ولایه أمر المسلمین علی أن یعمل فیهم بکتاب الله و سنه نبیه محمد صلی الله علیه و اله وسلم و سیره الخلفاء الصالحین؛ و لیس لمعاویه بن أبی سفیان أن یعهد لأحد من بعده عهداً، بل یکون الأمر من بعده شوری بین المسلمین، وعلی أن الناس آمنون حیث کانو من أرض الله شامهم و عراقهم و تهامهم وحجازهم وعلی أن أصحاب علی و شیعته آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم وأولادهم. و علی معاویه بن أبی سفیان بذلک عهد الله و میثاقه و ما أخذ الله علی أحد من خلقه بالوفاء بما أعطی الله من نفسه. و علی أنه لایبغی للحسن بن علی ولا لأخیه الحسین ولا لأحد من اهل بیت النبی (صلَّی الله علیه و آله و سلَّم)، غائله سراً و علانیه و لا یخیف أحداً منهم فی أفق من الافاق».[۷]
یعنی: این، مصالحهای است میان حسن بن علی بن ابیطالب (علیهماالسَّلام) و معاویه بن ابی سفیان. بر اساس آن قرار با او صلح میکند و امر خلافت به او میگذارد که چون وفات او نزدیک رسد، هیچکس را به ولیعهدی نصب نکند و … شرط دیگر آن است که مسلمانان به طور کلی از او ایمن باشند، هم از دست و هم از زبان و با کافّه خلایق زندگانی نیکو کند. شرط سوّم آن است که اصحاب و شیعیان علی بن ابیطالب علیهالسَّلام هر کجا باشند مال، جان، زنان و اولادشان از او ایمن باشند. بر این جمله عهد کرد، معاویه بن ابی سفیان حجت و میثاق خدای متعال را بر خویش و قبول کرد که بر این عهد و شرط وفا کند و هیچ مکر و کید نیاندیشد . حسن بن علی علیهالسَّلام و برادرش حسین علیهالسَّلام و هیچکس را از فرزندان و زنان و خویشان و متّصلان ایشان و اهل بیت سیُدالمرسلین را در پنهان و آشکار در حق ایشان بدی نکند ایشان را در کل احوال هر کجا در اَقطار دنیا باشند ایمن دارد و نترساند.[۸]
قوانین صلح
با دقّت در مواد صلحنامه، براى هر خواننده به خوبى روشن مىشود که امام علیهالسَّلام در این قرارداد هیچگونه امتیازى به معاویه نداده و حکومت او را به عنوان خلافت و زمامدارى بر مسلمانان به رسمیّت نشناخته، بلکه خلافت را حقّ مسلم خود دانسته و بطلان ادّعاى معاویه را در این باره به اثبات رسانده؛ مخفى نماند که روایت کاملى که شامل تمامى مواد قرارداد و صلحنامه باشد، ظاهراً به دست نیامده و آن چه نقل شده و به طور پراکنده و مختلف در کتابها و روایات آمده، جمعاً از پنج یا شش ماده تجاوز نمىکند و بلکه در پارهاى از روایات مانند روایت طبرى آمده که معاویه کاغذ سفیدى را مُهر و امضا کرد و براى امام علیهالسَّلام فرستاد و نوشت هر چه مىخواهى در آن بنویس که مورد قبول من قرار خواهد گرفت. امّا در روایات دیگر به طور پراکنده موادى از قرارداد و صلح نامه ذکر شده که از آن جمله است:
۱- حکومت پس از معاویه، متعلّق به امام مجتبی علیهالسَّلام است[۹] و اگر براى ایشان حادثهاى پیش آمد، متعلّق به امام حسین علیهالسَّلام[۱۰] است و معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
۲- معاویه باید ناسزا به امیرمؤمنان علی علیهالسَّلام و لعنت بر او را در نمازها ترک کند[۱۱] و امام على علیهالسَّلام را جز به نیکى یاد ننماید.مردم در هر گوشه از سرزمینهاى خدا (شام، عراق، یمن و یا حجاز) باید در امن و امان باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیت برخوردار باشند و معاویه باید لغزشهاى آنان را نادیده بگیرد و هیچ کس را بر خطاهاى گذشتهاش مؤاخذه نکند و مردم عراق را به کینههاى گذشته نگیرد.[۱۲] اصحاب على علیهالسَّلام در هر نقطهاى که هستند در امن و امان باشند و کسى از شیعیان على مورد آزار واقع نشوند و یاران امام على علیهالسَّلام بر جان، مال، ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسى ایشان را تعقیب نکند و صدمهاى بر آنان وارد نسازد و حقّ هر حقدارى به او برسد و هر آن چه در دست اصحاب على است، از آنان بازگرفته نشود.[۱۳]به قصد جان حسن بن على علیهالسَّلام و برادرش حسین علیهالسَّلام و هیچ یک از اهل بیت رسول خدا صلَّی الله علیه و آله توطئهاى در نهان و آشکار نشود و در هیچیک از سرزمینهاى اسلام، اِرعاب و تهدیدى نسبت به آنان انجام نگیرد.[۱۴]
۳- معاویه نه حق دارد خود را امیرالمؤمنین بنامد و نه این که شهادتى نزد حسن بن على علیهالسَّلام اقامه کند… در این جا ماده دیگرى نیز در برخى از روایات ذکر شده به این مضمون:
بیتالمال کوفه که موجودى آن پنج میلیون درهم است مستثنا است و تسلیم حکومت نمىشود و معاویه باید هر سال دو میلیون درهم براى امام مجتبی علیهالسَّلام بفرستد و بنىهاشم را از بخششها و هدیهها بر بنىامیه امتیاز دهد و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهیدانى که در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسَّلام در جنگهاى جمل و صفّین کشته شدهاند، تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد [أ] تأدیه شود.[ب]
البته برخى نویسندگان در صحّت این ماده تردید کرده و آن را ساخته و پرداخته امویان و عبّاسیان دانستهاند که پیوسته در صدد ضربهزدن به مقام و شخصیّت خاندان پیامبر صلَّی الله علیه و آله به خصوص امام حسن علیهالسَّلام بودند که فرزندانش پیوسته در برابر عبّاسیان قیام مىکردند و مزاحم حکومت آنان بودند و وجود چنین مادهاى را در قرارداد صلح مخالف شأن و مقام امام مجتبی علیهالسَّلام مىدانند.[ت] به هر صورت از إبنقتیبه نقل شده است که در پایان قرارداد، عبد لله بن عامر (فرستاده معاویه) قیود و شروط امام حسن علیهالسَّلام را به همان صورتى که آن حضرت بدو فرموده بودند، براى معاویه نوشت و فرستاد و معاویه همه آنها را به خط خود در ورقهاى [دیگر] نوشت و آن را مُهر کرد و پیمانهاى مؤکَّد و سوگندهاى شدید بر آن افزود و همه سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را براى نماینده خود عبدالله فرستاد و او آن را به امام حسن علیهالسَّلام تسلیم کرد.[۱۵] دیگر مورّخان، جملهاى را که معاویه در پایان قرارداد نوشته و با خدا بر وفاى بدان، عهد و میثاق بسته، چنین آوردهاند: « به عهد و میثاق خدایى و به هر آن چه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته، در ذمّه معاویه فرزند ابوسفیان است که به مفاد این قرارداد عمل کند».[۱۶] این قرارداد بنابر صحیحترین روایات، در نیمه جمادىالاولى سال چهل و یک هجرى به امضا رسید. [۱۷]
مقایسه شرایط روزگار امام حسن با امام حسین علیهماالسَّلام
گفته شد سیاست هر کدام از پیشوایان معصوم علیهمالسَّلام متناسب با شرایط زمان خود بوده است. در این بخش، موارد متفاوت شرایط زمان امام حسن علیهالسَّلام با شرایط زمانی امام حسین علیهالسَّلام مطرح خواهد شد. شرایطی که نشان میدهد تنها راه صحیح همان صلح و پذیرش آتشبس بود و شرایطی که راهی غیر از جهاد و شهادت وجود نداشت :
- از جهت دوست و یاور
امام حسن علیهالسَّلام دارای سپاهی بودند که شمار بسیار افراد آن از میدان گریخته و جبهه را دستخوش هرج و مرج ساخته بودند و همین، عامل اصلی نومیدی آن حضرت از پیروزی نظامی گردید ولی امام حسین علیهالسَّلام دارای سپاهی بود که با وجود قلّت افراد، از لحاظ اخلاق و فداکاری ممتازترین سپاه در طول تاریخ به شمار میآید. آن حضرت، در وصف سپاهشان فرموده است: « اصحابی باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم».
اگرچه شمار اصحاب امام حسین علیهالسَّلام بسیار اندک بود، ولی از انسجام خاصّی بهره داشتند؛ این انسجام در لشکر امام حسن علیهالسَّلام به هیچ وجه وجود نداشت.
۲- از جهت هویّت دشمن
دشمن امام حسن علیهالسَّلام معاویه بود؛ شخصی هوشیار و تیزبین، ولی دشمن امام حسین علیهالسَّلام یزید بود که شخصی کودن و احمق مینمود. معاویه خود را کاتب وحی و منصوب از طرف خلیفه دوم میدانست و نسبت به اجرای دستورات دینی و جذب صحابه تظاهر میکرد، در خصوص صلح، خود را دلسوز و طرفدار صلح جلوه میداد، امّا یزید هیچکدام از این ویژگیها را دارا نبود.
امام حسن علیهالسَّلام در مسند خلافت قرار داشتند و کشته شدن آن حضرت به عنوان خلیفه مسلمانان، شکست مرکز خلافت را به دنبال داشت. امام حسین علیهالسَّلام این چنین نبودند؛ بلکه آن حضرت به عنوان یک فرد مستقل دست به نهضت زده بودند.
۳-کشته شدن مسلمانان
ادامه جنگ از طرف امام مجتبی علیهالسَّلام نتیجهای جز کشته شدن هزاران نفر از طرفین و خستگی افراد وکشته شدن شمار کثیری از شیعیان نداشت. امّا امام حسین علیهالسَّلام با هفتاد و دو نفر که بیعت خود را از آنان برداشته بود پا در میدان جهاد و مبارزه گذاشت.
مرحوم استاد مطهّری در این باره مینویسد: علاوه بر این تفاوتها باید عوامل دخیل در قیام امام حسینعلیهالسَّلام را نیز مورد توجّه قرار داد که عبارت است از:
الف:درخواست بیعت از طرف یزید؛ که این موضوع در مورد امام حسن علیهالسَّلام وجود نداشت.
ب: دعوت مردم کوفه و تمام بودن حجّت بر امام سوّم ؛ ولی در زمان امام حسن علیهالسَّلام حجّت بر کوفیان تمام شده بود.
ج: نهی از منکر یزید؛ زیرا او به طور علنی دستورات اسلامی را زیر پا میگذاشت، ولی معاویه متعهّد شده بود که به مقرّرات اسلامی عمل کند. آیا میتوان بر سر تعیین حاکم که امام مجتبی علیهالسَّلام باشد یا معاویه، جنگ را ادامه داد؟!
د: اگر امام حسن علیهالسَّلام صلح را نمیپذیرفتند؛ حضرت از دید مسلمانان محکوم میشدند، ولی با پذیرفتن صلح، این معاویه بود که محکوم تاریخ شد. پس در آن شرایط راهی جز پذیرفتن صلح وجود نداشت و بدین جهت آن صلح مورد تأیید و امضای امام حسن علیهالسَّلام نیز قرار گرفت و ایشان حاضر به نقض آن پیمان نشد، بلکه فرمود:
«انا قد بایعنا و عاهدنا و لا سبیل الی نقض بیعتنا…» و یا: « صدق ابو محمد علیهالسَّلام فلیکن کل رجل منکم حلسا من احلاس بیته مادام هذا الانسان حیّاً ».
کوتاه سخن این که: روش و رفتار سیاسی امام حسن علیهالسَّلام صرف نظر از عصمت آن حضرت که روش صحیح و مطلوبی بود؛ ایشان راهی جز صلح و پذیرفتن آتش بس در آن شرایط، را نداشتند. این صلح زمینهساز قیام عاشورا شد و حماسه عاشورا پیش از آنکه حسینی باشد، حسنی است. امام حسن علیهالسَّلام که خود در میدان جنگ قهرمانی کم نظیر بوده، در صحنه صلح نیز قهرمانترین مصلح بود. امام حسن علیهالسَّلام از بذل جان خود برای خدا دریغ نداشت و در واقع جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا نمود و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتی که پیش از آنکه حسینی باشد، حسنی بود!
۴– عمل به تقیّه
تقیّه، یکی از مختصات و معارف بلند در مکتب اهل بیت علیهمالسَّلام است. مفهوم تقیّه این است که انسان در مواردی از روی ناچاری و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و یا حکومت غاصب و ستمکار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، یا جان و ناموس خود و یا مسلمانی از ابراز و اظهار برخی از معتقدات و یا کردار و رفتار خود چشم پوشی و وضعیت موجود را تحمّل کند. صلح امام حسن علیهالسَّلام نیز این گونه بود. آن حضرت برای حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و تزلزل و جلوگیری از کشتار بیرحمانه مسلمانان، به ویژه کشتار هدفمند پیروان مکتب اهل بیت علیهمالسَّلام ، به ظاهر با قدرت و سُلطه زمان خود کنار آمدند و حکومت را به معاویه سپردند. پیداست که تصمیمات برای تقیّه، تصمیمات اجباری و لاعلاجی است و تمامی امامان معصوم علیهمالسَّلام در عصر امامت خویش با این مسأله روبهرو بودند، غیر از آخرین آنان، حضرت حجّت بن الحسن علیهالسَّلام که در عصر قیام و حضور وی، هیچ تقیّهای جایز نمیباشد. امام مجتبی علیهالسَّلام نیز در حدیثی به این موضوع اشاره کرده و فرموده است:
«أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و یقع فی عنقه بیعه لطّاغیه زمانه، الّا القائم الّذی یصلّی روح الله عیسی بن مریم (علیهالسَّلام) خلفه ، فانّ الله عزّوجلّ – یخفی ولادته یغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فی عنقه بیعه اذا خرج».
یعنی : آیا دانستید به اینکه از ما امامان معصوم کسی نیست، مگر این که بیعت طاغی زمانش بر گردن اوست، مگر قائم آل محمد علیهالسَّلام همان امامی که روح خدا، حضرت عیسی بن مریم علیهالسَّلام در پشت سرش نماز میخواند، چه این که خدای متعال ولادتش را پنهان و وجودش را غایب نمود، تا در آن هنگامی که قیام میکند، بیعت هیچکس بر عهده او نباشد.
امام حسن مجتبی علیهالسَّلام در جای دیگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود:
«…وانّ أبی کان یقول: و أیّ شیئ أقرّ للعین من التّقیّه، انّ التّقیه جنّه المؤمن و لو لا التّقیّه ما عُبِدَالله».
یعنی: پدرم علی بن ابیطالب علیهالسَّلام میفرمود: چه چیزی چون تقیّه، مایه روشنایی چشم است؟ همانا تقیّه سپر مؤمن است؛ اگر تقیّه نبود، خدای سبحان، پرستش نمی شد.
پیش از همه امامان معصوم علیهمالسَّلام، خود امیرمؤمنان علیهالسَّلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلَّی الله علیه وآله و سلَّم به مدت بیست و پنج سال با این وضعیّت رو به رو بودند و به اجبار و اِکراه، از حقّ خود چشمپوشی کردند. امام حسن مجتبی علیهالسَّلام نیز ناچار برای حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنین امر مکروهی را پذیرفتند. امام حسن علیهالسَّلام در تمام مدّت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت سختی زندگى کردند و هیچگونه امنیّتى نداشتند، حتّى در خانه خود نیز در آرامش نبودند.
امام حسن مجتبی علیهالسّلام سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه به دست همسر خود جَعْده[ث] مسموم و در قبرستان بقیع واقع در مدینه منوّره به خاک سپرده شدند. امام مجتبی علیهالسَّلام از بذل جان خود دریغ نداشتند و امام حسین علیهالسَّلام در راه خدا جانبازتر از امام حسن علیهالسَّلام نبودند؛ چیزى که هست، امام حسن علیهالسَّلام جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کردند و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد.
نتیجه
در سراسر تاریخ اسلام هدف و کوشش تمام امامان معصوم علیهمالسَّلام تحکیم وحدت شیعیان در برابر دسیسههای دشمنان و برقراری اسلام ناب محمدی بوده است .
در بُرهههایی از زمان، ایشان در شرایطی خاص بودند تا بتوانند بهترین دستاورد را برای اُمّت شیعه به ارمغان بیاورند؛ صلح، سکوت و یا تقیه نیز در کنار جنگ نمونهای از این روش بود که امام حسن مجتبی علیهالسَّلام آن را به بهترین نحو و در سختترین شرایط، به اجرا گذاشتند و درباره صلح امام حسن علیه السَّلام نیز باید گفت: حکمت عمل آن امام معصوم علیهالسَّلام و مظلوم براى بسیارى از مردم آن زمان و برخى از مردمان دیگرى که بعدها آمدند و با نظرى سطحى بدان نگریسته و یا تحت تأثیر اَغراض پلید و تبلیغات مُغرضانه و مسموم دشمنان این خاندان قرار گرفته و حاضر نبودند با دیده واقعبینانه و بىطرفانه به حوادث گذشته اسلام نظر کنند پوشیده ماند، ولى جریانات بعدى و حوادثى که به دنبال این صلح به دست معاویه و دودمان ننگین او و خاندان کثیف اموى در اسلام به وقوع پیوست، سرّ این عمل قهرمانانه امام علیهالسَّلام را آشکار ساخت و به خوبى روشن ساخت که در آن مقطع تاریخى براى هر امامى که با چهره دوگانه معاویه مواجه مىشد و در برابر پیشنهاد صلح چنین حاکم قدرتمند و به ظاهر مسلمانى قرار مىگرفت، برای حفظ کیان اسلام و دفاع از تشیع چارهاى جز کنارهگیرى از حکومت و صلح با او و نظارهکردن و خون دل خوردن نداشت…
پینوشتها
[أ] – در پاورقى ترجمه صلح الحسن آمده که دارابجرد شهرى در فارس و نزدیک به اهواز است. و«جرد» یا«جراد» در فارس قدیم و روسى جدید به معناى«شهر»است، بنابراین«دارابجرد»یعنى شهر داراب.
[ب]– قسمت اوّل این ماده در تاریخ طبرى ،ج۴ ، ص ۱۲۲، ذکر شده و قسمت هاى دیگر آن از تاریخ ابن کثیر و علل الشرائع شیخ صدوق و غیره روایت شده است.
[ت] – یکى از نویسندگان معاصر در این باره مىنویسد: «این داستان را بدین صورت تاریخ نویسان دوره اموى ساختهاند و یا این که حقیقت را دگرگون کرده و از خود دروغى بدان افزودهاند. کسانى که بیغرضانه در زندگانى حسن بن على علیهالسَّلام تتبّع کردهاند، مىدانند وى قطع نظر از مقام امامت، که شیعیان بدان اعتقاد دارند، مردى آراسته به خوى مردمى و اخلاق انسانى بوده است. او هنگامى با معاویه آشتى کرد که دانست درگیرى، جز ریختن خونهاى بسیار و پیروزى نهایى معاویه نتیجهاى نخواهد داشت، او سوداگرى نبود که بر سر کالایى با خریدار گفتوگو کند و چون بازار کالاى خود را گرم ببیند، بهاى آن را بالا ببرد. او آنچنان به خوى و خصلت مردمى آراسته بود که دشمن وى نیز ناگزیر بدان اعتراف مىکرد. اگر جریان کاغذ سفیدِ مُهردار فرستادن معاویه درست باشد، باید گفت که چون امام حسن علیهالسَّلام شرطهاى خود را در آن برشمرده و به معاویه برگردانده است، معاویه پس از رسیدن به آرزوى نهایى و متارکه جنگ براى آن که هیچیک از شرطهاى معاهدهنامه را انجام ندهد، چنین دروغى را ساخته و بر سر زبانها انداخته است . شگفتتر این که طبرى صورتى از آشتىنامه را نوشته که به ریشخند و افسانه شبیهتر است تا به روایت تاریخى؛ تا چه رسد بدان که بازگوى حقیقتى خارجى باشد. متأسّفانه این آشتىنامه مجعول و یا تحریفشده و سندهاى ساختگى مانند آن به کتابهاى تاریخى درسى کشور ما نیز راه یافته است و مؤلفان و تاریخنویسان با خوشباورى هر چه تمامتر آن را نوشتهاند: امام حسن علیهالسَّلام بدان شرط با معاویه بیعت کرد که معاویه پنجهزار هزار هزار درهم موجودى بیت المال کوفه و نیز خراج دارابگرد فارس را بدو دهدو على علیهالسَّلام را بر منبرها دشنام ندهند. معاویه شرط آخر را نپذیرفت و مقرر شد که در پیش روى حسن علیهالسَّلام على را به زشتى نام نبرند، امّا خراج دارابجرد را مردم بصره ضبط کردند و گفتند این مال فىء ماست. این تاریخنویسان خوشباور هیچ توجه نکردهاند که اگر امام حسن علیهالسَّلام این چنین آسان بر سر مال با معاویه آشتى مىکرد، پیروان وى یا او را زنده نمىگذاشتند یا چنان زبان خود را بر او دراز مىکردند که دیگر نمىتوانست در شهرهاى مسلماننشین این مبلغ را از خزانه شام بخواهد؟ مگر معاویه در این باره مضایقتى داشت؟پس آن شروط اساسى که آشتىنامه بر اساس آن نوشته شده کجاست؟ چرا طبرى نامى از آنها نبرده است؟ در مقابل این سندهاى مجعول، ما چند سند دیگر در دست داریم که پرده از حقیقت برمىدارد و نشان مىدهد تاریخنویسان عصر اموى و عبّاسى هر جا واقعهاى را به سود خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دیدهاند، در آن دست بردهاند. نوشته بلاذرى که مقدّم بر طبرى است، درستتر به نظر مىرسد… ایشان سپس متن قرارداد (و یا به قول ایشان آشتىنامه) را از قول بلاذرى و به دنبال آن طبق روایت ابنحجر عسقلانى نقل کرده که از ماده مزبور اثرى در آن نیست. نگارنده گوید: مذاکره سلیمان بن صُرَد خزاعى با آن حضرت نیز که در روایت سید مرتضى در تنزیه الانبیاء آمده و در صفحات آینده خواهید خواند، مىتواند نظر نویسنده معاصر را تایید کند که در قرارداد صلح نامى از پول و حقوق مستمرّى نبوده است؛ آنجا که سلیمان بن صُرَد به امام علیهالسَّلام اعتراض کرده که چرا با این وضع صلح را پذیرفتى و چرا براى خود حقّى و مالى در صلحنامه مقرَّر نکردى، گوید: « ثم لم تأخذ لنفسک ثقه فى العقد و لا حَظّاً من العطیّه!» و همچنین روایتشیخ مفید رحمه الله علیه که در آن نیز ذکرى از جیره ماهیانه و پول و مال نشده است. براى اطّلاع بیشتر در این باره مىتوانید به کتاب ارشاد شیخ مفید،ترجمه سیّدهاشم رسولی محلّاتی، ج ۲، ص ۱۰ مراجعه کنید.
[ث]– برای اطّلاع از شرح حال دقیق این زن، بنگرید به مقاله« جعده بنت اشعث» در دانشنامه جهان اسلام، نوشته علیرضا بهاردوست.
[۱] – مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار ، ج۴۴ ، ص۱۴۷، و نیز نک:ص ۴۶-۴۵؛ جفریان، رسول، تاریخ خلفا ، ص ۳۸۶٫
[۲] – همان ، ص ۲۱۷؛ تاریخ خلفا، رسول جفریان،ص ۳۸۶٫
[۳] – ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۲٫
[۴] – رساله جاحظ فی بنیامیه، ج۳ ، ص۷٫
[۵] – طبرسی، إعلام الوری،ص۲۰۵؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰، عوالم العلوم ،ج۱۶، ص۱۷۵٫
[۶] – ابن اثیر، عزّالدّین، الکامل فی التاریخ،ج۳، ص۴۰۵٫
[۷] – ابن أعثم، الفتوح ،ج ۴ ، ص ۱۶۰-۱۵۸؛ تاریخ خلفا ، ص ۳۹۲٫
[۸] – الفتوح ، «ترجمه فارسی از محمد مستوفی هروی» ص ۷۶۶-۷۶۵ ؛ تاریخ خلفا ، ص۳۹۳٫
[۹] – ابن مهنّا، عمدهالطالب ، ص ۵۲٫
[۱۰] – مدائنى بنابر نقل ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه ج ۴، ص ۸ ، بحارالانوار ج ۱۰، ص ۱۱۵ و ابن صبّاغ مالکی، الفصول المهمه و مدارک دیگر.
[۱۱] – امین، سیّدمحسن، أعیان الشیعه، ج ۴، ص ۴۳٫
[۱۲] – اصفهانی، أبوالفرج، مقاتل الطالبیّین ص ۲۶ ، إبن أبیالحدید، شرح نهجالبلاغه ج ۴، ص ۱۵، بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۱۰۱ و ۱۱۵؛ دینورى ص ۲۰۰٫ هر قسمتى با عین الفاظ از مأخذ مورد نظر گرفته شده است.
[۱۳]– فقرات مربوط به امنیّت اصحاب و شیعیان على (علیه السَّلام) را بنگرید به: طبرى، محمدبن جریر، تاریخ الاُمم و الملوک، ج ۶، ص ۹۷؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۱۶۶؛ مقاتلالطالبیّین ،ص ۲۶؛ اِبن ابیالحدید ، شرح نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۱۵، بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۱۱۵، علل الشرایع و النصایح الکافیه ص ۱۵۶ مىتوان مطالعه کرد.
[۱۴] – بحارالانوار ج ۱۰، ص ۱۱۵و النصایح الکافیه ص ۱۵۶، ط.ل.
[۱۵] – إبن قتیبه، الامامه و السیاسه، ص ۲۰۰٫
[۱۶] – بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۴۹-۴۸٫
[۱۷] – ترجمه صلح الحسن، ص ۳۸۴٫
منابع و مأخذ
– ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۳۸۵ق.
– ابناثیر، عزّالدین علی بن احمد، الکامل فی التاریخ، به تحقیق مکتبه التراث، بیروت، ۱۴۱۴ق.
– ابناعثم کوفی، ابومحمّد، الفتوح، ترجمه محمّد بن احمد مستوفی هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۴ش.
– ابن صبّاغ مالکی، علی بن محمّد، الفصول المهمه فی معرفه احوال الأئمّه، مکتبه دارالکتب التجاریه، نجف، بیتا.
– اصفهانی، حافظ ابوالفرج علی بن حسین، مقاتل الطالبیّین، ترجمه هاشم رسولی محلاّتی، انتشارات صدوق، تهران، بیتا.
– امین، سیّد محسن، أعیان الشیعه، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۴۱۵ق.
– جعفریان، رسول؛ تاریخ خلفا ، چاپ دوم ، انتشارات دلیل ما ، ۱۳۸۲ش.
– فیاض، علی اکبر؛ تاریخ اسلام، چاپ شانزدهم، دانشگاه تهران، ۱۳۸۵٫
– مجلسی، محمدباقر؛ بحار الانوار، چاپ سوم، انتشارات خورشید، ۱۳۷۴ش.